منوی ناوبری برگه ها

جدید

اسلامِ فقاهتی و روشنفکرانِ مسلمان

تقی رحمانی
تقی رحمانی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : اسلامِ فقاهتی و روشنفکرانِ مسلمان
نویسنده : تقی رحمانی
موضوع : ــــــــــ



این مقاله در پی مقالاتی می آید که ریشه در نقد و بررسی جریان روشنفکری مسلمان با فقه و روحانیت دارد. به نظر نگارنده نسبت روشنفکری مسلمان با فقه و حقوق و هم نسبت روشنفکری با روحانیت نیاز به بررسی انتقادی و مجدد دارد این رابطه پر از فراز و نشیب بوده است اگر چه نمی توان برای این رابطه حکم کلی صادر کرد. اما نیاز به تعامل فقه و حقوق ضرورت تعامل روشنفکران و روحانیت را ضروری می سازد منتها این تعامل چگونه شکل می گیرد؟

تجربه می گوید که شناخت میزان توان خود، به حق شناسی و هم تاثیر گذاری بهتر بر دیگری منجر می شود .اگر چه تجربه آموختن به زمان نیاز دارد تا زمان آن برسد که جان‌های پرشو و پر سوز میزان توان و حد و قدرت خود را به خوبی بشناسند. چرا که اعلام درد و بحران و زجر جامعه که وظیفه روشنفکران است، با سوز و گداز و شور و شوق اعلام می شود و در هم نتیجه ماجرا می سازد و هم بحرانی را اعلام می کند و نیاز به چاره جویی را تاکید می کند.

اگر رابطه اعلام بحران و ارائه راه حل، با توان و جریان مزبورهماهنگ نباشد می تواند در ادامه راه به دلیل جوابگو نبودن و در بر نداشتن نتیجه و حاصل عملی، به سرخوردگی و ناامیدی در جامعه و در میان مخاطبان منجر شود، چرا که به نتیجه‌ای که در پی آن بوده است نائل نیامده است.

در این مقال مخاطب ما روشنفکران مسلمان هستند که نگارنده هم به آن علقه و تعلق دارد. این جریان تاثیرگذار وهم پرنوسان در تاریخ معاصر ایران بوده است. هم در عرصه نظریه پردازی مذهبی و هم تحولات وادی سیاست و مدنیت جامعه ایرانی نقش داشته است.

جریان روشنفکری مسلمان که با سید جمال الدین اسدآبادی شناخته می شود، در طول زمان پروسه‌ای عمل کرده است. در میان اعضای آن رفتار پروژه‌ای را شاهد نبوده ایم، چرا که در کار پروسه‌ای برنامه مدون جمعی در کار نیست. به اقتضای کار روشنفکری هر فرد به تشخیص خود عمل می کند تا به تصمیم جمعی؛ که روشنفکر مسلمان هم چنین می کند.

شاید به دلیل همین رفتار پروسه‌ای است که این جریان در عین تاثیر گذاری نیروی تعیین کننده نبوده است. به عبارتی حرف آخر را نزده است و محرک بوده است. کنش ساخته اما نتیجه کنش را تا انتها راهبری نکرده است؛ اگرچه این ویژگی، خصلت عام جریان روشنفکری است که بیشتر اعلام خطر می کند و وجدان جامعه را معذب می گرداند و جنس کار وی هم رهبری کردن جامعه نیست.

با توجه به چنین ویژگی وشناخت توان جریان روشنفکری مسلمان با انواع گرایشات آن، ضروری است تا مسیری که با افت و خیز می رود را بهتر طی کند.

ناب‌خواهی همان آرمان‌گرایی‌ی افراطی است

روشنفکران مسلمان سودای آغازگری داشتند. آغازگری می تواند به آرمان گرایی ختم شود که در ابتدای راه الزامی است. اما آرمان گرایی اگر به ناب خواهی منجر شود به انحصار گرایی ختم می شود و این انحصارطلبی می تواند به نفی اصناف دیگر مذهب منجر شود. دراین چنین وادی گام نهادن، در عمل به مقابله‌ای نادرست میان اصناف دین هم ختم می شود اما مهم تر آن است که عرصه و قلمرو کار روشنفکری را از توان خود فراتر می برد که گاه چنین شده است.

