منوی ناوبری برگه ها

جدید

کدامین ذهنیت؟

رضا علیجانی

 

رضا علیجانی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

 
نویسنده : رضا علیجانی
 
موضوع : پیوست‌ها و گسست‌های گفتمان‌های رقیب پس از سال ۵۷
 
 
به‌نام خدا دوست همه انسان‌ها
 
“عقل” و “عقلانیت” واژه‌های پرکاربردی در ادبیاتِ فکری و سیاسی یک دهه‌ی اخیرِ جامعه‌ی ما بوده است؛ و اینک دوستی از دست‌اندرکارانِ نشریه‌ی نامه ‌خواسته است تا در تحلیلی، به اختصار به عقلانیتِ حاکم بر رفتار و عملکرد بیست‌وهفت ساله‌ی اخیر بپردازم.
 
در ابتدا، در حد یک اشاره‌ی کوتا‌ه، تنها می‌توان توجه نمود که بسیاری از واژگان و اصطلاحات در جامعه‌ی ما به‌صورتِ مبهم و مغشوشی مطرح می‌شوند. برخی از آن‌ها عمری کوتاه و برخی نیز عمری بلندتر دارند و افراد گوناگون، با تلقی‌ها و برداشت‌های گوناگون از آن واژه‌ها، به گفت‌وگو با یکدیگر می‌پردازند و آن واژه‌ی واحد و مشترک را به‌کار می‌گیرند، درحالی‌که هر یک معنای متفاوتی از آن ‌را در ذهن دارند و طبیعی است که در این حالت چه آشفته‌بازاری در حوزه‌ی تفکر و گفت‌وگو به‌راه می‌افتد! از جمله واژه‌هایی که هم‌اینک در جامعه‌ی ما به‌کار می‌روند و دچارِ این اغتشاش و آشفتگی هستند می‌توان چنین مثال زد : گستره‌ی همگانی یا حوزه‌ی عمومی، جامعه‌ی مدنی، گفتمان، روشنفکر، سیاست، قدرت، ساختار و… و بالاخره عقلانیت.
 
اینک در برخی گفتارها و نوشتارها در حوزه‌ی فکریِ ما، برای انواع “فهم” و “ادراک” ما از هستی و پدیده‌های جهانی و اجتماعی و درونی و…، از واژه‌ی عقل و عقلانیت استفاده می‌شود و با ایجاد نوعی ابهام و گنگی و اغتشاش، مرزها و معانیِ فهمِ اسطوره‌ای، شهود عرفانی و اشراقی، تجربه‌ی حسی، تجربه‌ی اجتماعی، ذوقِ هنری، درک شاعرانه، تخیلِ ادبی، وحی و الهام، استدلالِ نقلی و ارجاعی و… و بالاخره رویکرد استدلالی و تناسبِ دلیل و مدعا، رویکرد تدبیری و اتخاذِ روش‌های منتج به هدف و سنجشِ مقایسه‌ای میانِ اهداف و ارزش‌ها؛ در هم می‌ریزد و برای همه‌ی آن‌ها ـ یا ترکیبی از برخی از آن‌ها ـ از یک واژه‌ی کلی و گُنگ استفاده می‌شود. درحالی‌که حداقل می‌بایست بینِ عقلانیت به‌ معنای عام و کلی و عقلانیت به ‌معنای خاص و مورد کاربردِ بین‌الاذهانی رایجِ در جهان ما، تفکیک و تدقیقی صورت گیرد و در گفتار و نوشتار، بینِ آن‌ها نوسان صورت نگیرد.
 
ذکر این نکته فقط برای توجه و تأکید و ایجاد حساسیت، برای تصحیحِ گفتارها و درنتیجه سهولت و صحتِ گفت‌وگوها و ایجاد امکان برای جمع‌بندی و نتیجه‌گیریِ مشترک از آن‌هاست؛ وگرنه باید به‌طور مستقل و در مجالی مناسب به آن پرداخت.
 
اما آن‌چه من از نیتِ دوستانِ نشریه‌ی نامه، در بررسیِ “عقلانیتِ” نهفته و حاکم بر عملکردها و رفتارهای حدود سه دهه‌ی اخیر استنباط می‌کنم، بررسی و تحلیل “ذهنیت”، فهم و فرهنگ‌هایی است که در ورای حوادث و اَعمالِ این دوره وجود دارد.
 
