منوی ناوبری برگه ها

جدید

خانواده، نهادی در حالِ احتضار

درباره شریعتی
کانون آرمان شریعتی

.

نام مقاله : خانواده، نهادی در حالِ احتضار
نویسنده : کانون آرمان شریعتی
موضوع : خانواده و انسانِ آرمان‌خواه


مقدمه :

کانون آرمان شریعتی، بر این باور است که جامعه‌ی ایران در حال گذار از یک جامعه‌ی سنتی به یک جامعه‌ی مدرن است، و یکی از نهادهای در حال فرو ریختن در این گذار، خانواده است. که نشانه‌های این فروپاشی را به عینه می‌بینیم. ما بر این باوریم که از هم پاشیدن نهاد خانواده روندی قطعی و اجتناب‌ناپذیر است. لذا، حزب ما در همان حال که از برنامه‌های مطرح‌شده برای حفظ و بقای این نظام میرنده حمایت نخواهد کرد، توان خویش را برای ارائه‌ی برنامه‌هائی در جهت شکل‌گیری “انسانی خودبسنده” و نوع جدیدی از روابط انسانی به کار خواهد گرفت. روابطی که در خور انسانی باورمند به یک جهان‌بینی توحیدی است، انسانی آرمان‌خواه، و مومن به ارزش‌های انسانی.

نگاهی به خانواده :

ما، کانون آرمان شریعتی، برخلاف روشنفکرانی که هر شب با نوستالژی خانواده‌های پر از آرامش دوران گذشته، سر بر بالین می‌نهند، از فروپاشی این نهاد محافظه‌کار، که نقش تاریخی‌ی آن حفظ نظام مردسالاری بوده است، علی‌رغم نقش گاهاً مثبت آن در جوامع گذشته، استقبال می‌کنیم.

از نظر ما، نظام خانوادگی همواره حافظ نظام مردسالار، و عامل اسارت زنان بوده است. هرگز نمی‌توان با حفظ نظام خانواده‌ی موجود، نظام مردسالار را از میان برداشت. چگونه می‌توان با حفظ زندان، شعار رهائی سر داد. دفاع فعالان جنبش زنان از نظام خانواده از یک سو، و آرزوی رهائی‌ی زنان از سوی دیگر، یک پارادوکس بهت‌آور است.

در دید ما، نهاد خانواده، در طول تاریخ، عملاً زنان را به موجوداتی فرودست تبدیل کرده است، اما فراموش نکنیم که، در همان حال، مردان را نیز اسیر یک زندگی رقت‌بار ساخته است. چون، آنان که دیگران را برده می‌سازند، در همان حال خود را نیز در جرگه‌ی برده‌داران قرار می‌دهند. و ماهیت انسانی‌ی خویش را، به میزان اِعمال و پذیرش این قدرت تبعیض‌آمیز، از دست می‌دهند.

آنان که می‌خواهند با حفظ نهاد خانواده، رشد انسانی زن و مرد را فراهم سازند، کسانی هستند که گمان می‌کنند در زندان می‌توان انسان‌های آزاده پرورد. نه تنها کارکرد “واقعی”، که حتی کارکرد “حقیقی”‌ی نهاد خانواده، اسارت زنان و مردان در زیر یک سقف کوتاه رقت‌آور است. زندگی مردان و زنان در جوامع غربی، علی‌رغم وجود قوانین انسانی، و حقوق برابر زن و مرد، گواهی بر این ادعاست. ادعای ما این است که حتی با حقوق کاملاً برابر بین زن و مرد، نهاد خانواده در نهایت عامل اسارت انسان امروزی است. همان “انسان نو”ی، به قول فرانتس فانون، که در حال سرزدن است.

