نظریهپردازی شریعتی برای فقیهان
شریعتی آگاهانه با دموکراسی مبارزه میکرد تا نظامی انقلابی که در آن ایدئولوگها به روشهای غیر دموکراتیک حکومت میکنند، تأسیس گردد. درعینحال با آخوندها مخالف بود و رهبری نهضت اسلامی را از آن روحانیت نمیدانست. ولی پیامد ناخواستهی افکار و اعمالش آن بود که برخلاف پیشبینیهایش روحانیت زمام انقلاب را در دست گرفت و امت و امامت شریعتی را مانیفست عمل خود قرار داد. او در نامهای که در روز خروج از ایران (۲۶ـ۲ـ۱۳۵۶) به پدرش نوشت، سوسیال دموکراسی، لیبرال دموکراسی، دموکراسی و آزادی را بنبست خواند و از تولد دوباره اسلام سخن گفت.۸۶ پیش از آن هم به پدرش نوشت: “تز اسلام منهای آخوند در جامعه تحققیافته است و این موفقیت موجب شده است که هم اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطایی و اسارت در کلیساهای کشیشی و بینش متحجر و طرز فکر منحط و جهانبینی انحرافی و خرافی و جهالتپرور و تقلیدسازی، که مردم را عوام کالانعام بار آورده بود و روشنفکر را دشمن مذهب و ترسان و گریزان از اسلام، آزاد شده است”.۸۷
و در نامه دیگری مینویسد: “و این دیگر نیاز به گفتن ندارد، که اسلام جز من و تو و امثال من و تو هیچکس را ندارد. از روحانیت چشم داشتن نوعی ساده لوحی است که ویژه مقلدان عوام است و مریدان بازاری و اگر آبی نمیآرند، کوزهای نشکنند باید سپاس گزارشان بود”.۸۸ اما روند حوادث دقیقاً مطابق میل ایدئولوگها پیش نمیرود. ایدئولوژیی که او ساخت فقط به کار روحانیت میآمد که مساجد سراسر کشور را در دست و بازار را پشتیبان خود داشت. بهره یک عمر مبارزه دلسوزانه شریعتی نصیب روحانیت شد.
پیامدهای ناخواسته عمل، بعضاً غیرقابلپیشبینی است و به مرور زمان خود را نشان خواهد داد. ولی وقتی یک فرد به صراحت تمام، دموکراسی را نفی و طرد میکند و از نظام ایدئولوژیک، بدون رأی مردم، برای زمان نامحدود، دفاع میکند، باید بداند که پیامد عملی این افکار چیست. مهم نیست که شریعتی با روحانیت و حکومت آخوندی مخالف بود، مهم آن است که مانیفست شریعتی چیزی جز یک نظام توتالیتر در انبان ندارد و در مقام عمل سرابی است که راه نجاتی به روی کسی نمیگشاید. همانگونه که پیش از این تأکید کردم باید میان قصد مؤلف و امکانات درون متن فرق نهاد. امکانات و لوازم منطقی درون متن میتواند بر خود مؤلف پنهان بماند و حتّی در جهتی برخلاف نیّات او تطور و تحول پیدا کند. درعینحال به یک نکته مهم باید توجه شود. مخالفت شریعتی با روحانیت غیرسیاسی بود. او روحانیت اسلام سیاسی را میستود و با آنها ارتباط داشت. عالمان حوزههای علمیه را به دخالت در سیاست دعوت میکرد. میگفت تنها روحانیای که در حوزه سیاست دخالت فعال دارد آقای خمینی است. مسأله فلسطین را به عنوان مثال ذکر میکرد: “اما جز یک تن (یعنی به استثنای آیتالله خمینی که خود پیشتاز مبارزه ضداسرائیلی است) همدردی لفظی مراجع خویش را هم نمیشناسیم”.۸۹
