منوی ناوبری برگه ها

جدید

مناظره مجتبی مطهری و احسان شریعتی ۲

احسان شریعتی
احسان شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مصاحبه : مناظره مجتبی مطهری و احسان شریعتی ۲
مصاحبه با : احسان شریعتی
مصاحبه‌کننده : ــــــــــ
موضوع : درباره روشنفکری و دین
بخش دوم


س : با این حساب برخورد شریعتی با سنت، انقلابی بود یا اصلاحی؟ به اعتقاد عده‌ای شریعتی در مواجهه با سنت، رویکرد تخریبی داشت.

احسان شریعتی : خوب باز تخریب هم از جمله مفاهیمی است که باید در آن تدقیق شود. تخریب Destruktion – Abbau که الان به ساختارشکنی شهرت یافته را اولین بار هایدگر مطرح کرد که ما باید در تاریخ فلسفه زنگارها یا ساختارهای متافیزیکی ادوار و قرون را تخریب کنیم. غزالی خودمان می‌گوید «تهافت»، یعنی این ساختارها پی در پی فرو می‌پاشند. اما منظور از deconstruction ساختارگشایی به معنی بازسازی است. ما ببینیم سیستم‌های سنت ما، از نظر فلسفی و حقوقی چگونه شکل گرفته‌اند و چگونه ترکیب شده‌اند. شریعتی سنت را بازسازی می‌کند. وقتی بازگشت به ریشه‌ها کنیم یک مقدار می‌توان گفت روش ایشان روش با زبان جدید انقلابی بوده یعنی تغییرات ساختاری و گسست‌ها را دعوت می‌کرده. که این البته ممکن است از آن سوء برداشت شود که آنارشیزم و نهیلیزم و تخریب و براندازی و واژه‌هایی که گفته می‌شود، همین شالوده‌شکنی، به این معناها خیر، ولی به طور ساده می‌توان گفت شریعتی برمی‌گشت به آن سرچشمه‌های اصلی که باید واگشایی شوند. یعنی تصلبی ایجاد شده و زنگارهای بسته شده را بی‌تعارف می‌شکست. چون اگر شریعتی فقط به دنبال اصلاح به معنای تزیین باشد، دچار همان اتهامی می‌شد که غیرمذهبی‌ها می‌پراکندند. مثلا بخش مارکسیست‌شده در بیانیه «تغییر موازین ایدئولوژیک» سازمان مجاهدین می‌نوشتند: از سیدجمال تا شریعتی آمده‌اند تا با هنرهای مختلف، تزیین دین کنند. منظورشان آن هنرهایی بود که در حسینیه ارشاد آغاز شد، و این دیگر جواب نمی‌دهد، زیرا این بدنه از ریشه پوسیده است و ذاتا خراب است. در حالی که اصلا در اینجا هدف تزیین نیست. هدف اصلی شریعتی معالجهٔ جدی این بیماری و رکود بود. معالجه ممکن است جراحی لازم داشته باشد و به‌ظاهر خشن بنماید. در راه احیای آن ارزش‌های اصلی یا سرچشمه‌ها چه بسا مجبور شویم بشکل رادیکال‌تری در مفاهیم و سنت‌ها و آداب و علوم و معارف بازبینی کنیم. اما شریعتی بی‌گدار به آب نمی زند. نیچه می‌گفت تاریخ بُعد همیشه غایب فلسفه بوده، «گناه اولیه» فلاسفه، ندیدن مفاهیم به‌شکل تاریخی است.

س : اتفاقا شریعتی از معدود روشنفکران دینی است که به تاریخ توجه بیشتری نشان داده.

احسان شریعتی : بله، به همین دلیل هم در نقد از سنت، با همین متد پیش می‌رود و ریشه‌های تاریخی اعتقادات را پی می‌گیرد و به آن‌ها بازمی‌گردد. روش اصلاح‌اش نیز چنین است که به اصل مفاهیم بازمی‌گردد، و انقلابی در معنای آن‌ها بوجود می‌آورد. اصلاح و انقلاب (با تعاریفی که ارایه شد) را توامان دارد. شریعتی معتقد است «بعثت» در اسلام همین روش است.

