یوتوپیای لنینیستیی شریعتی
گویی انسانها بدون امر مقدس نمیتوانند به حیات بشری خود ادامه دهند. مقدس معانی گوناگونی دارد : کمال محض، خطا ناپذیری، چون و چرا ناپذیری، پرسش ناپذیری و غیره . خدا امر قدسی است . انبیا افرادی مقدس تلقی میشوند . پیام انبیا (متون دینی) مقدس تلقی میشود. برخی مکا نها و زمانها مقدس تلقی میشود. انسانها دامنه فرآیند مقدسسازی را به حوزههای دیگر نیز میگسترانند. مگر نه آنکه زمانی مارکسیسم – لنینیسم مقدس تلقی میشد و هر پرسش و نقدی، تجدید نظر طلبی، فرصت طلبی و امپریالیستی محسوب میگردید؟ ما آدمیان فقط ایدئولوژیها را مقدس نمیکنیم، انسانهای زمینی را هم مقدس و چون و چراناپذیر میکنیم. مهمترین نشانه آنکه شخصی را به موجودی مقدس تبدیل کردهاند این است که اگر آن شخصیت در معرض پرسش و نقد قرار گیرد، ناقد از سوی شیفتگان آن شخصیت با موجی از اهانتها روبرو میشود و به انواع وابستگیهای ناشایست متهم میگردد، و اسرار خصوصی زندگیش “افشا” میشود. متأسفانه به نظر میرسد که کسانی میکوشند از شریعتی نیز چهرهای مقدس بسازند. این شیفتگان شریعتی در برابر انتقاداتی که بر اندیشههای وی وارد میشود از خود ناشکیبایی بسیاری نشان میدهند.
یک بار و برای همیشه باید روشن شود که آیا میتوان از شریعتی انتقاد کرد یا نه؟ شیفتگان شریعتی مدعیاند که انتقاد از وی آزاد و پسندیده است. اما وقتی با احترام کامل از اندیشههای شریعتی انتقاد میشود، انتقاد کننده را “دروغگو”، “بهتان زننده” ” آمریکایی” و امثال آن مینامند، و مدعی میشوند :”آنهایی که در خانه زن خود را کتک میزنند و در اداره خانواده خودشان رفتاری دموکرات ندارند، شریعتی را متهم به ضدیت با دموکراسی میکنند”.[۱] در حدّی که من میدانم هیچ یک از منتقدان مرحوم شریعتی که اندیشههای وی را در تقابل با دموکراسی میدانند، اهل خشونت ورزی با همسران خود نبودهاند، اما حتّی اگر هم چنان بوده است، آیا ارجاع به رفتارهای ناشایست یک فرد در حریم خصوصی زندگیش دلیلی بر ردّ نقد او بر اندیشههای شریعتی و نسبت آن با دموکراسی است؟ یا در مراسم بزرگداشت شریعتی گفته میشود: “میگویند شریعتی با آزادی و دموکراسی مخالف بود، ما هر اتهامی به شریعتی را میبخشیم اما این یکی را نه. شریعتی امروز از بعد آزادیخواهی مورد انتقاد قرار گرفته و به جز منتقدین منصف، گاه از سوی تئوریسینهای نظامها به طعنه متهم میشود که با دموکراسی بر سر مهر نبوده است”.[۲] اما مسأله بر سر بخشش یا عدم بخشش “گناهان” و “جرائم” افراد نیست. مسأله بر سر ” تفسیر متن” است. باید نشان داد که از میان دو تفسیر مختلف از آثار مرحوم دکتر شریعتی، کدام یک از نظر هرمینوتیکی معتبر است : خوانش دموکراتیک یا خوانش ضد دموکراتیک؟
درست است که سخنان هر کس را باید درچارچوب بافت تاریخی زمانهاش فهمید و دربارهی آن قضاوت اخلاقی صورت داد. اما نگاه به بافت تاریخی، برای فهم متن است، نه تحریف متن. شریعتی ایدئولوگ انقلاب بود. گفتمان مسلط دهه چهل و پنجاه، هفت ویژگی داشت: انقلابی، ایدئولوژیک، یوتوپیایی، ضد غرب (ضد امپریالیست از طریق مارکسیسمـلنینیسم، ضد مدرنیته از طریق هایدگر و بنابر روایت سطحی احمد فردید از هایدگر)، بازگشت به خویشتنی، ضد دموکراتیک و عدالت خواهانه بود.[۳] شریعتی برجستهترین نماد این گفتمان بود. از این رو نقد شریعتی، نقد گذشته همه ماستـ مایی که خود از شیفتگان او بودیم و به راه او رفتیم. روشن است که ما نباید با گذشته قطع ارتباط کنیم و تاریخ را از صفر آغاز نماییم. اما رویکرد ما به گذشته باید منصفانه و از سر نقد و تنبّه باشد. نقد گذشته برای عبرت و تجربه آموزی از گذشتگان است، نه برای منحط و غیر اخلاقی نشان دادن آنها . متأسفانه در تاریخ فرهنگ ما نفی گذشته را چراغ راه آینده میپندارند[۴]. نقد شریعتی به منظور نفی تمام گذشته صورت نمیگیرد. شریعتی بسیار چیزها برای آموختن دارد. او در سیاسی کردن جامعه و ساختن عامل و کارگزار مؤثر در تاریخ بسیار نقش داشت. نسلی را از حصارهای تنگ گذشته در آورد. اینها نکات ارزشمندی است که باید از شریعتی آموخت. شریعتی در زمانهای میزیست که گفتمان مسلط بر آن متفاوت از گفتمان حاکم بر فضای روشنفکری ایران امروز است. او با گفتار خود جامعهای را تکان داد و خود را تا سطح نظریهپرداز گفتمان مسلط ارتقاء داد. شاید قرائت من از آرای دکتر شریعتی تماماً نادرست باشد، در آن صورت باید مستندات مکتوب حاضر را در کل نظام سیاسی شریعتی به گونهای تفسیر کرد که به دموکراسی و حقوق بشر راه دهد. من در سراسر این مکتوب میکوشم متن را از مؤلف آن جدا کنم. من در خیر خواهی ودردمندی و شجاعت شخص شریعتی تردید ندارم . اما درعینحال براین باورم که اگر به دموکراسی و حقوق بشر نیاز داریم، باید به صراحت به ارزیابی اندیشههای شریعتی در این خصوص بپردازیم و نشان دهیم کدام بخش از افکار او بر این مبنا پذیرفتنی نیست. شیفتگان یک مکتب و یک متفکر، بسیاری از لوازم منطقی و پیامدهای عملی مکتب و نظام فکری متفکر را نمیبینند. در صورتی که مخالفان، وحتی دشمنان، آن نکات را بهتر میبینند و تشخیص میدهند.
تولد یک متن به معنای مرگ مؤلف است. یعنی متن مستقل از مؤلف است و لزوماً بهترین تفسیر متن، تفسیر مؤلف از متن نیست. تفسیر متن منوط ومتکی به کشف قصد و نیت مؤلف نیست. مقتضیات وامکانات درون متنی مستقل از خواست مؤلف است. خواننده برای فهم و تفسیر، وارد گفتوگو بامتن میشود.
هر متفکری اهداف و پروژه هایی دارد. او ممکن است از طریق مجموعه فعالیت هایش به اهدافش دست یابد یا دست نیابد. اما شکست در دستیابی به هدف، به معنای آن نیست که اندیشمند آگاهانه پروژهای را دنبال نمیکرده است. عواقب و پیامدهای ناخواسته و نامنتظر عمل، بعضاً کنشگر را از رسیدن به مقصود باز میدارد.