نکته‌ی دومی که می‌بایست بر آن توجه و تأکید داشت، نسبتِ “ذهنیت ” (در انواعِ آن مانند دین، فلسفه، عرفان، عقاید ملی و قومی، فُولکلور، آداب و رسوم و…) و عینیت (در همه‌ی عرصه‌های آن مانندِ اقتصاد، سیاست، جغرافیا، نژاد، بوروکراسی و…) در شکل‌دهیِ زندگیِ انسانی است. در برخی رویکردها این ذهنیت‌ها و اندیشه‌ها و عقاید است که فرمانروا تلقی می‌شود و بر همه‌ی امورِ زندگی حاکم است و در برخی دیگر عینیت و مثلاً جغرافیا و به‌ویژه اقتصاد (شیوه‌ی تولید، انواع مالکیت، طبقه‌ی اقتصادی و…) است که تعیین‌کننده‌ی غالب در همه‌ی امورِ زندگی، و از جمله فرهنگ و آداب و رسوم و… می‌باشد؛ و بالاخره در نگاه و رویکردی دیگر ارتباطی متقابل، تعاملی و دیالکتیکی بینِ این دو حوزه‌ی بزرگ (ذهنیت ـ عینیت) وجود دارد و در یک فرآیند طولانی و پیچیده هر یک بر دیگری اثر می‌گذارد و واقعیتِ زندگی را شکل می‌دهد و دوباره این واقعیت بر “ذهن” اثر می‌گذارد و آن‌ را تغییر می‌دهد و مجدداً این ذهنیتِ تغییریافته باعثِ دگرگونی و تحولِ واقعیت می‌شود و این مارپیچِ پیچیده به پیش می‌رود و زندگیِ بشر را می‌سازد.
 
به‌نظرِ نگارنده، نگاه و رویکرد دیالکتیکی به واقعیتِ اجتماعی روشی صحیح‌تر و واقع‌گرایانه‌تر برای توضیح و تبیینِ آن می‌باشد. بنابراین تحلیل، ذهنیتِ حاکم بر رفتارهای سه دههٔ اخیر به ‌معنای “اصل” و “مبنا” دانستن آن نیست بلکه منافعِ طبقاتی، گرایشاتِ جنسیتی و… و بالاخره عواملِ روحی ـ روانیِ انسان‌ها (مانند قدرت‌طلبی‌ها و شهرت‌طلبی‌ها، فداکاری‌ها و مردم‌گرایی‌ها، حسادت‌ها و رقابت‌ها، بلندنظری‌ها و گذشت‌ها و…) نیز در شکل‌دهی به این زندگیِ پیچیده مؤثر بوده و هستند، هرچند در این نوشتار، موضوعِ مورد توجه نباشند.
 
چون دایره‌ی زمانیِ موضوعِ بحث، محدود است، به گذشته‌ترها نمی‌رویم و از دورانِ انقلاب آغاز می‌کنیم. انقلابِ ایران، از منظرِ بررسیِ “ذهنیت”، حامل یک پارادوکس بود چون حاوی دو گفتمانِ متفاوت بود که یکی در اقشارِ روشنفکر و دیگری در طیف‌های سنتی نفوذ داشت. اما این دو گفتمان وجوهِ مشترکی نیز داشتند که باعث برخی همسویی‌های عملی می‌شد. مهم‌ترین وجهِ مشترک‌شان رادیکالیسمِ سیاسی آن‌ها بود. به‌عبارت دیگر در رخداد انقلاب و پس از آن ما شاهد “شراکتِ نافرجامِ دو رادیکالیسمِ متفاوت” بودیم:
 
رادیکالیسمِ روشنفکری و رادیکالیسمِ کاریزماتیک. یکی رادیکالیسمِ آرمان گرا و دموکرات بود و آن دیگر فرمالیست و تمامیت‌خواه.(۱)
 
به فاصله‌ی اندکی بعد از انقلاب، رابطه‌ی همسویانه‌ی عملیِ پیروان این دو گفتمان، به رابطه‌ی انتقادی ـ چالشی آن‌ها در قبل از سال ۵۵ برگشت. چرا که در طولِ دورانِ پس از انقلاب گفتمانِ پارادوکسیکالِ حاکمِ بر انقلاب ـ که رگه‌هایی از هر دو گفتمان را داشت ـ در نشر و بسطِ عملی‌اش، به تفکیک صف‌ها و مرز‌بندیِ گفتمان‌های مختلف و گاه متعارض منجر شد.
 