س : آقای مطهری! نکته‌ای که آقای شریعتی در مورد تزیین دین گفتند، قابل توجه است و می‌توان آن را تعمیم داد و این سوال را پیش کشید که محدوده روشنفکری دینی تا کجاست؟ در قالب شریعت قرار می‌گیرد یا فراتر از آن هم می‌رود؟ بخشی از نقدهایی که به روشنفکری دینی وارد است، این است که روشنفکری دینی خیلی نمی‌تواند از حدودی که خود تعیین کرده است، فراتر برود. اما اگر قرار است روشنفکر به مسایل زمان پاسخ دهد، نمی‌تواند در قیود دینی باقی بماند. اینجاست که موانع روشنفکری دینی مطرح می‌شود و قول برخی روشنفکران عرفی جدی می‌شود که می‌گویند روشنفکران دینی روشنفکر نیستند، متدینانی هستند که ژست روشنفکری می‌گیرند و کارشان بزک کردن دین است، همان نکته‌ای که آقای شریعتی گفت. آقای مطهری نظر شما در این باره چیست، با توجه به اینکه گفتید روشنفکر دینی کاری به جوهر ندارد و تغییرات سطحی را دنبال می‌کند. آیا همین روش، نقد مخالفان را تقویت نمی‌کند؟

مجتبی مطهری : منظور من از تغییر در سطوح، تزیین‌های ظاهری نبود. گفتم روشنفکر دینی هیچ گاه به فکر تغییر در اساس دین نیست. چون دین یک جوهر ثابتی دارد که اگر کسی بخواهد آن را هم تغییر دهد، دیگر هرچه باشد، روشنفکر دینی نیست. همانطور که گفتم روش روشنفکر دینی مثل روش اصلاح‌طلب سیاسی است که قصد ندارد همه چیز را از پایه براندازد. اما این به معنای نفی نو شدن نیست، همان طور که قرآن می گوید می‌گوید؟؟؟؟ هو فی کل ؟؟؟؟ فی شان. ملاصدرا هم این را می‌گوید که جهان دائما نو می‌شود. عرفا نیز همین را می‌گویند و معتقدند خدا هم هر بار نو به نو متجلی می‌شود. اما برخی در واقع می‌خواهند قوانین فطرت و سنت‌های آفرینش را تغییر دهند یا نو کنند که این مطلوب روشنفکری دینی نیست، این جریان پیرو سنت‌های ثابت الهی است نه این که بخواهد پا بر سنت‌های الهی و فطرت الهی بگذارد و پایبند هیچ ضابطه‌ و قانون و سنتی نباشد. روشنفکران و احیاگران دینی مثل شهید مطهری با حفظ و رعایت این محدودیت‌ها، دست به نوآوری می‌زدند. از این منظر انسان هم می‌تواند روشنفکر باشد هم پایبند به ضوابط دینی. هم با با تجدد سازگار باشد و هم با مبانی دینی و اخلاقی.