کارهای متفکران را از زوایای گوناگون میتوان تفسیر و نقد کرد. یک راه آن است که از ابتدا یکراست به سراغ اهداف و پروژههای اعلام شده از سوی خود آنان برویم. البته متفکران هم انسانند و هر انسانی چه بسا در مواردی دروغ بگوید یا اهداف خود را از دیگران پنهان دارد. هر چند احتمال این امر را نمیتوان انکار کرد، اما وقوع این عمل از سوی سیاستمداران بسیا ر بیش از اندیشمندان است. وقتی اندیشمندی پروژه فکریـ اجتماعی خودش را رسماً اعلام میکند، و ما هم در راستگویی وصداقت او تردید نداریم، راه بررسی توفیق و شکست او در دستیابی به اهدافش گشوده خواهد شد. برای مثال، عبدالکریم سروش گفته است که در حوزه دین پروژه شریعتی فربه کردن دین بود، اما پروژه او لاغر کردن دین است. اینک میتوان آثار سروش را از این زاویه بررسی کرد و توفیق یا شکست وی را در رسیدن به هدف ارزیابی نمود. اگر هم سروش در رسیدن به مقصود شکست خورده باشد،اما انکار نمیتوان کرد که پروژه او ” لاغر کردن دین” بوده است. یا به عنوان مثالی دیگر، مصطفی ملکیان بارها تأکید کرده است که پروژه “عقلانیت و معنویت ” را دنبال میکند. بررسی آثار ملکیان نشان خواهد داد که آیا وی موفق به برقراری سازگاری میان عقلانیت و معنویت شده است یا خیر؟ اگر هم ملکیان تاکنون نتوانسته باشد عقلانیت و معنویت را سازگار نماید، یا این دو امر از اساس سازگارکردنی نباشد، از آن نمیتوان نتیجه گرفت که وی به دنبال چنان پروژهای نبوده است.
پروژه شریعتی چه بود؟ شریعتی خود به صراحت اعلام میکند که برخلاف ” روح حاکم بر روشنفکران و آزادیخواهان” و بر خلاف ” تقدس شورانگیز دموکراسی”، او سالهای عمرش را صرف “محکومیت شدید دموکراسی و دفاع از رهبری متعهد ایدئولوژیک” کرده است. او اعتقاد به حقوق بشر راموجب ” رکود و حتی قهقرا و انحراف” میدانست. او اسلام را نه دین صلح، که دین جنگ میدانست. بررسی آثار شریعتی نشان خواهد داد که او تا چه اندازه در رسیدن به این اهداف موفق بوده است. از جهت عملی، اگر شریعتی را نظریهپرداز و ایدئولوگ انقلاب بدانیم، مدعایی که در آن نمیتوان تردید روا داشت، در آن صورت باید شریعتی را یکی از متفکران کامیاب تاریخ معاصر ایران محسوب کرد که توانست از طریق یک انقلاب به اهدافش دست یابد. او به کاری که میکرد وقوف کامل داشت. به دنبال انقلاب بود ودر این راه خود را موفق تلقی میکرد:”اما زحمات یکی دو ساله بی ثمر نبود، خیلی بیشتر از آنچه تصور میکردیم در جامعه اثر داشت و نه تنها یک موج عظیم بلکه یک جریان نیرومندی را به وجود آورد که با کار یک حزب انقلابی ریشه دار در طی چندین سال فعالیت ممکن بود ونه کار یک مؤسسه دینی بی همکار و یک فرد بی کس و کار”[۵]. او میخواست ” انسان نو، اندیشه نو و یک نژاد نو”بسازد[۶] .
مهندس مهدی بازرگان در تیر ماه سال ۱۳۶۵ در مقدمهای بر کتاب شخصیت و اندیشه دکتر علی شریعتی، میگوید، انقلاب ایران دارای سه رهبر بود . رهبر مثبت (آقای خمینی)، رهبر منفی (شاه) و رهبر فرهنگیـ فکریـعقیدتیـعاطفیـ عملیـتدارکاتی (شریعتی). بازرگان میگوید:” شریعتی در افکار و روحیات نسل جوان، بذر پاشی و آبیاری کرد و از طرف رهبری و متولیان انقلاب، با هنرمندی تمام مورد بهرهبرداری قرار گرفت” . ” اگر دکتر شریعتی در کتاب امت و امامت تکیه و تاکید روی نیاز امت به امام و به رهبر مرشد و مطاع همگان نمیکرد رهبری و ولایت در انقلاب و نظام حاکم چنین قداست و قدرت نمییافت ” . ” برنامههای بعدی دفاع از مستضعفین، پنجه در پنجه انداختن استعمار و امپریالیسم و در افتادن با خارج و خارجیها بیش از پرداختن به داخل و خودیها، اگر نگوئیم صد در صد نشأت گرفته از دکتر شریعتی است ولی حامل یادگارهایی از او است ” . ” دکتر شریعتی در پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به رهبری آیتالله خمینی، عمیقانه سهیم بوده است”.[۷]
من در این مقاله بیشتر مایلم که به بررسی نظرات شریعتی در خصوص دموکراسی و حقوق بشر بپردازم. البته حق این است که به آرای وی دربارهی لیبرالیسم هم پرداخته شود. اما در اینجا به لیبرالیسم ستیزی شریعتی اشاره چندانی نخواهم کرد. چرا که مدافعین فعلی وی، به دلیل آنکه شخصاً با لیبرالیسم به شدت مخالفند، بر مخالفت شریعتی با لیبرالیسم اذعان دارند. البته برای من روشن نیست که اگر این هواداران خود لیبرال بودند، یا اگر لیبرالیسم به اندازه دموکراسی مقبولیت جهانی داشت، در آن صورت این افراد با لیبرالیسم ستیزی شریعتی چه میکردند؟ آیا در آن صورت آنها مخالفت شریعتی با لیبرالیسم را انکار و وی را فردی لیبرال معرفی نمیکردند؟
البته ممکن است کسانی ادعا کنند که مخالفت شریعتی با لیبرالیسم، دموکراسی، و حقوق بشر پژواک روح حاکم بر زمانه اوست و اگر اندیشههای او را در ظرف زمان قرار دهیم مخالفت او با این مقولات بهتر فهمیده میشود. اما حقیقت است که در همان روزگار شریعتی کسانی بودند که همدلانه به لیبرالیسم، دموکراسی و حقوق بشر مینگریستند و مستقلانه در برابر گفتمان مسلط زمانه ایستادگی میکردند. برای مثال، میتوان مواضع شریعتی را در خصوص لیبرالیسم، دموکراسی و حقوق بشر با اندیشههای مرتضی مطهری مقایسه کرد. مطهری میگفت: ” تعلیمات لیبرالیستی در متن تعالیم اسلامی وجود دارد”[۸] . مطهری اعلامیه جهانی حقوق بشر و آزادی را مقدس اعلام میکرد . اما شریعتی، اعلامیه جهانی حقوق بشر را نفی میکرد. ممکن است کسانی در صحت ادعای مطهری تردید داشته باشند. اما تفاوت دیدگاه این دو اندیشمند بخوبی نشان میدهد که چگونه درک و تفسیر آنها از دین تحت تأثیر باورها و پیش فرضهای برون دینی آنها قرار میگیرد. شریعتی و محمد خاتمی با لیبرالیسم مخالفند، و لذا میگویند که اسلام با لیبرالیسم ناسازگار است[۹]. اما مطهری لیبرالیسم را مطلوب تلقی میکرد،و لذا مدعی بود که اسلام با لیبرالیسم سازگار است[۱۰].
