شریعتی و دموکراسیی متعهد
بى تردید دکتر شریعتى شخصیتى است که از شروع دههی ۵۰ به بعد، تاثیرى شگرف بر اندیشهی دینى و مبارزات سیاسىی کشورمان داشته و دارد. جا دارد که ما ضمن تحلیل و تمجید از اینگونه اندیشمندان، گامى نیز فراتر نهیم و به شناخت و تحلیل آرایشان نزدیکتر شویم. آنچه مىخوانید تلاشى است براى شناخت نظریهی سیاسىی شریعتى دربارهی “امت و امامت”، امیدواریم مفید افتد.
در میان اندیشمندان و متفکران مسلمان کشورمان، دکتر شریعتى از چهرههایى است که بر سر اندیشه و آرای وى اختلافنظرهاى فراوانى وجود داشته و دارد. در دوران حیات وى و در سالهاى اولیهی انقلاب، این اختلافنظرها را بیشتر قشرى از روحانیون و طرفداران اسلام سنتى دامن مىزدند، ولى در سالهاى اخیر، روشنفکران غیرمذهبى یا مذهبى، در مسیر نقد مبانىی فکرى و نظرىی جمهورى اسلامى، و مشخصاً در نقد مبانىی دینىی اصل ولایت فقیه، به سراغ آراء شریعتى هم رفته و به تحلیل و نقادىی اندیشههاى او پرداختهاند.
در همین راستا در چندین موضوع مهم و اساسى، نظیر تفسیر ایدئولوژیک از دین، نظریهی سیاسىی امت و امامت، ضدیت با غرب و غربزدگى، طرح شعار بازگشت به خویشتن، مخالفت با روشنفکرىی وابسته و غربزده، مخالفت با شریعتى در میان روشنفکران آغاز شده و تلاش مىشود ضمن دفاع از مظلومیت شریعتى و جانبدارى از طرح مجدد وى، در این موضوعات اساسى، با وى مخالفت شود. یکى از این مباحث مهم و جدىی شریعتى، مقولهی رهبرى در جامعهی بشرى و مشخصاً جامعهی اسلامى و نوشتهی وى در زمینهی بررسىی جامعهشناسىی امت و امامت است.
مخالفت این دست از روشنفکران، اعم از مذهبى یا غیرمذهبى، با اندیشهی امت و امامت، عمدتاً به این دلیل است که میان نظرات شریعتى و آنچه در ایران به عنوان بحث ولایت فقیه مطرح مىشود، شباهتهاى فراوانى وجود دارد، و به یک معنا، آراء شریعتى در مقولهی امت و امامت را مىتوان پشتوانهاى نظرى براى مقولهی ولایت فقیه هم دانست. در واقع در مباحثى چون ویژگیهاى مکتبىی رهبرىی ایدئولوژیک، نقش دولت در هدایت تودهها به سوى تحقق ارزشهاى مکتب، نحوهی گزینش رهبرى صالح در جامعهی اسلامى، ناکارآمدى دموکراسى در مقابل رهبرىی مکتبى و ایدئولوژیک و امثالهم، نظریهی سیاسىی “امت و امامت” با اصل “ولایت فقیه” یکساناند.
شریعتى در شروع بحث، از تعریف مفاهیم امت و امامت آغاز مىکند و با نقل مفهومى از یک اسلامشناس اروپایى، مونتگمرى وات، میگوید:
وى سپس با ذکر واژههایى که گروههاى انسانى با آن اسامى نامیده مىشوند (مثل ناسیون، قبیله، توده، مردم، اجتماع، طبقه، شعب و…)، تعریف هر یک را بیان کرده و آن را با مفهوم “امت” مقایسه مىکند. وى در تعریف “امت” میگوید:
۱. انتخاب ۲. حرکت ۳. پیش رو ۴. مقصد
پس اسلام پیوند اساسى و مقدس افراد انسانى را در این جا، نه اشتراک افراد در خون مىبیند، نه خاک، نه تجمع، نه اشتراک در مقصد، نه اشتراک در شکل کار و ابزار آن، و نه در تشابه نژاد یا حیثیت اجتماعى و نوع زندگى… هیچ. پس چه پیوندى است که در نظر اسلام، اساسىتر و مقدستر از همه اینهاست؟ رفتن! گروهى از افراد انسانى که یک راه را براى رفتن انتخاب کردهاند!
همه این اصطلاحات که یک گروه اجتماعى از انسان را بیان مىکنند، فرم و شکل و خصوصیت و ظرف مکان را نشان مىدهند، یعنى همه استاتیکاند و تنها امت دینامیک است.
