روانشناسیی معرفت / زندگیی شریعتی ۲
شریعتی در سالِ ۱۳۴۵، در سی و سه سالگی، استادیارِ رشتهی تاریخ در دانشگاهِ مشهد شد. از این زمان، وقفهی پس از بازگشت به ایران، و دورانِ تنهاییی شریعتی، کمکم به پایان رسید. رئیسِ دانشگاهِ مشهد، استاد متینی بود، که هم اکنون در خارج از کشور زندگی میکند. او خصومتی ویژه _ خصومتِ یک مدیر با کارمندِ نامنظمِ ادارهاش _ با دکتر شریعتی دارد، و همیشه علیهِ او حرف میزند. متینی با کلاسهای شریعتی موافق نبود، زیرا، هر درسی که برای شریعتی میگذاشتند، او حرفهای دلخواهش را در کلاس میزد. دانشجویانِ زیادی در کلاسِ شریعتی حاضر میشدند، و همه جای کلاس _ روی طاقچه و زمین _ مینشستند. همهی تلاشها، برای نظم بخشیدن، و به قالب در آوردنِ کلاسهای او، بینتیجه میماند. مثلاً یک مامور جلو در گذاشته بودند تا فقط دانشجویانِ همان دانشکده واردِ کلاس شوند، اما، آن مامور دوستِ شریعتی از آب درآمده بود، و باز به همه اجازهی ورود داده بود! رئیسِ دانشگاه _ آقای متینی _ از دستِ او به ستوه آمده بود. او میگفت: اگر به شریعتی بگوییم مثلاً راجع به سوئد کلاس بگذار، او دربارهی سقیفهی بنی ساعده بحث میکند، او اصلاً ناهنجار است، و از دستِمان در رفته است!
“متنِ” حرکتِ شریعتی از سال ۱۳۴۵ شروع شد. او حرکتی نو را در ایران آغاز کرد، و دانشکدهی ادبیاتِ دانشگاهِ مشهد “بستر”ی شد که نخستین فازِ حرکتِ وی در آن شکل گرفت.
سالِ ۱۳۴۷، در سی و پنج سالگی، سخنرانیهای شریعتی در حسینیهی ارشاد، و دانشگاهها، و انتشارِ کتابهای او، آغاز شد. شریعتی از سالِ ۱۳۴۸ به تهران آمد، و در این شهر ساکن شد. کلاسهای تاریخِ ادیانِ وی، با فاصلهی دو هفته یک بار، و سپس، کلاسهای اسلامشناسی، هفتهای یک بار، تشکیل شدند، که به تدریج ریتمِ آنها تندتر شد. در این فاصله، اختلافاتی هم در حسینیهی ارشاد به وجود آمد. در این اختلافات، شریعتی در یک طرف، و روحانیان، به سر کردگیی آیتالله مطهری، در طرفِ دیگر، قرار داشتند، که در نهایت، مسئولانِ حسینیهی ارشاد، و دانشجویان، شریعتی را انتخاب کردند. این گزینش، خصومتهایی را به وجود آورد، که به مشکلاتی هم منجر شد ( ما در اینجا قصدِ ورود به این بحث را نداریم). در دورهی اختلافات، شریعتی یک بارِ دیگر امتحانِ اخلاق پس داد. او گفت: من میروم، آنها بمانند. در همان موقع، آقای مطهری، متنی را به آقای همایون ارائه داد، که در آن، به اصطلاح، با دیدِ ولایتی و حقِ ویژه، خصوصیاتِ کسانی را که میتوانند سخنرانی کنند، مشخص کرده بود. در این متن، به طورِ تلویحی، گفته شده بود که، روحانیان باید غیرِ روحانیان را کنترل کنند. آقای همایون، وقتی این شرط و شروطها را دید، به او گفت: یک شرطِ دیگر هم به آنها اضافه کن، و آن اینکه، سخنران باید کچل هم نباشد! او، به طنز، آدرسِ شریعتی را داده بود. شریعتی، در این مرحله، اعلام کرد که حاضر است برود، و آنها بمانند. اما، دانشجویان و مسئولانِ حسینیهی ارشاد، بهویژه مرحوم همایون، که ارادتِ زیادی به شریعتی داشت، آن را نپذیرفتند.
دورهی اختلافات، هنگامهی حملاتِ بیرونیی مرتجعین به حسینیهی ارشاد و… بود، که روحِ حساسِ شریعتی، تحملِ آن را نداشت. در طولِ همین سالها، اعضای سازمانِ مجاهدین، و حسن و محبوبه، و… را، که از شاگردانِ شریعتی بودند، دستگیر کردند. این دوره، برای او، دورانی پُر هیجان بود.
او میگوید :
در این دوره، حرکتِ مسلحانه در ایران به تدریج شروع شد. برخی به شریعتی انتقاد کردند که، رژیم، حسینیهی ارشاد را، به این خاطر که دکانی جلوی مبارزهی مسلحانه باشد، تحمل میکند، و به آن اجازهی فعالیت میدهد. شریعتی، در “با مخاطبهای آشنا ”، صفحهی ۱۲۱، نامهای به یک دوست نوشته است. در آنجا معتقد است که، رژیمها بینِ “ضرر” و “خطر” فرق میگذارند. یک حکومت، وقتی با مبارزهی مسلحانه برخورد میکند، قصدِ جلوگیری از خطر را دارد، ولی، متوجهی ضرری که میدهد، نیست. اکنون، پس از گذشتِ چندی از تاریخِ کشور، و کسبِ تجربیات، ما شاهدیم که، تا چه اندازه این ضرر به خطراتِ جدی برای حکومتِ پهلوی منجر شد. در آن موقع، شریعتی موردِ اتهام قرار گرفته بود که: چرا اگزیستانسیالیسم درس میدهد؟ یا دربارهی الیناسیون بحث میکند؟ صدیقه رضایی، در یک جلسه (درسِ تکیه بر مذهب، در اسلامشناسیی تهران)، به دکتر گفت: الان وقتِ این حرفها نیست، بلکه، زمانِ عمل است. شریعتی در پاسخِ به او گفت: ما تا به حال حرف نزدهایم، بلکه فقط دردهایمان را نالیدهایم. بدین ترتیب، روی اعتقادِ خود ایستاد.