حال اگر ناب خواهی نادرست و بایسته و شایسته نیست، باید پذیرفت که انواع درک‌ها از اسلام در جای خود مناسب است. البته به مصداق این ضرب المثل که هر پدیده اگر خوبی دارد نقص هم دارد. پس هر پدیده‌ای افت هم می تواند داشته باشدو با بیان صرف نادرستی برخی از تاثیرات آن پدیده نمی توان اصل وجودی آن را منتفی کرد.

درهمین زمره است جریانی که به نام فقه و اسلام فقاهتی نامیده می شود. نمی توان عرصه و توان این جریان قدرتمند در جامعه را نفی کرد و نادیده گرفت، کاری که روشنفکران مسلمان از شریعتی و بازرگان تا به امروز در عمل انجام داده اند؛ اما در عین حال جایگزین مناسب هم ارائه نداده اند که اگر هم داده اند موثر و بدیل نبوده است.

نگاهی به نظرات روشنفکران مسلمان در مورد فقه و سازمان رسمی دین موید ادعای ما است.

بازرگان از رشد سرطانی فقه سخن گفته است. شریعتی عرفان اجتماعی و برابری خواهی و عدالت را در برابر فقه سنتی مطرح کرده است. مجتهد شبستری با نگاه هرمنوتیکی حقوق بشر را برای فقه پیشنهاد کرده است. اقبال لاهوری از ضرورت ایجاد دستگاه حقوقی مناسب سخن گفته است اما از ارائه نظر فراتر نرفت، اگرچه چنین پیشنهاد مقبولی می نماید.دکتر سروش از اسلام معرفت اندیش و تجربت اندیش می گوید که با اسلام مصلحت اندیش که همان اسلام فقاهتی است مقابله کند.استاد ملکیان هم از معنویت و عقلانیت به عناوین بدیل استفاده می کند.

مهندس سحابی از اخلاق دینی به عنوان و بدیل دفاع می کند. نو شریعتی‌ها هم به عرفان اجتماعی توجه دارند که در باور شریعتی ریشه دارد و از عرفان خراسانی بهره می برد که قاعده‌اش بر این است که عارف با مردم زیست می کند واین باور ریشه در آئین عیاران هم دارد که اصل آن جوانمردی است بر اساس این اصل استواراست که بیشتر خدمت به جامعه دادن و کمتر گرفتن از جامعه می باشد.

اگر دقت کنیم این توصیه‌ها که به طور عمده نخبه گرا یا روشنفکری یا متعلق به اقشار تحصیل کرده است. هیچ کدام بدیل اسلام فقهی نیست بلکه می توان با چنین نگاهی به دین توجه کرد و احکام و مناسک را مورد ارزیابی و باز بینی قرار داد. همچنین نباید فراموش کرد که اقشار تحصیل کرده هم در مناسک و آداب، همچنان به فقه مراجعه می کنند.

به عبارتی روشنفکری مسلمان با بضاعت تاثیرگذار نه تعیین کننده، بدون ورود جدی به مسئله حقوق و احکام مدنی در دین، با اعلام مبانی نظری تا کنون به شکل خود آگاه و ناخود آگاه به بدیل سازی متهم یا متوجه شده است، اما دراصل بدیلی کار ساز ارائه نکرده است بلکه ایده مکمل ارائه داده و یا یا کاتالیزوری که با آن بتوان به احکام و مناسک دین نگاه مداراگرایانه‌ای کرد.

بی گمان ایده پردازی و نظریه پردازی و مدل سازی با هم تفاوت دارند. با این وصف جای یکدیگر هم نمی گیرند و هر کدام به مبانی و مسائل و لوازم مناسب محتاج هستند که جای هم را نمی گیرند.

