منوی ناوبری برگه ها

جدید

تفکرِ انقلابی‌ی “غیردموکراتیکِ” شریعتی

درباره شریعتی
احسان نراقی

.

نام مصاحبه : تفکرِ انقلابی‌ی “غیردموکراتیکِ” شریعتی
مصاحبه با : احسان نراقی
مصاحبه‌کننده : فرشاد قربان‌پور / روزنامه اعتماد ملی
موضوع : تفکرِ انقلابی‌ی “غیردموکراتیکِ” شریعتی، عاملِ ناکامی‌ی اصلاحات
گروه‌بندی : مخالفان _ انتقادی


شرح :

گفت‌وگوی زیر حاوی انتقادهایی است که به‌نظر نراقی بیشتر بر پیروان شریعتی وارد است تا خود شریعتی. این گفت‌و گو بخشی از کتاب در دست انتشار احسان نراقی است.

مصاحبه :
س : جدی‌ترین نقدی که شما نه به دکتر علی شریعتی، بلکه به جریان شریعتی وارد می‌کنید، چیست؟

ج : در مورد هر کسی باید در ظرف زمان خودش قضاوت کرد و در مورد دکتر علی شریعتی هم من انتقادی چندان جدی به او ندارم. انتقادهای من بیشتر به پیروان شریعتی است، نه به شخص شریعتی. انتقاد من این است که به شریعتی بیرون از زمان خودش می‌نگرند و این سبب آسیب می‌شود. اگر شریعتی را در زمان خودش قضاوت کنیم، آن‌چنان ایرادی به او وارد نیست، چون او جوان پرشور و پرحرارتی بود که از بی‌عدالتی و استبداد رژیم گذشته شدیداً ناراضی بود و از اینکه می‌دید ملیون و نهضت آزادی که با آ‌نها همکاری می‌کرد، کارشان پیشرفت چندانی ندارد، از طرف دیگر دغلکاری حزب توده که جز دستور شوروی کار دیگری نمی‌کردند، حوصله‌اش سر رفت. می‌‌دید این استبداد تمامی ندارد و باید یک عمل اساسی انجام داد، لذا به دین متوسل شد و دین را به یک عامل سیاسی موثر و قوی تبدیل کرد که در ایجاد انقلاب نقش مهمی داشت.

من به هواداران متعصب او یعنی شریعتیست‌ها ایراد دارم و نه به شریعتی. شریعتی نویسنده بود و هر نویسنده‌ای جهات مثبت و منفی دارد. اگر پیغمبرش بکنیم، کار خراب می‌شود.

اما اگر واقع‌بینانه نگاه کنیم، جهات مثبت او این می‌شود که دین را از صندوق‌خانه اوهام و خرافات بیرون آورد و آن را زنده کرد، حالت خشک و ارتجاعی دین را گرفت، جوان‌ها را به دین علاقه‌مند کرد، به زن‌ها جرات عرض وجود و شخصیت داد، حوزه‌های علمیه را از رکود خارج کرد و جنب و جوشی در میان طلاب به‌وجود آورد، و در نتیجه تاثیر مثبتی در تحرک جامعه گذاشت. بنابراین جهات مثبت او به هیچ وجه قابل انکار نیست. ضمناً افکار شریعتی برای تخریب آن رژیم اسلحه موثری بود. مطلب این است که افکار او را اگر بخواهیم از آن رژیم به این رژیم منتقل کنیم، اشکال دارد و جنبه سازندگی‌اش را از دست می‌دهد.

س : چرا جنبه سازندگی‌اش را از دست می‌دهد؟

ج : اول اینکه شریعتی قبل از همه چیز یک خطیب بود. او برحسب شنوندگان‌اش سخن می‌گفت و بیان شیوایی داشت. قصد دائمی او به حرکت درآوردن و بسیج جوان‌ها برای ایجاد یک انقلاب پرشور بود. او وقتی حرف می‌زد، از همه جا سخن می‌گفت. مثلا از صدر اسلام، از یاران پیامبر، از ائمه و شهادت حسین ابن علی و حتی از مارکسیسم گزینه‌هایی که به کارش می‌خورد، که بیشتر مربوط به تنازع طبقاتی بود، نیز بهره می‌گرفت. او حتی از زندگی و تاریخ فرانسوی‌ها، از مبارزات فلسطینی‌ها و الجزایری‌ها نیز سخن به میان می‌آورد، و خلاصه آنکه شریعتی از هیچ بحثی که پیام انقلاب داشت، صرف‌نظر نمی‌کرد، و تمام کوشش‌اش را برای ایجاد همانا یک انقلاب پرهیجان معطوف می‌کرد.

باید خاطرنشان کرد که حرف‌ها و هدف شریعتی مناسب و فراخور موقعیت زمانی و مکانی مردم قبل از انقلاب است. در نتیجه می‌توان گفت در غیر این صورت با افکار شریعتی باید هم‌چنان در انقلاب به‌سر برد. در حالی که تکرار آن حرف‌ها، امروز راه به جایی ندارد، زیرا شریعتی تئوری منظم و منسجمی برای افکار خودش تهیه نکرده است. در واقع او یک تئوریسین انقلابی به‌زعم خودش بود، برنامه‌ای هم برای تحکیم همان انقلاب نداشت و طرح سازمان جامعه جدیدی را برای بعد از انقلاب هم ارائه نداده است.

شریعتی قبل از اینکه نظریه‌پردازی مبتنی بر یک فلسفه‌ای باشد، یک سخنور بسیار خوش بیانی بود. او کمتر به نوشته یا مطلب تنظیم‌‌شده‌ای از پیش رجوع می‌کرد و قادر بود ساعت‌ها سخن بگوید و مستمعان‌اش را مجذوب کند، لذا از هر دری سخن می‌گفت.

