پرسشی دارم، ز دانشمند مجلس باز پرس!
نویسنده : تقی رحمانی
موضوع : تقدیم به سعید حجاریان
حدیث علوم انسانی و ایدئولوژیک بودن آن، سخن هابرماس (سخنرانی معروف او در دانشگاه اسلو ۲۰۰۷) هم است. قبل از هابرماس این سخن را غربیان بعد از نقد اثباتگرایی (پوزیتیویسم) مطرح کردهاند. از ویلفردو پارهتو، ویکوی ایتالیایی، مارتین هایدگر فیلسوف، مکتب فرانکفورت، بخصوص تئودور آدرنو، توماس کوهن امریکایی، میشل فوکو فرانسوی، تا دیگران، این نکته را باز گفته و میگویند.
همچنین این نکته را از سیدجمالالدین اسدآبادی تا شریعتی، از دکتر پیمان و مهندس سحابی تا نوشریعتیها فراوان گفتهاند… نگارنده هم در نقد روشنفکران دینی، بر این ویژگی علوم انسانی اشاره کردهام.
اینجانب در نقد آرای دکتر حجاریان که پس از مدتها انتظار و دعا برای آزادیشان از بند رها گردیدهاند، به استنادهای غربی ایشان، هم در مورد جامعه مدنی و هم در مورد حکومت سلطانی نقد داشتهام. چند نکته اساسی در اینجا وجود دارد:
۱. حمله به علوم انسانی به شیوهای نامتعارف در دادگاهها و اعترافات متهمان، به چه قصدی صورت میگیرد؟
۲. آیا محتوای اعمال ظالمانه و خطاکاری، با نقد روش تحلیلی، تبدیل به عمل عادلانه میشود؟
۳. آیا منبع مشروعیت نظام؛ با اصلاح علوم انسانی و یا دینی کردن توجیه میشود؟
بیگمان نقد علمی، جایگاه عالمانه میطلبد، لذا بههیچوجه پسندیده نیست که نام هابرماس منتقد مدرنیته و جین شارپ محقق را کنار یک سیاستمدار و فعال سیاسی آورد و به محکومیت آنان یا حتی تبرئه آنها حکم داد. خلط کردن مبحث از روش خطاکاران است و از عدالت به دور است و خطاکاران را نمیتوان عادل نامید.
لازم به ذکر است که ماکس وبر در شناخت حکومتهای ایرانی و اسلامی و عثمانی و منبع مشروعیت و مدل آنها دچار خطا بود؛ به این خطا شاگردان و محققان متاثر از ماکس وبر در کتاب حکومتهای سلطانی و در قسمت مقدمه اشاره کردهاند.
یورگن هابرماس در سخنرانی اسلو تاکید میکند که مدرنیته در غرب ویژگی زمانی و مکانی دارد و باید سکولارها، زبان و درک مذهبیها را به رسمیت بشناسند، تا بتوانند با یکدیگر گفتگوی تفاهمی کنند.
تئودور آدرنو در نقد پوپر بر زمانی و مکانی بودن علم و نقش ارزش در خلق علوم، حتی علوم تجربی، تاکید دارد. نگارنده در نقد روشنفکران دینی به دیدگاه آدرنو استناد کردهام. سون اریک لیدمن سوئدی در کتاب “سایه آینده” از مدرنیته نرمافزاری و سختافزاری و لزوم درک تفاوتها با تمدن غرب سخن میگوید. زین تفاوتها فراوان میتوان اورد و از آن سخن گفت. پس در نقد علوم انسانی، غربیان و شرقیان همراهاند.
جای نقد علوم انسانی در دادگاه نیست، و قصد و انگیزه رفتار سیاسی و امنیتی از این نقد شکستن متهم و نشان دادن انحراف فکری و اعتقادی وی است.
در نتیجه، با حمله به علوم انسانی، به،عنوان پایه انحراف برای جریان اصلاحطلبی و تحولخواهی، میخواهند نشان دهند که با توجه به ایراد طرف مقابل، پس باید ما، یعنی محاکمهکنندگان، بر حق باشیم چون شما که مخالف ما هستید ناحق هستید.
این منطق را قران رد میکند، تاریخ نمیپذیرد، و عقل پس میزند، و احساس آن را نمیپذیرد.
چرا قرآن رد می کند؟ قرآن کریم از جدال سرکشان با یکدیگر سخن گفته است. پس هر مواجههای حقانیت یک طرف نیست و گاهی ظالمان یا خطاکاران با یکدیگر جدال میکنند. در این مورد میتوان به چند آیه ابتدایی سوره بنیاسرائیل مراجعه کرد.