ما، روشنفکران پیرو شریعتی، باید جسورانه به نقد نظام مردسالار و نفی نهاد خانواده بپردازیم. شکل زندگی خانوادگی، حتی در شکل امروزین آن، یعنی خانواده‌ی هسته‌ای، با جهت‌گیری‌های موجود در یک جهان‌بینی توحیدی، هم‌خوانی ندارد. با زندگی به سبک امروزی، یعنی زندگی در چارچوب خانواده، نمی‌توان به آرمان یک انسان توحیدی، که “شدن” مستمر و همیشگی در جهت خدائی است، نائل آمد.

شکلِ خانواده :

در پایان این قرن، دیگر شکل غالب خانواده در جهان، خانواده‌ی هسته‌ای نخواهد بود، و این “نهاد” دیرپای تاریخی، به یک “رابطه”‌ی اجتماعی تبدیل خواهد شد. رابطه‌ای، که برخلاف نهاد خانواده، که بر اساس روابط تبعیض‌آمیز مردسالاری و ندرتاً زن‌سالاری استوار بوده است، براساس برابری‌ی جنسی و انسانی خواهد بود. در آن هنگام، روابط عاطفی‌ی انسان‌ها به سه شکل بروز خواهد کرد:

۱. رابطه‌ی عاشقانه، که زاده نیازهای غریزی و جنسی‌ی افراد انسانی است، که در پیدایش آن احساس ، خوشایندی، لذت‌حوئی، و فرزنددوستی، نقش اصلی را ایفا می‌کنند. که شکل غالب آن، رابطه دو جنس مخالف خواهد بود.

۲. رابطه‌ی دوستانه، که زاده‌ی نیازهای روحی، عاطفی، و اجتماعی‌ی افراد انسانی است، که در پیدایش آن، هم‌فکری، هم‌تیپی، هم‌راهی، هم‌هدفی، و هم‌کاری نقش اصلی را ایفا می‌کنند. که شکل غالب آن از هم اکنون قابل پیش‌بینی نیست.

۳. رابطه‌ی نفع‌طلبانه، که زاده‌ی ضرورت‌های انسانی، اجتماعی، اقتصادی و… می‌باشد. بخشی از روابط عاشقانه و دوستانه‌ی دروغین، در این شکل از روابط جای می‌گیرد.

آری! در آینده کسی به “دوام” خانواده نمی‌اندیشد، بلکه به “ثمره”‌ی آن خواهد اندیشید. و سرنوشت درختی که ثمره‌ای تلخ به بار آورد، سوزاندن آن در آتش خدائی است. “…چرا بر خویشتن هموار باید کرد، رنج آبیاری کردن باغی، کز آن گل کاغذین روید؟…”. بی‌شک این کلام زیبا را شنیده‌اید که: آنچه که در رابطه با زندگی مهم است، عرض زندگی است، و نه طول زندگی. در مورد خانواده نیز، آنچه مهم است، “ثمره”‌ی آن است، نه “بقاء”‌ی آن.

در نگاه ما، در جهان امروز، تنها ضرورت زیستن در زیر یک سقف، همکاری در نگهداری و پرورش فرزند به مدت چند سال است، آن هم برای مردان و زنانی که خواهان داشتن فرزند مشترک هستند، چرا که با توجه به پیشرفت‌های شگفت‌انگیز علم در بخش شبیه‌سازی، بزودی داشتن فرزند، بدون نیاز به جنس مخالف نیز امکان‌پذیر است. و این یعنی “آوار شدن” هر سقفی که به “ضرورت” فرزندپروری برپاست.