روشنفکران مسلمان در عمل، مطابق ویژگی روشنفکری بیشتر در نظریه پردازی معطوف به ایده فعال بوده اند. یعنی نظریه پردازی معطوف به مدل و زیست زندگی نداشته اند. در مورد دوم از حد کلیات فراتر نرفته اند. این نوع توانایی و بضاعت و ویژگی دلایل گوناگون دارد.

اما این کاستی کار روشنفکری در کجا و چه زمانی خود را نشان داده و می دهد؟

بعد از انقلاب دو خط موازی سنتی روحانیون و مدرن روشنفکران مسلمان به هم نرسیدند در نتیجه این بار لایحه قصاص از سوی روحانیون بدیل حقوق مدرن می شود در حالیکه روشنفکران از مبانی اسلام دموکرات حرف می زدند. این حقوق و قانون و فقه بود که در جامعه اجرا می شد.در همین گیر و دار لایحه قصاص در دستگاه قضائی مقبول و قانون گردید. این کار به معنی انحلالِ تعامل نیم بند، اما موثر فقه و حقوق مدرن در سال ۱۳۰۶ ه.ش بود که به شکل گیری قانون مدنی ایران منجر شده بود. روشنفکران مسلمان در این مورد در عمل از روحانیون حامی لایحه قصاص جا ماندند چرا که هنوز در بند بحث‌های کلان نظری بودند.این جریان به دستاورد حقوقی و فقهی دوره مشروطه بی‌اعتنا بود، چون در عرصه کلان و کلی می اندیشید.

بعد از انقلاب جریان روشنفکری مسلمان، بازهم به راه ایده پردازی رفت و بیشتر در عرصه نظریه‌های معطوف به ایده حرکت کرد. در نتیجه به بدیل سازی کلی در برابر فقه روی آورد که در عرصه عملی و زندگی جایگزین مناسبی برای حقوق و فقه نیست. درنهایت این جریان هم به نوعی از اسلام فقهی دوری گزیده و گفتگو با آن را برنمی تابد. اگر چه در این میان این سیل اتهام زنی روحانیون بنیاد گرا است که با حمله به جریان روشنفکری، این جریان را از روحانیت ملول، ناامید و حتی گریزان کرده است.

باید توجه داشت که این رسم دیرینه ی سازمان رسمی دین است که دارای قدرت است و با انگ زدن و متهم کردن منتقدان، آنان را از سر راه بردارند یا به راه پرت و بی‌راهه بیندازند و بعد نفی و تکفیر آنان را اعلام کنند. در این مورد روشنفکران مسلمان دنیای عرب دچار این سرنوشت شده اند، به نحوی که تاثیر گذاری آنان را در جوامع مزبور به حداقل رسانده است.

با این حال، همه روحانیون بنیادگرایانه و تکفیری عمل نمی کنند.از طرفی فقه نفوذ قوی در میان مسلمانان داردو در نتیجه بدیل فقه اصلاح فقه است. جریان رسمی دین با عنایت به این قدرت سعی می کند که رقیبان را با اتهام و هر وسیله ی دیگر از میدان به در کند.این جاست که باید مراقب بود که در این دام نیفتاد و وارد مرافعه‌ای نشد که دستاورد محسوس و راه گشا برای جریان روشنفکری ندارد.

اگر دقت کنیم برخی از چهره‌های روشنفکری مسلمان، بعد از انقلاب با توجه به سابقه دوستی با سازمان دین، از سرخوش بینی به واگرایی رسیده اند و به گونه‌ای از اسلام فقاهتی برائت می جویند، ولی باز بدیل کلی و اما تکراری عرضه می کند.