باری شریعتی بزرگترین رسالت خود را ایدئولوژیک کردن دین میدانست. میگفت:” یکی از دوستان از من پرسید: به نظر تو مهمترین رویداد و درخشانترین موفقیتی که ما در سالهای اخیر کسب کردهایم چیست؟ گفتم: در یک کلمه: تبدیل اسلام از صورت یک فرهنگ به یک ایدئولوژی”.[۱۱] “به نظر من بهترین تعریف از مذهب این است که یک ایدئولوژی است و بهترین تعریف برای ایدئولوژی اینکه : ایدئولوژی ادامه غریزه است”[۱۲].
شریعتی چون دین و مذهب رابه ایدئولوژی تحویل میداد، پرسش از سازگاری دین و دموکراسی را به پرسش از سازگاری دموکراسی و ایدئولوژی فرو میکاست . از نظر او این دو مقوله با یکدیگر سازگار نیستند. زیرا :” دموکراسی یک رژیم ضد انقلابی [است] و با رهبری ایدئولوژیک جامعه مغایر است”. لذا :” محکومیت شدید دموکراسی و دفاع از رهبری متعهد ایدئولوژیکـ که سالهاست از آن دم میزنم و علیرغمِ روح حاکم بر روشنفکران و آزادیخواهان رسماً عنوان کردهام “[۱۳] را باید در این راستا تفسیر کرد.
از نظر شریعتی مهمترین تفاوت حکومت دینی با حکومت دموکراتیک، به تلقی این دونظام ازجایگاه و نقش رهبری جامعه باز میگردد :”فلسفه سیاسی نه دموکراسی رأس هاست، نه لیبرالیسم بی هدف و بی مسئولیت که بازیچه قدرتهای اجتماعی است، نه آریستوکراسی متعفن است، نه دیکتاتوری ضد مردم ونه الیگارشی تحمیلی، بلکه مبتنی بر اصالت رهبری است، نه رهبری فاشیسم، رهبری متعهد انقلابی، مسئول حرکت جامعه و بر اساس این جهانبینی و ایدئولوژی و برای تحقق تقدیر الهی انسان در فلسفه آفرینش، امامت یعنی این “[۱۴]. “اصل دموکراسی، مخالف اصل تحول انقلابی و پیشرفت است …رهبری سیاسی متکی به یک ایدئولوژی جدید، که مخالف فکر و سنت آن جامعه است، نمیتواند انتخابی و تحت حمایت آن جامعه باشد. رهبری انقلاب با دموکراسی سازگار نیست”[۱۵].
به گمان شریعتی تفاوت مهمی بین فلسفه سیاسی اسلام و دیگر فلسفههای سیاسی وجود دارد. درتمامی فلسفههای سیاسی منشاء اعطای قدرت و تعیین حق حکومت، ” در خارج از شخص” حاکم قرار دارد ولی در نظام سیاسی اسلام خود شخص فرمانروا واجد حقّ ذاتی حکومت کردن است:” در نصب از بالا، در دموکراسی، از پائین(مردم) ودر وراثت از پشت پدر: صلب،شکم مادر : بطن، اما در این مورد، منشاء حق، خود شخص است”[۱۶].” امامت یک حق ذاتی است، ناشی از ماهیت شخصی که منشأ آن خود امام است، نه عامل خارجی” انتخاب” و نه “انتصاب”. منصوب بشود یا نشود، منتخب مردم باشد یا نباشد، امام هست”[۱۷].مردم با رأی خود زمامداری سیاسی را به کسی واگذار نمیکنند و بدین ترتیب فرمانروایی سیاسی را مشروع نمیسازند، بلکه کار و وظیفه مردم “کشف” شخص ذاتأ مستحق حکومت است:” امامت به تعیین نیست، بلکه آنچه دربارهی او مطرح است، مسأله ” تشخیص” است،یعنی مردم که منشأ قدرت در دموکراسی هستند، رابطهشان با امام، رابطه مردم با “حکومت” نیست، بلکه رابطهشان با امام، رابطه مردم است با ” واقعیت”، تعیینکننده نیستند، تشخیص دهنده اند”[۱۸].
به گمان شریعتی وظیفه رهبری، هدایت تودههای آرام و راکد و منحط است، نه تابع علائق و ترجیحات و منافع آنان شدن:” اصل حکومت دموکراسی – برخلاف این تقدس شورانگیزی که داردـ با اصل تغییر و پیشرفت انقلابی و رهبری فکری مغایر است و اگر در یک جامعه رهبری سیاسی بر اساس یک ایدئولوژی مشخص و بر شعار دگرگونی آراء و افکار منحط و سنتهای پوسیده استوار است، رهبری نمیتواند خود زاده آراء عوام و تعیین شده پسند عموم و بر آمده از متن توده منحط باشد “[۱۹]. ” دموکراسی نظام ضعیفی است و حتی خطرناک و ضد انقلابی… انحطاطی که در کشورهای لیبرالیسم و دموکراسی غربی پیش میآید نشانه ضعف این نظام در هدایت جامعه است”[۲۰].
ازاین رو، در عصر غیبت نیز یک گروه انقلابی وظیفه دارد تا براساس ایدئولوژی خود، نه پسند وخواست افراد، مردم را به سوی مقصد هدایت نماید:” بنابراین، امروز حکومت یا گروه متعهد سیاسی که در یک کشور رهبری را به دست میگیرد…این گروه متعهدندـ ولو مذهبی هم نباشند متعهدندـ که سرنوشت انقلاب را به دموکراسی رأیهای بی ارزش و خریداری شده و بازیچه جهل وخرافه و غرض وا نگذارند. متعهدند که انقلاب را پیاده کنند، رهبری کنند و به هدف هدایت کنند…این گروه متکی به کسب رأی اکثریت افراد نیست، متعهد به تحقق ایدهها و عقاید و افکارش و تغییر در مسیر فکری افراد، در روابط اجتماعی وتکامل فرهنگی و صنعتی و رشد عمل انقلابی بر اساس ایدئولوژی خویش است . بنابراین رهبری سیاسی این گروه متعهد وقتی سرنوشت جامعه را به دست میگیرد، تمام هدفاش آنست که جامعه را براساس مکتب انقلابی خویش بپروراند، نظام اجتماعی را آنچنان که ایدئولوژیش اقتضاء دارد تجدید بنا کند و فرهنگ و اخلاق و عقاید و آراء مردم را به شکل انقلابی تغییر دهد، حتی علیرغمِ شماره آراء”[۲۱].