اما “آیتالله خمینی ـ که مرجع بزرگ عصر ما هستند ـ نماینده روح حاکم بر حوزه نیست”.۹۰ با آقای خامنهای هم ارتباط داشت و در جایی از او هم تعریف کرده است. بدین ترتیب بخت با شریعتی یار بود که پس از پیروزی انقلاب، رهبری نظام به ترتیب به دست دو تن از فقیهان مورد تائید وی افتاد. این نکتهای مسلم است که شریعتی آقای خمینی و خامنهای را به رهبری منصوب نکرد. از لوازم منطقی ایدههای سیاسی نمیتوان گریخت. وقتی شریعتی به روشنی تمام حکومت (زمامداری سیاسی) در عصر غیبت را نیابت از امام زمان تلقی میکرد، مهدی بازگان و عبدالکریم سروش و… که نمیتوانستند نایب امام زمان باشند. بر مبنای این نظریه در میان فقیهان چه کسی بهتر از آقای خمینی درخور نیابت امام زمان بود؟ شریعتی میگفت: “در این نهضت و حرکت جهت دار هیچ قهرمانی و مجاهدی و رهبری جانشین این فقیه [یعنی فقیه مبارز و جهتدار] نمیشود”.۹۱
این نظر در عمل به کجا منتهی میشود؟ منصفانه داوری کنیم، وقتی “هیچ قهرمانی و مجاهدی و رهبری” نمیتواند جانشین فقیهان شود، آیا وظیفهای جز “کشف” فقیه انقلابی ایدئولوژیک برای زمامداری سیاسی باقی خواهد ماند؟ از سوی دیگر، نظرات آقای خامنهای دربارهی حقوق بشر و دیگر مفاهیم سیاسی مدرن، مشابه نظرات شریعتی است. آقای خامنهای هم مسأله اصلی ایران و مردم را مسائل اقتصادی (نان و آب و مسکن و اشتغال و…) میداند و حقوق بشر و دموکراسی و… را، همچون مارکسیستها و شریعتی، به عنوان مسائل روبنایی هم قبول ندارد. شریعتی تقلید از مراجع دینی را همان “اطاعت تشکیلاتی” ایدئولوژیک قلمداد میکرد، آقای خامنهای هم با عملی کردن نظر شریعتی، تقلید را به صورت اطاعت تشکیلاتی سپاه و بسیج و نیروهای نظامیـانتظامیـاطلاعاتی از خود درآورده است.
دلسوزی، حسن نیت، عاشق بودن، صداقت، درد داشتن، ظلم ستیزی، و دهها اوصاف نیک دیگر برای ایجاد یک نظام اخلاقی—عادلانه کفایت نمیکند. میتوان یک نظام دیکتاتوری را از طریق انقلاب برانداخت و یک نظام به مراتب خودکامهتر را جانشین آن کرد. این کاری بود که ما کردیم. شریعتی آموزگار نسل ما، بت نسل ما، عشق نسل ما و “دکتر” همه ما بود. ولی نسخهای که او برای درمان دردهای تاریخی ما پیچید، به جای آنکه درمانمان کند، بر بیماریهایمان افزود. اصلاحگری سیدجمالالدین اسدآبادی و اقبال لاهوری را پروسهای تدریجی و ظاهری تلقی میکرد، و در مقابل ما را به “انقلاب ایدئولوژیک” و”انقلاب فرهنگی” فرا میخواند.۹۲
امروز هم نواندیشان دینی باید به دقت بیندیشند که آب به آسیاب چه صنفی میریزند؟ روشنفکران دینی پس از انقلاب در پی ساختن چیزی نو بودهاند. اما این روشنفکران هرگز نتوانستند اندیشه خود را از زیر بار “ارواح گذشته” رهایی بخشند. مارکس بهدرستی گوشزد میکرد: “بار سنت همه نسلهای گذشته با تمامی وزن خود بر مغز زندگان سنگینی میکند. و حتی هنگامی که این زندگان گویی بر آن میشوند تا وجود خود و چیزها را به نحوی انقلابی دگرگون کنند، و چیزی یکسره نو بیافرینند، درست در همین دورههای بحران انقلابی است که با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد میطلبند، نامهایشان را به عاریت میگیرند، و شعارها و لباسهایشان را، تا در این ظاهر آراسته و در خور احترام، و با این زبان عاریتی، بر صحنه جدید تاریخ ظاهر شوند”.۹۳