س : جناب آقای دکتر منظور شما از اینکه شریعتی بین حزب توده و نهضت آزادی گیر کرده بود، این است که او سعی کرد نگاهی بر هر دو داشته باشد و بین این دو راه میانه‌ای را انتخاب کند؟

ج : بله، چون در آن زمان افکار چریکی و مارکسیستی در دنیا رواج داشت و هنوز شوروی با تمام قدرت و اعتبار حضور جهانی داشت. افکار مارکسیستی در جامعه فائق بود و شریعتی هم سعی می‌کرد از قافله انقلابیون عقب نماند، در حالی که ادعای مخالفت با مارکسیسم را هم داشت، اما قسمت‌هایی از مارکس و به‌طور مثال مبارزه طبقاتی او را مرتبا به کار می‌برد. یعنی تا زمانی که با آن رژیم مبارزه می‌کرد، نمی‌توان بر این افکار ایراد چندانی وارد کرد، اما وقتی جا معه‌ای از انقلاب عبور کرد، آن وقت دیگر از افکار شریعتی چیزی باقی نمی‌ماند که به درد این جامعه پس از انقلاب بخورد. در این زمان جامعه به یک عقلانیت در امور احتیاج داشت، که البته سروش با قدرت و صلابتی استثنایی درصدد این کار برآمد.

بدون تردید سروش تا حدی تندروی‌های شریعتی را جبران کرد. ایراد کار شریعتی این بود، از این جهت که وقتی تحت تاثیر افکار چریکی قرار می‌گرفت، از خودش نمی‌پرسید که این چریک‌ها چه کسانی بودند. فلسطینی‌ها و چریک‌های الجزایری و ویتنامی بودند که هر کدام در برابر اسرائیل، فرانسه و آمریکا قرار می‌گرفتند. شریعتی این مدل‌ها را یکسره اقتباس می‌کرد و قصد داشت در ایران اعمال کند. به‌طوری که وی در یکی از نوشته‌هایش می‌گوید وقتی مجاهدین حرکت کردند، من سعی کردم جنبه تئوریک و عقلانی به کارشان بدهم.

آن روش شاید برای زمان استبداد محمدرضا شاهی و ساواک مناسب بود، اما در آن زمان قدرت تشخیص وجود نداشت و ضمن اینکه مطهری بارها به من می‌گفت که من از تندروی‌های شریعتی ناراحت‌ام، برای اینکه ما دنبال انقلاب اسلامی هستیم، ولی شریعتی دنبال اسلام انقلابی است و می‌خواهد اسلام‌اش مادام‌العمر انقلابی باشد. نتیجه این شد که مجاهدین سر بر آوردند. فرقان نزدیک‌ترین گروه به شریعتی بودند و من در زندان با آنها هم‌بند بودم. صد درصد خودشان را پیرو شریعتی می‌دانستند و جز او هم به کس دیگری عقیده نداشتند. آنها منحصراً به ترور می‌اندیشیدند، به همین علت بود که مطهری و مفتح را محکوم به قتل دانستند و آنها را کشتند. این است که من به شریعتیست‌ها انتقاد جدی دارم و نه به خود شریعتی. اگر خودش زنده می‌ماند، یقیناً به این راه نمی‌رفت. شریعتی شیعه را دانسته یا ندانسته از طریق مارکسیسم به ایدئولوژی انقلاب تبدیل کرده بود.

س : یعنی بزرگترین نقد به شریعتی از دیدگاه شما این است که او سعی کرد از دین اسلحه‌ای به صورت ایدئولوژی بسازد؟

ج : یعنی او خواست اسلحه‌ای دائمی بسازد و نه فقط برای یک منظور. او هرگز نگفت وقتی به مقصود رسیدیم، چگونه از تخریب به سازندگی برسیم. بدون شک شریعتی ادعای پیغمبری نداشت، ولی بعداً آنها که پیروش بودن، به علت کمی مطالعه سیاسی و بین‌المللی، او را به صورت پیغمبر درآوردند و نفهمیدند که دیگر دوره برخی از حرف‌های شریعتی تمام شده است. شریعتی جنبه سیاسی پرشوری داشت که وقتی آدم کتاب حج او را می‌خواند، منقلب می‌شد. یعنی این کتاب را می‌توان برای همیشه مفید و جالب دانست، اما دیگر پس از انقلاب در جامعه‌ای که باید از پایه ایجاد شود، شور انقلابی نمی‌تواند تنها موتور محرک باشد. عقلانیت لازم است که اصولاً شریعتی به آن توجه نداشت. بنابراین اگر بخواهیم به قاعده از شریعتی استفاده کنیم، در این صورت هیچ انتقادی به او نیست.

س : یعنی شما می‌خواهید بگویید که تاریخ مصرف شریعتی به پایان رسیده است؟

ج : من چنین مطلبی نگفتم. منظور من این است که اگر بخواهیم با احتیاط به شریعتی نگاه کنیم، می‌توان دستاوردهای خوبی از آثارش بیرون کشید. در واقع افراد دانا و عالم باید این کار را بکنند، ولی اگر افراد بی‌اطلاع بخواهند به شریعتی نگاه کنند و بخواهند مثل قرآن عیناً حرف‌های دکتر شریعتی را به‌کار ببرند، آن وقت کارشان به جایی نمی‌رسد.

س : اما اکنون بسیاری از جوانان ما دوباره به شریعتی روی می‌آورند؟

ج : خب آن به خاطر نقش انقلاب است. انقلاب به مقدار زیادی محصول شریعتی است. ناخواسته یا خواسته دو نفر مردم را عملاً به‌سوی انقلاب سوق دادند، یکی شاه که مردم را نسبت به رژیم بدبین کرد و دیگری شریعتی که مردم را نه با توجه به عوامل و عوارض ناشی از آن، بلکه بیش‌تر، به رویای انقلاب به نحو هیجان‌زده‌ای امیدوار کرد.

چون شاه و شریعتی در بروز انقلاب مکمل هم بودند، نمی‌توان گفت حالا که شاه رفته، پس شریعتی هم منتفی است. شریعتی در بعضی امور هم‌چنان می‌تواند الهام‌بخش ما باشد، به شرط آنکه با نگاهی نو به آن بنگریم. این را هم باید بدانیم حالا که هیجان انقلابی فروکش کرده است، جوانان دنبال مسائل دیگری هستند، به جای اینکه در زندگی با تحمل و تفکر به مسائل توجه کنند،‌ از بعضی احساسات گذشته خود ابراز پشیمانی می‌کنند و به آنها حالت سرخوردگی دست می‌دهد و می‌بینیم که خیلی از جوانان مثلاً نسبت به دین بدبین می‌شوند، چون انقلاب را با دین یکی می‌بینند، وقتی دین که خود به کلی مستقل از این مباحث است، ضربه می‌بیند. ولی خود شریعتی هم اعلام کرده رهبری سیاسی با دین باید با یکدیگر جمع باشد.