ما، انسان امروزی، چرا نتوانیم زندگی زناشوئی را به شکل معاشرت دوستانه تبدیل کنیم؟ در رابطه‌ی دوستانه، زمانی که اشتیاق به دیدار و باهم بودن در ما می‌شکفد، به دیدار دوست رفته، و تا هر زمان که این اشتیاق وجود دارد، در کنار وی می‌مانیم، و هر زمان که خواستیم، از وی فاصله می‌گیریم، بی‌آنکه در دوستی‌‌مان خللی وارد شود. هر انسانی دارای منش، خصلت‌ها، عادات، و خصوصیاتی است که، این خصوصیات، تا زمانی که در زیر یک سقف جمع نشده باشیم، چندان آزار‌دهنده نیست. اما جمع شدن این خصلت‌های آزاردهنده‌ی متضاد در زیر یک “سقف”، و “تکرار” آن در طول زمان، آفت هرگونه رابطه‌ی انسانی است.

آرزوی جوانان در دوران پیش از ازدواج آن است که از “من”ها، با اکسیر جادوئی عشق، “ما” بسازند، اما، چه بخواهیم و جه نخواهیم، باید این نظر‌یه‌ی امیل دورکیم را بپذیریم که جامعه‌ی انسانی به سوی نوعی “اندیویدئوآلیسم”(فردگرائی) در حرکت است. مرحله‌ای در زندگی‌ی آدمی که گام بزرگی است در روند “شدن” آدمی، و زمینه‌ساز دوران آرمانی‌ی یگانگی انسانی.

با تشکیل هر خانواده‌ی “هم‌سقفی”، که در آن زن و مرد با هم در زیر یک سقف زندگی می‌کنند، روابط و رفت و آمدهای فامیلی جدیدی شکل می‌گیرد، که علاوه بر فشار طاقت‌فرسای اقتصادی بر این زوج جوان، عاملی است در جهت صرف زمان بیشتری از اوقات فراغت مردان برای تامین هزینه‌های این روابط فامیلی، و قربانی شدن زنان در “سیر” بین “سفره” و “مطبخ”، به‌جای سیر “آفاق” و “انفس”، جهت فرار از “اتهام” سخت آزاردهنده‌ی “نا‌کدبانوئی”.

این فکر سنتی و تاریخی، و در عین‌حال ظالمانه و غیر توحیدی، که کار خانه کار زنان است و نه مردان، چنان در تار و پود شخصیت مردان و زنان، حتی در جوامع مدرن امروزی، تنیده شده است، که تا متلاشی شدن نظام خانواده‌گی‌ی “هم‌سقفی”، از میان نرفته، و تا آن زمان، از سوی نظام مردسالار کنونی “بازتولید” خواهد شد.

در نظام فرعونی، مصریان “مردگان” خویش را با احترام و افتخار، و با فراهم ساختن خورد و خوراک و اسباب و اثاثیه مورد نیاز جهت آرامش ابدی، در خانه‌هائی هرمی شکل جای می‌دادند، تا “زندگی” کنند، و ما “زندگان” خویش را ، با هزاران امید و نیت خیر، راهی‌ی خانه‌هائی می‌کنیم، تا برخلاف نیات “پاک”، اما “پوک”مان، “مُردگی” کنند.

ملاک ما برای انتخاب همسر و زندگی در زیر یک سقف چیست؟ هم‌عقیده بودن، هم‌راه بودن، هم‌هدف بودن، هم‌تیپ بودن، هم‌کار بودن، تفاهم، زیبائی، جذابیت جنسی، عشق؟ کدامیک؟ آیا هیچ یک از این ملاک‌ها می‌تواند مانع از آوار شدن این سقف بر آرزوها و رویاهای شیرین این همسران باشد؟ زندگی‌ی انسان‌هائی که هر یک، ملاک یا ملاک‌هائی از این ملاک‌های بیشمار را برگزیده‌اند، نشان می‌دهد که، اگر استثناء را نقی قاعده ندانیم، ملاک‌های انتخابی در نهایت نتوانسته‌اند این سقف کوتاه خفقان‌آور را بشکافند، و افق رشد و بالندگی را در پیش چشم آدمی بگشایند.