باید توجه داشت که جریان روشنفکری مسلمان به هر دلیل در عرصه ی نظریه پردازی کلان حرکت می کند و به مصادیق وارد نمی شود. توصیه‌های مصداقی این جریان در مورد احکام مدنی فقه هنوز حقوقی و کاربردی نشده است.این جریان، نه پیوند ارگانیک با وکلای حقوقدان دارد ونه پیوند مناسب با اقشار طرفدار خود . همه ی این عوامل این جریان را تاثیرگذار بر روحانیون و فقه می کند، که اگر رابطه با روحانیت تعاملی نباشد دراین میانه دستاورد کمتری نصیب جامعه و جریان مزبور خواهد شد.

از طرفی روشنفکران مسلمان به طور عمده مطابق ویژگی خود اعلام بحران می کنند و نقصی را فریاد می زنند. این اعلام کردن‌ها جایگزین امر اثباتی نیست بلکه به مشکل و درد به درستی اشاره می کند. اما چگونه باید چاره کار کرد و درد و مشکل و بحران را حل کرد؟ این وکلا و فقها هستند که در عرصه ی کار خود باید تدبیر کنند و قوانین را اصلاح کنند و با استفاده از نظریه پردازی راه گشایی روشنفکران مسلمان، مدل‌های تحققی را تدارک ببینند. پس اگر حد و تاثیر و توان هر جریانی مشخص شود ارج و ارزش آنهم در جامعه به درستی تجلیل می شود.

با این توضیحات در مورد اسلام فقاهتی که از سوی روشنفکران مسلمان که مورد سوال قرار گرفته است، وارد محور دیگر بحث که نقطه مرکزی آن است، می شویم.

معمول است و به درستی هم رایج شده است که به احکام مدنی فقهی ایراد گرفته می شود ؛ و نیز به برخی از باورهای فقهی که به نام دین به شکل انحصاری وارد می شوند و دیگران را تخطئه می کنند. امری که در جامعه ما از سوی برخی از علما و مراجع دینی رایج شده است. اگر چه همه مراجع و علما چنین نیستند و باید به این ویژگی که نگاه فقهی تنگ نظرانه، همه گیر نیست، هم توجه داشت.

اما روشنفکران مسلمان چه رفتاری در برابر این سیاست نادرست “تکفیر” دارند؟

جریان روشنفکری به درستی نسبت به مسائل فقهی که با زمان همراه نیست اعلام نظر می کنند.خواستار تغییر در باورها وهم احکام فقهی مدنی می شوند و از ضرورت تغییر این احکام را سخن می گویند و راه حل های کلی ارائه می دهند. از قبیل هماهنگ شدن فقه با اعلامیه حقوق بشر یا جایگزینی عرفان به جای فقه یا در نظر گرفتن عدالت اجتماعی و حق آزادی بیان و امثالهم. این رفتار‌ها لازم است اما آیا کافی هم هست؟

سوال این است که چه مرجع حقوقی و فقهی باید به چنین کرداری اقدام کند. در خصوص روشنفکران ،جز دو مورد اعلام بحران و نظریه پردازی کلان ،عمل دیگری را شاهد نبوده ایم. اما روشنفکران مسلمان یا باید به محدودیت خود توجه کنند یا باید بتوانند این محدودیت ها را برطرف کنند.

با توجه به ویژگی روشنفکری و کار کلی بینی و کلان گویی این نحله، نمی توان جزء این رفتارها، وظیفه‌ای دیگر برای این جریان قائل بود. این جاست که مهم می شود که با انواع گرایشات دینی باید چگونه برخورد کرد؛ به خصوص با اسلام فقاهتی که حتی تعریف تحریف شده‌ای که از آن ارائه می شود، تعریفی که کامل و گویا نیست.

در پی این نتیجه گیری از ضروت وجود اسلام فقاهتی، پس نمی توان گقت که اسلام فقاهتی تمام شده وعقب مانده است و به جزء چند فقیه آن هم مرحوم شده، انتظاری از آن نمی توان داشت . این نوع سخن گفتن در مورد اسلام فقاهتی هم ایراد مبنایی دارد و هم ایراد راهبردی بر آن وارد است.