در یک ترسیمِ بسیار کلی می‌توان از دو نوع گفتمانِ عدالت‌خواه و مردم‌گرا در دو حالتِ “با” و “بی” گرایش به آزادی و دموکراسی یادکرد. این دو گفتمان در حوزه‌ی سیاست و فرهنگ به‌شدت با یکدیگر اختلاف و تفاوتِ نظر داشتند :‌
 
یک گفتمان ـ که عمدتاً توسط روشنفکران و بعضی گروه‌های سیاسیِ بیرون از حاکمیت (اعم از مذهبی و غیرمذهبی) نمایندگی می‌شد ـ در حوزه‌ی سیاست به آزادی برای ابرازِ تنوعِ عقاید، حقوقِ اقوام، حقوقِ زنان، دموکراسیِ رقابتی … و مهم‌تر از همه، اختیاری و نه اجباری بودنِ احکام و قواعد (مثل حجاب ـ در برخورد آیت‌الله طالقانی)؛ معتقد بود
 
اما دیگر گفتمان ـ که ذهنیتی بود که بیش‌تر و نه البته انحصاراً ـ در ساختارِ قدرت عمل می‌کرد ـ، با اتکا به حقانیتِ خود و نگاهِ تحقیر و توطئه به هر نوع دگرباشی و دگراندیشی، نگرشی تمامیت‌نگر به همه‌ی امور و نگاهی حذفی به دیگر عقاید و تمایلات، داشت؛ و در روند انقلاب از آزادیِ مارکسیست‌ها ـ با عِلمِ به ضد دین بودنِ آن‌ها ـ که در ابراز و تبلیغِ عقاید ـ و البته نه توطئه ـ آزاد بودند، تا آزادی فقط برای “خودی”ها ـ که گاه آیت‌الله منتظری نیز از دایره‌ی خودی‌ها خارج محسوب می‌شد ـ سیری را طی کرد. این سیر، بیانگرِ حرکت از یک گرایشِ میانه به‌ سمتِ گرایشی کاملاً فقاهتی ـ البته با رویکردی بنیادگرایانه ـ بود.
 
در حوزه‌ی فرهنگ نیز اختلافات، شدتِ فراوانی داشت. به‌کارگیریِ مارک “التقاط” و انحراف، اولین جرقه‌ها برای مرزبندیِ جدیِ میانِ این دو گفتمان بود. تکفیر، غوغاگری، برخورد فیزیکی و حذفی به‌جای گفت‌وگو و استدلال به سرعت جای محکم کرد و فرمانروا گردید.
 
اما در حوزه‌ی اقتصاد و سیاستِ خارجی، همسویی‌های دو گفتمان اندکی بیش‌تر دوام آورد. هر دو گفتمانِ سنتی ـ بنیادگرا و روشنفکری ـ آرمان‌خواه، شعارهای مردم‌گرایانه‌ی اقتصادی داشتند، اما هر دو از مدل و الگوی عملی بی‌بهره بودند. گفتمانِ عدالت‌خواهِ حاکم بر قطبی از قدرت‌های مسلطِ بر جهان (بلوک‌ِشرق) و عدالت‌خواهیِ نهفته در بسیاری از لایه‌های متونِ مقدس با هم هم‌سویی نشان می‌دادند؛ اما مقاومت‌ها و مشکلاتی نیز رخ می‌نمود. مقاومت‌هایی از سوی کسانی که نگرشِ متفاوتی به منابعِ دینی به‌ویژه به منابعِ دستِ دوم (حدیث، فقه و…) داشتند و نیز نارضایتی کسانی که از این عدالت‌خواهیِ شعاری و شتاب‌ناک و بی‌برنامه، منافع شان به‌خطر می‌افتاد و نیز مشکلاتِ اقتصادی که این نوع مدیریتِ شعاری و بی‌برنامه برای رشد و توسعه‌ی کشور ایجاد می‌کرد و رفاهِ حداقلیِ همان مردمانی که دغدغه و داعیه‌ی نجاتشان را داشت نیز به ‌خطر می‌انداخت. شاخص‌های توسعه، سیرِ نزولیِ شگرفی را نشان می‌دادند و البته این امر از جای دیگری نیز تشدید می‌شد : سیاستِ خارجی (حاکمیت).
 