در خانواده‌ی “هم‌سقفی”، گمان بر این است که پس از ازدواج، همسرمان، هم‌راز، هم‌راه، هم‌دم، هم‌فکر، و هم… ما خواهد بود، که این “گمان” در دختران بسیار قوی‌تر از پسران است. بر این اساس، پس از ازدواج، در مردان تقریباً، و در زنان کاملاً، تمامی‌ی روابط دوستانه، هم‌فکرانه، و هم… به یکباره پایان می‌پذیرد، و همه‌ی این نیازهای انسانی، که در روابط گسترده‌ی اجتماعی برآورده می‌شد، به همسر، و محیط خانواده، منتقل می‌شود.

در خانواده‌ی هم‌سقفی، پس از سپری شدن دوران مستی‌ی وصال، انجام بسیاری از سنت‌های عاقلانه و جاهلانه، بر طرف شدن نیازهای جنسی، و فروکش کردن شور و شوق عاشقانه، و به قول شریعتی “دیدن چهره‌ی یکدیگر در روشنائی”، “بیگانگی” رخ می‌نماید، و این زوج جوان می‌مانند که چگونه عمری را با این “آشنای غریب” به‌سر آرند.

در خانواده‌ی “هم‌سقفی”، هیچ امیدی به رهائی‌ی زنان نیست، چرا که پیش از قدم نهادن در زیر این “سقف کوتاه”، طومار بلندی از وظایف خداپسندانه! را، که تقدس‌اش کمتر از ده فرمان موسای پیامبر نیست، هم‌چون خانه‌داری، بچه‌داری، شوهرداری، مهمان‌داری و غیره، بر وی عرضه می‌کنند، که برای در هم پیچیدن طومار آرزوها و آرمان‌های هر انسانی کافی است.

در خانواده‌ی “هم‌سقفی”، “حرف مگو” آرمان‌های بزرگ انسانی است، در زیر این سقف کوتاه، تنها از آرزوهای فردی، آن هم از نوع مردانه‌اش می‌توان سخن گفت، نه از آرمان‌های بزرگ انسانی. آرمان‌ها را در دشت‌های بیکران می‌توان جست، نه در باغچه‌ی خانه‌ها!

خانواده‌ی “هم‌سقفی”، یک ضرورت تاریخی بوده است، که این ضرورت، دارای علل فرهنگی، اجتماعی، و اقتصادی‌ی خاصی بوده است. طبیعی است که با از بین رفتن تدریجی‌ی این علل، ضرورت بقای این نهاد اجتماعی، در شکل کنونی آن، از بین خواهد رفت. از نظر ما، از میان رفتن تدریجی‌ی این نهاد تاریخی، به دلایل زیر، آغاز شده است، و قرن کنونی، دوران افول این پایدارترین نهاد جامعه‌ی بشری خواهد بود:

۱. خودآگاهی بسیاری از زنان به برابری وجودی با مردان.

۲. دگرگونی در طرز تفکر خانواده‌ها و حمایت و پذیرش زنانی که برای رهائی‌ی خود خانه‌ی خویش را ترک کرده، و خواهان تغییراتی اساسی در شرایط زندگی‌شان هستند.

۳. شکستن تابوی طلاق در ذهن مردم جوامع مدرن، و حتی سنتی، و پذیرش این مسئله که پایان ازدواج، پایان زندگی نیست.

۴. ورود زنان به بازار کار و استقلال اقتصادی‌ی بخش هر چند کوچکی از زنان، و از میان رفتن وحشت بی‌خانمانی‌ی پس از طلاق.

۵. پیدایش تامین اجتماعی، که امکان امنیت اقتصادی‌ی هر چند ناچیزی را فراهم ساخته است.

۶. پیدایش امنیت اجتماعی‌ی نسبی در دولت‌های مدرن، که امکان زندگی‌ی مسقل و بدون وابستگی به مردان را برای زنان به وجود آورده است.

۷. به وجود آمدن امکان کنترل، جلوگیری، و محدود ساختن زاد و ولد، که نقش مهمی در عدم وابستگی‌ی انسان به نهاد خانواده را به‌دنبال دارد.