ایراد‌های مبنایی

۱. در این نگاه نوعی ناب خواهی وجود دارد که درک‌های دیگر را نمی پسندد.درکی از دین را برتر از درک دیگری می داند و لذا این نوع نگاه نمی تواند با تسامح همراه شود.

۲. اسلام فقاهتی فقط یک گرایش و نگاه نیست. در ضمن فقه هم ابواب گسترده‌ای دارد که فقط احکام مدنی نیست. با این فرض که حتی اگر فقه همه احکام مدنی باشد آیا چاره کار، نفی و ناامیدی از اسلام فقاهتی است ؟

حال پرسش این است که اگر فقه نتواند در خود تغییر ایجاد کند و با شرایط زمان هماهنگ شود چه چیز را می توان جایگزین آن کرد؟ ممکن است که پاسخ این باشد جایگزین هایی مانند عرفان یا ایمان فردی مخلصانه و داوطلبانه یا معنویت.

باید توجه کرد که این مقوله‌های بینشی ایمانی درونی هستند. در حالی که فقه به مقوله‌های عینی و هم سنجشی توجه دارد. ایمان دینی هم به مناسک و عبادت و زیارت و آئین و اجرای برخی از اعمال و رفتار‌ها توجه دارد، اگرچه حتی عرفان هم مناسکی دارد .(در نتیجه حتی قلمرویی که به نادرست عرصه ی فقه معرفی شده است، یعنی فقط احکام شریعت؛ که این تعریف دقیق هم نیست.)

با این وصف، فقه در عرصه ی و حیطه عمل بدیل ندارد و جایگزین هایی مانند عرفان یا اندیشه فلسفی و حتی عرفان اجتماعی با وجود نخبه گرا بودن، می توانند به عنوان مکمل و کاتالیزور برای اصلاح فقه نقش بازی کنند.

اینجاست که تعامل با اسلام فقاهتی لازم می آید. این تعامل اگر با توجه به حد شناسی هر جریان باشد دستاورد هم دارد. در این زمینه کمتر روشنفکری به بررسی مبانی فقه پرداخته است و آن را به چالش کشیده است؛ یعنی به گفتگو درون فقهی ورود کرده است.

نادرستی راهبردیِ نفی اسلام فقاهتی چیست؟

توجه به این مورد بس مهم است که آیا روشنفکران مسلمان تاکنون دستگاه سازی حقوقی کرده یا قصد آن را داشته اند؟ هم چنین آیا روشنفکران مسلمان به خاطر همان خصیصه روشنفکری که غلط هم نیست از کلیات فراتر رفته اند، اگر چه به درستی اعلام بحران کرده اند و جامعه و سازمان دین را خطاب قرار داده اند.

اکنون باید دید که کدام مرجع را خطاب قرار داده اند؟ در ضمن آیا به الزامات بعدی این خطابِ خود، عمل کرده اند.

جریان روشنفکری مزبور به دلیل فشارهای گوناگون که از حوصله این بحث خارج است حتی از مبانی اولیه نظریه پردازی جلوتر نرفته است. بی‌گمان فرق است میان این نظر که احکام قصاص با روح مذهب نمی خواند با این که بدیلی برای مومنان و جامعه ارائه شود. ارائه بدیل کاری است که قابل سنجش است و در ارزیابی تحقیقی مورد مطالعه قرار می گیرد واثری آزمون پذیر دارد. در حالی که در اعلام بحران و هم نظریه پردازی برای بیان این که احکام قصاص با روح قصاص نمی خواند به لزوم تغییردر احکام توجه داده می شود اما تا مدلی جایگزین ارائه نشود اقدام قابل سنجشی انجام نگرفته است. کار روشنفکری در اصل خود و تاکنون هم چنین نبوده است که مدل حقوقی یا فقهی بدیل ارائه دهد . به این ویژگی کار روشنفکری باید توجه کرد. نظریه پردازی در باره اخلاق و عدالت، با ارائه مدل و قوانین مناسب و متناسب با زمان در باره اخلاق و عدالت فرق دارد.