روشنفکران دینی میکوشیدند تا پدیدهها و مفاهیم یکسره نو را در قالبهای دینی گذشته عرضه کنند. ترکیب مضامین مدرن و قوالب دینی سنتی نهایتاً آن مفاهیم یکسره نو را از محتوای واقعی آنها تهی میکند و نهایتاً به تشدید امتیازات سیاسی و اجتماعی فقیهان بنیادگرا میانجامد. این همان سرنوشتی بود که دامنگیر روشنفکران دینی پس از انقلاب شد. برای مثال، سروش میگوید دین مفسر رسمی ندارد، اسلام به روحانیت احتیاج ندارد. اما وقتی که او در اوایل دهه هفتاد شمسی مفهوم “حکومت دموکراتیک دینی” را تئوریزه کرد و به دنبال آن مفهوم “مردم سالاری دینی” توسط نواندیشان دینی ابداع شد، چه کسی گمان میکرد این نوع نظرورزیها به کار روحانیت بیاید، و دوباره روشنفکران دینی بکارند و روحانیت درو کند.۹۴
اینک رهبر جمهوری اسلامی بیش از همه دربارهی مردمسالاری دینی سخن میگوید. البته از منظر او مصداق مردمسالاری دینی نظامی است که ولی فقیه در رأس آن قرار گرفته است. سروش به سرعت از مفهوم حکومت دموکراتیک دینی عبور کرد. سروش و مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان و آرش نراقی اصلاً از مفهوم مردمسالاری دینی استفاده نمیکنند. روشنفکران دینی باید بیش از هر چیز بر “سکولاریزاسیون” به معنای جدایی نهاد دین از نهاد دولت تأکید کنند. این پروژه هیچ حق ویژهای را برای فقیهان به رسمیت نمیشناسد. از این رو تأکید بر سکولاریزاسیون پروژهای است که مطلقاً نمیتواند مورد سوءاستفاده فقیهان بنیادگرا قرار گیرد.۹۵
ما به قانون اساسیای نیاز داریم که مادّه اول آن اجرای بیقید و شرط اعلامیه جهانی حقوق بشر باشد. نسب لیبرالی—بورژوایی حقوق بشر، نافی حقوق بشرنیست. اگر دموکراسی و حقوق بشر نباشد، عدالت هم وجود نخواهد داشت. نقد قدرت، نیازمند معیار است، و آن معیار همانا رعایت حقوق بشر و دموکراسی است. دولت آمریکا و دولت اسرائیل را هم باید از آن حیث که به موازین حقوق بشر و دموکراسی احترام نمیگذارند، مورد نقد قرار داد. نقد از منظر دموکراسی و حقوق بشر وجه تمایز نقدهای اخلاقی و سنجیده از یک سو و نقدهای بنیادگرایانه نافی ارزشهای اخلاقی از سوی دیگر است. ما در مقام نقد دولتهایی مانند آمریکا و اسرائیل نیز نشان میدهیم که چون این دولتها به دموکراسی پایبند نیستند و حقوق بشر را نقض میکنند درخور نقد و نکوهشاند. نقد رژیم جمهوری اسلامی هم از همین موضع صورت میگیرد.۹۶
۸۶. ج ۱، ص ۴۷ـ۴۲
۸۷. ج ۱، ص ۸
۸۸. پیشین، ص ۲۱۴
۸۹. مجموعه آثار، ج۲، ص ۱۷۹
۹۰. ج ۲۷، ص۲۴۵
۹۱. ج ۲ ص ۴۰
جلال آلاحمد هم روحانیت را ” آخرین سنگر دفاع در مقابل غربزدگی ” میدانست و میگفت روحانیت ” گوهر گرانبهایی ” برای مبارزه با ظالمان و فاسقان در انبان دارد. (غرب زدگی، صص۶۲ـ۶۱).
۹۲. ج۵، ص ۴۲.