جملاتِ زیر مربوط به این دوره است. او میگوید :
این، حکایتِ شروعِ دوبارهی دورانِ اضطراب و دغدغهی شریعتی است. اختلافاتِ حسینیه از یک طرف، حملاتِ بیرونیی مرتجعان به حسینیه از طرفِ دیگر، و بعد هم، دستگیریی شاگردان و دوستاناش.
او، در ارتباط با حملاتِ به حسینیهی ارشاد میگوید:
این جملات، در اوجِ حملاتی که امثالِ “کافی”ها، مسجدها، حسینیههای مختلف، و روحانیتِ سنتی علیهِ شریعتی میکنند، مطرح میشود، و عمقِ نفرتِ او را نشان میدهد. به خاطرِ بازیهایی که برای علامت “ لا ”ی ارشاد درآوردند، و گفتند که این “لا” ابوبکر و عمر و دو تا عثمان است، و همچنین، توهینهایی که به خاطرِ شرکتِ دختران در حسینیهی ارشاد به آنها میکردند، و… میگوید:
سپس میافزاید :
این دورانِ اوجِ فعالیتِ حسینیهی ارشاد بود و با وجودِ همهی اختلافات، در پایانِ سال ۱۳۴۸ دوباره شریعتی و مطهری در قالبِ یک گروه از طرفِ حسینیه به حج رفتند. شریعتی سه بار به خرجِ حسینیهی ارشاد به حج رفت. دانشجویانِ اروپا، آمریکا و کانادا اصرار داشتند که شریعتی به حج بیاید تا آنها بتوانند در آنجا او را ببینند و با او ارتباط داشته باشند. اغلبِ آنها مساله دار بودند و نمیتوانستند واردِ ایران شوند. از طرفِ حسینیه یک اکیپ به حج رفت. تعدادی از سخنرانیهای شریعتی نیز مربوط به این دوره است، که دربارهی حج، میعاد با ابراهیم، و… بحث کرده است.
در سالِ ۱۳۵۰، در ۳۸ سالگی، چهارمین فرزندِ شریعتی، مونا، به دنیا آمد. شریعتی با همکاریی دوستان و شاگرداناش نمایشِ ابوذر را در حسینیهی ارشاد اجرا کرد. دو ماه بعد از آن، نمایشِ سربداران، تنها یک شب به صحنه رفت. پس از آخرین سخنرانیی او _ فلسفهی تاریخ در اسلام _ حسینیهی ارشاد در تاریخِ نوزدهمِ آبانِ سالِ ۱۳۵۱ تعطیل شد. پس از مدتی، پدرِ دکتر شریعتی را به عنوانِ گروگان دستگیر کردند. شریعتی، در سالِ ۱۳۵۲، یعنی در چهل سالگی، خود را به ساواک معرفی کرد، و دستگیر شد. او مدتِ هجده ماه در سلولِ انفرادی به سر برد. وی شبِ عیدِ سالِ ۱۳۵۴ آزاد، و سپس، خانه نشین شد. این زمان، دورهی زندگیی مخفیی شریعتی بود. سالِ ۱۳۵۶ تصمیم گرفت به خارج از کشور برود. اگر علی زنده میماند، باز میگفت که، او یکی از “بزرگ،ترین تصمیمهای زندگیاش” را گرفته است. شریعتی، با آن همه تب و تابی که داشت، و معتقد بود که، هیچ گاه تعطیل نبوده است، تصمیم گرفت دوباره به خارج برود، و در آنجا کارش را ادامه دهد.
شریعتی، بعد از بسته شدنِ حسینیهی ارشاد، و آغازِ زندگیی مخفی، نامهای به پوران خانم نوشت، که در آنجا میگوید:
در “گفتگوهای تنهایی” میگوید :
او در دورانِ فترت بعد از ۱۳۵۱، و بهویژه، بعد از آزادیاش در آغازِ سالِ ۱۳۵۴، چنین میگوید :
حال شریعتی مانندِ بازیکنی بود، که لحظهای در زمین نمیتوانست آرام بگیرد، و پیوسته در حالِ رفت و برگشت، و فرار و حرکت بود. هیچ گاه نمیخواست تعطیل باشد. این حالت مربوط به سالهای ۱۳۵۴تا ۱۳۵۶بود.