س : ممکن است نظر خودتان را درباره تحولات سیاسی ایران پس از ۲۲ بهمن شرح دهید؟

ج : گفتیم که شاه و شریعتی در تحریک رژیم گذشته به سوی انقلاب هر کدام با راه و روش خود عمل کردند. یعنی در حالی که راه و روش این دو جامعه را به یک گرداب اغتشاش و هرج و مرج پرتاب کرده بود، اگر رهبری و درایت امام خمینی نبود، ‌این اغتشاش و هرج و مرج چه بسا کشور را به سمت فروپاشی حاکمیت ارضی و جنگ داخلی سوق داده بود. بخصوص که گروهک‌های افراطی بیمی در به‌کار بردن اسلحه و اقدام به برادرکشی به خود راه نمی‌دادند. در این میان رهبری امام خمینی با تکیه بر خردورزی روحانیون و دوراندیشی مهندس بازرگان و همراهان او توانست انقلاب اسلامی را ماهرانه تبدیل به جمهوری اسلامی کند و به شورای انقلاب و دولت موقت در راه حفظ استقلال کشور و سازندگی امکان حرکت دهد، و در عین حال میراث مدیریت و سازماندهی رژیم شاه را حفظ کند. هرچند در مراحل بعدی، با اشغال سفارت، افکار و نظریات شهید مطهری و بازرگان از مسیر خود خارج شد، که بعداً بازرگان با صراحت کامل مکنونات قلبی‌اش را درباره انحرافات انقلاب در کتاب در دو حرکت بیان کرد.

س : شما می‌خواهید بگویید در ابتدای انقلاب راه امام خمینی و شهید مطهری و مهندس بازرگان غیر از راه دکتر شریعتی بود. امام وقتی به قم رفت یعنی جمهوری را به دست سیاسیون واگذار کرد ولی شریعتی دین را از سیاست جدا نمی‌کرد. چرا؟

ج : بله برای این که شریعتی دنبال همین اصل بود. مگر کتاب “امت و امامت” او غیر از این بود. شریعتی در این کتاب صراحتاً با رای مردم مخالف است. به نوشته او “رهبر، انسان کاملی است فوق انسان‌ها، که سرنوشت انقلاب را به دموکراسی رای‌های بی‌ارزش و خریداری‌شده و بازیچه جهل و خرافه و غرض وانگذارد” ببینید شریعتی می‌خواست مستقیماً توی سر شاه بزند. هر کسی به طور قشری امروز دنبال شریعتی برود، یکسره، به طور مطلق، خیانت به خودش، به شریعتی، به دین و به همه چیز می‌کند.

س : یعنی به نظر شما نمی‌توان از برخی افکار و اندیشه‌ها و ادبیات شریعتی برای امید دادن به جوان‌ها بهره گرفت؟

ج : به شرطی که شما از اشخاص متفکر بخواهید که بیایند افکار شریعتی را جدا کنند. مثلاً بگویند: این قسمت هم‌چنان پایدار است و در عوض این قسمت امروز دیگر کاربردی ندارد و مربوط به همان دوره بوده است. این طور نباشد که شریعتی را به مرحله‌ای ببریم که هرچه در آن زمان گفته ما هم تکرار کنیم. او یک جوانی بود که خیلی جاها هم، همان‌طور که مطهری می‌گفت: “شریعتی خیلی چیز‌ها را به لحاظ دینی خلاف می‌گوید، که اصلا می‌شود تکفیرش کرد. ما نمی‌خواهیم این کار را بکنیم، چون استعداد و علاقه دارد، ولی در بسیاری موارد بی‌باک است”.

به طور مثال با تقلید از مارکسیست‌ها، او گفته است که: “فردوسی ایدئولوگ فئودالیته بوده است”. در صورتی که فردوسی برای ما ایرانیان یک موهبت الهی است. ایرانیت ما در فردوسی موج می‌زند و یا در مورد ابو‌علی سینا می‌گوید: “صد تا ابوعلی سینا یک ابوذر نمی‌شود”. در حالی که طب ابوعلی‌سینا در جهان بشریت بی‌نظیر است. علت اینکه شریعتی درباره فردوسی و ابوعلی سینا چنین می‌گوید این است که او برای علما و فلاسفه و عرفان ایران بهای چندانی قائل نیست و اغلب دنبال اسطوره‌هایی از گذشته اعراب بوده است. چون می‌خواسته افرادی را به نوعی مجسم کند که معاصر پیامبر بودند و بعد اینها را قهرمانان جنگ و مبارزه و جهاد معرفی کند. این را باید جوان‌ها بفهمند و امروزه با تکرار طوطی‌وار همه آنچه شریعتی گفته است به او ظلم نکنند. پیروان شریعتی متوجه نیستند که رویا‌های شریعتی در کتاب “امت و امامت” تقریباً در جمهوری اسلامی عملی شده است. دیگر معلوم نیست انقلابی بودن امروزه آنها برای چه منظوری است.

س : یعنی منظور شما این است که شریعتی بیش‌تر از اینکه به ملیت و تفکر ایرانی و بومی توجه کند به اسلامی می‌پرداخت که از جای دیگر برآمده بود، که بیشتر هم تفسیر از خودش بود؟

ج : بله. اما اسلامی که خودش تعریف‌اش را می‌کرد که عده‌ای از متفکرین اسلامی می‌گفتند”خیلی از حرف‌هایی که شریعتی به اسم اسلام گفته، وجاهت واقعی و اساسی ندارد، ولی ما نمی‌خواهیم تضعیف‌اش کنیم، برای اینکه او جریانی در جوان‌ها ایجاد کرد و به آنها امید داده است”. شریعتی جوانی بود که ادبیات را در مشهد خوانده بود و بعد هم در پاریس دکترای ادبیات گرفت و قسمتی از همان کتاب “افاضل بلخ” را ترجمه کرد و به عنوان تز دکترا ارائه داد. او جامعه‌شناسی نخوانده بود و اصلاً کار جامعه‌شناسی هم نکرده بود، و با استادهای جامعه‌شناسی هم ارتباط مستقیم درسی نداشت.

س : یعنی او در پاریس جامعه‌شناسی و تاریخ ادیان نخوانده بود؟

ج : بورسی که از دانشگاه مشهد گرفته بود برای تکمیل تحصیلات‌اش در همین رشته ادبیات بود. و برای ارائه رساله دکترا ژیلبر لازار به من گفت: مرحوم شریعتی یک قسمت از کتاب “افاضل بلخ” را با راهنمایی او ترجمه کرده است.