احسان شریعتی : هایدگر در سمیناری با دانشجویان تئولوژی که بنام «فنومنولوژی و تئولوژی» منتشر شده، بحث جالبی در نسبت دین و فلسفه دارد. در آغاز می‌گوید پیش از اینکه بخواهیم تالیفی- سنتزی- از پدیدارشناسی و الهیات یا فلسفه و دین، در حال حاضر، این دو حوزه را به دقت تفکیک کنیم و نشان دهیم که چرا در بدو امر این‌دو دشمن خونی هم هستند و چیزی چون «فلسفه مسیحی» مثلِ «دایرهٔ مربع» است. امروزه روشنفکران غیر‌مذهبی از این تعبیر او زیاد استفاده می‌کنند تا بگویند روشنفکری دینی امری متناقض و دایره مربع است. البته باید یادآوری کرد که در سمبلیزم هندی و چینی کاملترین شکل همان دایره مربع است: 3+4=7. در تاریخ خودمان ابوالعلاء معری بدبینانه سروده بود : اثنان اهل الارض ذوعقل بلا دین/ و آخر دیّنُ لا عقل له: خلاصه خاکیان یا عقل دارند و یا دین، این دو با هم در تضاد است. از این بازی‌های کلامی که بگذریم، معتقدم: نخست باید بین عقل و دین تفکیک کرد. واقعیت این است که عقلانیت به معنای نقادی و پرسش‌گری با ایمان که عشق و گرایشی است به تمام پیوستن به حقیقت، می‌تواند در تعارض باشد. در وهله اول متعارض می‌نمایند. چون پیش از روشنفکری، خود فلسفه از نظر روشی به قول هایدگر خداناباور-آته ـ است، زیرا همه چیز را زیر سوال می‌برد. حتی اگر مبنای روشنفکری را روشنگری کانت بگیریم، می‌گوید باید قدری دانش را از میان بردارم تا جایی برای ایمان باز کنم! و هنگامی که از دین صحبت می‌کند باز اسم کتابش «دین در محدودهٔ عقل صرف» است. یعنی دین را باید به‌شکل عقلانی بپذیریم. خب، این آیا این دین به همان معنای وحیانی و فراعقلانی و ناسازوارنمایی است که کی‌یر کگارد می‌خواست؟ بنابراین، ماهیتا” اول باید بپذیریم که عقل یا نقد یا پرسش‌گری با ایمان یا تعبد یا پایبندی به حقایقی و اصولی ممکن است در تعارض باشد. وقتی این را پذیرفتیم، حالا می‌نشینیم سر میز مذاکره تا ببینیم آیا بین این دو جنبه چه تعادل و توازن و سنتزی میتوان ایجاد کرد یا نه. آنگاه می‌بینیم که در سراسر تاریخ فلسفه، فیلسوفان بزرگ، نه تنها به دین پرداخته‌اند بلکه اصلا” تاریخ متافیزیک به‌ تعبیر هایدگر ساختار «اونتو-تئو-لوژیکی» داشته، یعنی هم به هستی‌شناسی پرداخته، هم بعد یزدان‌شناختی دارد و هم بعد منطقی. یعنی تمام این فیلسوفان عمده، از افلاطون و ارسطو تا کانت و هگل، به اثبات وجود خدا پرداخته‌اند و فلسفه‌شان یک بُعد الهیاتی دارد. آیا این‌ها را فیلسوفان مذهبی می‌خوانند؟ یعنی با معتقدات دینی‌شان با بُعد عقلانی و نقادی فکرشان در تناقض بوده؟ نه. اینها همه فیلسوفانی بودند که با پرسش و حیرت آغاز کرده‌اند. دکارت که بنیانگذار فلسفه مدرن هست، از شک افراطی شروع می‌کند تا به یقین برسد. او برهان هستی‌شناختی وجود خدا را بر پایه شک و عقل مطلق بنا می‌کند. از سوی دیگر در تاریخ فلسفه اسلامی هم که از فارابی شروع کنیم می خواستند دین و عقل را با هم جمع کنند تا آخرینشان ابن رشد که به او نظریه توازن «دو حقیقت» منسوب است، حقیقت دینی و حقیقت عقلی. به هرحال نه تنها از پی هماهنگی و تعادل بودند، بلکه خود با وجودشان تجلی این تفکر بوده‌اند. خلاصه اینکه تاریخ فلسفه در غرب و شرق خلاف چیزی است که برخی از روشنفکران غیرمذهبی می پندارند که روشنفکری دینی را همچون «کچل موفرفری» معرفی می‌کنند و دکتر سروش هم پرسیده چرا نمی‌گویید شیر و شکر؟ واقعیت این است که ما هم روشنفکرانی داشته و داریم که مذهبی بوده‌اند یا فیلسوفانی داشتیم که عمیقا هم مومن بودند و هم نقاد و پرسش‌گر. این دو جنبه به‌هیچ‌وجه مانعةالجمع نیست. اما اول باید تفکیک کرد و تناقض‌ظاهری‌ یا پارادوکس‌وارشان را نشان داد. انچنان که کی‌یر کگارد می‌آموخت این پارادوکس یا تعارض ظاهری یا تناقض‌نما اتفاقا” برای هر دو سپهر خرد و ایمان خوب و مفید است. این چالش باید انجام بگیرد و موجب تقویت دین می‌شود. این نقادی که عقلا و روشفکران می‌کنند موجب این می‌شود که جنبه‌های ضعفی که ممکن است عارض بر دین شود را ببینیم. و باید استقبال کنیم از این مسئله، حتی از جانب روشنفکران غیردینی. بنابراین، روشنفکری با اینکه با دین تعارض ظاهری دارد باید تقویت شود تا سخن نو آورده شود و حلاوتی دیگر یابد. پدربزرگ ما که کتاب «تفسیر نوین» را نوشته بود، می‌گفت مردم تصور می‌کنند که ما تفسیر نوینی از قرآن کرده‌ایم، درحالی‌که تفسیر «نوین» یعنی تفسیر قران، چون اسم دیگر قران حدیث یا «نو» است. تفسیر نوین یعنی تفسیر قران خود قران بعنوان سخنِ نو. ” حدیث یعنی نو به نو شونده و قران اسم خودش را حدیث گذاشته، سخنی که مدام نو می‌شود. بنابراین همان‌طور که آقای دکتر مطهری گفتند، تصوری که از خدا در دین هم هست او هر روز دست -اندر-کاریست: کل یوما” هو فی شان. پس به‌خلاف تصور رایج که اصول دین جزم‌های ثابت ازلی و ابدی هستند و مانع تفکر و پویایی ذهن، این تصور از تعبد، بعنوان «هموارساختن راه» و شریعت به‌معنای «راهی بسوی رودخانه»، در جهان‌بینی قرانی شریعت فقط راهی است به سوی دین، درحالی‌که الان شریعت شده هدف دین‌ یا دین به شریعت تقلیل پیدا کرده است!