در یکی از سالهای پس از آزادیی شریعتی از زندان، کیهان سعی کرد با چاپِ یکی از آثارِ شریعتی در نقدِ مارکسیسم، یعنی “اسلام و مکتبهای مغرب زمین”، دست به توطئه بزند، و به گونهای، القا کند که، شریعتی با آنها سازش کرده، و کنار آمده، و به همین دلیل نیز، این مطلب را نوشته است. به قولِ دکتر ملکی، در کتابِ “طرحی از یک زندگی”، صفحهی ۲۰۹، ساواک به او گفت: بُت شدهای، خُردت خواهیم کرد. به لجنات خواهیم کشید. شریعتی نیز در یکی از نامههایش میگوید:
این واقعه نیز، یکی دیگر از وقایعی بود که اثرِ بسیار منفی و آزاردهندهای بر روحیهی شریعتی گذاشت. شریعتی در آن دوره به شدت گرفته و ناراحت بود. وقتی کسی را _ بهویژه روحی حساس مانندِ شریعتی _ به چیزی که در او نیست متهم کنند، به شدت دچارِ عذاب میشود.
او بههرحال تصمیمِ بزرگِ “خروج از کشور” را گرفت. بعد از اینکه از مرز خارج شد، نامهای برای احسان نوشت و گفت:
یک نکتهی مهمِ دیگر در زندگیی شریعتی، این بود که، او همیشه مشکلِ اقتصادی داشت. به همین دلیل، همسرِ شریعتی به او اعتراض میکرد. آنها وقتی برای خارج کردنِ شریعتی از کشور، با زیرکیی خاص، به نامِ علی مزینانی _ که اسمِ شناسنامهای او بود _ بلیتِ هواپیما گرفتند، برای خریدِ شیرینی به قنادی رفتند، اما متوجه شدند، در حالی که شیرینی کیلویی ۳۵ ریال بود، آن دو نفر روی هم فقط بیست ریال پول دارند. این مساله، چند بار در زندگیی شریعتی تکرار شد، که در خاطراتِ مختلفی که از او نقل شده است، خواندهایم. یعنی، با وجودِ آن همه علاقهمند و هوادار، و همچنین امکاناتی که در اختیارِ حسینیهی ارشاد بود، شریعتی از هیچ کدام توقعِ مالی نداشت. به همین دلیل، یکی از مواردِ ثابت در زندگیی شریعتی، فقرِ مالیی او است. سادهزیستیی او، در اروپا نیز ادامه داشت. زندگیی او در یک اتاقِ زیرِ شیروانی، همراه با همسر و سه فرزندش، زبانزدِ همه در خارج از کشور بود. شریعتی، پس از تولدِ احسان، نامهای به پوران نوشت، و در آن از میراثِ اجدادیاش، “کتاب، فقر، و آزادگی” نام بُرد، و گفت: تا فرزندم در زندگی جز رنج و علم و شرف نیاندوزد.
تا اینجا سیرِ زندگیی شریعتی را در عرصهی اجتماعی، و زندگیی فردیی او را تا آخرِ عمر بررسی کردیم. از این پس به بررسیی “زندگیی فکری”ی شریعتی، که در واقع “متنِ” زندگیی وی است، میپردازیم.
“متنِ” زندگی و حرکتِ شریعتی، در سیزده سال حرکتِ “فکری _ اجتماعی”ی او، سه دوره دارد:
دورهی نخست از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۸ که در دانشگاهِ مشهد طی شد.
دورهی دومِ فکریی او از ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۱ که در حسینیهی ارشاد سپری گشت.
دورهی سوم که با بسته شدنِ حسینیهی ارشاد آغاز شد، و با زندانی شدنِ شریعتی، و پیکار در درونِ سازمانِ مجاهدین ادامه پیدا کرد.
این سه مرحله، علاوه بر وجوهِ مشترکی که با هم دارند، تفاوتهایی نیز با یکدیگر دارند، که البته در حدِ تعارض نیست.
در این رابطه ضروری است که ما به سال شمارِ آثارِ مکتوب و شفاهیی شریعتی هم توجه کنیم. سالشمارِ آثار نشان میدهد که، شریعتی در هر سال چه سخنرانیهایی کرده، چه مطالبی را مطرح نموده، چند مقاله نوشته، و چه بحثهایی را ارائه کرده است. وقتی این سِیر را بررسی کنیم، برخی وجوهِ مشترک در هر سه مرحله _ دورهی دانشگاهِ مشهد، حسینیهی ارشاد، و دورانِ بعد از زندان ـ در اندیشه و حرکتِ شریعتی مشاهده میشود (در تنظیمِ این سالشمار _ که به عنوانِ ضمیمه در پایانِ کتاب آمده است _، از کتابِ سیرِ تحولِ اندیشهی دکتر شریعتی، کاری از آقایان میرآخوری و شجاعی، با برخی اصلاحات، استفاده کردهام).
وجوهِ مشترکِ هر سه فازِ حرکتِ فکریی شریعتی عبارتاند از:
این ویژگی را، در هر سه مرحلهی زندگیی وی، میتوان دید. شریعتی هیچ گاه پرسشهای فلسفیاش را کنار نگذاشت، و آنها را نادیده نگرفت. چنان که گفته شد، او هرگز در ارتفاعِ کم پرواز نکرد. در میانهی سیاسیترین بحثها، و ایدئولوژیکترین گفتهها، ناگهان به دل مشغولیهای همیشگیاش گریز میزد، و از نگاهی انسانی و عرفانی، آن دغدغههای فلسفی را دنبال میکرد. شاید بتوان گفت، نوعی درونمایهی روانشناختی، یا به بیانی دقیقتر، یک گرایشِ وجودی، نگاهی از درون، و نوعی غایتنگریی فلسفی و انسانی، همواره در آثار و آرای شریعتی وجود دارد. او، همیشه، همه چیز را، با معیار و شاخصِ “به چه دردِ انسان میخورد”، اندازه میگیرد. تهِ ذهنِ وی، برای هر چیزی، “به چه درد میخورد؟”، و “به چه کار میآید؟”، وجود دارد، اما، “به چه درد میخورد؟”، و “به چه کار میآید؟ِ” شریعتی، بسیار دوراندیشانه است. در تمامِ آثارِ شریعتی، نوعی غایتگریی فلسفی و انسانی، وجود دارد. شریعتی، در جایی از مجموعه آثار ۲۴، در بحثِ آرزوها، مطرح میکند که، بدونِ گذر از پلِ عدالت و سوسیالیسم، به سعادت نمیتوان رسید. اما، نباید هیچ کس، این پل را، مقصد بداند. حلِ مسالهی اقتصاد و عدالتِ اجتماعی، پایانِ راه نیست.