سیاستِ خارجی حـوزه‌ی دیگری بود که همـکاریِ آن دو گفتمان، انـدک زمانِ بیش‌تری می‌توانست دوام بیاورد. هر دو گفتمان ضدامپریالیست بودند. جوِ جهانیِ دو قطبی نیز بسترِ یاری‌رسان جدی‌ای برای این رویکرد بود؛ اما در این حوزه نیز مشکلاتِ ناشی از جنگ (که خود نیازمند بحثِ مستقلی است) و صف‌بندیِ برخی قدرت‌های بین‌المللی در پشتِ حریفِ متجاوز نیز بر معضلاتِ این دو حوزه (اقتصاد ـ سیاستِ خارجی) می‌افزود.
 
اما به‌طورِ موازی، رشد تعارضات و تفاوت‌های گفتمان‌ها ـ که تنها در حوزه‌ی روشنفکریِ خارج از قدرت نماند و به انشقاق‌ها و انشعاباتی در درونِ قدرت و حتی در درونِ روحانیت نیز ‌انجامید ـ، رشد مشکلاتِ عملی که مدیرانِ کم‌تجربه‌ای که اینک بر سنینِ عمرشان و سنواتِ مدیریت‌شان افزوده می‌شد آرام‌آرام با آن آشنا می‌شدند… و مهم‌تر از همه نحوه‌ی پایانِ جنگ که بسانِ بادی سرد بر کوره‌ی آرمان‌گراییِ تخیلی و ذهنی وزید و بسیاری از ذهن‌ها و احساس‌ها را از ذهنِ رویایی به بیداریِ واقعیت آورد و مهم‌تر از همه فروپاشیِ بلوک شرق که صدای آوارش همه‌ی گوش‌ها را در جهان تحت‌ِتأثیر قرار داد؛ به‌تدریج باعث طرحِ برخی مباحثِ جدید و نهایتاً شکل‌گیریِ گفتمان‌های نوینی در جامعه‌ی ایران گردید؛ و البته در درونِ این گفتمان‌ها نیز همچنان صف‌بندی‌هایی، مشابهِ برخی صف‌بندی‌های گذشته، ادامه یافت.
 
بحث‌های توسعه‌گرای مهندس سحابی و ایران فردا، نگرشِ عدالت‌خواهانه را، نه از موضعِ لیبرال بلکه از موضعِ رادیکال و عدالت‌خواه و به‌عبارتی سوسیال ـ دموکرات، به‌شدت تحت‌تأثیر قرار داد. اینک در میانِ بسیاری از آرمان‌خواهانِ عدالت‌خواهِ گذشته، نگرشی تلفیقی و موازی بین عدالت و توسعه به‌وجود آمده بود و البته عده‌ی کثیری از آرمان‌خواهانِ گذشته نیز با دست‌کشیدنِ از عدالتخواهی، توسعه با روشِ بازار را پذیرفته بودند.
 
نظریه‌ی دیگرِ مهندس سحابی، مبنی بر ضرورتِ برخورد تدافعی با جهانِ سلطه و امپریالیسم، به‌جای برخورد تهاجمی و ضدامپریالیستی، که در کتابِ توسعه و مجله ایران فردا منتشر می‌شد نیز، تأثیر فراوانی در بین نیروهای آرمان‌خواهِ ضدامپریالیست داشت و اینک آنان به‌جای برخورد شعاری، به برخورد مدبرانه و مهندسی شده با جهانِ سلطه برای کسب و حفظِ منافعِ ملی اعتقاد داشتند؛ و البته باز عده‌ی کثیری از آرمان‌خواهانِ گذشته با چشم‌پوشی از نگرشِ قبلیِ خود به پذیرشِ منفعلانه‌ی نظمِ (غیرعادلانه‌ی) جهانی و مستحیل شدنِ در آن رسیده بودند. برخی افراد و روحیاتِ تندروتر نیز به تمسخرِ “استقلال” و ایجاد تردید و خدشه در مفاهیمی چون “منافعِ ملی” پرداختند.
 