س : نویسنده این کتاب کیست؟

ج : نویسنده‌اش واعظ بلخی است که به وسیله حسین بلخی از عربی به فارسی ترجمه شده است. کتاب شرح حال علمایی است که از بلخ برخاسته‌اند و کتاب معروفی در مورد آسیای مرکزی است. اما یک عده‌ای به خاطر اینکه تندروی‌های شریعتی را بپوشانند، این چنین مسائلی را القا کردند و حتی من خودم شنیدم که آقای طالقانی در مورد او می‌گفت: “شریعتی جامعه‌شناسانه به دین می‌نگرد”. ایشان می‌خواستند کارهایش را توجیه کنند.

ببینند! آنهایی که مثل طالقانی از شریعتی دفاع می‌کردند، از انجماد حوزه و از عقب‌ ماندگی روحانیت ما مستاصل شده بودند و به شریعتی متوسل شدند، بلکه نفسی بدمد. کما این‌که نفس خیلی موثری هم دمید. نتیجه آنکه، جامعه‌شناسی پوششی بود برای حرف‌های تازه که خیلی از موارد مخالف با عرف جاری هم بود. برای اینکه سرپوش گذاشتن بر انگیزه و هدف شریعتی را زیر پوشش جامعه‌شناسی قرار می‌دادند. ولی متاسفانه بعد از انقلاب یک جریان مثبت واقع‌بینانه‌ای نبود. مثلاً به وضوح دیدیم دوستان آقای خاتمی که یک عده‌ای از آنها شدیداً شریعتیستی بودند، دموکراسی و آزادی را که ایشان مطرح کرد در نظر نمی‌گرفتند. نظر به اینکه تربیت فکریشان متوجه انقلاب بود، تمرین و مشق دموکراسی را هرگز نگذارنده بودند و اصولاً به ذائقه آنها خوش نمی‌آمد و متوجه نبودند که دموکراسی را با روش‌های انقلابی نمی‌توان به ثمر رساند. مثلاً عدم مشارکت در دوره دوم انتخابات انجمن‌های شهری توسط اصلاح طلبان نیز نمونه‌ای از همین بی‌توجهی به مراحل زندگی دموکراتیک بود.

س : مگر شریعتی می‌گفت همیشه باید در انقلاب ماند؟

ج : بله. او به هیچ‌وجه راه خروج از انقلاب را نشان نمی‌داد. گفت‌وگو با دیگران را که آقای خاتمی توصیه می‌کرد را هم مطلقاً تجویز نمی‌کرد. اگر یک روزی انقلاب مد نظر بزرگان و روشنفکران دنیا بود، امروز برای آنها آزادی و دموکراسی و حقوق بشر مطرح است. او از انقلاب صحبت کرده، چون آن دوران، دوران انقلاب بود. امروز ما دیگر جز اینکه دنبال دموکراسی برویم، راه دیگری نداریم.

آقای صادق زیبا کلام اخیراً کتابی تحت عنوان “از دموکراسی تا مردم سالاری دینی، نظری بر اندیشه سیاسی دکتر علی شریعتی “، منتشر کرده است. در این کتاب او می‌گوید:

“… واقعیت آن است که با هیچ تساهلی و با هیچ قرائتی و با هیچ نوع نگاهی، دموکراسی و حاکمیت مردم از اندیشه سیاسی شریعتی استخراج نمی‌شود. هم‌چنان که از پاردایم هیچ اندیشه‌مند رادیکال و هم عصر شریعتی، اعم از مذهبی یا چپ، نیز دغدغه دموکراسی بر نمی‌خیزد. انقلابیون هم‌عصر شریعتی که جای خود دارند. برای بسیاری از منتقدین امروزین شریعتی، تا همین سه چهار سال پیش هم، تنها فکری که مطرح نبود سودای دموکراسی، جامعه مدنی، آزادی بیان و اندیشه بود. اینکه شریعتی سودای دموکراسی در سرنداشت صرفاً واقعیتی است منعکس کننده فضایی که شریعتی و معتقدان‌اش در آن می‌زیستند…”

به همین دلیل بود که من بارها گفتم: علت عدم توفیق اصلاح‌طلبان و در ظاهر پیروان آقای خاتمی، در دوران ریاست جمهوری ایشان، این بود که آثار همین تفکر انقلابی “غیردموکراتیک” مربوط به عصیان در مقابل شاه، مانع به ثمر رساندن هدف‌های دموکراتیک آقای خاتمی شد.

س : شما در بحث شریعتی منظورتان این بود که یک زمانی روحانیون انقلابی ایران قصد داشتند با یک سیاست ماکیاولی از شریعتی استفاده ابزاری کنند و بدین وسیله اجازه دادند شریعتی حرف‌هایش را در عین مخالفت با آنها ابراز کند؟

ج : درست است. یعنی گفتند از بس که اینها چدن بودند و قلعه ارتجاع را محکم نگه داشته بودند، گفتند که یکی بیاید این را بهم بزند و بدین ترتیب شریعتی نفوذ کرد. چون حرف‌هایش تازگی، نفس، و روح داشت. او سخنوری توانا بود و دلنشین حرف می‌زد و در بیان‌اش سحر می‌کرد. خب اینها اثر می‌گذاشت. او می‌خواست حرکت و هیجان ایجاد کند. او از این عقب‌ماندگی و ارتجاع دلخور بود. بنابراین خواست هیجانی فراگیر به وجود آورد.

س : نظر شما در قبال تفکر و نظام فکری آرمان‌شهر شریعتی چیست؟

ج : اساساً تفکر شریعتی بر احساس و آرمان‌شهری است. در حقیقت کتاب “امت و امامت” شریعتی دقیقاً نفی دموکراسی است. او معتقد است: “برای جامعه به یک رهبر عادل نیاز داریم”. در حالی که دموکراسی مطلقاً درباره رهبر عادل بحث نمی‌کند. به عنوان مثال نظریه انقلاب دائم امروز گفتمان مطرحی نیست. امروز متفکران به‌دنبال تجدید ساختار جامعه بر مبنای آزادی هستند. یعنی اعتقاد دارند به حقوق بشر و به تمام عواقب آن، در حالی که در زمان شریعتی با مقایسه با امروز، تفاوت دارد. از سوی دیگر شریعتی دو منطقه را مدل برنامه‌هایش قرار می‌دهد. یکی فلسطین در زیر فشار اسرائیلی‌ها و دیگری الجزایر تحت تاثیر استعمار فرانسوی‌ها. در حالی که این مدل‌های انقلابی و شورشی قابل انطباق با جامعه آن روز ایران نبود. در ایران زمان شریعتی فشار از سوی خودی‌ها بود. این ستم‌ از طرف کسانی وارد می‌شد که مثل انقلابیون قرآن و حافظ می‌خواندند. بنابراین تفاوت داشتیم با کشورهای تحت اشغالی که شریعتی به‌دنبال انتقال تجربه از آنجاها به ایران بود.