از آنجا که مذهبی بودنِ شریعتی وجهِ غالبِ اوست، بدان زیاد پرداخته شده، و همگان از آن آگاهند، از آن میگذریم. شریعتی در خانوادهای مذهبی بزرگ شد. او، همیشه، جدا از دغدغههای فلسفیاش، به مذهب تعلقِ خاطر داشت. نگاهِ او به مذهب ابزاری نبود، بلکه به آن _ به اسلام، محمد، علی و… _ اعتقاد داشت. پوران خانم میگوید: وقتی شریعتی فصلِ آخرِ اسلام شناسیی مشهد را مینوشت، در نیمههای یک شب دیده بود که شریعتی گریه میکند. وی به همسرش گفته بود که من امشب محمد را به خاک سپردم. بدین ترتیب، او رابطهای عاطفی و قوی با همهی شخصیتهای دینی برقرار میکرد، ولی همواره با دغدغههای درونیاش دین را بازخوانی مینمود.
به روز بودن، معلوماتِ وسیع، تسلط بر موضوعاتی که مطرح میکرد، و نوآوریهای متعدد و عمیق، و حتی بدیهه گویی، یکی دیگر از وجوهِ ثابتِ حرکتِ فکریی شریعتی است. تمامِ هم دورهایهای او به این نکته اعتراف دارند. آقای عبدالعلی بازرگان نقل میکند که یک بار به مناسبتی برای سخنرانی در یک دانشگاه از او دعوت کردیم. او طبقِ رسمِ دیرینهاش دیر آمد! وسطِ راه و هنگامِ بحث متوجه شدیم که او موضوعِ سخنرانی را اشتباه متوجه شده است. موضوع سخنرانی را به شریعتی اعلام کردیم، و او هم پذیرفت. وی، بدونِ آمادگیی قبلی، دربارهی اگزیستانسیالیسم صحبت کرد، که یکی از جدیترین کتابهای او نیز هست. در مرحلهی اوج گیریی حرکتِ حسینیهی ارشاد هم، شریعتی دیگر فرصتِ اندیشیدن نداشت، و بیشتر، از معلوماتاش استفاده میکرد. در این دوران، کلاسهای تاریخِ ادیان، با فاصلهی دو هفته یک بار تشکیل میشد. اما، بعد از آن، کلاسِ درسهای اسلام شناسی، هفتهای یک بار تشکیل میشد. در فاصلهی کلاسها، که نیاز به کارِ جدی داشتند، شریعتی گاه دو تا سه سخنرانی هم میکرد، که نشانهی خلاقیت و انرژیی فراوانِ او بود.
رادیکالیسمِ سیاسی، در شریعتی، و در همهی آثارِ او، وجود دارد. در اینجا منظور از رادیکالیسم یک “روش” نیست، بلکه، یک “غایت” است، که بر اساسِ آن، جهت گیریی “اجتماعی _ طبقاتی” به نفعِ فقرا و مردم انجام میشود. این گرایشِ رادیکالیستی، هرگاه که شریعتی در ناامیدی به سر میبرد، به صورتِ “نهفته و ناامید” در او وجود داشت. او، همچون ناصرخسرو، قدرتها را مسخره میکرد. نمونههای این کار را، در جای جای “کویر” و “هبوط”، در قالبِ نیشهایی که میزند، میتوان دید. گاه نیز، “ آشکار و پُر امید”، چونان رودی خروشان، به حرکت در میآمد، و ارزشهایی را، که در اعماقِ اندیشهاش جای گرفته بودند، به همه جا میرساند. این ویژگی، یکی از وجوهِ همیشگیی دیدگاهِ شریعتی است.
معمولاً، بینِ گرایشِ انسانشناسی و جامعهشناسی در آثارِ شریعتی، نوعی توازن وجود دارد. با نگاهی به سیرِ آثارش روشن میشود که، او برای نمونه، در یک سال، هم راجع به “نیایش” و “چه باید کرد” سخن گفته، و هم دربارهی “تشیع علوی _ تشیع صفوی” صحبت کرده است. این توازن هیچ گاه از بین نرفت. در اوجِ حرکتِ شریعتی، بینِ دغدغههای انسانی و اجتماعیی او، توازن وجود داشت. بدین ترتیب، میتوان گفت، شریعتی یک “کویریی سیاسی” ( نه “عارفِ سیاسی”، که هم بارِ صوفیانه دارد، و هم بیانگرِ تردیدِ دائمیی شریعتی نیست) بود، و تا آخرِ عمر چنین ماند.