تاریخ نمیپذیرد، چرا که اگر نگاه کنیم، در بسیاری از جنگها، قدرتمداران هستند که با یکدیگر درگیر شدهاند، بدون اینکه حق باشند، یا به تعبیر شریعتی برادرانه با یکدیگر جنگیدیم، در حالیکه با هم دشمن نبودیم. به کتاب آری اینچنین برادر نگاهی بیندازید.
عقل پس می زند، زیرا عقل با دلایل میپذیرد و جستجو میکند. در نتیجه، به بررسی معیار میپردازد، به رفتارها توجه میکند و ظالم بودن یک طرف را دلیل عادل بودن طرف دیگر نمیپندارد.
احساس نمیپسندد، بی گمان احساس بر عقل مهار و هم از آن تاثیر میپذیرد، احساس به عمق رفتارها و دلایل میپردازد و حتی از معیارها تا حجتها سر میکشد، پس به راحتی گول دلایل دیگر را هم نمیخورد.
اما تجربه شخصی دوران طولانی بازجویی و انفرادی را در این مورد گوشزد میکنم: شنیده و گاه دیدهام که بازجوها توانستهاند در یک مورد کوچک یا حتی درباره روش مبارزه یک جریان یا بر بر اساس ایراد بر دیدگاههای نیروها و جریانها، اعضا و هواداران آن را وادار به اعتراف کرده و از این راه به حقانیت خود اذان کنند و از اعضا تحتفشار با رد عقیده و باور و دیدگاه دوستان، به حقانیت طرف مقابل، یعنی خودشان برسند.
در سال ۱۳۷۹ و ۱۳۸۰ در سلولهای انفرادی در مورد جملهای در یکی از اطلاعیههای ملیمذهبی اصرار بر این بود که این جمله تهمت و اتهام به حاکمیت است. بازجو میگفت که بنویس که این جمله دروغ است. علیرغم فشار و اصرارهای بازجو عاقبت نوشتم که اگر در دادگاه ثابت شود که این جمله دروغ است، حاضرم مجازات ان را تحمل کنم.
به عبارتی اگر یک جریان با عقیده و روش و باور نادرست با جریان دیگر درگیر شود این دلیل نمیشود که جریان دیگر بر حق است. به عبارتی خطای من، موجب تبرئه تو نمیشود ای عزیز.
آیا نقد روش تحلیل موجب حقانیت جریان مقابل میشود؟ حال فرض کنیم که علوم انسانی در کل به خطا است، ولی توجیه کنیم که مگر نظام حوزوی ما متاثر از فرهنگ یونانی نیست. پس کالبدشکافی تاثیرپذیر نظام حوزوی نیز لازم است.
اما از این فرض هم بگذریم. آیا ماهیت عمل با روش تحلیل تغییر میکند؟ به عبارتی، هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست.
تنها به قاضی رفتن، راضی شدن را در پی دارد. در اتاق بازجویی، در گفتگوی نابرابر، که روش تحلیل اصلاح نمیشود، بلکه در صورت پیروزی بازجو، روش تحلیلی محکوم میشود، اما روش تحلیل باید نقد و یا اصلاح شود و نه اینکه محکوم گردد.
آیا روش تحلیل علوم انسانی میتواند در سلولهای انفرادی، زدن باتوم بر سر مخالفان، ممانعت از حق گردهمایی، برخورد با تشکلهای صنفی و مدنی و… را توجیه کند.
آیا نقد روش علوم انسانی میتواند این سخن پیامبر به امام علی را که: اگر مردم خواستند بر آنان حکومت کن، و الا حکومت را بگذار، توجیه کند، تا این منطق حاکم شود که به هر صورت باید حکومت کرد.
آیا نقد علوم انسانی اجازه تعطیل کردن فصل سوم قانون اساسی را میدهد.
دقت کنیم خواجه نظام الملک طوسی در سیاستنامه تحتتاثیر ماکس وبر نبوده است. وی از لزوم رفتار قانونمند توام با عدالت اجتماعی در برخورد با رعآیا گفته است.
مبانی جامعهشناسی ابن خلدون و ماکس وبر متفاوت است، اما برخی از اعمال و رفتارهای حکومتهای قدیم و جدید نمیتواند توجیه یکسره متفاوت پیدا کند.
اتمسفر تعلق رفتار خداوند به انسان اجازه سرکوب مخالفان را نمیدهد. مذهب میآید که برخی از آرمانهای بشری را تحقق دهد. این آرمانها از مذهب نتیجه گرفته شدند، اما با محوریت عقل دیگر قابل تفسیر مخالف صد در صدی تفسیرهای قبلی خود نیستند.
برخی از عادات و رسوم خاص را نمیتوان با ویژگیها و قانونمندیهایی که قرآن آنها را سنت الهی میداند، برابر دانست.