س : یعنی به لحاظ موقعیت زمانی خاص آن دهه‌ها بود که شریعتی به‌دنبال مدل و اتوپیا می‌گشت؟

ج : در آن زمان همان مدل و جریان وجود داشت و شریعتی توجهی به تفاوت ما با بقیه نمی‌کرد. او با تمام قوا به‌دنبال انقلاب بود و در دوره‌ای می‌زیست که انقلاب گفتمان مسلط بود. در آن زمان هنوز گورباچف ظهور نکرده بود تا علنا علیه میراث استالین قد علم کند.

شریعتی حمله شوروی یعنی بزرگترین قدرت سیاسی جهانی را به افغانستان ندیده بود که این کشور با وجود ادعای دفاع از ملل مستضعف به کشور عقب‌مانده و فقیری نظیر افغانستان حمله می‌کند و افغانستان مظلوم برای دفاع از خود به اسلام تکیه می‌کند و از این مخاصمه بن‌لادن سر بیرون می‌آورد که پس از جنگ مستقیم با شوروی به کمک آمریکا موجب شکست شوروی و تاحدود زیادی باعث فروپاشی شوروی می‌گردد. همان بن‌لادنی که بعد از شکست شوروی جبهه بین‌الملل اسلامی ضدامپریالیزم را به وجود می‌آورد و کارش به انهدام برج‌های نیویورک در سال ۲۰۰۱ می‌کشد. متاسفانه عمر شریعتی هم کفاف نداد که شاهد قیام لخ والسا رهبر سندیکای کارگری لهستان علیه شوروی باشد که با کمک واتیکان (ارتجاعی یقینا” به‌زعم شریعتی) منجر به فروپاشی سوسیالیسم در لهستان شد (یقیناً شریعتی تصور نمی‌کرد روزی یک سندیکای کارگری عامل سقوط یک رژیم سوسیالیستی گردد) که امروز پیروان او لاف دموکراسی غربی را می‌زنند و با کمال سربلندی به اتفاق کشورهای دیگر سوسیالیستی سابق در اروپای شرقی سر از اتحادیه کشورهای سرمایه‌داری اروپا درمی‌آورند. این است نتیجه بی‌توجهی به امر آزادی و ایدئولوژیک کردن هر آیینی چه فلسفی و چه مذهبی.

در مورد چین کمونیست هم تصور نمی‌کرد که همان سیستم بسته و ضد دموکراتیک خود را در داخل چین ادامه دهد، در حالی که تاکنون در صحنه خارجی و جهانی رشد بی‌سابقه‌ای از نظر اقتصادی به دست آورده و رقیب مقتدری در مقابل کشورهای بزرگ سرمایه‌داری شده است و به همین علت تقابل سیاسی گذشته‌اش با ابرقدرت‌های سرمایه‌داری تبدیل به مراودات و مناسبات جدید شده است، و به همراه روسیه‌ای که کمونیسم را کنار گذاشته، جهان را از دوقطبی شدن دور کرده است و عملاً هر دو کشور، یعنی چین و روسیه، وارد در نوعی جریان جهانی شدن سرمایه‌داری شده‌اند. طبیعی بود که این اتفاقات نتیجه پیچیدگی‌های دنیای امروزی است، یعنی اتفاقاتی که اگر شریعتی در قید حیات بود، یقیناً در چشم‌اندازهای جهانی او اثر می‌گذاشت.

س : بنابراین آیا می‌شود گفت اگر هرکس دیگری به جای شریعتی بود کمابیش مثل او فکر می‌کرد؟

ج : بله. اما آنهایی که در بی‌راهه هستند، ندانسته می‌خواهند تفکرات دوران شریعتی را در این زمان پیاده کنند. در حالی که اکنون دیگر زمان هیجان و احساس گذشته است، زمان تعقل و گفت‌وگو و مدارا است. البته شریعتی دین را از حالت تحجر درآورده، اما وقتی قصد کرد از دین ایدئولوژی بسازد، دچار افراط شد، چرا که دامنه دین بیش از ایدئولوژی است. دین برای زندگی و برای ماوراء زندگی و تشفی خاطر و اعتلای روح بشر است. ابزاری منحصراً برای عمل انقلابی نیست. از این جهت پیروان امروزی شریعتی گرفتار اوهام هستند. به طوری که خاتمی هم از این افراد ضربه خورد. در واقع عامل اصلی بازدارندگی خاتمی، پیروانی بودند که الهامات شریعتی در مغزشان با هیجان موج می‌زد. در حالی که خاتمی می‌خواست با متانت روش دموکراسی را به ملت ایران بیاموزد.

س : آقای دکتر شما معتقدید که شریعتی دین را از تحجر نجات داد، در حالی که بسیاری معتقدند شریعتی تفکری مارکسیستی داشته. این دو چگونه با هم قابل جمع هستند؟

ج : بله. معلوم است که شریعتی از هر خرمنی به منظور انقلاب گلی می‌چید. به همه نوع تفکری برای اینکه او را به هدف انقلابی برساند، نزدیک می‌شد. به عنوان مثال وقتی او فردوسی را ایدئولوگ فئودالیته می‌نامد، لفظ فئودالیته را در مورد هزار سال قبل به کاربردن عینا” خود مارکسیسم است، هم تفسیری انحرافی و هم خطائی تاریخی است و هم بی‌حرمتی به مقام فردوسی می‌باشد. هم‌چنین او به فرهنگ ایران به عنوان فرهنگ ملی ننگریسته است. نگاه او در بعضی موارد نگاهی مارکسیستی یا غیرایرانی بوده است.

س : علت این نگاه را در چه می‌دانید؟

ج : او تمام تلاش‌اش انقلاب بود، نه ساختن نظامی نو. گمان کرد با پیشوایان دین می‌تواند به انقلاب برسد در حالی که با روحانیون هم شدیداً مخالف بود.