شریعتی، همهی وقایع و امور را، در یک حرکتِ عینی (نه ذهنی) و گسترده (نه مقطعی) میدید. این حالت همیشه در آثارِ او وجود دارد. این ویژگی را در دیگر نواندیشانِ دینی بسیار کم میتوان دید. او به هر نمونهی فکری _ سیاسی، نگاهی تاریخی نیز دارد. نگاهِ شریعتی تاریخی است، و با کمکِ معلوماتِ تاریخیی بسیار وسیعِ او، یکی از وجوهِ غالبِ اندیشهی شریعتی ساخته میشود. در جامعهی ما، این گونه متفکران، بسیار کم هستند. اغلبِ بحثهای آنان انتزاعی است. آنها گزارهها را در بسترِ عینی و تاریخییشان نمیبینند. در حالی که، این ویژگی، یکی از ممیزاتِ ثابتِ اندیشهی شریعتی است.
با سپری شدنِ دورانِ دانشگاهِ مشهد، و ورودِ شریعتی به حسینیهی ارشاد، شاهدِ تحولاتی ظریف در افکارِ او هستیم. گویی شریعتی به “دورهی جوانیی” فکریاش نزدیک میشود. با در نظر گرفتنِ مضمونِ اندیشهی شریعتی در سیزده سال “متنِ” زندگیی فکریی او (بدون توجه به سنِ وی)، میتوان سه دورهی نوجوانیی فکری _ دورانِ دانشگاهِ مشهد _، جوانیی فکری _ دورانِ حسینیهی ارشاد _، و دورهی میانسالیی فکری _ سالهای پس از زندان _ را شاهد بود. شریعتیی کامل را در دورانِ میانسالیی فکری میتوان دید. اگر چه به دلیلِ مرگِ زودهنگام، شریعتی به دورهی کهنسالیی فکری نرسید، که اگر چنین میشد، به طورِ قطع، پختگیی بیشتری در آثارِ او به وجود میآمد.
در اندیشهی شریعتی، فرهنگ با ایدئولوژی مغایر نیست. حتی شریعتی در این باره میگوید: مگر میشود در ایدئولوژی فرهنگ نداشت؟ مگر میتوان برای ایدئولوژی فرهنگ را کنار گذاشت؟ ایدئولوژی یعنی فرهنگِ جهتدار، و فرهنگِ جهتدار یعنی ایدئولوژی. اگر یک آهن ربا، زیرِ بُرادههای آهن، که روی میزی ریخته شده است، قرار گیرد، برادهها نظم پیدا میکنند. در این حالتِ جدید هم، باز عناصر یکی هستند، ولی، دستهبندیی تازهای پیدا کردهاند که جهت دارد. در این دوره، شریعتی از فرهنگ واردِ ایدئولوژی میشود. بیشترِ بحثهای اسلام شناسیی مشهد، تئوریک _ آکادمیک، و گرایشِ متوازنِ انسانی _ اجتماعی، و همچنین، رادیکالیسمِ شریعتی، در آن کاملاً مشهود است. تاریخِ پیامبر در اسلام شناسیی مشهد، با همان طیفبندیهای چپ و راست، و گرایشِ شریعتی به جناحِ عدالتخواهِ اسلام، ترسیم شده است. ولی، در مجموع، میتوان گفت که، مطالبِ مطرح شده در مشهد، سی چهل درجه حرارت داشت، که این حرارت، در حسینیهی ارشاد، به هفتاد هشتاد درجه رسید. به تعبیری میتوان گفت: شریعتی، از دورهی “تئوریک”، به دورهی “تئوریک _ استراتژیک” وارد شد. در حسینیهی ارشاد، شریعتی روی “چه باید کرد”، و “وظایفِ روشنفکر”، بیش از پیش، بحث کرد، در حالی که، در دانشگاهِ مشهد، تکیهی چندانی روی این بخش نداشت. دانشگاهِ مشهد آغازِ حرکت و دورانِ معلمیی شریعتی بود، در حالی که، در حسینیهی ارشاد، نقشِ یک مصلح را بازی کرد. بیشترِ بحثهای او دربارهی چه باید کرد، روشنفکر، و وظایفِ او، متعلق به مرحلهی دوم است.
در دورانِ نوجوانیی فکریی شریعتی _ دانشگاهِ مشهد _، توجه به فلسفهی تاریخ بسیار کم رنگ است. در حالی که، در مرحلهی دومِ فکریی او _ حسینیهی ارشاد _، توجه به این مباحث، پیوسته افزایش پیدا میکند. در این مرحله، وی با نگاهی تاریخی، به بحثِ تشیع میپردازد.
در دورهی اول، شریعتی به این مساله کمتر پرداخت. اگر چه شریعتی چوبِ نقدِ روحانیت را در زندگیی فکری، ادبی، سیاسی، و حتی شخصیاش، زیاد خورده است، اما، این روش را ادامه داده، و در این مرحله، به اوجِ خود رسانده است. بحثِ مذهب علیهِ مذهب، تشیعِ علوی و تشیعِ صفوی، و همین طور، برخوردِ با علامه مجلسی، و… از نمونههای این اوجگیری است.
شریعتی، در حسینیهی ارشاد _ دورهی دومِ فکری _، با صراحت به بررسی و نقدِ مارکسیسم میپردازد. بخشِ زیادی از کتابِ اسلام شناسی دربارهی این نقد و بررسی است.