مگر جمهوری اسلامی ایران همین آراء را به عنوان مانیفست خود برنگزیده و به آنها عمل نمیکند؟ مگر غیر از این است که “فرهنگ و اخلاق و عقاید و آراء مردم” را علیرغمِ رأی مردم، مطابق ” ایده ها”ی خودشان تغییر میدهند؟ اینها هم سرنوشت انقلاب را به رأیهای بی ارزش مردم منحط نسپرده اند.” انقلاب را پیاده” میکنند و مردم منحط را از نو میسازند. به گفته شریعتی مردم نیازمند “پرورش فکری”اند . اما چگونه و با چه روش هایی؟ پاسخ روشن است، از طریق ” شستشوی مغزی”. این درس را شریعتی در مدرسه لنین و استالین ومائو آموخت . آنها به وی آموختند که تودههای منحط را نمیتوان در یک زمان معین مطابق ایدئولوژی انقلاب ساخت. انقلاب به انسان طراز نوین احتیاج دارد . “شستشوی مغزی” کاری دائمی است:
این سخنان در زمانی ابراز شد که سالها از مرگ استالین میگذشت و خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیسم(۱۹۵۶) جنایات استالین را افشا کرده بود. گرچه نسخهی شریعتی برای انقلابی که در پیش بود، ازروشهای استالین در شستشوی فکری مردم روسیه رونویسی شد، ولی شریعتی به آن میزان قانع نبود . “انقلاب فرهنگی چین” به وسیله مائو و دار و دسته چهار نفره در ۱۹۶۵آغاز شد و در سال ۱۹۶۷ با سخنرانی مائو و دستور وی برای حمله به دانشگاهها تشدید شد. پس از مرگ مائو در سال ۱۹۷۵ باند چهار نفره بازداشت و روانه زندان شدند. سیاهکاریها و رسواییهای انقلاب فرهنگی چین افشاء شده بود. اما علیرغمِ آن، شریعتی همچنان شیفته انقلاب فرهنگی چین باقی ماند. فراموش نکردهایم که در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی مخالفان سیاسی را جهت “شستشوی فکری” روانه تیمارستانها میکردند. البته انقلاب فرهنگی ایران تا حدّ انقلاب فرهنگی چین، که مطلوب شریعتی بود، پیش نرفت. شریعتی آنقدر زنده نماند که ثمره آنچه را کاشت خود درو کند. پیروان صدیق فکری او هم کار مردم را ” کشف ” رهبر میدانند، به رأی مردم اعتقادی ندارند، میخواهند به زور مردم را از طریق شستشوی فکری (به کارگیری منظم رسانهها و دستگاههای ایدئولوژیک و نیز دستگاههای خشونت دولت در تلقین منظم ایدئولوژی دولت و حذف و سرکوب صداهای مخالف) به مقصدی که خود تشخیص میدهند هدایت کنند. عظمت طلبی اتمی آنان برای بسیاری از مردم نامفهوم است، و بسیاری از مردم آن را بیهوده وبرای کشور و منافع ملّی خطرناک تلقی میکنند. اما شریعتی به زمامداران انقلاب آموخته است که به رأیهای بی ارزش مردم اهمیت ندهند، و برنامههای ایدئولوژیک و انقلابی خود را، بدون توجه به نظر مردم، پیاده کنند. بهترین توجیهات ایدئولوژیک و ضد دموکراتیک برای عملکرد فعلی زمامداران جمهوری اسلامی را در کجا بهتر از آثار شریعتی میتوان یافت؟
دیکتاتوری پرولتاریای مارکسیستی _ لنینیستی مطلوب شریعتی بود. لنین میگفت:” نیاز پرولتاریا به دولت از نظر مصالح آزادی نبوده بلکه برای سرکوب مخالفین خویش است … در جامعه سرمایهداری سر و کار ما با دموکراسی سروته زده، محقر، کاذب، دموکراسی منحصراً برای توانگران یعنی برای اقلیت است. دیکتاتوری پرولتاریا یا دوران گذار به کمونیسم، در عین سرکوب ضروری اقلیت یعنی استثمارگران، برای نخستین بار به مردم یعنی به اکثریت دموکراسی خواهد داد”.[۲۳] وقتی ماکسیسم گورگی به اعدام گسترده مخالفان اعتراض کرد، لنین بدو پاسخ داد:” کارگران و دهقانان در حال تربیت کردن نیروهای روشنفکری خود برای مبارزه جهت ساقط کردن بورژوازی و میراث آن، یعنی همان روشنفکران حقیر و کاپیتالیستهای نوکر صفتی هستند که خودشان را مغز ملت تصور میکنند. آنها در واقع نه مغز، بلکه غایط ملت هستند”[۲۴] . لنین در سال ۱۹۰۵در مقاله ” تشکیلات حزبی و ادبیات حزبی ” مرامنامه سرکوب ایدئولوژیک را برای کمونیستهای بعدی آماده کرد. میگوید:” مرگ برنویسندگان غیر حزبی! مرگ بر انسانهای ادبی! ادبیات باید جزیی از هدف مشترک پرولتاریا باشد، باید ” پیچ و مهرهای ” در ماشین عظیم سوسیال دموکراتیکی باشد که کل پیش قراولان آگاه سیاسی طبقه کارگر به حر کتش واداشتهاند “[۲۵]. در کنگره کمسول در دوم اکتبر ۱۹۲۰ لنین طی یک سخنرانی تکلیف اخلاق را هم روشن کرد:” ما میگوییم که اخلاق ما دربست تابع منافع مبارزهی طبقاتی پرولتاریا است… اخلاق آن چیزی است که به نابودی نظم پیشین استشماری و متحد کردن تمامی مردم زحمتکش گرداگرد پرولتاریایی که دست اندر کار جامعه جدید کمونیستی است خدمت کند … برای یک کمونیست، همهی اخلاق در این انظباط متحد و مبارزهی تودهای آگاهانه علیه استثمارگران خلاصه میشود. ما به اخلاق ابدی و ازلی معتقد نیستیم و نادرستی همهی حکایات مربوط به اخلاق را بر ملا میکنیم”[۲۶].شریعتی این آموزهها را از لنین فراگرفت و آنها را به گمان خود اسلامیزه کرد. آثار وی را یک بار دیگر بخوانید و نظراتش دربارهی ادبیات متعهد و رد ادبیات بی طرف را مرور کنید.مشابهت آرائش در زمینه ادبیات با نظرات لنین غیرقابل انکار است. لنین در مقالهای زیر عنوان” توهماتی دربارهی قانون اساسی” میگوید:” در زمان انقلاب کافی نیست ارادهی اکثریت را باز شناسیمـ باید ثابت کنید که در لحظهی تعیینکننده و در جای تعیینکننده قدرت مندترید، باید پیروز شد. بارها دیدهایم که چگونه اقلیتی که تشکل دارد و تسلیحات بهتر دارد و آگاهی سیاسیاش بیشتر است ارادهی خود را بر اکثریت تحمیل میکند و آن را به زانو در میآورد”[۲۷] . ” دموکراسی شکلی از دولت بورژوایی است که خائنان به سوسیالیسم واقعی منادی آنند، هم اینها هستند که امروزه در رأس سوسیالیسم رسمی قرار گرفتهاند و میگویند دموکراسی مغایر دیکتاتوری پرولتاریا است. تا زمانی که انقلاب هنوز از محدودهی نظام بورژوازی بر نگذشته بود، ما هم خواستار دموکراسی بودیم، اما به محض آنکه در روند انقلاب نخستین نشانههای سوسیالیسم را مشاهده کردیم، قاطع و پیگیر به نفع دیکتاتوری پرولتاریا موضع گرفتیم”[۲۸] .