روشنفکران از طریق تولید ایدههای یوتوپیایی و توتالیتر، فقیهان را به قدرت رساندند و خود توسط آنها سرکوب شدند. همه گروهها و افراد باید از طریق خود انتقادی، نقشی که در برپایی انقلاب و نتایج متعاقب آن داشتهاند رابرملا کنند. انقلاب ۵۷ و پیامدهای بعدی آن به شدت متأثر از ایدههایی است که روشنفکران در دهه چهل و پنجاه در فضای ایران پراکندند. به عنوان نمونه، دکتر عباس میلانی، در سال ۱۳۵۷کتاب چین بعد از مائو(انتشارات روزبهان) را به فارسی ترجمه کرد که تماماً در خدمت دفاع از انقلاب فرهنگی چین بود. در همان دوران کتاب دیگری از جون رابینسون به فارسی ترجمه کرد که دفاعیه دیگری از انقلاب فرهنگی چین بود . طنز تلخ تاریخی آنکه این استاد رسمی دانشگاه تهران در اولین موج انقلاب فرهنگی از دانشگاه اخراج شد. میلانی اخیراً در گفتگوی با روزنامه هم میهن در این باره گفته است:” من کتاب بتلهایم راترجمه کردم و شرمنده هستم از این کار. ولی در آن زمان بتلهایم یکی از برجستهترین مارکسیستهای دنیا شناخته میشد، او از انقلاب فرهنگی مینویسد که در آن هزاران هزار روشنفکر را نابود کردند وزندگی میلیونها نفر را زیر و رو کردند یک نوع فاشیسم روستایی را حاکم کردند، آدمی مثل بتلهایم در فرانسه کتابی در وصف این انقلاب مینویسد و ابلهی مثل من این کتاب را در ایران ترجمه میکند و کتاب هم فوری چاپ اول و دومش تمام میشود، برای اینکه خیلیها در ایران کنجکاوش بودهاند، بر میگردید میبینید که بعضی از حرفهایی که در مورد انقلاب فرهنگی چین زده میشد، حرفهای گیرندهای بود، گفتند میخواهیم نظام طبقاتی را از بین ببریم، گفتند میخواهیم بورکراسی را در دانشگاه از بین ببریم، گفتند میخواهیم این نظام ارباب و رعیتی را که بین استاد و دانشجو هست از بین ببریم، میخواهیم کارگرها را وارد دانشگاه کنیم و… اینها حرفهای خوبی میآمد و خرفهای خوبی بود، ولی نه از نظر فاشیسم، و بعد فهمیدیم که این شعارها تنها وسیلهای بود برای اینکه مائو قدرت خود را تثبیت کند “(روزنامه هم میهن، ۹خرداد ۱۳۸۶) .
حزب توده همیشه بر”جبهه وسیع ضد امپریالیستی ” و”ضد لیبرالیسم بورژوایی” تاکید داشت. هر مخالفی (خلیل ملکی، جلال آلاحمد و…) را ” جاده صاف کن امپریالیسم” معرفی میکرد. با هر کس علیه امپریالیسم جبهه مشترک تشکیل میداد. اما منافع اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را همیشه مد نظر داشت. این خط مشی در آنچه بعدها پیش آمد، کاملاً نقش داشت.
دراوائل سال ۱۳۵۹،سازمان چریکهای فدایی خلق به دو گروه اکثریت و اقلیت منشعب شد. سازمان فدائیان خلق در سال ۱۳۵۸ برنامه خود را منتشر کرد: نابودی سرمایهداری وابسته، مبارزه با امپریالیسم و ملی کردن صنایع و بازرگانی خارجی.(کار، شماره۴۴) پس از تسخیر سفارت آمریکا، فدائیان خلق فط به فجایع امپریالیسم آمریکا و همدستان لیبرال آنها میاندیشید. نشریه کار از شماره ۶۱ـ۲۸ بهطور مداوم به افشاگری علیه لیبرالها و وابستگی آنها میپردازد. فدائیان اکثریت با تبعیت از حزب توده، ماهیت” ضد امپریالیستی” رژیم جمهوری اسلامی را تأئید و از آن حمایت به عمل آوردند. حزب توده و فدائیان اکثریت به حزب جمهوری اسلامی و آقای خمینی پیشنهادتشکیل یک جبهه تودهای ضد امپریالیستی را ارائه نمودند:”تنها اتحاد تمام سازمانها و گروههای انقلابی، تحت رهبری مسلم و حکیمانه امام خمینی است که قادر خواهد بود این رسالت بزرگ را به سرانجام رساند”(دنیا، حزب توده، ص ۴۵).