دورهی سوم، پس از تعطیلیی ارشاد، بازگشت از زندان، و جریانِ “پیکار”، پیش آمد. در خودِ این دوره نیز، تفاوتِ دقیق و ظریفی را، بهویژه، در سالِ ۱۳۵۵_۱۳۵۴، شاهدیم. منحنیهای این دو سال را آقای میرآخوری و شجاعی در کتابِ “سیرِ تحولِ اندیشهی دکتر شریعتی” نشان دادهاند. در این دو سال، انسانشناسیی شریعتی (یعنی انسانشناسی به همراهِ بحثِ انسانِ ایدهآل ) بیشتر از جامعهشناسی و فلسفهی تاریخ مطرح شده است. شریعتی، در این مرحله، دو تجربهی دیگر کسب کرد. تجربهی اول، رفتن به زندان، آن هم به مدتِ طولانیتر، و در سنِ بالاتر نسبت به زندانهای قبلیاش، و تجربهی دوم، جریانِ پیکار بود. در نتیجهی جریانِ پیکار، در فضای روشنفکریی ایران، بینِ مذهبیها و غیرِ مذهبیها، شکاف ایجاد شد، و بحثِ نجس و پاکی در زندانها پیش آمد، که به طورِ ناخودآگاه، به عنوانِ یک عامل در میانِ عواملِ دیگر، به رشدِ جریانِ بنیادگرا در ایران کمک کرد. در این مقطع، شریعتی، مارکسیسم را رقیب، و سرمایه داری را دشمن عنوان کرد. مطهری، سرمایه داری و مارکسیسم را دو تیغهی یک قیچی دانست. بازرگان نیز معتقد بود، مارکسیسم شیطانِ اکبر است. در نتیجه، صفبندیها و درونمایهی جهتگیریها روشن شد. شریعتی، پس از بازگشت از زندان، و تجربهی جریانِ پیکار، در طولِ سالهای ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵، به انسانشناسی، بیش از جامعهشناسی و فلسفهی تاریخ، پرداخت. البته، او در سالِ ۱۳۵۶، دوباره به حالتِ عادیی خود بازگشت.
در دورهی میانسالیی فکری، که “شریعتیی کامل” شکل گرفت، شریعتی روی سه موضوع بیشتر کار و تاکید کرده است: “عرفان، برابری، آزادی”، جهتگیریی طبقاتیی اسلام، و اسلامِ منهای روحانیت (و برخورد با تخصص در دینشناسی). این سه موضوع، محصولِ دورانِ پس از تعطیلیی ارشاد، بعد از زندان، و بعد از ضربهی سالِ ۱۳۵۴ است. شاید بتوان گفت، در این مرحله، شریعتی اصلیترین و ماندگارترین حرفهایش را بیان کرده است. شریعتی، هم چنان، در این دوران نیز، احساسِ تنهایی میکرد. او نوشتههایی هم در ارتباط با تنهاییی آخرِ عمرش دارد، که به عنوانِ نمونه، در مجموعه آثار ۲۴، صفحهی ۲۳۵، به چاپ رسیده است.
پیش از این، به آثار و ترجمههای شریعتی تا قبل از ورود به ایران اشاره شد. در اینجا، مروری گذرا، بر سیرِ برخی آثار و مقالاتِ شریعتی میکنیم.
در این سال، شریعتی دربارهی اومانیسم در غرب و شرق، اسلامشناسی(مشهد)، تاریخِ پیامبر، و ضرورتِ شناختِ تاریخ و تمدنِ اسلام، بحث کرده است. این نمونهها، آثارِ دورهی دانشگاهِ مشهد است. در این آثار، وجوهِ انسانی، اجتماعی، و تاریخی وجود دارد. رادیکالیسمِ شریعتی را هم، در روایتی که از تاریخِ پیامبر میکند، میتوان دید. شریعتی در اینجا از “چه باید کرد” سخن نمیگوید، زیرا او، در این مرحله، معلم است، نه مُصلح.
معارفِ اسلامی. مذهب دَری و هنر پنجرهای، بررسیی پارهای از وقایعِ صدرِ اسلام. در این آثار، هم دغدغهی مذهبی، هم هنری و ادبی، و هم تاریخیی شریعتی مشاهده میشود.
گفتگوهای تنهایی محصولِ این سالها است. دورانی که شریعتی به ایران بازگشته، و سرگرمِ یافتنِ جای خویش در این دریایی پُر تلاطم بود.
از سالهای پُر کارِ شریعتی است : اگزیستانسیالیسم، کویر، تشیع، توتم پرستی، انسان و اسلام، چهار زندان، مکاتبِ تاریخی، مکاتبِ تاریخ و روشِ تحقیقِ آن، گرایشهای سیاسی در قرونِ معاصر، علی حقیقتی بر گونهی اساطیر، مقدمهای بر کتابِ حُجر بن عدی، و… که باز گرایشِ انسانی _ اجتماعی، و جنبهی هنری _ ادبی، در کنارِ گرایشِ قویی مذهبیی او، وجود دارد. در این مرحله هنوز از چه باید کرد و وظایفِ روشنفکر سخن نگفته است.
هبوط، ایدئولوژی۱، ایدئولوژی۳ ( که در م . آ ۲۳ چاپ شدهاند )، هجرت و تمدن، مخروطِ جامعه شناسیی فرهنگی، استخراج و تصفیهی منابعِ فرهنگی (شریعتی آرام آرام به سمتِ چه باید کرد و تعیینِ وظیفه برای روشنفکر حرکت میکند)، انسانِ بیخود، هجرت زمینه سازِ جهانبینیی باز، دنیای سوم خود به زبان آمده است، تلقیی مذهب از دیدِ روشنفکرِ واقع بین و روشنفکرِ مقلد، امت و امامت، تمدن و تجدد، هنر گریزی از آنچه هست، نگاهی به تاریخِ فردا، علی و حیاتِ بارورش پس از مرگ، علی تنهاست، متدلوژیی علم، انسان و تاریخ، عبرتی و حکایتی (در عبرتی و حکایتی گریزهایی به روشنفکران دارد)، و…، از آثارِ این دورهاند. در این مجموعه نیز، مباحث هم چنان تئوریک است، و هنوز به شکلِ تئوریک _ استراتژیک در نیامده، اما، این سمت و سوی را آرام آرام پیدا کرده است. در عبارتی که آمد، کلمهی “استراتژی” در ازای کلمهی “چه باید کرد”ی که دکتر شریعتی به کار میبرد استفاده شده است. یعنی، هنوز مضمونِ چه باید کردیی آن کمرنگ است.