۸. گسترش روزافزون اندیشه‌ی “اصالت زندگی” بجای “اصالت مادری”، در ذهن بسیاری از زنان تحصیل‌کرده و مدرن.

۹. گسترش روابط جنسی‌ی آزاد قبل از ازدواج، و در زمان مجردی‌ی پس از طلاق، و تفکیک آن از لاابالی‌گری و فاحشگی، که ارضای نیازهای روحی و جنسی انسان‌ها، بدون پذیرش مسئولیت سنگین زندگی‌ی زناشوئی، را فراهم می‌سازد.

اگر فلسفه‌ی زندگی‌ی انسان را، به گفته‌ی شریعتی‌ی عزیز، “خداگونه شدن” بدانیم، و نقطه‌ی افتراق انسان و حیوان را “خودآگاهی، اختیار، و آفرینندگی”، و زندگی را “شدن” و نه “بودن” ، “کمال” و نه “سعادت”، و… آیا زندگی‌ی خانوادگی بستر “خلق” چنین آرمانی است؟، یا “محو” آن؟ چه در آرزوی “کمال” باشی و چه در آرزوی “سعادت”، چه در پی “شدن” باشی و چه در پی “بودن”، چه در آرزوی “خوب شدن” باشی و چه در آرزوی “خوش بودن”، زندگی‌ی خانوادگی بستری برای دستیابی به این مطالبات نبوده، و نخواهد بود.

ما آرزوهای بزرگ انسانی را سخت پاس می‌داریم، اما از پذیرش رویای دخترکان و پسرکانی که خانواده را “آشیانه عشق”، “بستر رشد انسانی” و بستر ساختن… می‌دانند، خودآگاهانه سرباز می‌زنیم، چرا که در اغلب این آشیانه‌ها، جز این خوره‌های روح انسانی را نمی‌بینیم: تکرار، تکرار، تکرار. اجبار، اجبار، اجبار. تحمل، تحمل، تحمل. تظاهر، تظاهر، تظاهر. غفلت، غفلت، غفلت. تجاهل، تجاهل، تجاهل. تبعیض، تبعیض، تبعیض. روزمره‌گی، روزمره‌گی، روزمره‌گی. مردسالازی، زن‌سالاری، فرزند‌سالاری. گور عشق‌ها، دوستی‌ها، رویاها، و مدفن تمامی آرمان‌های بزرگ سیاسی_اجتماعی‌ی اکثریت جوانان شیفته‌ی آزادی و رهائی.

در اندیشه‌ی شریعتی، آنگاه که در باره‌ی زندگی سخن می‌گوید، دو واژه بسیار تکرار شده و سخت تامل‌بر‌انگیز است: “چگونگی” و “چرائی”. دو واژه‌ای که زوایای پنهان اندیشه‌ی آدمی را روشن ساخته، و خودآگاهی را برای آدمی به ارمغان می‌آورد. در آن هنگام که انسان‌ها از زندگی سخن می‌گویند، از “چگونگی”‌ها سخن می‌گویند، نه از “چرائی”‌ها. بحث بر سر آن است که “چگونه” بهتر زندگی کنیم؟ چگونه در زندگیِ خانوادگی موفق باشیم؟ و بسیاری از این “چگونه”ها. و سکوت مرموزی درباره‌ی “چرائیِ” خودِ “زندگی کردن”.