شریعتی نقل میکرد که لنین میگفت که نیم قرن برای سرکوب مخالفان و مغز شویی مردم کفایت میکند. اما شریعتی خود این مدت را کافی نمیدانست. او به تبعیت از آموزههای انقلاب فرهنگی مائومعتقد بود که این شستشوی مغزی باید برای همیشه ادامه یابد. البته شریعتی در نقل قول از لنین مرتکب خطا شده بود. لنین معتقد بود که دیکتاتوری پرولتاریا ” جریانی است مسلماً طولانی”[۲۹] . تمام کتاب دولت و انقلاب لنین در خدمت توجیه ضرورت سرکوب و نابودی بورژوازی و حتمی بودن سوسیالیسم و دوران کمونیسم است . لنین میگفت:”دولت بورژواز.ی… به دست پرولتاریا ضمن انقلاب نابود میگردد”.[۳۰] شریعتی با تبعیت از لنین میگوید:”در چشم ما بورژوازی پلید است، نه تنها نابود میشود که باید نابودش کرد. نه تنها به این علت که با ” تولید جمعی”ـ در نظام صنعتی جدیدـ مغایر است، محکوم است، بلکه بیشتر به این علت که …[انسانها ] را به گرگ خونخوار بدل میکند یا روباه مکار و یا موش سکه پرست و اکثریت خلق را گلهای میش میسازد که باید پوزه در خاک بچرند تا پشمشان را بچینند و شیرشان را بدوشند و پوستشان کنند… سوسیالیسم … پس از سرمایهداری حتمی الوقوع است…سوسیالیسم انسان را … از بندگی اقتصادی در نظام سرمایهداری و زندان مالکیت استثماری و منجلاب بورژوازی آزاد میکند “[۳۱]. سوسیالیسم حتمی الوقوع لنینیستی مطلوب شریعتی چه بود؟ لنین در ۱۷ نوامبر ۱۹۱۷طی یک سخنرانی در هیئت اجراییه کمیته مرکزی میگوید:” پیشتر گفته بودیم که اگر روی کار بیاییم، روزنامههای بورژوایی را تعطیل خواهیم کرد. اگر وجود چنین روزنامه هایی را تحمل کنیم، دیگر سوسیالیست نیستیم “[۳۲] . میگفت :” اجازه نخواهیم داد که شعارهای پر طمطراقی چون آزادی، برابری و ارادهی اکثریت فریبمان دهد”[۳۳]. لنین معتقد بود که مردم را میتوان به خاطر بیان نظراتی که بهطور عینی در خدمت منافع بورژوازیاند تیرباران کرد. وی پیشنهاد کرد که به قانون جزا این عبارات افزوده شود:” تبلیغات و تحریکاتی که بهطور عینی در خدمت منافع آن دسته از بورژوازی بینالمللی است که حقوق نظام مالکیت کمونیستی را که جانشین نظام سرمایهداری میشود به رسمیت نمیشناسد و از طریق دخالت خارجی، محاصره، خرابکاری، کمک مالی به روزنامهها و ابزار مشابه بهطور مستقیم و غیر مستقیم در صدد براندازی نظام کمونیستی هستند، مجازات اعدام خواهند داشت که در صورت وجود شرایط مخففه، به حبس یا تبعید تعدیل خواهند شد”[۳۴].
شریعتی در پایان امت و امامت، به رهبرن آینده انقلاب، خطر رشد نیروهای مردم سالار، پس از مرگ رهبر انقلاب را گوشزد میکند:
شریعتی نگران مرگ بنیانگذار و حوادث پس از آن بود. پس از مرگ وی، برخی زیر علم مردم سالاری، انقلاب را از درون نابود خواهند کرد. در چنین شرایطی رهبری انقلاب چه وظیفهای بر عهده دارد؟ :” رهبری انقلاب… حق ندارد دچار وسوسه لیبرالیسم غربی شود و انقلاب را در چنین جامعهای به دموکراسی رأسها بسپارد”.[۳۶] وقتی دموکراسی نفی شد، چه بدیلی جایگزین آن خواهد شد؟ پیشنهاد شریعتی این است:” دیکتاتوری پرولتاریا برای دوران نسبتاً طولانی بنای انقلابی جامعه جدید “. ” و حتی انتخاب رهبر مادام العمر انقلاب … به جای لیبرالیسم و دموکراسی آزاد غربی ” است ” تا وقتی که عوامل مخرب و فساد انگیز ریشه کن شود و تا وقتی که خطرهای اجتماعی از بین برود، مغز شویی بشود، روابط اجتماعی پاک گردد” تا آن زمان باید “رهبری جامعه را به شیوه اصیل رهبری انقلابی، و نه دموکراتیک، ادامه دهند، بدینگونه که شخصیت و مسئولیت قهرمان و بنیانگذار مکتب و نهضت انقلابی را در چند نسل ادامه دهند”.[۳۷] “شعار دموکراسی یا حکومت آراء همه مردم، فریبی بوده است تا دشمنان مردم در پناه آن بتوانند مسیر نهضت مردم را منحرف سازند و تمام ثمرات انقلابی را که در مجاهدات ملت علیه استعمار و استبداد به دست آورده بودند، بر باد دهند”.[۳۸]
بنابر این، از نظر شریعتی دموکراسی آزاد غربی فریبی بیش نیست . بدیل دموکراسی از نظر شریعتی، رهبری انقلابی است. او رهبری دموکراتیک را نفی میکند تا شخصیت بنیانگذار انقلاب را تداوم بخشد. میگوید دشمنان مردم شعار دموکراسی را ساختهاند تا آنها را منحرف سازند و ثمرات انقلابشان را بر باد دهند. این رویکرد با رویکرد مسئولین فعلی رژیم جمهوری اسلامی هیچ تفاوتی ندارد. در واقع اینان راه و اندیشه او را ادامه میدهند. مگر شریعتی نمیگفت:
او تقلید در اسلام را ترجمه ” اطاعت تشکیلاتی” در ایدئولوژی میدانست.[۴۰] بنابراین، نظریه مارکسیستی ـ لنینیستی شریعتی دربارهی نظام سیاسی یک جامعه انقلابی در نهایت تا حدّ زیادی به نظریه ولایت مطلقه فقیه نزدیک میشود. از این حیث مقایسه آرای او با مطهری آموزنده است. مطهری علیرغمِ آنکه روحانی بود و قاعدتاً باید به نظریه ولایت فقیه متمایلتر باشد، با ولایت فقیه مخالف بود و میگفت:
شریعتی در مقام نقد و ردّ دموکراسی مدعی بود که دموکراسی به شایستهسالاری و برجستهسالاری نمیانجامد. از این رو دموکراسی را نفی میکرد:
اما حقیقت این است که دموکراسی اساساً خود را متعهد به برجسته سالاری نمیداند و هدف آن این نیست که برجستهترین افراد را بر سر کار آورد. نه فقط دموکراسی، بلکه هیچ رژیم دیگری هم چنین نمیکند، و نمیتواند بکند. کسانی که چنان سودایی را در سر میپرورانند، نهایتاً راهی جز شستشوی مغزی آدمیان ندارند، و لاجرم باید به سوی رژیمهای توتالیتر بروند. دموکراسی تا اطلاع ثانوی بهترین نظام سیاسی موجود است. اما شریعتی چنین گمانی نداشت. او انقلابی تمامعیار بود. شریعتی اصلاحطلب نبود. برای او عمل انقلابی مهم بود. عصر، عصر عمل و نفی نظر و ذهنیت بود. شریعتی میگفت:” حقیقت، در عمل است که خود را باز مینمایاند”، “باید به فکری که جنبه عملی دارد تکیه فکری کنیم”.[۴۳] اسلام انقلابی و ایدئولوژیک و حقیقی او، اسلام ” تودههای درس نخوانده” بود، نه اسلام متخصصان(فیلسوفان، فقیهان، متکلمان،عالمان و منطقیون). درمقام نفی دموکراسی، رأی مردم منحط و بی ارزش قلمداد میشد، اما برای برپا کردن انقلاب، همین تودههای منحط به یکباره مقدس میشوند و ادعا میشود که اسلام تنها ایدئولوژیی است که برخلاف تمامی ایدئولوژیها “متن مردم” را “عامل اساسی ومسئول مستقیم سرنوشت جامعه وتاریخ و فرد” معرفی میکند.