س : آقای شریعتی از دکتر مطهری رویکرد فقهی-کلامی مرحوم مطهری را پرسیدم. شما هم در مورد رویکرد تاریخی-جامعه شناسی شریعتی بگویید، با این توضیح که این قول رایج شده است که “رویکرد شریعتی احساسی بود و روش مطهری عقلانی تر”. احتمالا از کسانی که این دو را مقایسه می کنند، جملاتی از این دست شنیده‌اید که شریعتی بیشتر شور دینی را برمی انگیخت و مطهری مسایل دینی را با عمق بیشتری پیگیری می‌کرد. کاری نداریم که این افراد تا چه حد با اندیشه شریعتی آشنا بودند، اما وقتی که این نظر مطرح می‌شود و تکرار می‌شود، بدون پاسخ شما نمی‌توان از کنار آن گذشت.

احسان شریعتی : قاعدتا ما نمی‌توانیم این قبیل اقوال را قبول داشته باشیم. (خنده) چون این از آن فرمول‌های خیلی تکراری و نخ‌نما است تا بگویند شریعتی صرفا شور و احساسات بوده یا سخنران خوبی بوده بی آن‌که بنیان‌ فلسفی مباحث‌اش جدی باشد. در نگاه افرادی که این نظر را مطرح می کنند، علوم انسانی چون تاریخ وجامعه شناسی و.. علوم اساسی نیستند و فقط فقه یا کلام یا فلسفه اهمیت دارد و اگر از فلسفه اسلامی هم می‌گویند، گاه دقیقا نمی‌دانند چه را مراد می‌کنند. اگر به تاریخ فلسفه اسلامی رجوع کنیم و بنیان‌گذاری آن را بررسی کنیم به این سوال برمی‌خوریم که آیا اسلام فلسفهٔ خاص خود را دارد یا نه؟ آیا حکمت اسلامی همان فلسفه ارسطویی است که می‌خواهیم رنگ اسلامی بر آن بزنیم ؟ واقعیتی است که وقتی فارابی را می‌خوانید می‌بینید دستگاه فکری او در «آراء اهل مدینه فاضله» افلاطونی است. آیا بینش افلاطونی با بینش توحیدی تفاوتی ندارند؟ از نظر انسان‌شناسی و هستی‌شناسی؟ مسلما تفاوت جوهری دارند. این را فیلسوف مسلمان باید نشان دهد. در حالی‌که تاریخ فلسفه ما به‌قول اقبال لاهوری، تاریخ غلبه افلاطونی‌گری است. فارغ از کاری که مطهری یا شریعتی می‌کردند این سوال مطرح است که به‌طور کلی چه چیز فلسفهٔ ماست. البته این سوال در زمان انقلاب مطرح نبود. جوی در آن زمان غالب شده بود. مبارزانی پیدا شده بودند که اسلام را دیگر ناکافی می دانستند و اساس‌اش را در برابر مکاتب جدید مثل مارکسیزم فرسوده می‌دانستند. به همین دلیل مرحوم مطهری در بحث «نهضت‌های صد ساله» یا سایر آثارشان یا شریعتی هریک به نحو خود، قصد معرفی توانایی‌های اسلام داشتند. این تلاش‌ها زمانی بود مرکزیت سازمان مجاهدین در سال ۵۴، تغییر ایدئولوژی را اعلام کرده بود و مثلا مرحوم مطهری سعی در اثبات برتری فلسفه اسلامی نسبت به فلسفه کمونیستی داشت. یا شریعتی می‌گفت که ما باید بدنه اسلام را مصون‌سازی کنیم. بنابراین مطلبی در جهتگیری طبقاتی اقتصاد اسلام نوشت و گفت هر سنتی را که استثماری باشد باید از فقه بزداییم. این‌ تدابیر برای این بود که دانشجویان و فعالان آن زمان جذب مارکسیسم نشوند. اما پس از انقلاب باز گفتمان و دوران عوض شد و لیبرالیسم جای مارکسیسم را گرفت و مفاهیم و معیارهای دیگری مثل حقوق بشر غالب شد و همان جاذبه قبلی مارکسیسم را پیدا کرد. زمانی با آقای دکتر سروش در پاریس همین بحث را داشتیم. گفتیم آن زمان بچه‌ها می‌رفتند مارکسیست می‌شدند، اول گرایش‌های عدالت‌خواهانه و سوسیالیستی داشتند، و نه ماتریالیستی. بعد می‌گفتند نمی‌تواند جوابگو باشد و مارکسیسم به‌شکل «علمی» جواب می‌دهد. امروزه هم در ابتدا می‌گویند برای رسیدن به آزادی سراغ لیبرالیسم می‌رویم و بعد می گویند ‌شکل علمی را لیبرالیسم پاسخ می‌دهد. پس از اینکه لیبرال می‌شوند سر-و-کلهٔ تغییرات جهان‌بینی-انسانشناختی هم پیدا می‌شود: یعنی نگاه‌شان به عالم و آدم عوض می‌شود. چون لیبرالیسم مبنای فلسفی هم دارد. حال راه حل چیست؟ راه حل این نیست که ما وظیفه اصلی را ترک کنیم و به‌صورت واکنشی و اتهام‌زنی دفع خطر کنیم. بلکه باید نشان دهیم که از نظر حقوق بشر و شهروند و آزادیخواهی از لیبرال‌های سکولار جلوتریم. به چه دلیل در آن زمان اسلام نواندیش و پیراسته جاذبه پیدا کرد؟ به این دلیل که این ادعا را طرح می‌کرد که ما از مارکسیسم در زمینه عدالت و سوسیالیسم پیش‌تر خواهیم بود و در آزادی‌ها و حقوق از لیبرالیسم. شریعتی آمد تثلیث عرفان، برابری، آزادی را مطرح کرد. این دعوی بزرگی بود. اما پس از انقلاب مسیر تغییر کرد. در مجموع بازمی‌گردم به سوال شما که پاسخ اینست: شریعتی جهان‌بینی فلسفی و هستی‌شناسی خاص خود را در اسلام‌شناسی مطرح می‌کرد. و در این راه از تلاش‌های سایر متفکران پیش‌کسوتی مانند اقبال لاهوری استفاده کرده است. اما تاکید و روش کارش و رشتهٔ تخصصی او هم فلسفه نبود، بلکه علوم انسانی، بویژه تاریخ و جامعه‌شناسی فرهنگ-و-تمدن، دین، ادبیات و هنر بود.