اختلاف در جامعه و ضعیف کردن مخالفان و یاری دادن به موافقان با زور و سلطه را قرآن نمیپذیرد و آن را عملی ظالمانه میداند.
حال به نقطه مرکزی بحث وارد میشویم. مشروعیت نظام یا حاکمیت را، تئوری نظری توجیه میکند، اما اَعمال حاکمیت آن را سقط میکند، تئوری باید با اَعمال نسبتی را برقرار کند. تئوری درست با اَعمال نادرست به کمک طولانی مدت نمیآید، اما اَعمال درست، تئوری نادرست را قابل دوام میکند.
فراموش نکنیم که مخالفت تئوریک با حکومت دینی، با مدل ولایت فقیه از درون نظام سنتی حوزه با دلایل هزار و چهار صد ساله بر خاسته است.
نظر ولایت فقیه در امور حسبیه و عدم دخالت آنان در مقام دولتی به اعتبار مقام دینی دیگر امر بدیعی نیست.
مرحوم آخوند خراسانی، مرحوم نائینی، بروجردی، خوئی، شریعتمداری، سیستانی، وحید خراسانی و بسیاری از مراجع تقلید آیا آثار مارکس وبر را خواندهاند که با نظریه ولایت فقیه مخالف هستند؟
به عبارتی، علوم انسانی حوزوی نظریه ولایت فقیه را توجیه نمیکند، حتی جوادی آملی در اثارش پذیرش ولایت فقیه را برابر مسلمانی یا تشیع نمیداند.
بسیاری که به نظریه ولایت فقیه یا نظارت فقیه معتقدند، ولایت مطلقه فقیه را نادرست میدانند که چهره شاخص آن آیتالله منتظری است. آیا ایشان و دیگران آثار ماکس وبر را در تبیین مخالفت با ولایت فقیه دارند؟
انکار نکنیم که مراجع از آیات و روایات و دلایل عقلی سنتی در اثبات آرای خود استفاده می کنند. پس درباره مشروعیت دینی و حوزوی ولایت فقیه در بین مراجع تقلید اختلاف اساسی است و این اختلاف وجود دارد.
از مشروعیت نظری که بگذریم، آیا رفتار و اعمال، با روششناسی خاص، ماهیت صد در صد متفاوت به خود میگیرد. به نسبت اعمال کاری نداریم. اما برخی رفتار و مناسبات و قوانین اجتماعی عام هستند، به عنوان نمونه تجاوز، اجبار به زور، تجاوز به عنف، عدم تناسب میان جرم و مجازات، استفاده از وسایل نامتعارف در جنگها و مقابلهها (مانند بمباران اتمی ژاپن و یا بمب باران شیمیایی در حلبچه به وسیله صدام حسین ) را نمی توان توجیه حقوقی و انسانی کرد.
از همین رو به فرض که افرادی به ولایت فقیه و حتی ولایت مطلقه آن باور داشته باشند، اما این افراد نمیتوانند توجیه کنند که صدا و سیمای ایران حتی حاضر به انجام مناظره در مورد موافقان و مخالفان در تقلب در انتخابات نشد. یا جنایت در کهریزک را عدهای از موافقان کامل و تائید کردند.
آیا آقای رضا اکرمی با متدلوژی ماکس وبر به آقای موسوی رای داد؟ یا دراویش گنابادی در حمایت از مهدی کروبی متاثر از علوم انسانی مدرن بودند؟
ما قرآن داریم، قرآن از نالههای مظلومانی میگوید که خواهان منجی هستند که آنان را از دست حاکمان ظالم نجات دهد. آیا قرآن تحت تاثیر ماکس وبر است؟
باز میپرسیم آیا آیتالله منتظری و آقای صانعی که نظرات فقهی را اعلام میکنند و از حقوق شهروندان بهایی و برابری حقوق زن و مرد سخن میگویند، تحتتاثیر علوم انسانی جدید هستند.
باور کنید در دام نسبیگرایی عمیق گرفتار آمدهاید که نسبیگرایی با قرآن و دین نمیخواند، یا اینکه آدرس غلط میدهید، که باز رفتار نادرستی است.
چه بخواهیم چه نخواهیم، علوم انسانی و خلق نظریه در دانشگاه مستقل انجام میشود. شما اساتید مستقل را آواره از وطن میکنید، امروز بشیریه، سروش، آشوری و… کجایند.
نقد علوم انسانی به تحمل صد در صد نیاز دارد. همین حجاریان عزیز باید نه در زندان، بلکه در دانشگاه و در بحث و درس به ایراد نظریه سلطانی برسد تا مرحله خلاقیت را تجربه کند.
شما بر سر نظریهپردازانی چون دکتر سروش، پیمان، سحابی، شبستری، آشوری، ملکیان، کاتوزیان و… چه آوردهاید.