اکنون ممکن این استدلال مطرح شود که قوانین مدنی را وکلا تنظیم می کنندو فقها دراین مورد نقش و وظیفه‌ای ندارند یا حداکثر بر این قوانین صحه شرعی می گذارند. اگر چه این نظر، عملی نیست اما فرض بر صحت بگذاریم و آن را هم شدنی بدانیم. اما کار فقه که فقط حقوق مدنی نیست. آداب و رسوم و آئین مناسک و زیارت و رفتارها و فرهنگ هم در فقه وجود دارد، که مومن به دین را به خود می خواند. این اعمال دینی، هم تصحیح و هم به ترویج نیاز دارد و اینجاست که هم باز فقها مخاطب و عامل تغییرند.

اگر جامعه‌ای همه اعضای آن نخبه بودند و به دنبال اجتهاد در امور می رفتند، بی‌گمان به متخصص دینی نیازی نبود.

می توان گفت که هر کس را حق و امکان اجتهاد است. البته این سخن درستی است اما آیا عملی هم است؟ یعنی همگان می توانند اجتهاد کنند؟ تقلید درست نیست، اما آگاهانه جستجو کردن و با مقایسه نظرات متخصصان انتخاب کردن، امری معقول است که در همه ی موارد انسانها انجام می دهند و آگاهانه و داوطلبانه جستجو کردن امری درست و عقلانی است. پس فقه هم در این وادی به سوی تخصص می رود. اگرچه هر فرد می تواند خود متخصص شود اما معمول است که انسان‌ها در امورخاص به سوی نظرات متخصصان می روند و لذا عملاً همه نمی توانند در همه امور متخصص شوند.

لذا در نگاه راهبردی نیز، باز هم بسیاری از مسائل برای بسیاری از مذهبی‌ها با فقه حل می شودو نمی توان بدیلی به جای اسلام فقاهتی آورد. اما اصلاح اسلام فقاهتی، به همین دلیل نیاز دینداران به آن، از امور ضروری و و اجب است.

در این میانه بضاعت روشنفکری را باید شناخت و توان آن را محاسبه کرد و نسبت آن را با اسلام فقاهتی دریافت و هم بهتر آن است که بدون ناب خواهی در عمل نه فقط در تئوری و پذیرش انواع درک اسلام ها، زمینه را برای تعاملی فراهم کرد تا اسلام فقاهتی خود را با زمانه همراه کند و تعامل لازم را با زمانه بیابد؛ اگر چه هر فرد به شرط کسب صلاحیت می تواند اجتهاد کند.

نکته ی مهمی هم در این میان وجود دارد که نباید فراموش شود.این مناسک و دعا و آئین و رفتار خاص است که مذاهب را زنده نگه می دارد و نه بحث‌های کلامی و فلسفی؛ چراکه کلام دینی که نتیجه تعامل فلسفه و علم با دین و لازم است تا به فقه و باور دینی نهیب زند تا در جا نماند، اما جای فقه و حقوق و آئین و مناسک و دعا را نمی گیرد.

باید توجه داشت که روشنفکران مسلمان، در عرصه‌ای که در اختیار دارند اگراین عرصه را به خوبی به کار گیرند، موفقیت بیشتری به دست خواهند آورد. در این باره باید بیشتر نوشت و خواهم گفت .

به عنوان تبصره، یاداوری این نکته نیز ضروری است که اسلام فقاهتی عرصه ی وسیعی دارد که امروزه بیشتر به احکام آن توجه می شود، که این غفلت هم جای بررسی جداگانه دارد.زیرا فقه مدعی است که از ۱-عقل ۲- جان ۳- نسب ۴- مال ۵- دین مومنان حفاظت می کند و این ادعا زمینه مناسبی برای گشودن باب بحث جدی با اسلام فقاهتی است.


تاریخ انتشار : ۲۸ / دی / ۱۳۹۳
منبع : جنبش راه سبز

ویرایش : شروین ۰ بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده − چهارده =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.