شریعتی دانش آموخته مدرسه لنین بود. لنین به انقلابیون آموخت که مسأله انقلاب تصرّف دولت و حلّ همه مسائل از طریق دولت است. تمام نظریهپردازی شریعتی معطوف به براه انداختن انقلاب و تصرّف دولت است. پس از پیروزی و در دست گرفتن دولت، باید جامعه و افراد را مطابق ایدئولوژی ساخت. “ساختمان گرایی” در سخنان شریعتی موج میزند . مگر سوسیالیسم چیزی جز ساختن بنای جامعه از بالا مطابق یک ایدئولوژی است؟ ایدئولوگها، مهندسان جامعه اند.[۴۴] شریعتی یک نسل لنینیست پرورش داد. حتّی امروز هم بسیاری از گروهها و فعالان سیاسی مسلمان تحت تأثیر آموزههای شریعی به نوعی لنینگرایی مبتلا هستند و تمام همّ و غمشان فتح سنگر به سنگر تمام ارکان دولت است تا از طریق تصرف دولت برنامههای خود را عملی کنند.[۴۵] البته بسیاری از این فعالان امروزین میخواهند از دولت برای اصلاحات استفاده کنند، ولی مسأله شریعتی انقلاب دائمی و نفی دموکراسی بود.
البته درست است که هر اندیشمندی را باید در ظرف زمانه خود ارزیابی کرد. مدافعان شریعتی بر این مبنا مدعیاند که شریعتی را نیز باید بر اساس معیارهای رایج در روزگارش فهمید. به اعتقاد ایشان اگر اندیشههای او را بر مبنای معیارهای حاکم بر گفتمان مسلط در روزگار وی (و نه معیارهای امروزین) مورد ارزیابی قرار دهیم، ضدیت او را با دموکراسی، لیبرالیسم و حقوق بشر بهتر خواهیم فهمید. اما ضدیت شریعتی با آن مقولات را حتّی در فضای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی روزگار او هم نمیتوان توجیه کرد. شریعتی تحصیل کرده فرانسه بود. و به اعتقاد برخی از شیفتگانش درس خوانده جامعهشناسی و بلکه یک جامعهشناس بزرگ بود.[۴۶] در همان روزگار شریعتی، در محافل آکادمیک جامعهشناسی آرای توکویل را هم به دانشجویان میآموختند. توکویل فرانسوی و هم عصر مارکس بود. کتاب کلاسیک توکویل، تحلیل دموکراسی در آمریکا، درسال ۱۳۴۷ترجمه و انتشار یافت. اما نشانی از دموکراسیخواهی توکویل در آرای شریعتی دیده نمیشود. ریموند آرون در زمانی که شریعتی در فرانسه بود، یکی از استادهای بهنامِ جامعهشناسی فرانسه بود. همو بود که نشان داد ایدئولوژی چگونه به عنوان افیون روشنفکران عمل میکند. آرون در سال۱۹۶۳ طی سه نوبت در دانشگاه برکلی کالیفرنیا دربارهی “سه وجه از مسأله آزادی” سخن گفت. آن سخنرانیها در سال ۱۹۶۵ در کتابی به نام تحقیق در انواع آزادی به زبان فرانسه منتشر شد. موضوع خطابه اول آن سخنرانیها دربارهی ” الکسی دو توکویل و کارل مارکس” بود. آرون آرای آن دو را دربارهی دموکراسی و آینده جوامع غربی بهطور تطبیقی بررسی میکند و نشان میدهد که در این دو مورد حقّ با توکویل بود، نه مارکس.[۴۷] اما شریعتی توکویل و آرون را نادیده گرفت، و به راه مارکس، لنین،استالین، و مائو رفت. مباحثه پوپر و مارکوزه دربارهی انقلاب و اصلاح پیش از اوجگیری کار شریعتی انجام شده بود، و در همان ایام به فارسی ترجمه شده بود. فریدریش فون هایک، اقتصاد دان و نظریهپرداز سیاسی اتریشیـانگلیسی در سال ۱۹۴۴ کتاب راه بردگی (The Road to Serfdom) را منتشر و آن را به”سوسیالیستهای همه احزاب”اهدا کرده بود. چطور میشود چیزی را که پوپر و هایک بخوبی میدیدند، از چشم شریعتی و دیگر روشنفکران پوشیده مانده باشد؟ آیا آنها آن حقایق را میدیدند اما از فرط شیفتگی و مفتونیت نادیدهشان میگرفتند؟
۱. این عبارات نقل قول سرکار خانم پوران شریعت رضوی همسر محترم دکتر علی شریعتی است. نگا. روزنامه شرق، ۲۳ خرداد۱۳۸۶
۲. بخشی از گفتار آقای احسان شریعتی فرزند محترم دکتر علی شریعتی در مراسم بزرگداشت شریعتی در حسینیه ارشاد، خرداد ۱۳۸۶.
۳. من در جای دیگر به تفصیل دربارهی این نکته با تأکید بر مورد شریعتی سخن گفته ام. علاقه مندان را ارجاع میدهم به متن سخنرانیام در دانشکده فنی دانشگاه تهران، سمینار بزرگداشت شریعتی،(خرداد ۱۳۷۸).
۴. برای مثال، در همان روزگار شریعتی، سازمان چریکهای فدایی خلق(تأسیس ۱۳۴۹) به جای آنکه سنت کمونیستی حزب توده(تأسیس ۱۳۲۲، وابسته به شوروی) را مورد نقد و ارزیابی روشنگرانه قرار دهد و از تجربههای مثبت آن سنت بیاموزد و از این طریق راه خود را بیابد، یکسره حزب توده را رد کرد، سازمان مجاهدین خلق هم از مهندس بازرگان برید و او را پایان یافته و تاجر مسلک قلمداد کرد. وقتی تجربههای گذشتگان نادیده گرفته شود، خطاها تکرار و کنشها کودکانه خواهد بود.
۵. مجموعه آثار، ج ۳۴، ص ۱۴
۶. ج ۳۱، ص ۳۵۸
۷. رجوع شود به وب سایت رسمی دکتر علی شریعتی http://www.drshariati.org/show.asp?ID=۶۱.)