در این اصطلاح (تنها براساس آنچه از تحلیل امت بر مىآید) این مفاهیم وجود دارند:
۱. اشتراک در هدف و قبله
۲. رفتن به سوى قبله و هدف
۳. لزوم رهبرى و هدایت مشترک
پس امت، براساس تعریفى که از جمع معانىاى که در این کلمه هست برمىآید، عبارت است از: جامعهی انسانىاى که همهی افرادى که در یک هدف مشترکاند، گرد هم آمدند تا براساس یک رهبرىی مشترک، به سوى ایدهآل خویش حرکت کنند. پس خویشاوندى افراد انسانى… عبارت است از اعتقاد اشتراک در یک رهبرى واحد در جامعهاى که افرادش متحد و متعهدند که در این راه به طرف قبلهی مشترک حرکت کنند و آن جامعه داراى یک رهبر آگاه مورد اتفاق همه است…”
وى سپس به تعریف “امامت” مىپردازد و میگوید:
همانطور که اسلام براى جامعه اصطلاح خاصى دارد، در برابر اصطلاحات مشابهاش یعنى: جامعه، ناسیون، ملت، شعب، طایفه و… امثال آن، براى رهبرى این جامعه یعنى امت هم اصطلاح خاصى دارد. در برابر حاکم، زمامدار، پیشوا، رئیس، پادشاه، قیصر، فرمانده و…. اصطلاح “امام” را دارد و این اصطلاح نیز همهی معانى گوناگون و سرشارى را که در امت مطرح است، واجد است، و همان امتیازاتى که در اصطلاح امت وجود دارد، و بینشى که در آن نهفته است، اصطلاح امام نیز نسبت به دیگر اصطلاحات مشابه و معادلاش در تلقىهاى گوناگون و فرهنگها و مکتبهاى مختلف اجتماعى و سیاسى و علمى داراست…
رهبرى امت (امامت)… مىخواهد و متعهد است که در مستقیمترین راهها با بیشترین سرعت و صحیحترین حرکت، جامعه را به سوى تکامل رهبرى کند، حتى اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد، البته رنجى که اکثریت آگاهانه پذیرفتهاند، نه که بر آنها تحمیل کرده باشند. بدین ترتیب، امامت عبارت مىشود از رسالت سنگین رهبرى و راندن جامعه و فرد از “آنچه هست” به سوى “آنچه باید باشد”، به هر قیمت ممکن، اما نه به خواست شخصى امام بلکه براساس ایدئولوژىی ثابتى که امام نیز بیشتر از هر فردى، تابع آن است و در برابرش مسئول! و از همینجاست که امامت از دیکتاتورى جدا مىشود و رهبرىی فکرىی انقلابى با رهبرىی فردىی استبدادى تضاد مىیابد…”
با چنین تعریفى از “امت” و “امامت”، شریعتى تاکید مىکند که در جامعهی اسلامى، از میان دو بینش و دو طرز تفکر موجود در زمینهی حکومت مردم یعنى “ادارهی جامعه” و “هدایت جامعه”، اصل همان بینش اخیر یعنى هدایت جامعه است. وى تاکید مىکند که حکومت تنها مدیر و نگهبان و حافظ جامعه نیست، بلکه رهبرى و تربیت مردم را به بهترین شکل و براساس یک مکتب تعهد مىکند. وى با مقایسهی دو مفهوم “سیاست” و “پلیتیک”، مفهوم سیاست را مترقىتر از پلیتیک معرفى میکند و میگوید:
در مقایسهی میان این دو بینش، بىشک مىتوان قضاوت کرد که فلسفهی دولتى که بر سیاست استوار است مترقىتر از فلسفهاى است که بر پلیتیک استوار است…”
شریعتى با طرح اینگونه مباحث،شان حکومت را مطابق نظر اسلامى، تنها خدمتگزارى نمىداند، بلکه اصلاح جامعه و تکامل بخشیدن به مردم را نیز وظیفهی اساسىی حکومت مىداند. البته او خوب مىداند که رهبرى با چنین توصیفى، شباهت به ظاهر حکومتهاى دیکتاتورى پیدا مىکند. اما به نظر شریعتى:
شریعتى میان رژیمهاى دیکتاتورى و نظامهاى مبتنى بر رهبرى متعهد، تمایز مهمى را قائل است و مىگوید: در نظامهاى دیکتاتورى، اصالت با رهبر و پیشوا و خواست فردى اوست در حالى که در نظام اسلامى، اصالت با رهبرىی متعهد بر مبناى یک ایدئولوژى مورد قبول امت است:
شریعتى در ضمن آنکه مردمگراست و در زمان غیبت به نوعى دموکراسى اعتقاد دارد، اما مطابق برداشت و تفسیرى که از نظریهی امت و امامت ارائه مىدهد، میان دموکراسى حقیقى با دموکراسى معمول و لیبرالى آن، فرق قائل است، و معتقد است که “بزرگترین” دشمن آزادى و دموکراسى، از نوع غربىاش، خود دموکراسى، لیبرالیسم، و آزادى فردى است. وى میگوید:
به همین دلیل دربارهی نقش مردم در نظام مبتنى بر رهبرىی متعهد، شریعتى دیدگاهى را ارائه مىدهد که تا حدود زیادى با تئورىی ولایت فقیه، شباهت پیدا مىکند، و در آن، مردم، تعیینکنندهی امام نیستند، بلکه تشخیصدهندهاند. وى تمام شیوههاى مرسوم تعیین حاکم (نظیر انتصاب از سوى حاکم قبلى، انتخاب از سوى مردم، وراثت، غلبه، کودتا و…) را مورد نقد و بررسى قرار مىدهد و ضعف هر کدام را برمى شمارد، و در نهایت، امامت را که مقام امام است، توصیف مىکند. شریعتى میگوید:
اما نوع دیگرى از درجات و مقام در انسانها وجود دارد که نه با انتصاب تحقق پیدا مىکند و نه یا انتخاب، و نه مفهوم کاندیداتورى دربارهاش صادق است، زیرا، در هر یک از این اشکال تعیین، منشاء اعطاى قدرت و تعیین حق در خارج از شخص است: در نصب، از بالا، در دموکراسى، از پایین (مردم)، اما در این مورد، منشاء حق، خود شخص است.