این محکوم کردن علوم انسانی و پروندهسازی در دادگاه باعث میشود که جرات نقد و بررسی در جامعه بخشکد. در نتیجه، وابستگی ما به غرب دو چندان شود. لااقل تجربه آزادی اکادمیک برخی از خلفای عباسی در گفتگوی آزاد اندیشه را مدنظر بگیرید. آزادی دانشگاه الازهر در زمان حکومت فاطمیون که مثالزدنی و افتخار تمدن اسلامی است.
پس مشخص شد که حتی دیدگاههای حوزوی، یکپارچه، نظریه ولایت فقیه را باور ندارد. از طرفی بسیاری از دیدگاههای حوزوی رفتارها و اعمال ظالمانه را نقد میکند.
علوم انسانی بیشتر از همه در غرب نقد شده است. نواندیشان مذهبی به علوم انسانی غربی نقد داشتهاند، اما آنرا نفی نمیکنند. شریعتی در آرای خود این نقد را اعلام میکند و نوشریعتیها چنین نقدی را باور دارند.
روش تحلیل و تبیین نمی تواند برخی از اعمال و رفتار ها را که جامعه بشری بد و خوب می دانند را غیر ماهیت دهد.
به عبارتی تجاوز به عنف، مجازات دست جمعی، سرکوب، کشتار در هر جامعهای قابل دفاع نیست. البته ممکن است قابل توجیه و تفسیر گروهی و جریانی باشد، در حالیکه حقوق و حق مهم است.
“نوع بشر” برخی ویژگیهای ثابت دارد که پارادایمهای دوران آن را تغییر نمیدهند. مذاهب علل ماندگاریشان انگشت گذاردن بر همین ویژگیها و تفاوتهاست که توانستهاند عقل و احساس و غرایز بشری را در روایت کلان به خوبی تحلیل و تبیین کنند. به عبارتی، در دلایل اشتراک وجود دارد، این علتها هستند که رفتارها را تفسیر میکنند. علتها نمی توانند همیشه واقعی باشند، این علل هستند که حجاب میشوند و غرض از دیده به دلها میآورند و مانع از دیدن دلایل مشترک میشوند. هرمنوتیک غربی و تاویل شرقی بر پایه همین دلایل مشترک است که تغییر علتها را تبیین میکنند و خواستار رسیدن یا نزدیک شدن به نیتها و اهداف میشوند. به عنوان مثال، علت قصاص اجرای شریعت نیست، هدف قصاص حفظ حیات جامعه است. حال باید دید کدام قانون به حیات جامعه یاری میرساند. آیا شدت مجازات خلافکاران را وحشیتر نمیکند؟
مراجع تقلید بسیاری بر اعمال حکومت نقد وارد میکنند، این نقدها مبانی نظری، سنتی و قرآنی دارد که ربطی به علوم انسانی ندارد. سعید حجاریان که خداوند او را حفظ کند، از همین علوم انسانی مدرن در توجیه نظریه ولایت فقیه سود جسته و ولایت فقیه را توجیه قانونی کرده است که در زمان ما بالاترین توجیه است. اما توجیه حقوقی هر حاکمیتی میتواند هر نوع رفتار آن را توجیه کند.، اتفاقی که در دوره انتخابات شکل گرفت قابل توجیه و دفاع است؟
آیا میتوان گفت اگر در انتخابات شکست بخوریم، عاشورا به پا میکنیم؟
آیا میتوان میر حسین موسوی و رنگ سبز را انقلاب مخملی نامید؟
آیا رفتار سختگیرانه با تایید مقام قضایی و انتظامی توجیه شرعی دارد، آن هم در فقهی که اجازه نمیدهد بر پشت الاغ بار طاقتفرسا گذاشت؟
آیا جنایت صورت گرفته در کهریزک قابل توجیه است؟
آیا درست است که دادگاه کهریزک غیر علنی بر پا شود، اما معترضین بر انتخابات را همراه با پوشش تلویزیونی کرد؟
آیا کیفر خواست علنی و دفاع غیر علنی عادلانه است؟
نباید آدرس غلط داد. جای نقد علوم انسانی در دادگاه نیست. رفتار عادلانه و ظالمانه را نمیتوان با نقد روش تغییر ماهیت داد. اگر علوم انسانی بومی شده میخواهیم، به دانشگاه مستقل نیاز داریم و نیز امنیت استادان و تحمل عقیده مخالف لازم است. نگاه امنیتی به دانشگاه یعنی حاکمیت بیشتر علوم وارداتی. زیرا علوم انسانی در محیط آزاد و مستقل از منافع کوتاهمدت حاکمان رشد میکند.
تاریخ انتشار : ۱۵ / مهر / ۱۳۸۸
منبع : سایت روزآنلاین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