س : برهمین اساس بود که مثلا “کتاب چه باید کرد” را نوشت؟ به نظر شما یک روشنفکر که معتقد است آزادی‌خواه است می‌تواند برای جامعه‌اش نسخه‌ای مطلق بپیچد؟

ج : خیر. این هم منجمله از افکار قالبی پیروان او است. روشنفکر باید به گفته ژان پل سارتر اندیشه و تفکر را رواج دهد و نباید افکار قالبی را به خورد مردم بدهد. البته از شریعتی نباید انتظار داشت مثل زمان ما فکر کند. شریعتی حرفی در سه دهه قبل در دوران پهلوی دوم زده است. شریعتی گمراه نبود، بلکه اکنون پیروان شریعتی گمراه هستند. پیروانی که به صورت قشری از او متابعت می‌کنند، گمراه‌اند. پیروان او برای جامعه‌ای از استبداد رسته که راه خود را می‌جوید، می‌خواهند از افکار او استفاده کنند.

س : به نظر شما شریعتی بیدارگر اسلامی بود و یا یک انقلابی ایرانی؟

ج : او انقلابی بود، اما تفکر مارکسیستی او را گرفتار کرد. او یک انقلابی متاثر از تفکرات چپی بود. بعد برهمین مبنا قصد داشت سرنخ‌هایی را بیابد تا نظریه‌اش و یا آنچه را که می‌گوید توجیه کند، و چون یک مقدار از حرف‌هایش با واقعیت منطبق شد، در ارائه مطالب جدید راسخ‌تر شد.

س : با شریعتی چه کار باید کرد؟

ج : باید به او خدمت کرد. بر این اساس که آثار شریعتی باید از سوی افراد متخصص بی‌طرف بازبینی و بازخوانی شود. یعنی کدام بخش از آثار او قابلیت استفاده دارد و کدام بخش مشمول مرور زمان شده است. نباید بی‌جهت شریعتی را بدنام کرد. من به خوبی می‌دانم که شریعتی قبل از عزیمت به خارج طبق یک وصیت‌نامه‌ای آقای محمدرضا حکیمی صاحب‌الحیات را وصی خود کرد و از او خواسته است کتاب‌هایش را تحت نظارت خود ویرایش دهد و هرگونه حق اصلاحی را که در مورد نوشته‌هایش صلاح می‌داند عمل نماید. متاسفانه شریعتی هم عمرش کفاف نداد تا بتواند آثار فراوانی را که بوجود آورده بود بازخوانی کند. به همین جهت از یک فرد مومن و موقر و متینی مانند آقای حکیمی خواسته است که به آثار او نگاه مجددی بیندازد و شاید این نگاه مجدد منجر به اصلاحات مهمی در آثار او گردد. پس از اینجاست که من معتقدم بازبینی آثار شریعتی به وسیله افراد صلاحیت‌دار خدمتی به آن مرحوم خواهد بود.

س : آیا می‌توانید درباره این که بعضی از آثار شریعتی مشمول مرور زمان شده است نمونه‌هایی ذکر کنید؟

ج : بله. شریعتی وقتی که به نمایش تاریخی وارد می‌شود و می‌خواهد از تاریخ نتایجی را برای اثبات نظریه‌اش استخراج کند می‌بینیم با عجله و شتاب عمل می‌کند. مثلا غوغایی به عنوان تشیع علوی در مقابل تشیع صفوی برپا کرده است. تصوری ناقص از تاریخ را به ما تلقین می‌کند.

س : ممکن است در این باره توضیح بیشتری بدهید؟

ج : ببینید هنگامی که در قرن دهم هجری قمری امپراطوری عثمانی در حال رسیدن به مرحله بزرگترین امپراطوری جهان در آمد، یعنی از اروپای مرکزی گرفته تا تمام مدیترانه جنوبی و قسمت عمده‌ای از خاورمیانه و ‌آسیای مرکزی و شمال آفریقا را شامل شد، و درصدد بود تا به نام اسلام کلیه کشورهای خاورمیانه منجمله ایران را زیرلوای خود درآورد و در این هنگام بود که خطر به‌طور مستقیم استقلال ایران را تهدید می‌کرد و به ناچار ایرانیان درصدد دفاع از خود برآمدند. تشیع که از بامداد اسلام سوابق ممتد در ایران داشته است، برای ایرانیان یک پناهگاهی می‌شود. و فرد مبارزی نظیر شاه اسماعیل از خانواده معروف و موجهی چون خاندان شیخ صفی‌الدین اردبیلی می‌خواهد شیعه را مذهب رسمی ایران کند.

‌بینیم که در این باره، برجسته‌ترین مورخ دوران صفویه، یعنی نصرالله فلسفی، در کتاب “سیاست خارجی ایران در دوران صفویه” در این زمینه چه می‌گوید:

“… پادشاهان صفویه از آغاز سلطنت برآن شدند که ایران را از خطر استبدادی ترکان محفوظ بدارند، و حکومت ملوک‌الطوایفی را که از صدر اسلام در ایران برقرار بود براندازند و بار دیگر وحدت سیاسی ایران قدیم ساسانی را تجدید کنند. اما چون بنیان میهن‌پرستی و ملت پس از انقراض دولت ساسانی به سبب اختلاط قبایل گوناگون عرب و ترک با نژاد ایرانی سستی گرفته بود و در اثر نفوذ قوانین و معتقدات اسلامی و حکومت سلسله‌های بیگانه در ایران دین بر ملیت غلبه داشت، صفویه نیز برای انجام دادن منظور خویش دست به دامان دین زدند و با ترویج مذهب شیعه که از قرون اول اسلام در ایران سابقه داشت و رسمی شمردن آن مذهب میان ایرانیان و ترکان عثمانی اختلاف شدید ایجاد کردند و بدین وسیله بنیان استقلال ایران را استوار ساختند. چه در آن زمان، چنان‌که گفتیم به سبب غلبه دین بر ملیت، تامین استقلال سیاسی کشور جز از طریق استقلال مذهبی امکان‌پذیر نمی‌نمود. سلاطین عثمانی، که خود را جانشین خلفا و خلیفه مسلمین می‌خواندند، در حکومت سیاسی نیز خویشتن را جانشین خلفای عباسی می‌پنداشتند و می‌خواستند تمام کشورهای اسلامی را زیر لوای خویش درآورند. ولی صفویه با رسمی شمردن مذهب شیعه در ایران، مانع اجرای مقصود ایشان شدند و بدین وسیله از طرفی کشور ایران را که نزدیک ده قرن به سبب غلبه اعراب گرفتار اختلافات داخلی و محکوم حکومت‌های گوناگون بود، به وحدت و یگانگی ملی رهبری کردند. و از طرف دیگر با جدا ساختن کشور ایران از متصرفات ترکان عثمانی، نظر مهر و محبت اروپاییان را که دشمن ترکان بودند به خود متوجه ساختند. در همان حال که امپراطوران عثمانی به گشودن ممالک شرقی اروپا به ‌آزار عیسویان مشغول بودند، پادشاهان صفوی علی‌رغم آنان به جلب قدرت عیسویان همت گماشتند و تدریجاً باب روابط سیاسی و تجاری را با آنان باز کردند. از آن جمله شاه عباس کبیر در سال ۱۰۱۵ هجری قمری چندین هزار ارمنی را از سر حداث عثمانی به اصفهان کوچانید و آنان را به پایتخت خویش در محل جلفای اصفهان جای داد و برای ایشان خانه‌ها و کلیساها بنا کرد و نیز برای ترویج تجارت ایران و اروپا سوداگران مسیحی را امتیازات مخصوص قائل شد. چنانکه حکام ولایات را در کار ایشان حق مداخله نبود و از لحاظ مذهبی کاملاً آزاد بودند و از مال‌التجاره ایشان حقوق گمرکی گرفته نمی‌شد…”
س : علت مخالفت سرسخت شریعتی با تشیع صفوی چه بوده است. آیا شریعتی به این نکاتی که فلسفی اشاره داشته است توجه نکرده بود؟

ج : اصولاً شریعتی دید تحقیق تاریخی نداشته. او می‌خواسته است از مبحث تشیع صفوی فقط یک بهره بگیرد و آن بی‌اعتبار کردن روحانیونی مثل مجلسی بود، که به عقیده او هم مبلغ خرافات بوده‌اند و هم با شاهان ارتباط مستقیم داشته‌اند. اصولاً شریعتی به استقلال ایران و به سوابق معنوی تشیع در ایران و بازگشت به تجدید خاطره ساسانی برای ایرانیان متوجه نبوده است. اگر شیعیان ولو به صورت اسطوره (که شریعتی با شدت و حدت فراوان منکر واقعیت این اسطوره است) که همسر امام حسین را دختر یزدگرد سوم می‌دانستند، ناشی از این بوده است که می‌خواستند اسلام خودشان را از اهل سنت و شاید هم تا حدی از اعراب جدا کنند. بی‌جهت نبوده است که در ایالات مختلف ایران جریانات شیعی‌گری به صور مختلف ظاهر شده است. بنابراین همچنان که فلسفی می‌گوید احساس قومیت مستقل ایران با توجه به تعالیم عرفانی صوفیه و بعد با تقویت زبان فارسی یک مجموعه‌ای را تشکیل داده است که شاه اسماعیل و یاران او با تکیه بر این مجموعه تشیع را به صورت مذهب رسمی ایران اعلام کرده‌اند و این مجموعه فرهنگی سیاسی و تاریخی را شریعتی در نظر نمی‌گرفته است و به‌دنبال عقاید او که ضدیت با رژیم محمدرضا شاه بوده است، او می‌خواسته است همه جا روحانیون شیعه نظیر مجلسی را از وابستگان دربار معرفی کند، که در نتیجه بتواند روحانیت رسمی ایران را در زمان حاضر عقب مانده و مرتجع وانمود کند.

س : ممکن است چند کلمه‌ای درباره مجلسی و شخصیت او توضیح دهید؟

ج : در لغت‌نامه دهخدا درباره او چنین آمده است:

“… ملامحمد باقر مجلسی از بزرگترین و معروف‌ترین علمای شیعه در عهد صفویان است. وی در اواخر عهد شاه سلیمان و قسمت عمده در عهد شاه سلطان حسین امام جمعه و صاحب اختیار امور دینی کل کشور بوده است. او صاحب متجاوز از شصت تالیف است که مهم‌ترین آن به زبان عربی است به نام “بحارالانوار” که در حقیقت دائرالمعارف شیعه اثنی‌عشری است و در ۲۶ جلد است، ولی اکثر تالیفات دیگر او به زبان فارسی است…”

و اما درباره حملات تندی که دکتر شریعتی نسبت به مجلسی روا داشته است باید گفت: حملات او دور از انصاف است. زیرا غرض مجلسی از این همه کار و تکاپو این بوده است که کل معارف و بخصوص فقه شیعه را به کرسی بنشاند. مجلسی برای اولین بار ۴۵۰ کتاب را که حاوی احادیث و روایت از صدر اسلام تا زمان او بوده است، در بحارالانوار خلاصه کرده است و گفته است که همه این احادیث مورد تایید او نبوده است. او خواسته است مانع از بین رفتن احادیث شود و کار تفکیک و تحلیل درباره احادیث را به فقهای بعد از خودش احاله کرده است، که آنها بتوانند درست را از نادرست تفکیک کنند. مطلبی را که دکتر شریعتی در نظر نگرفته، این بوده است که، مجلسی در مقابل فقهای اهل سنت، بخصوص در امپراطوری عثمانی و دیگر بلاد اسلام، تشیع را که برای اولین بار در یک کشور اسلامی نقشی اساسی به خود گرفته است، به کرسی بنشاند. ضمنا باید به احساس ایران دوستی او توجه کرد که او از اولین کسانی بوده است که تالیفات مربوط به تشیع را به تعداد زیاد به زبان فارسی در آورده است.

به نظر می‌رسد که دکتر شریعتی هویت ایرانیت را که برای اولین بار در قرون معاصر با صفویان شکوفا شد در نظر نگرفته است. متاسفانه باید گفت که مرحوم شریعتی چنان در اندیشه‌های انقلابی‌اش درگیر بوده است که به مسائل سیاسی و تحولات فرهنگی ملت ایران توجه نداشته است. من ترجیح می‌دهم در این باره به نقل قول از دیگران بپردازم.