۸. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، انتشارات صدرا، ص ۴۴
۹. سیدمحمد خاتمی اخیراً گفته است: “بیشترین و علمیترین نقدها پیرامون مبانی فلسفی لیبرالیسم از طرف بسیاری از اصلاحطلبان از جمله خود من صورت گرفته است… مبانی فلسفی لیبرالیسم را رد میکنیم… در خیلی نظرات دیگر مبانی فلسفی اسلام با لیبرالیسم متفاوت است، چگونه یک مسلمان واقعی میتواند لیبرال واقعی باشد؟ … اسلام واقعی… لیبرالیسم را نمیپذیرد” .(کیهان، ۱۴تیر ۱۳۸۶). چه خوب بود آقای خاتمی برخی از ” علمی ترین” نقد هایشان را بر لیبرالیسم بیان میکردند تا همگان از آنها استفاده نمایند، ویا نشانی برخی از علمیترین نقدهای خودشان و اصلاحطلبان را جهت مطالعه ذکر میکردند. بسیاری از اموری که خاتمی و اصلاحطلبان از آنها دفاع میکنند، دستاورد لیبرال هاست. من در مقاله ” خورشت قورمه سبزی لیبرالیسم” همین نکته را توضیح دادم. لیبرالیسم، همچون هر مکتب دیگری قابل نقد است. اما نقد از موضعی خاص صورت میگیرد. نقد مارکسیستها، نقد باهمادگرایان، نقد فمینیستها، و نقد بنیادگرایان مسلمان. خاتمی در همین سخنرانی گفته است لیبرالها بر” عقل خودبنیاد بشر” تاکید مینمایند. اولاً ریچارد رورتی بنیاد ستیز است. کارل پوپر هم از نظر معرفتشناسی بنیادگرا نیست.جان رالز هم لیبرالیسم سیاسیاش را برهیچ بنیاد فلسفیـاخلاقیـمذهبی بنا نمیکند. ثانیاً: انکار استقلال عقل از چه موضعی صورت میگیرد؟ آیا منظور تبعیت عقل از وحی است؟ عقل استدلالگر، فقط تابع ادله عقلی است . فارغ از وحی است، نه منقاد نقل. ثالثاً : اگر “خود آئینی” لیبرالیسم در فلسفه سیاسی پذیرفته شود، بقیه لیبرالیسم هم به دنبالش خواهد آمد. اما نفی خود آئینی آدمیان پیامدهای نامقبول بسیاری به دنبال میآورد. رابعاً: روش کسانی که در ایران از ارکان و مقولههای لیبرالیسم دفاع وآنها را در جامعه ترویج میکنند، و درعینحال لیبرالسیم را نفی میکنند، دو گونه قابل تحلیل است. یا اینها نمیدانند لیبرالیسم چیست و یا میدانند و از ترس رژیم خود را ضد لیبرال جلوه میدهند. خامساً: سکولاریسم، به معنای جدایی نهاد دین از نهاد دولت، یکی از ارکان لیبرالیسم است. خاتمی و تمام گروههای عضو جبهه دوم خرداد، مخالف سکولاریسم اند. این مخالفت معلول دو علت است: یا آنها واقعاً مخالف سکولاریسماند، برای آنکه از جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت دینی دفاع میکنند. ویا اینکه مخالف حکومت دینی و جمهوری اسلامیاند، اما از ترس رد صلاحیت به وسیله شورای نگهبان، آن را از باب تقیه و توریه پنهان میدارند. از سوی دیگر، خاتمی از ولایت فقیه و مصداق آن، تحت عنوان دائماً در حال تکرار ” مقام معظم رهبری”، دفاع مینماید.
۱۰. بسیاری از افراد به دلیل سیاستهای نظامی گرانه دولت آمریکا با لیبرالیسم مخالفت میکنند. یا عملکرد غلط دولت آمریکا در عراق و در سطح جهان را دالّ بر نادرستی لیبرالیسم میگیرند. اما مطابق یک نظرسنجی که اخیراً صورت گرفته است، فقط ۲۰درصد مردم آمریکا خود را لیبرال میدانند. در آمریکا، لیبرالها، چپ خوانده میشوند. لیبرالهای آمریکا، که عمدتاً در دانشگاهها مستقرند، با سیاستهای نظامی گرایانه دولتشان در سطح جهانی مخالفند. لیبرالها برابری را قبول دارند . مهمترین تئوری در نیم قرن اخیر دربارهی عدالت، از سوی فیلسوف لیبرال آمریکایی، جان رالز، مطرح شد .عدالت مهمترین مسأله فیلسوفان سیاسی لیبرال آمریکا است. به عنوان نمونه مارتا نوسبام چندین کتاب در این زمینه انتشار داده است .آخرین کتاب وی frontiers of justice در سال ۲۰۰۶ منتشر شد. وی با سیاستهای دولت آمریکا مخالف است. رونالد دورکین دیگر فیلسوف سیاسی لیبرال برابریطلب است . کتاب justice in robes وی در سال ۲۰۰۶ منتشر شد. او طی پنج سخنرانی در دانشگاه پرینستون سیاستهای دولت آمریکا را در تمامی زمینهها نقد کرد. آن سخنرانیها در کتاب IS DEMOCRACY POSSIBLE HERE? در سال ۲۰۰۶ منتشر شد. تمام اینها با حمله نظامی آمریکا به ایران، به هر بهانه ای، مخالفند. ریچارد رورتی، فیلسوف لیبرال آمریکایی، که اخیراً درگذشت، برابریطلب بود و انتقادهای بسیاری به دولت آمریکا داشت. رورتی در یکی از آخرین مقالههای خود مینویسد:” بیشتر کسانی که به آرمانهای عصر روشنگری دل بسته بودند بدیهی میپنداشتند که تمدن غرب در پدید آوردن آزادی، برابری وبرادری، کماکان سرکردگی درازمدت خود را بر سایر نقاط این سیاره حفظ خواهد کرد .اما آن سرکردگی به پایان رسید. غرب دیگر از این فراتر نخواهد رفت، همین حدّ از ثروت و قدرت، نهایتی است که به آن رسیده است. حتی ایالات متحده آمریکا، تنها با ریسک ورشکستگی میتواند نیروی نظامیاش را به کار گیرد. قرن آمریکا تمام شد… ” آمارتیا سن، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال۱۹۹۸یکی دیگر از فیلسوفان لیبرال است که از برابری دفاع میکند. به گمان وی قابلیت capability” متعلّق برابری است. همانطور که دیده میشود، اینک مهمترین نظریهپردازی در زمینه عدالت و برابری از سوی فیلسوفان لیبرال صورت میگیرد. از سوی دیگر، جورج بوش رئیس جمهوری آمریکا در مقام دفاع از سیاستهای نظامی گرایانهاش، آنها را اقدامات ضروری برای بسط دموکراسی میداند، نه لیبرالیسم. اگر بنا به فرض میتوانستیم اقدامات نظامی گرایانه بوش را به پای نظامی فکری بگذاریم، آن نظام میباید دموکراسیگرایی باشد نه لیبرالیسم. هرچند که به گمان من این رویکرد از اساس نادرست و ناموجه است. نه مارکسیسم را میتوان به لنینیسم و استالینیسم فروکاست، نه اسلام را میتوان به بنیادگرایی فروکاست، و نه دموکراسی و لیبرالیسم را به سیاست خارجی دولت آمریکا و انگلیس، یا اقدامات اسرائیل. بگذریم از آنکه به روشهای نظامی نمیتوان دموکراسی را بسط داد و هیچ دلیل موجهی وجود ندارد که ادعای بوش دربارهی ” گسترش دموکراسی ” را تأیید نماید. در هر صورت، نئوکانهای آمریکا، که محافظه کارند، با لیبرالیسم مخالفند.
در عین حال توجه به یک پرسش بسیار مهم است: آیا در مارکسسیسم ارکان و امکاناتی وجود ندارد که به لنینیسم و استالینیسم و مائوئیسم راه میدهد؟ آیا در اسلام ارکان و عناصری وجود ندارد که به بنیادگرایی و اسلام سیاسی راه میدهد؟ آیا درلیبرالیسم ارکان و عناصری وجود ندارد که به استثمار و امپریالیسم راه میدهد؟پاسخ این پرسش هرچه باشد، یک نکته مسلم است: آدمیان را نباید فدای آیدئولوژیها و آئینها کرد. تمام ایدئولوژیها برساخته هایی بشری برای رهایی و بهروزی آدمیانند. همهچیز باید در خدمت انسانهای زمینی با پوست و گوشت و استخوان باشد. مارکسیسم وسوسیالیسم و لیبرالیسم و دموکراسی و دیگرآئینها در مقابل آدمیان هیچ ارزشی ندارند، اگر نتوانند خادم انسانها باشند.لنین و استالین و مائو، میلیونها انسان را قربانی سوسیالیسم کردند. بنیادگرایان انسانها را قربانی اسلام میکنند. دول غربی هم انسانهای بی شماری را قربانی لیبرالیسم و دموکراسی کرده اند. اگر آنچه امروز در عراق و فلسطین میگذرد محصول لیبرالیسم باشد، لیبرالیسم غیر اخلاقیترین برساخته انسانی است. کاهش درد و رنج آدمیان مهم است، نه چیزی دیگر. هیچ کس حق ندارد به نام کاهش درد و رنج آدمیان، آنها را به راهی براند که نمیخواهند.