امّا رخدادهای یادشده ـ تغییرات داخلی و بین‌المللی ـ فقط در حوزه‌های خارج از قدرت ـ مثل روشنفکرانِ مذهبی، روشنفکرانِ چپ و لاییک و نشریاتی چون ایران‌فردا، پیام هاجر، آدینه، گردون، دنیای سخن و… ـ نماند و در حوزه‌ی درونِ قدرت نیز پیامدها و محصولاتِ خاص خود را داشت.
 
سه پدیده‌ی سروش (و مجله‌ی کیان)، کارگزاران و مخملباف، در سه حوزه‌ی فرهنگی و دینی، مدیریت و ادبیات و هنر، محصولِ این دوران هستند و مقایسه‌ی آن‌ها و رفتارِ آن‌ها قبل و بعد از این مقطع، خود بیان‌گرِ تغییراتِ شگرفی است که در این مقطع در “ذهنیتِ” قدرت حاکم و بخشی از جامعه‌ی ایران اتفاق افتاده است.
 
از سوی دیگر نیز، تئوریِ “مصلحت” مطرح گردید که سرمنشأ بسیاری از رخدادهای سیاسی، اقتصادی، امنیتی و حقوقیِ سالیانِ اخیر بوده است. در این تئوریِ پراگماتیستی، مصلحتِ قدرت، برتر و ضروری‌تر از هر مصلحتِ دیگر ـ هم‌چون دین، مردم، کشور و… ـ قرار می‌گیرد و نسبت به آن‌ها حقِ “وتو‌” دارد. توقفِ حج، برخی مذاکراتِ سیاسیِ خارجی و برخی رفتارهای امنیتی و حقوقیِ داخلی و نظایرِ آن، همگی می‌تواند در پرتوِ این تئوری، تبیین شده و شرح داده شود. شاید در یک جمله بتوان گفت، مهم‌ترین بخش از ذهنیتِ ـ و به تعبیری عقلانیتِ ـ حاکم بر رفتارهای سه دهه و به‌ویژه یک دهه‌ی اخیر‌، تنها از منظرِ این تئوری شکل گرفته و قابلِ فهم است.
 
به‌هرحال، در پیِ تعاملِ پیچیده و دیالکتیکیِ گسترده در عرصـه‌ی داخلی و بین‌المللی، گفتمانِ جدیدی در جهان و جامعه‌ی (ایران) شکل گرفت. گفتمانِ دموکراسی‌خواه جایگزینِ گفتمانِ عدالت‌طلبِ(۲) ‌گذشته شده بود. در این دوره مباحثِ جدیدی مورد تأکید قرارگرفت و اگر در گذشته در پاورقی بود اینک به متن آمد. مباحثی چون آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، توسعه، تکثر، جامعه‌ی مدنی، عرصه‌ی همگانی، عقلانیت و… بحث‌ها و تعارضاتِ گذشته در تبیینِ نسبتِ توسعه با عدالت، تعادل در روش و برنامه، برخورد تدافعی و نه تهاجمی با سلطه و امپریالیسم و نظایرِ آن نیز در دوران جدید ادامه یافت و در نهایت می‌توان محصولِ پدیدآمده و حاکمِ بر “ذهنیتِ” جدید بخشِ مهمی از جامعه‌ی ایران و ساختارِ قدرت و صف‌بندی‌های تازه‌ی درونِ گفتمان جدید را چنین ترسیم کرد :
 
یک ذهنیت، سنت‌گرا و آیینی است که از دینِ سیاسیِ روحانیتِ بنیادگرا و قدرت‌مدار، به ‌شدت سرخورده شده و دین را به حوزه‌های فردی و آیینی می‌برد و با ایجاد شدت و غُلو در انجامِ آیین‌ها و مناسک، سرخوردگی‌های فردی و سرکوفت‌های اجتماعیِ ناشی از عملکرد بخشی از روحانیتِ سیاسی و قدرت‌گرا را فرافکنی می‌کند و نیز به نیازهای مذهبی و التهاباتِ درونیِ خود التیام می‌بخشد.
 