در سال ۱۳۴۸، شریعتی به حج میرود. “نجاتِ نسلِ جوان ” و “وصایت و شورا ” هم، مربوط به این سال است. از ذکرِ بقیهی آثار در این سال صرفِ نظر میکنیم.
هنر در انتظارِ موعود، فلسفهی تاریخ از دیدگاهِ اسلام، فلسفهی نیایش، اقبال، حسین وارثِ آدم، مذهب علیهِ مذهب، و روشنفکر و مسئولیتِ او در جامعه. از این زمان شریعتی به حسینیهی ارشاد آمد. اگر چه قبل از این مرحله چند سخنرانیی پراکنده در حسینیه انجام داده بود، اما، از هنگامی که به حسینیهی ارشاد وارد شد، ارتباط با نسلِ جوان، او را به وجد آورد، و حرکتاش را سریعتر کرد. خودِ شریعتی در این باره میگوید که: تنهایی و ناامیدیی همهی عمرم اینجا وارونه شد. من هیچ گاه انتظار نداشتم که نسلی جدید به وجود بیاید. این نسلِ جدید و پُر عطش، شریعتی را بر سرِ شوق آورد، و “شریعتیی معلم” را، به “شریعتیی مصلح “، تبدیل کرد. در این سال، او، هم دربارهی هنر و فلسفهی تاریخ، و هم دربارهی نیایش و حسین وارثِ آدم (آقای مطهری حسین وارثِ آدم را روضهی مارکسیستی بر امام حسین دانسته است!)، “مذهب علیهِ مذهب”، “اقبال مصلحِ قرنِ اخیر”، “روشنفکر و مسئولیتِ او در جامعه”، “توحید و شرک” (که در آن دربارهی تزویر در تاریخ سخن گفته است)، “بینشِ تاریخیی شیعه”، و… بحث کرده است. از این به بعد، مضمونِ تئوریک، به مضمونِ تئوریک _ استراتژیک تبدیل میشود. یعنی، به تدریج، روشنفکران میپرسند که چه کار باید بکنند، و شریعتی هم پاسخ میدهد. در این دوره، “منِ” شریعتی، “من”ی است که، نقشِ رهبر و مصلح را هم بازی میکند.
سال پنجاه، اوجِ حرکتِ شریعتی بود. درسهای تاریخِ ادیان، “فاطمه، فاطمه است”، “ماشین در اسارتِ ماشینیسم”، “انتظار مذهبِ اعتراض”، “پدر، مادر، ما متهمیم”، “تشیعِ علوی و تشیعِ صفوی”، “مسئولیتِ شیعه بودن”، “چه باید کرد ؟”، “آری این چنین بود برادر”، “از کجا آغاز کنیم؟”، درسهای اسلام شناسیی حسینیه ارشاد، “پس از شهادت”، “شهادت”، “بازگشت به خویش”، “بازگشت به کدام خویش”، “بزرگتر از حج”، “فرهنگ و ایدئولوژی”، و… ارائه شدند. در این درسها، عناصرِ فکری، انسانی، اجتماعی، و همچنین، پاسخ به “چه باید کردها” حضور دارند.
فعالیت در این سال ادامهی روندِ سالِ ۱۳۵۰ بود. درسهای مختلفِ اسلام شناسی، (در این سال به بحث دربارهی زن هم میپردازد:) “انتظارِ عصرِ حاضر از زنِ مسلمان”، سمینارِ زن، و… ارائه شد. جالب است که، شریعتی، در روزِ ۲۱ شهریور ماهِ ۱۳۵۱، دربارهی “نقشِ انقلابیی یاد و یادآوران در تاریخِ تشیع”، و فردای همان روز، ۲۲ شهریورِ ۱۳۵۱، راجع به “زیباترین روحِ پرستنده”، سخنرانی کرد. بدین ترتیب، او یک روز از انقلاب، و روزِ بعد، از زیباترین روحِ پرستنده سخن میگفت. در شریعتی، این دو جنبه، و دو بال، همیشه کنارِ یکدیگر قرار دارند. در سالهای ۱۳۵۰ و ۱۳۵۱، این دو وجه، در اوجِ تعادل قرار دارند. عنوانهای بعضی از دیگر بحثها در این سال، بدین قرار است: “شیعه یک حزبِ تمام”، “پیامِ امید به روشنفکرِ مسئول”، “قاسطین، ناکثین، مارقین”، و… در این سال، حسینیهی ارشاد بسته میشود.
شریعتی در این سال فقط نامهنگاری کرد.
شریعتی در این سال هیچ مطلبی ننوشت.
در این سال او بیشتر نامه نوشت. همچنین، نوارهایی از جلساتی که در این سال در خانهها برگزار میکرد نیز موجود است. مکتوباتی نیز در این سال داشته است.