مثلاً یک نابغه، یک پارسا، یک شاعر یا نویسنده، یک مخترع یا مکتشف بزرگ، یک ایدئولوگ یا صاحب مکتب و یا یک قهرمان انقلابى و ملى و حتى قهرمان ورزشى، زیبایى اندام، طول قد…، ایده و صفات جزء ذات او است، نه با انتخاب تعیین مىشود و تحقق پیدا مىکند، و نه با انتصاب و نه کاندیدا شدن دربارهاش معنى دارد. اگر منصوب بشود یا نشود، اگر انتخاب شود از طرف مردم یا نشود و یا هر دو بشود یا هیچکدام نشود، این شخص نابغه است، هیچ کس از مردم دنیا به نبوغ او پى نبرده باشد و هیچ فردى یا مقامى او را تایید نکرده باشد، او را به این مقام منصوب نکرده باشد.
بنابراین، امامت یک حق ذاتى است، ناشى از ماهیت شخص، که مبداء، خود امام است، نه عامل خارجىی انتخاب و نه انتصاب. منصوب بشود یا نشود، منتخب مردم باشد یا نباشد، امام هست…
زیرا امامت به تعیین نیست، بلکه آنچه دربارهی او مطرح است، مسئلهی تشخیص است، یعنى مردم که منشاء قدرت در دموکراسى هستند، رابطهشان با امام، رابطهی مردم با حکومت نیست، بلکه رابطهشان با امام، رابطهی مردم است با واقعیت. تعیینکننده نیستند، تشخیص دهندهاند…”
با این توصیف، رهبرىی ایدئولوژیک، مشروعیت خود را از صلاحیتهایش اخذ مىکند، و مردم منشاء قدرتبخشى به رهبرى و امامت به حساب مىآیند، که این امر نیز با تشخیص امام از سوى امت، تحقق مىیابد.
شریعتى، دموکراسى را به دموکراسى آزاد و دموکراسى متعهد یا هدایت شده تقسیم مىکند و دموکراسىی غیرمتعهد را همان حکومتهاى آزادى مىداند که با راى مردم روى کار مىآیند و تعهدى جز آنچه مردم با همین سنن و با همین خصوصیت مىخواهند، ندارند. وى دموکراسى متعهد را حکومت گروهى مىداند که مىخواهند براساس یک برنامهی انقلابىی مترقى، روابط اجتماعى و شکل جامعه و فرهنگ مردم را دگرگون کنند. این ایجاد تغییر براساس یک ایدئولوژى و مکتب فکرى صورت مىگیرد و هدفاش این است که جامعه را به مقام و درجهاى برساند که بر اساس این مکتب، به هدفهاى انقلابىاش برسد. وى میگوید:
شریعتى معتقد است که: تا بروز بلوغ سیاسىی مردم و تحقق “دموکراسىی راىها” به جاى “دموکراسىی راسها”، این روند باید ادامه یابد و مردم به صورت مستقیم در گزینش رهبرى مداخله نداشته باشند.
البته در تجربهی جمهورى اسلامى، به بخش پایانىی نظر شریعتى عمل نشد، و مردم از همان ابتدا در شکلدهى به همهی نهادها، و در گزینش همهی مسئولان، حتى رهبرى، دخالت داده شدند، که این گزینش در چارچوب همان مبانىی عقیدتى و مکتب فکرىی مقبول مردم صورت مىگیرد.