س : اما فلسفه‌ستیزی شریعتی بیش از این حرف‌ها است.

احسان شریعتی : شما باید نامه‌ای را که دکتر به خود من نوشته بخوانید تا مقام فلسفه را در نگاه او بیابید. او در آنجا توصیه کرد که بروم فلسفه بخوانم؛ و نوشت ما تا به حال تاکیدمان بر تاریخ و جامعه بود، اینک در جهان بینی و انسان شناسی احتیاج به کار فلسفی بنیانی‌تر داریم. شما فلسفه بخوان اول فلسفه غرب بلحاظ متدلوژی و سپس فلسفه شرق بلخاظ درون‌مایه.

س : با توجه به شباهت‌های مختلفی که بین آرا و روش‌های شریعتی و مطهری وجود داشت که به بخشی‌شان هم اشاره کردید، ولی ما شاهد اختلافاتی جدی بین آن دو هستیم. مبنای این اختلافات چه بود؟ اختلافاتی که در اواخر کار هر دو خود را نشان داد و علنی کرد.

مجتبی مطهری : خوب شهید مطهری معتقد بودند که روشنفکرهای دینی باید زیر نظر یک عالم روحانی عمیق و آگاه به زمان مثل خودشان باشند. از نظر ایشان گرچه روشنفکری یک پدیده مبارکی بود اما اگر به حال خود باشند، هم خودشان و هم جامعه آسیب می‌بیند . البته من شکی ندارم در آن اختلافاتی که شما اشاره کردید، آقای دکتر شریعتی واقعا” حسن نیت داشت، دل پاکی داشت، و با شهید مطهری انس داشت، شیاطینی بودند که این ارتباط را می‌خواستند بگسلند.

س : یعنی شما معتقدید، اختلافات مبنای فکری و درونی نداشته و بیشتر عوامل بیرونی در آن دخیل بودند.

مجتبی مطهری : بله، خیلی‌ها از همان ابتدا سعی داشتند این رابطه را به هم بزنند که خوب در مراحلی هم موفق شدند. من یادم است نامه‌ای که آقای مهندس بازرگان نوشتند، گفتند که من به شهید مطهری ایمان دارم و می‌تواند این آثار را اصلاح کند. خوب این از بزرگواری دکتر شریعتی بود. از این روست که من خلوص دکتر شریعتی و درد و دغدغه این انسان ذره‌ای تردید ندارم. حتی مرحوم پدر بارها به خود من گفتند از درس آقای دکتر استفاده بکنید، حیف است. ایشان همیشه توصیه می‌کردند که در حسینیه ارشاد حاضر شوم و از مباحث دکتر استفاده کنم. منتها همانطور که گفتم شهید مطهری معتقد بودند که این مباحث باید تحت نظر باشند که آسیب‌ها کمتر شود.