ما انسان‌ها با شتابی شگفت در پیِ آغازِ یک زندگیِ خانوادگی هستیم. گویا رسالتِ اصلیِ انسان در زندگی ازدواج است! در باورِ بسیاری از مردم، داشتنِ خانواده، شرطِ اولیه‌ی زندگی کردن است!، و زندگی بدونِ داشتنِ خانواده، نه تنها عجیب، که حتی برخلافِ ناموسِ خلقت و طرحِ خداوند برای زندگیِ انسان در این دنیاست!! باور به ضرورت تشکیل خانواده، بعنوان رکن اصلی‌ی زندگی‌ی آدمی، چنان نهادینه شده، که افراد جامعه بیش‌تر درباره‌ی “چگونگی”‌ی تشکیل آن، بقای آن، و حفاظت از حریمِ مقدس آن سخن می‌گویند، و کمتر کسی به “چرائی”‌ی تشکیل، بقا، و حفاظت از آن می‌پردازد.

در اندیشه‌ی نوگرایانِ دینی، تمامیِ نهادهای اجتماعی، نهادهائی تاریخی‌اند، نه فراتاریخی، و در نتیجه، از میان‌رفتنی. تمامیِ نهادهای اجتماعی بر اثرِ ضرورتی تاریخی پدید آمده، و استمرار یافته است، و با از بین رفتنِ ضرورتِ آن، از میان خواهند رفت. خانواده نیز نهادی تاریخی است، که به دلیلِ ضرورت‌های غریزی، اجتماعی، اقتصادی، و احساسی، هم‌چون نیازِ جنسی، نگهداریِ فرزندان، تامینِ اقتصادی، بفای نسل، حفظِ رابطه‌ی عاشقانه و… پدید آمده، و در عصرِ مدرن، و در آینده‌ای نه چندان دور، و با از میان رفتن ضرورت‌های ذکرشده، از بین خواهد رفت.

امروز، با توجه به رشدِ بینشِ انسان، حداقل در سطحِ جامعه‌ی روشنفکری، زمان آن فرارسیده است که با نقدی ساختارشکنانه و بیرحمانه، و با تاکید بر تاریخی بودنِ این نهادِ دیرپای بشری، زمینه‌ی فکری‌ی لازم برای زوالِ تدریجی‌ی این نهادِ اسارت‌بار، که در تضادی اساسی با یک زندگیِ تکاملی قرار دارد، را فراهم سازیم.

در جهان‌بینی توحیدی، هدف انسان در زندگی، “خداگونه شدن” است. خود را بر گونه‌ی‌ خدا ساختن. خداگونه شدن یعنی صفاتِ خدائی را در خویش پروردن، و رنگ و بوئی خدائی گرفتن. خداگونه شدن یعنی هر روز مهربان‌تر، پاک‌تر، بی‌ریاتر، باگذشت‌تر، صبورتر، باوفاتر، صادق‌تر، آگاه‌تر، و… شدن. در جهان‌بینیِ توحیدی، زندگی یک “فرصت” است، نه “هدف”. هدف، خداگونه شدن است، و زندگی “فرصت”ی برای این “شدنِ” دائمی. اما در اندیشه‌ی اکثرِ آدمیان، زندگی، نه فرصتی برای شدن، که “هدفِ” حیاتِ آدمی است. اگر زندگی را فرصت‌ی بدانیم برای “شدن”، تجربه‌ی تاریخی نشان داده است که خانواده‌ی هم‌سقفی ،”فرصت‌سوز‌ترین” نهادی است که انسان، و به‌ویژه زنان، را از این شدنِ انسانی محروم ساخته است. خانواده‌ی هم‌سقفی، نهادی است سخت محافظه‌کار، بستری است برای “ثبات”، نه “تغییر”، “بودن”، نه “شدن”، “پژمردن”، نه “پروردن”.

شریعتی، نقشِ خانواده‌ی هم‌سقفی، در زندگیِ انسان، و بویژه زندگی‌یِ نیروهای آرمان‌خواه، را با طنزی تلخ، به این صورت مطرح می‌کند که: آدمی وقتی ازدواج می‌کند، به رکوع می‌رود، وقتی بچه‌دار می‌شود، به سجده می‌رود، و وقتی دارای دو بچه می‌شود، پخش زمین می‌شود! واقعیتی که بارها و بارها به چشم دیده‌ایم، و با لبخندی تلخ بر آن چشم پوشیده‌ایم.