او در دورهی سومِ زندگی، پس از آزادی از زندان، و مشاهدهی تحولاتِ تازه، پختهتر و کاملتر شده است. آثارِ او در این سال عبارتاند از : “روشنفکرِ مسئول کیست ؟”، “آرزوها و دریغها” (او در این بحث روشهای مبارزاتی را موردِ نقد قرار میدهد. دریغهای شریعتی بیشتر در مشی و روش است، و آرزوهایش در غایت، آرمان، و هدفها است. )، “آخرین حرف با تو، ای مهربانِ جاویدانِ آسیبناپذیر” (در این مقطع، او جملهای معروف دارد که: اگر تنهاترینِ تنهاها شوم، باز هم خدا هست، او جانشینِ همهی نداشتنها است)، “آزادی ای خجسته آزادی”، “سلامهای نماز”، “عشق، توحید”، “عرفان، برابری، آزادی”.
“جهتگیریی طبقاتیی اسلام” ( شاملِ سه دفتر: “منحنیی طبقاتیی قرآن”، “ اقتصادِ قسطِ توحیدی”، و “تخصص” )، “ما و اقبال” (شریعتی در این کتاب بر بینشِ فلسفیی اقبال تاکید کرده، و گفته است: حرکتِ روشنفکریی مذهبی به مرحلهای رسیده است که باید دربارهی جهانبینی، فلسفه، و… بحث کند. سیدجمال، و بهویژه اقبال، دو آموزگارِ بزرگ و الهامدهندهی شریعتی بودهاند. نگاهِ فلسفیی شریعتی، به شدت متاثر و هم سو با اقبال است)، “سرودِ آفرینش”، “خودسازیی انقلابی” (به روشنفکران راهکار نشان میدهد)، “چگونه ماندن” (یک بحثِ چه باید کردی است)، “بر درِ حق کوفتنْ حلقهی وجود” (بحثی عرفانی است)، “آزادی”، “تنهایی”، “قصهی حسن و محبوبه”، “شما دو تن شهیدِ شاهد” از آثارِ این سال هستند.
بسترهای فکریی شریعتی، در این عنوانها، قابلِ مشاهده است. در یک اثر، مانندِ “جهتگیریی طبقاتیی اسلام”، روحانیت را نقد میکند، و در جایی دیگر، مانندِ “سرودِ آفرینش”، بحثی عرفانی و فلسفی را مطرح میکند. از آخرین نوشتههای بلندِ شریعتی، یکی “تولدِ دوبارهی اسلام در نگاهی سریع بر فرازِ یک قرن” است، که در مجموعه آثارِ ۲۷ چاپ شده است (قبل از انقلاب این دو مطلب با دو اسمِ مختلفِ “بررسیی تاریخ” و “پیام” چاپ شد. در آنجا شریعتی به اجمال بحثی تئوریک، سیاسی، و استراتژیک مطرح کرد، و آخرین جمعبندیهایش را آورد)، و دیگری، “نامهای به پدر، استاد و مرادم” میباشد.
شریعتی، نامههای کوتاه نیز زیاد نوشته است. یکی از نامهها خطاب به استاد شریعتی است. شریعتی این نامه را هنگامِ خروج از ایران نوشت، و در آن، ضمنِ معذرتخواهی از پدر، به دلیلِ در جریان نگذاشتنِ او، در موردِ سفرش به خارج از ایران، نظراتاش را هم بیان کرد. در این دو نوشته، شریعتی کاملترین سخناناش را، که وجهِ استراتژیکِ آنها غلبه دارد، آورده است. همچنین، در آن دو نامه، آیندهی نهضتی را که راه افتاده، و او را از ناامیدیی همهی عمرش در آورده است، ترسیم میکند. در نامهای که پس از بسته شدنِ ارشاد، به پوران خانم نوشته است، میگوید: خیالم راحت شد، کارم را کردم. در نامهاش به استاد شریعتی نیز، همان نگاه را دارد. او میگوید: بگذار ارشاد را ببندند. هر کدام از خانههای ما یک ارشاد خواهد شد. در این هنگام وی کاملاً امیدوار و نزدیکبین است. آدمِ عجول معمولاً نزدیکبین میشود.
در اینجا گریزی دوباره به دنیای درونیی شریعتی میزنیم، و جملاتی را از او نقل میکنیم. در گفتگوهای تنهایی (ص۸۳۸) میگوید: “و چه زشت و سرد و بیشور است زندگی کردن برای خویش، بودن برای خود”. در دیدگاهِ شریعتی، هیچ گاه در خود بودن، ملاک و مبنا قرار نمیگیرد. جایی در آن گفتگوهای درونی، ادبی، خیالی، و رئالیسمِ جادوییاش، میگوید:
در جای دیگر میگوید :
باز میگوید :
جای دیگر میگوید :
باز میگوید :
او، در همان ادبیاتِ جادویی، راجع به خود میگوید :
و در جای دیگر :
همچنین میگوید :
نیز میگوید :
آنچه گفته شد، بخشهایی از زندگیی شریعتی بود، که آشنایی با روح و ذهن و روانِ او را فراهم میکند. در این آشنایی، سعی شد تا به یک یا دو نقطهی خاص اکتفا نشود، و با خواندنِ سخنانِ خودِ شریعتی، به درکی نزدیکتر از او نایل شویم.
برای شریعتی، زندگی، دغدغهها، تاملات، و اندیشههایش، بسیار جدی بود. او، همان گونه که میاندیشید، و احساس میکرد، زندگی میکرد، و خود، اسوهی اندیشهها و عواطف و احساساتاش بود.