رژیم ضد امپریالیست پس از خلاص شدن از شر گروههای مسلح، در سال ۱۳۶۲ به سراغ حزب توده و فدائیان اکثریت رفت و نشان داد که نظریهپردازی چپ علیه لیبرال دموکراسی و دفاع از دیکتاتوری پرولتاریا به کجا ختم خواهد شد؟ چپ به دنبال دموکراسی نبود، مبارزه آنان معطوف به دیکتاتوری پرولتاریا، از نوع لنینیـ استالینی، بود. وقتی مصطفی شعاعیان، عضو منزوی سازمان چریکهای خلق ایران، لنینیسم پس از انقلاب اکتبر را ” ننگین ” و ” خائنانه ” خواند،سازمان چریکهای فدایی خلق پا واکنش بسیار تند سازمان روبرو شد. شعاعیان دربارهی استالینیزم نوشت :” “طبقهء کارگر به درستی میداندکه تیرباران کردن مغزها به بهانهء زیان بخشی اندیشهها، خود به سهم خویش گواه درماندگی در برابر منطق نیرومندی است که نیرومندیش از نیروی تاریخی متکاملتر آن تروایده است و از آنجا که پرولتاریا به استواری استخوانبندی منطق و فرهنگ خود از یکسو و فراز تاریخیش از سوی دیگر آگاهی دارد، پس هرگز از برخورد اندیشهها هیچ دهشتی ندارد.”(انقلاب، ص ۶۸).حمید مومنی تاریخ نگاران مخالف استالین را ” روشنفکر لیبرال”، ” لاشخور جنازه تروتسکی” و ” کارشناس امپریالیسم” نامید.شعاعیان متهم شد که حرفهای ساواک و ضد کمونیستها را بیان میدارد. نقد استالینیزم با اتهام ” نشخوارگر حرفهای امپریالیسم” مواجه میشد.
اگر به کتاب ولایت فقیه آقای خمینی و دیگر همفکران او در پیش از انقلاب نگریسته شود، خواهید دید که هیچ سخن یا نشانی از مبارزه با امپریالیسم آمریکا، دیکتاتوری پرولتاریا، نابودی لیبرالیسم و بورژوازی و… در آنها دیده نمیشود. آنها اساساً با این مفاهیم آشنا نبودند. روشنفکران با ترویج اندیشههای اقتدارگرایانه فضایی ایجاد کردند که در چارچوب آن سرکوب گسترده مخالفان توسط فقیهان پذیرفته میشد. گفتمان مسلط دهه چهل و پنجاه به هیچ وجه به دموکراسی و آزادی منتهی نمیشد. با آن گفتمان رژیم فاسد و سرکوبگر شاه سرنگون شد، اما رژیمی به مرتب سرکوبگرتر جانشین آن شد. مبارزه با استبداد اگر از موضع غیر دموکراتیک صورت پذیرد، فاقد ارزش است. تجربه دهه چهل و پنجاه شکست خورد. آن تجربه غیر دموکراتیک را نباید از نو تکرار کرد.
۹۳. کارل مارکس، هیجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمه باقر پرهام، نشر مرکز، ص ۱۱
۹۴. عبدالگریم سروش،فربهتر از ایدئولوژی، صراط، مقاله ” حکومت دموکراتیک دینی”، صص۲۹۱ـ۲۷۳ . مربوط به سال۱۳۷۱ـ۱۳۷۰
پس از انتشار مقاله دکتر سروش طی دو نقد به آرای وی، جمع دولت دینی با دموکراسی راناممکن اعلام کردم. رجوع شود به ماهنامه کیان، شماره ۱۶، آذر و دی ۱۳۷۲ و شماره۱۹. سال ۱۳۷۲. دکترسروش در بخشی از مقاله ” مدارا و مدیریت”به مقاله من پاسخ گفت.(کیان، شماره۲۱،شهریور ۱۳۷۳) . در همان شماره، دوست عزیز آقای حسن یوسفی اشکوری هم به مقاله ” پارادوکس اسلام و دموکراسی” من پاسخ داد. تمامی آن مقالات پس از آن در کتاب مدارا و مدیریت دکتر سروش انتشار یافت.
۹۵. طی یک سخنرانی مبسوط در دانشگاه U.C.L.A لوس آنجلس تحت عنوان” اسلام، سکولاریزاسیون و دموکراسی”، به تفصیل نظرات خود را در این زمینه بیان نمودم.آن سخنرانی بزودی منتشر خواهد شد.