در عصرِ کنونی، شکلِ زندگیِ ایده‌آل و ترازِ مکتب در جهان‌بینیِ توحیدی، با توجه به امکانِ استقلالِ اقتصادیِ زنان، امکانِ جلوگیری از بچه‌دار شدن، و امکانِ زندگیِ مستقلِ زنان در خانه‌ی شخصی در سایه‌ی امنیتِ ایجاد‌شده توسطِ دولت‌های مدرن، زندگی در چارچوبِ “نهادِ” خانواده‌ی هسته‌ای نبوده، و بهترین و تعالی‌بخش‌ترین شکلِ آن “رابطه‌ی دوستانه” است.

انسان در مراحلِ مختلف زندگیِ خویش دارای جهت‌گیری‌ها، گرایشات، آرمان‌ها، خواسته‌ها، و تمایلاتِ گوناگونی است، و بطورِ طبیعی، خواهانِ رابطه با فردی است که در این مسیر همراه و هم‌احساسِ او باشد، و نه سدِ راهِ وی. و زندگی با یک نفر در تمامیِ این مراحل، نه مفید است، و نه هماهنگ با یک زندگیِ تعالی‌بخش.

یکی از خسران‌بارترین اندیشه‌های بشری، که سخت در جوامعِ انسانی نهادینه شده، و شب و روز بر ارزشِ آن تاکید شده، و بطورِ مداوم بازتولید می‌شود، ارزش‌مند بودنِ زندگی با یک نفر در تمامِ طولِ زندگی است، یعنی شعار: “یک زندگی، یک همسر”، که گرچه این اندیشه در گذشته تا حدی ریشه در ساختار سیاسی اجتماعی‌ی جوامع داشته، اما در تضاد آشکاری با فلسفه‌ی زندگی‌یِ تعالی‌بخش است. در این رابطه، آنچه ما را سخت متعجب ساخته، سکوتِ روشنفکران، و حتی ارزش‌بخشیِ این نوع زندگی‌یِ خانوادگی است، که اساساً با زندگیِ روشنفکرانه، که یک زندگی جهت‌دار، متعهدانه، آزادانه، و ایدئولوژیک است، در تضادی بنیادی است. روشنفکرانِ فعال در جنبشِ زنان نیز هرگز به نقدِ جدیِ شعارِ “یک زندگی، یک همسر” نپرداخته، و اساساً به تضادِ این نوع زندگی با شعارِ آزادیِ زنان، برابریِ جنسی، و زندگیِ آگاهانه، اشاره‌ای نکرده‌اند. آنان به جای گشودنِ دربِ این قفسِ تاریخی و آزاد ساختنِ زنان، با همه‌ی وجود در تلاش‌اند تا تمامِ روزنه‌های فرارِ مردان را نیز ببندند، و “اسارتِ برابرانه” را تحقق بخشند!

یک ضرب‌المثل ایرانی درباره‌ی شعارِ “یک زندگی، یک همسر” وجود دارد به این مضمون که‌: “همسر پیراهن نیست که آدم هی عوض کند”. راست می‌گوید، چرا که آدمی در هنگامِ خریدِ پیراهن به نکات زیر توجه می‌کند: ۱. زیبائیِ لباس ۲. تناسب با فصل ۳. تناسب با سن و سال ۴. تناسب با رسومِ جامعه ۵. تناسب با تفکرِ شخص ۶. تناسب با شخصیتِ اجتماعی ۷. تناسب با بودجه و جیبِ مبارک ۸. هماهنگی با مدِ روز یا حداقل مدِ سال. و آنگاه که آن پیراهن تناسبِ خویش را با فرد از دست می‌دهد، تغییر ضرورت می‌یابد. اما گویا در زندگی‌ی زناشوئی توجه به این نکات ارزشی ندارد، و تناسبِ همسران با هم از اهمیت چندانی برخوردار نیست!