س : آقای شریعتی! همین نکته آخری که دکتر مطهری اشاره کردند، زمینه اختلاف شد. مرحوم مطهری می‌خواست مباحثی که در حسینیه ارشاد مطرح می شود با نظارت ایشان باشد، اما تا جایی که من می‌دانم دکتر شریعتی و هییت مدیره حسینیه ارشاد به این نظارت تن نداد.

احسان شریعتی : در اواخر کار حسینیه ارشاد، پیش از بسته شدن و تعطیل اجباری، اختلافاتی پیش ‌آمد که باید با دقت بیشتری آن‌ها را بررسی کرد. نهایتا هم دکتر طی نامه‌ای از استاد حکیمی هم خواسته بود بلحاظ وثاقت مستندات اسلامی و شیعی آثارش نظر بدهند. خاطرم هست در دوره‌ای که اختلافات در ارشاد بالا گرفته بود، استاد مطهری آمده بودند مشهد، منزل دکتر محمود روحانی (شوهر عمه ما و برادر خانم مرحوم مطهری)، که آقای امیرپور و چند نفر دیگر هم بودند. علیرغم آن‌که سنم کم بود، در آن جلسه حضور داشتم و مواردی را هم به یاد دارم. مثلا استاد مطهری انتقاداتی داشتند از نحوه مدیریت ارشاد یا اعلان مطبوعاتی سخنرانی‌های دکتر که زمینه نارضایتی ایشان بود. دکتر هیچ چیز نمی‌گفت و مسئله‌ای نداشت و همدلانه همه را گوش می‌داد. بعد از دوران زندان هم ما یک بار رفتیم منزل استاد و یک بار هم ایشان به خانه ما آمدند، خانه‌ای در خیابان جمالزاده که الان تبدیل به موزه-کتابخانه شده است. استاد آن جا کتاب ۲۳ سال علی دشتی را آورده بودند و می‌خواستند دکتر از نظر تاریخی نقدی بنویسد و می‌گفتند شما بهترین کسی هستید که می‌توانید جواب بدهید. یعنی مرحوم مطهری تا اواخر هم دکتر را قبول داشت و می‌گفتند شما در تاریخ اسلام کار کرده‌اید و بهترین گزینه هستید برای پاسخگویی به شبهات.

مجتبی مطهری : بله، استاد مطهری همیشه از این کارهای دکتر شریعتی تعریف می‌کردند و اساسا به اصرار استاد مطهری قسمت «هجرت تا وفات» کتاب «محمد خاتم پیامبران» به دکتر شریعتی سپرده شد.

احسان شریعتی : اما آن چیزی که موجب تعجب ما شد، انتشار یادداشت‌های خصوصی استاد بود که بعد از مرگ این دو اختلافات را تشدید کرد.

مجتبی مطهری : بله، متاسفانه این یادداشت‌ها خصوصی بود و آنجا استاد لحن تندی دارند مثلا عنوان شده اسلام‌شناسی شده اسلام شاعری. ولی توجه داشته باشید این نامه‌ها اصلا قرار نبوده منتشر شود. من هم موافق انتشار آن نبودم.

احسان شریعتی : از نظر ما هم انتشار این نامه‌ها برای خود استاد خوب نبود.

مجتبی مطهری : بله، حق با شماست. خوب هر کسی ممکن است یادداشت‌های خصوصی بنویسد. اما استاد موافق نبودند اختلافات‌اش با دکتر علنی شود. همانطور که امام خمینی چنین باوری نداشتند.