۹۶. برخی افراد با استناد به عملکرد دولتهای غربی، خصوصاً دولت آمریکا، گفتمان دموکراسی و حقوق بشر را گفتمانی امپریالیستی جلوه میدهند. این رویکرد تماماً نادرست است. برای اینکه ابزار نقد قدرت را نابود مینماید. این رویکرد به نفع خودکامگان تمام میشود. جیمی کارتر، رئیس جمهور اسبق آمریکا، رفتار دولت اسرائیل با فلسطینیان را آپارتاید تلقی میکند. این یک نمونه مشخص از نقد اخلاقی است که در خدمت خود کامگان نیست. دولت آمریکا را به دلیل نقض عملی حقوق بشر و رفتارهای غیر دموکراتیک، بایدنقد و رد کرد . اما این نقد نباید موجب نادیده گرفتن سرکوب گسترده، سازماندهی شده و مستمر رژیم جمهوری اسلامی ایران شود. برخی به دلیل رفتارهای سرکوبگرانه جمهوری اسلامی به دامن دولت آمریکا افتادهاند، و برخی دیگر به دلیل رفتارهای زورگویانه دولت آمریکا، مقام توجیهگر سرکوبهای جمهوری اسلامی را برای خود برگزیده اند.اینان از این طریق در تمام جنایات مشارکت دارند. هر کس در مقابل جنایت و سرکوب و تروردولتها سکوت نماید، اخلاقاً در تمام آنها شریک است.اما اگر فردی بهطور شفاف و علنی به دفاع از دولت خودکامه بپردازد، بیش از مسئولیت اخلاقی در جنایات مشارکت دارد. طی یک سخنرانی برای هنرمندان مترقیها لیود زیر عنوان ” جبهه سوم ” خطوط یک جبهه مستقل از دولت ایران و دولت آمریکا را ترسیم کردم. دولت آمریکا در بسیاری از کشورها از طریق دخالت نظامی یا دیگر روشها، مزدوران خود را سر کار آورده است . رژیم جمهوری اسلامی ایران هم به مزدوران خود در دیگر کشورها اسلحه و پول میدهد، تا آنها را بر سر کار آورد. مجلس اعلای انقلاب عراق)که تا اواسط دهه ۶۰ آقای شاهرودی رئیس آن بود و در مصاحبهها به عنوان یک عراقی سخن میگفت)، حزب الله لبنان(چندی پیش سید حسن نصرالله دربارهی تشکیل حزب الله به وسیله ایران و کمکهای ایران، و ارتباط مستقیم آقای خامنهای با آن گروه به تفصیل سخن گفت. رجوع به سایت بازتاب . همچنین مراجعه شود به مصاحبه محتشمی پور سفیر اسبق ایران در سوریه) و غیره، برخی از دست پختهای حاکم بر ایرانند. میلیونها دلارکمک ایران به گروه حماس نیز بهطور علنی صورت میگیرد. اگرحق حاکمیت ملی مهم است، اگر عدم مداخله در امور دیگر کشورها مهم است، در آن صورت هر دو دولت آمریکا و ایران را باید محکوم کرد . محکومیت یک طرف و نادیده گرفتن طرف دیگر، به معنای عدم پایبندی به اصول اخلاقی و خدمت به زور گویان است.
در باره نقض حقوق بشر و دموکراسی در آمریکا، میتوان به وضعیت غیر انسانی زندانهای این کشور اشاره کرد. آمریکا دارای بیشترین زندانی در دنیا (دو میلیون و دویست هزار نفر) است . تجاوز جنسی، خشونت دسته جمعی و بیماریهای واگیردار امری گسترده در زندانهای آمریکا است. سالانه سیزده میلیون و پانصد هزار نفر روانه زندانهای آمریکا شده و به سرعت بیشتر آنها آزاد میشوند. تعداد زندانیان سیاه پوست هشت برابر زندانیان سفید پوست است. نه تنها زندانیان، بلکه اکثر مجرمان سابق در بسیاری از ایالتهای آمریکا از حق رای دادن محروم هستند. زندان بانان از خشونتهایی علیه زندانیان استفاده میکنند که بارها توسط نهادهای حقوق بشری محکوم شده است.