ذهنیتِ دیگر، گرایشاتِ سیاسی و قدرت‌گرا دارد و در واقع با رویکردی بنیادگرا به دین و جامعه می‌نگرد. در این ذهنیت، دو رویکرد میانه‌رو و افراطی وجود دارد. در حوزه‌ی فرهنگی و اجتماعی، اشتراکاتِ دو طیف فراوان است. ذهنیتِ بدبینانه و منفی نسبت به آزادی و تکثر و مباحثِ روشنفکری و ضرورتِ برخوردهای گوناگون ـ از جمله برخورد قضایی ـ امنیتی ـ با آن، فرمالیسمِ احکامی و قبض و بسط و اجبارگرایی‌ها ـ آسان‌گیری‌های ادواری در رابطه با جامعه به‌ویژه جوانان برای رعایتِ قالب‌های سنتی و اخلاقی و ترویجِ تفکرِ حوزوی و “سنتی ـ آیینی” ـ مورد توجه و تأکید هر دو طیف است. البته تأکید بر روحانیت به‌طور عام، به ‌جای تأکید بر اصلِ یکصد و ده قانون اساسی، گاه تفاوت‌های محدودی را در ذهنیتِ سیاسی ـ دینی این دو طیف نشان می‌دهد.
 
در حوزه‌ی اقتصاد این تفاوت‌ها مقـداری پررنگ‌تر است. در یکی، نـوعی مـردم‌گراییِ شعاری و بی‌برنامه و فرمالیستی مـوج می‌زند و دیگری به اقتصاد بازار ـ اما به‌صورتِ حامی‌پروری و هدایت‌شده ـ همراه با انواعی از صدقات و امدادهای موردی به فقرا معتقد است در عرصه‌ی سیاستِ خارجی نیز ضمنِ اشتراک هر دو طیف در دغدغه‌ی حفظِ نظام، تلقی‌های آن دو از اوضاع جهانی و ارزیابی‌شان از قدرت و توانِ نیروهای مسلطِ جهانی متفاوت است؛ همین امر باعث رفتاری متفاوت از برخورد معتدل و ملایم تا برخورد شعاری و بسیج‌کننده می‌گردد. اما باز می‌توان در یک عبارتِ کوتاه نظریه‌ی “مصلحت” را تئوری نهایی و نهانیِ غالب بر همه‌ی طیف‌های بنیادگرا دانست.
 
یک “ذهنیتِ” حاشیه‌ای و موازی نیز، ذهنیتِ کارگزارانی و پراگماتیست‌های بوروکرات است که می‌توان آن‌ را نوعی تجددگراییِ پراگماتیستی با گرایشِ محافظه‌کار و با لعابِ مذهبی ـ سنتی و آیینی ـ دانست. این گرایش نیز با “ذهنیتِ” اصل دانستنِ حفظِ قدرت، در حوزه‌ی خارجی نگرش‌های متفاوتی دارد و به‌ شدت به تعامل و مذاکره‌ی مصلحت‌گرایانه در عرصه‌ی جهانی معتقد است. در حوزه‌ی داخلی به آزادی‌های محدود کنترل‌شده‌ی سیاسیِ بین حوزه‌ها و در عرصه‌ی اجتماعی به آزادی‌های بیش‌تری ـ در حد تحملِ اقشارِ سنتی به‌ویژه حوزه‌های روحانیت ـ معتقد است. در اقتصاد نیز به بازار آزاد ـ البته باز حامی‌پرورانه و هدایت و حمایت‌شده ـ و مناسباتِ باز با جهانِ بیرون اعتقاد دارد.
 