یکی از رسالت‌های اساسی‌ی یک روشنفکرِ معتقد به جهان‌بینی‌ی توحیدی، که آرمان‌اش ایجاد بستری برای “خداگونه شدنِ” انسان است، نقدِ فوری، بنیادی، و بیرحمانه‌ی نهادِ خانواده‌ی هم‌سقفی، و نشان دادنِ نقشِ فرصت‌سوز، اسارت‌بار، و زن‌ستیزِ این نهادِ دیرپای تاریخی است.

شریعتی در یک تقسیم‌بندیِ کلی، هدفِ نظام‌های سیاسیِ مختلف را برای جامعه دو نوع می‌داند: “سعادت” و “کمال”. ما چه به دنبال “کمال” باشیم، و چه به به دنبال “سعادت”، خانواده‌ی هم‌سقفی تحقق‌بخشِ آرزوهای ما نخواهد بود. هر چند که زندگی‌ی اکثر آدمیان، یک زندگی “نباتی”‌ است، نه یک زندگی “انسانی”. زندگی‌ای بر اساسِ سائقه‌های غریزی، رسوم و سنت‌های تاریخی، و باورهای جاریِ اجتماعی. نوعی زندگی که بیشتر ناشی از بُعد “جبری ـ غریزیِ” وجودِ آدمی است، و کمتر می‌توان اثری از نقشِ آرمان‌های بزرگِ انسانی را در آن دید.

ما به طلاق هم‌چون تابوئی نمی‌نگریم، و از آن استقبال می‌کنیم! چه اتفاق رهائی‌بخش و چه رهاننده‌ی فرصت‌سازی! پایان یک اشتباه لذت‌بخش آغازین و تلخی‌های بی‌پایان بعدی. پایان یک رابطه‌ی فرصت‌سوز و آغاز راهی جدید، و امکان انتخابی جدید، که امید آن می‌رود که این انتخاب، دیگر انتخابی زاده‌ی نیازهای جنسی و سنت‌های رایج اجتماعی و احساسات نوجوانانه نباشد. رهائی از قلعه‌ای(زندگی‌ای زناشوئی) که به گفته‌ی متفکری: “هر که در بیرون قلعه هست، تلاش می‌کند که به درون آید، و هر که در درون است، در این آرزو که چگونه راهی به بیرون بیابد”. و پس از رهائی است که، به اصطلاحی قرآنی، گوئی بر “نجدین”، دو راهی انتخاب، ایستاده‌ای. و به آن امیدیم که دوباره به سوی قلعه‌ای دیگر رهسپار نشوی! هرچند که چندان امیدوار نیستیم، چرا که به قول اریک فروم: “گریز از آزادی”، گویا طبیعت ثانوی‌ی آدمی است.

ما بر این باوریم که، سقف زندگی زناشوئی، با ساختار کنونی، کوتاه‌تر از آن است که پذیرای قامت بلند آرمان‌های انسانی باشد. تنها راه وفاداری به آرمان‌های بلند انسانی، خروج از زیر این سقف متوسط پرور، و تن سپردن به رابطه‌ی دوستانه است! و اگر در زندگی به دنبال عشقیم، بی‌شک یکی از راه‌های جاودانه ساختن عشق، فرار از پذیرش این سقف است، که همواره مسلخ عشق بوده است. قاعده همواره چنین بوده است، استثناء را به رخ نکشید!

با تشکر فراوان از خانم مهراوه شریعتی که این نوشته بر اساس دیدگاه‌های ایشان تنظیم شده است.

بحث و بررسی این مقاله در فیس‌بوک


تاریخ انتشار : ۲۵ / تیر / ۱۳۹۰
منبع : کانون آرمان شریعتی

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهارده + 3 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.