۱۱. ج ۱، ص ۲۰۹
۱۲. ج ۲۷، ص ۱۴۰
۱۳. ج ۲۶، ص ۲۴۱ (تمام تأکیدهای که در نقل قولهای آثار شریعتی آمده است، از من است.)
۱۴. اسلامشناسی ج۱ .و ج۱۶، ص۷۲ـ۷۱
۱۵. امت وامامت، ص ۱۶۲
۱۶. ج ۲۶، ص ۵۷۶
۱۷. پیشین، ص ۵۷۷
۱۸. پیشین، ص ۵۷۸
۱۹. پیشین، ص ۶۰۴
۲۰. پیشین، ص ۶۰۷
۲۱. پیشین، ص ۶۱۹
۲۲. پیشین، ص ۶۲۰
مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا، برخلاف نظر شریعتی، دست پخت استالین نبود. مارکس در برنامه گوتا نوشت:” میان جامعه سرمایهداری و کمونیستسی دورهای از دگرگونی انقلابی از جامعهای به جامعه دیگر قرار دارد. مترادف با آن نیز گذاری سیاسی است که در آن دولت میتواند چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نباشد”.بسیاری از مارکس شناسان تاکید کردهاند که دیکتاتوری پرولتاریایی مارکس با دیکتاتوری پرولتاریایی لنینیستیـ استالینیستی تفاوت دارد. انگلس در سال ۱۸۹۱ میگوید اگر کسی میخواهد منظور مارکس از ” دیکتاتوری پرولتاریا ” را دریابد، در این صورت ” به کمون پاریس بتگرید.آن دیکتاتوری پرولتاریا بود”.
۲۳. و.ا.لنین، دولت و انقلاب، نشر جمهوری خلق چین،صص ۱۲۵ـ۱۲۴
۲۴. ویتالی سنتالینسکی، روشنفکران و عالیجنابان خاکستری، دفتر ششم تا چهاردهم، ترجمه غلامحسین میرزاصالح، انتشارات مازیار،ص ۴۳۲
۲۵. مجموعه آثار لنین، ج ۱۰، ص ۴۵
۲۶. مجموعه آثار لنین، ج۳۱، صص۴ـ۲۹۱
۲۷. مجموعهی آثار لنین، ج۲۵، ص۲۰۱
۲۸. مجموعه آثار لنین، ج ۲۶، ص ۴۷۳
۲۹. دولت و انقلاب، ص ۱۱۷
۳۰. پیشین، ص ۲۳
در واقع دولت و انقلاب نقد سوسیال دموکراسی آلمان است. در طرف مقابل کارل کائوتسکی(۱۹۳۸ـ۱۸۵۴) میگفت سوسیالیسم با دموکراسی ملازمه دارد.او نظر لنین را رد میکرد و میگفت برخلاف نظر لنین، مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان شکل ویژهای از حکومت، مغایر با اشکال دموکراتیک، جانبداری نکرده است.به گمان کائوتسکی تصمیم لنینیستها که میخواستند از طریق ترور و خفقان در یک کشور عقب مانده سوسیالیسم ایجاد کنند مغایر آراء مارکس و انگلس است. بلشویکها طبقه کارگر را به انتقام جویی از افراد سرمایه دار واداشته اندو همه عناصر دموکراتیک را نابود کرده اند. آنها مسائل اقتصادی را از طریق ترور عمومی و بیگاری همگانی حل میکنند. آنها با سرکوب دموکراسی، حذف انتخابات، لغو آزادی بیان و اجتماعات مسالمتآمیز، میخواهند از طریق استبداد یک اقلیت، سوسیالیسم را به زور بنا کنند.
۳۱. ج۱۰، صص ۱۰۴ـ۱۰۲
۳۲. مجموعه آثار لنین، ج۲۶، ص ۲۸۵
۳۳. مجموعه آثار لنین، ج۲۹، ص ۳۵۱
۳۴. مجموعه آثار لنین، ج ۳۳، ص ۹ـ۳۵۸
۳۵. پیشین، ص ۶۲۲ـ۶۲۱
۳۶. پیشین، ص ۶۲۴
۳۷. پیشین، ص ۶۲۸ـ۶۲۷ـ۶۲۶
۳۸. ج ۴، صص ۲۹۰ـ۲۸۹
۳۹. مجموعه آثار، ج ۹، ص ۲۱۳
۴۰. ج ۷، ص۹۷
۴۱. مرتضی مطهری، پیشین، ص ۵۸
۴۲. مجموعه آثار، ج ۲۶، ص ۴۷۳
۴۳. ج ۱۷، ص۱۶۶
۴۴. فون هایک در نیمه دوم قرن بیستم نشان داد که ساختن یک جامعه سوسیالیستی از نظر معرفت سناختی ناممکن است رجوع شود به آثار زیر:
فون هایک، قانون، قانون گذاری و آزادی، ترجمه موسی غنی نژاد و مهشید معیری، طرح نو
جان گری، فلسفه سیاسی فون هایک، ترجمه خشایار دیهیمی، طرح نو
فون هایک، در سنگر آزادی، ترجمه عزت الله فولادوند، لوح فکر
لیبرالیسم یک طیف است . فون هایک یک لیبرتارین است و با دخالت دولت در حوزه اقتصاد مخا لف است. از سوی دیگر، کارل پوپر هم یک لیبرال است که به نوعی از دخالتگری دولت در اقتصاد دفاع میکند.
۴۵. بزودی طی یک مقاله دربارهی جنبش دانشجویی، سخنان بیشتری دربارهی رویکرد لنینی به دولت بیان خواهم کرد. مقصود من از لنینیسم نوعی رویکرد خاص نسبت به دولت است. بنابراین، تعبیر “رویکرد لنینیستی” نزد من متضمن هیچ اشاره هنجاری یا تخفیفآمیزی نیست. آنچه برای من مهّم است پیامدهای آن رویکرد است. پیامدهای سنگین این نوع رویکرد به دولت حتّی تا به امروز نیز گریبانگیر ماست.
۴۶. عشق به شریعتی به پارهای مبالغه گوییها منجر شده است. برای مثال، برخی از افراد مدعی شدهاند که شریعتی در جامعهشناسی پیرو جامعهشناسی انتقادی بود. اما شریعتی با مکتب نقدی در جامعهشناسی هیچ سنخیتی نداشت. آثار مهمی چون گریزازآزادی اریک فروم، شخصیت اقتدارگرای تئودور آدورنو، دگرگونی ساختاری حوزه عمومی یورگن هابرماس در زمان حیات شریعتی منتشر شده بودند. اما او دقیقاً برخلاف مسیر این نوع نوشتهها گام بر میداشت. شریعتی انتقادهای جالبی از جامعهشناسی دارد:
۴۷. ترجمه کامل مقاله آرون در کتاب زیر است: در باب دموکراسی، تربیت، اخلاق و سیاست، گرد آورنده و مترجم بزرگ نادر زاده، نشر چشمه، ص ۱۶۴ـ۱۱۳