فرهنگ دهخدا درباره صفویه چنین می‌گوید:

“… ظهور سلسله صفویه در ایران نه تنها برای این کشور و همسایگان او، بلکه برای اروپا نیز واقعه تاریخی مهمی به شمار می‌رود. ظهور این سلسله، علاوه بر آنکه موجب استقلال ملیت ایرانی و برقراری حاکمیت این کشور است، سبب شد که این مملکت در مجمع ملل وارد شده و منشاء روابط سیاسی‌ای گردد که هنوز هم پایدار است…”

در مجله بررسی‌های تاریخی ایران، شماره دوم سال ۱۳۷۳، آقای ناصر تکمیل همایون چنین می‌گوید:

“… جامعه ایران، آماده برای پذیرش آرمان جدید در مقاومت و تقابل با کانون‌های ستم داخلی و سلطه خارجی و برقراری عدالت، سرانجام تشیع را به معنی وسیع، و تصوف را به معنای محدودتر، بشارت‌دهنده راه خود قرار داد. در تشیع حق‌طلبی و دادگری و دوری از ریاکاری و تعصب را دریافته بود و در تصوف برخلاف بعد منفی گوشه‌گیری و دوری از زندگی، که رسم پاره‌ای از درویشان بود، برخورداری از مواهب حیات شرافتمندانه،‌ شهامت و مبارزه‌جویی و گستاخی را شعار خود کرد. زبان فارسی، با اینکه در این جریان به ظاهر جایگاهی نداشت، اما تصور بر این بود که توان استحاله اقوام ناآشنای به زبان فارسی را در پی خواهد داشت…”

برای ایرانیان که پس از اضمحلال ساسانیان، هرچند اکثریت‌شان به دین اسلام گرویده بودند، معهذا از حکومت اقوام غیرایرانی، ابتدا اعراب (بنی‌امیه و بنی‌عباس) و سپس ترکان (غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان) بودند که متحمل ستم‌ها و خواری‌ها شدند، اما در تشیع مذهبی متفاوت با مذهب این اقوام یافتند و بخصوص که عدالت به صورت یکی از ارکان آن بود و در عین حال توام با زبان فارسی هویت نویی را به آنها می‌بخشید. (بخش‌هائی از جمله گویا پاک شده است ـ شروین)

س : نظر شما در ارتباط سروش با شریعتی چیست؟

ج : در این لحظه از تاریخ سروش برای ما موهبتی بوده است. سروش هم به انقلاب و هم به شریعتی خدمت کرده است. در ابتدا لازم است به جامعیت معلومات سروش توجه کنیم. اولاً با تحصیلات داروسازی به علوم طبیعی و روش‌های معمول در این علوم تسلط کامل دارد. ثانیاً به مکاتب فلسفی و تفکر غرب عمیقاً وارد است. به اضافه از معلومات حوزوی در مباحث اسلامی هم بهره کافی برگفته است. دیگر آنکه با ذوق ادبی استثنایی به مبانی عرفان ایرانی وارد است. به همین جهت در محافل علمی در سراسر جهان مورد توجه است. از همه مهم‌تر او سی‌سال پس از مرحوم شریعتی و با اتکای به تفکر جدی و مدام درباره حوادث جهانی و انقلاب ایران و نتایج بعدی آن عمیقاً اندیشیده است و به خوبی می‌بینیم که مرد خردپیشه‌ای است که مبنای کار او استدلال است، و از همه مهم‌تر شخصاً مرد بی‌ادعا و متواضعی است که سر جنگ با احدی ندارد. به طوری که وقتی عقاید شریعتی را مورد نقد قرار می‌دهد، کمال مرحمت و انصاف را در مورد او به کار می‌برد، و پیام شریعتی را به شیوه‌ای مشفقانه تصحیح می‌کند. به این جهت لازم است پیروان شریعتی صمیمانه به مطالبی که او در مورد شریعتی نوشته است، توجه نمایند.

نتیجه آن که اگر شریعتی را با اصلاحات سروش در نظر بگیرند، نتیجه معقول‌تری به دست می‌آید. به همین دلیل من می‌خواهم این بحث را با نقل قولی از سروش درباره شریعتی، از کتاب “دین فربه‌تر از ایدئولوژی”، به پایان ببرم:

“… مرحوم دکتر شریعتی در دورانی سخن می‌گفت که مهم‌ترین کار روشنفکران اعتراض بود. در آن روزگار دمیدن روح جسارت و انتقاد و اعتراض از انقلاب مهم‌ترین کار بود، منتها این کار، درخور وقتی بود که در برابر نظامی قرار داشتیم که فساد بنیانی داشت و اصلا قابل اصلاح نبود و فقط باید اعدام‌اش می‌کردند، لذا وجود انسان باید به یک گلوله اعتراض بدل می‌شد که علیه آن نظام شلیک شود. این درست است، اما یادتان باشد این مشی، برای همیشه و همه جا نیست، در آن صورت هیچ نظامی پا نمی‌گیرد، با اعتراض چیزی نمی‌توان ساخت، با اعتراض فقط می‌توان ویران کرد، و تئوری ویران کردن غیر از تئوری آبادکردن است. وقتی ما به ویران کردن حاجت داریم، باید آتش باشیم، سیل باشیم، ‌بشوییم و بسوزانیم. یک وقت هم باید مثل باران یا نسیم بباریم و بوزیم، برای اینکه سبزه‌ای سبز شود، یا درختی غنچه‌ای و میوه‌ای بدهد. یک وقت مثل یک معمار، یک میناگر، باید قطعه‌های خرد و درشت را کنار هم با حوصله تمام بچینیم تا اینکه پس از مدت‌ها نقشی، صفحه‌ای و صحنه‌ای تولید شود. اعتراض‌گری مال یک دوره است، آبادکردن مال یک دوره دیگر. به قول مولانا :
 
باغبانم شاخ تر می‌پرورم / شاخ‌های خشک را هم می‌برم
 
شخص باید هر دو کار را بداند، اگر با شاخ خشک روبرو هستی، ببر! اما اگر یک باغ به دستت دادند، نگو که ما فقط اره کردن را بلدیم. پس باغ را چه کسی آباد کند؟…”

سخن را در همین‌جا به پایان می‌بریم. والسلام علیکم و رحمه‌الله.
 
 

مقاله‌ای در نقدِ این مقاله :
نگاهی به نقدِ احسان نراقی بر شريعتی


تاریخ انتشار : ۱۶ / اردیبهشت / ۱۳۸۵
منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 × 2 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.