امّا در حوزه‌ی روشنفکری و سیاسیِ منتقد و مخـالف نیز به اختصار می‌توان گفت دو ذهنیت و گرایشِ لیبرال ـ دموکراسی ـ با دو نوع مذهبی و غیرمذهبی ـ و سوسیال ـ دموکراسی ـ باز در دو نوعِ مذهبی و غیرمذهبی ـ وجود دارد. این دو گرایش در درونِ خود صف‌بندی‌هایی نیز دارند که ذکرشان اینک ضرورت چندانی ندارد.
 
رابطه‌ی حاملانِ این دو گرایش و نیز رابطه‌ی طیف‌های مذهبی و غیرمذهبی در هر دو طیف نیز مرتب دچارِ قبض و بسط است. دموکراسی‌خواهی وجهِ مشترک همه‌ی آن‌هاست، اما صف‌بندیِ طرفداری از دموکراسیِ سیاسی ـ رقابتی و گاه نخبه‌گراـ و طرفداری از دموکراسیِ فراگیر (در همه‌ی عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، قومی، جنسیتی و…) نیز به‌وضوح به چشم می‌خورد.
 
همچنین رویکردهای مذهبی و غیرمذهبی نیز در هر دو گرایش، آشکارا به چشم می‌خورند که گه‌گاه نقدهای آرام و تندی نیز از یکدیگر به‌عمل می‌آورند. شدتِ نقدها گاه به حدی است ـ به‌ویژه از سوی برخی روشنفکرانِ لیبرالِ لاییک ـ که آرایش نیروها و صف‌بندی‌های اجتماعی و راه‌گشا را نیز مخدوش می‌کند. آن‌ها گاه به‌جای توجه به “غایت‌”های همسو به نقد “مبانیِ” مختلف ـ و گاه متعارضِ ـ بینِ خود و دیگران می‌پردازند.
 
هر چند این نقدها و به‌ویژه گفت‌وگوی آرام و منطقی و استدلالی ـ نه خطابی و هیجانی ـ، با اهدافِ سیاسی و اجتماعی از هر دو سوی ماجرا ضروری است؛ اما نباید این نقدها چنان دامن بگسترد، که همسویی‌های در اهداف و غایت‌ها ـ و اینک آزادی و دموکراسی و منافعِ ملی ـ را نیز مخدوش و تحت‌الشعاع قرار دهد. آیا روابطِ درونیِ سنت‌گرایانِ سیاسی و بنیادگرایان، حکایت از آن نمی‌کند که آن‌ها در تشخیصِ “مصلحتِ” خود با تسامح، گذشت، حس مسؤولیت و خویشتن‌داریِ بیش‌تری در طرحِ آراء و “ذهنیت”های خود نسبت به برخورد ما و روابطِ درونیِ روشنفکران و فعالان اجتماعی ـ سیاسیِ آزادی‌خواه، دموکراسی‌طلب و عدالت‌خواه برخورد می‌کنند؟!
 
عقلانیتِ نظری ـ تناسب دلیل و مدعا ـ و عقلانیتِ عملی ـ تناسبِ راه و روش با هدف ـ و عقلانیتِ سنجشِ درونی ـ در انتخاب و گزینش بین ارزش‌ها و اهدافِ گوناگون؛ که همگی در حوزه و بسترِ انسان و انسان‌مداری اتفاق می‌افتد؛ در این‌باره چه حکم می‌کند و چه راهی فراروی انسان‌های آرمان‌خواه و نیروهای تحول‌طلب قرار می‌دهد؟
 
 
پاورقی :
 
۱. برای توضیح بیش‌تر به فصل دوم از کتاب “باز صف‌ها اشتباه نشود” از نگارنده، نشر یادآوران، ۱۳۸۲، مراجعه شود.
 
۲. البته این بدان معنا نیست که در آن گفتمان آزادی‌خواهی و دموکراسی‌طلبی وجود نداشت. گفتمان حاکم عدالت‌خواه در آن دوران را می‌توان به دو دسته‌ی “با” و “بی” گرایش دموکراتیک و آزادی‌خواهانه تقسیم کرد.
 

pdf

تاریخ انتشار : ۰۰ / ــــــ / ۱۳۸۴
 
منبع : سایت شاندل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

ویرایش : شروین یک بارedit
Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 × پنج =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.