احسان شریعتی : ولی آن چیزی که عجیب‌تر بود، نامه‌ استاد به آیت‌الله خمینی بود که در آنجا باز انتقاداتی مطرح شده بود که این بار حتی شامل پدربزرگ ما هم شده بود. چون هیچگاه حتی کسانی که با دکتر شریعتی مشکل داشتند با استاد محمدتقی شریعتی مشکل خاصی نداشتند. اگر انتقاداتی از دکتر می‌شد باز استاد را تفکیک می‌کردند. چون به هرترتیب ایشان خود سابقه روحانی داشتند و به تعبیر آقای خمینی، استاد شریعتی روحانی‌ای بودند که اگر لباس‌شان را درآورده‌بوند، اما اخلاق‌شان محفوظ بود. یعنی خیلی از روحانیون، استاد را از خود می‌دانستند. ولی برخلاف انتظار، استاد مطهری در آن نامه گفته بودند که این پدر و پسر ممکن بود خطراتی برای روحانیت ایجاد کنند.

مجتبی مطهری : من معتقدم باید بی‌تعارف مسایل را گفت. من باز هم تاکید می‌کنم اصل انتشار آن نامه‌های خصوصی درست نبود، ولی خوب این را هم در نظر داشته باشید که استاد مطهری اشکالاتی را در مباحث دکتر شریعتی می‌دیدند و معتقد بودند این اشکالات در دراز مدت تاثیرات مخربی خواهد داشت. ایشان در نیات پاک دکتر شک نداشتند اما معتقد بودند آقای دکتر شریعتی با معارف اسلامی عمیقا” آشنا نیست و همین موضوع باید اصلاح شود. اگر نامه‌ای یا بحثی داشتند برای قبول این اصلاحات بود.

احسان شریعتی : به هر ترتیب این نامه‌ها باعث شد در همان زمان افرادی چون آقایان سروش و یوسفی‌اشکوری نسبت به انتشارشان اعتراض کنند.

مجتبی مطهری : من هم معتقدم امروز باید بر اشتراکات تکیه کرد. حتی نسل جوان امروز هم دوست ندارد این دو را در رویارویی هم ببیند. چندی پیش در برنامه‌ای دانشجویی در اصفهان شرکت کردم که بعد از پرسیدن یک سری اختلافات، برخی دانشجویان گفتند کاری کنید که این دو که از عزیزان و الگوهای دانشجویان هستند، اینگونه در مقابل هم معرفی نشوند. من بعنوان پسر ارشد استاد مطهری با قاطعیت می‌گویم که اختلافات ساختگی هیچ اساسی ندارد. شهید مطهری عمیقا اعتقاد داشت که دکتر شریعتی علیرغم اشکالاتی که در برخی از آرا و نظرات‌اش بود، قصد خدمت به ایران و اسلام را داشت. به استاد محمدتقی شریعتی که علاقه و ارادت جداگانه‌ای داشت. این مخصوص استاد مطهری نبود، دیگر علما نیز چنین نگاهی به دکتر شریعتی داشتند. مثلا من شنیدم علامه جعفری به پسرش آقا مهدی گفته بود تا حج دکتر شریعتی را نخواندی به حج نرو. اما خوب این را هم در نظر داشته باشیم وقتی نظری را نقد می‌کنیم، غیر از نقد خود شخصیت یا نفی شخصیت است. ارزش‌های دکتر بر هیچ روحانی منصفی از جمله استاد مطهری پوشیده نیست. خود آقا، آیت‌الله خامنه‌ای هم به دکتر شریعتی علاقه ویژه‌ای دارند. منتها استاد مطهری در مواردی با نهایت احترام می‌گفتند، آقای شریعتی برادر عزیز گاهی وقت‌ها شما وارد مسائلی می شوید که در تخصص شما نیست آیا بهتر نیست، در آن موارد از دیگر اسلام‌شناسان مشاوره بگیرید؟ اما این توصیه‌های دوستانه و دلسوزانه از جانب برخی عامدانه یا سهوا بد فهیمده شد و خواستند از این اختلافات سوء استفاده کنند تا شکاف دکتر شریعتی و روحانیت بیشتر شود و از آب گل آلود ماهی بگیرند.

احسان شریعتی : بله. برخی این کار را کردند. مثلا در خاطرات (به زبان انگلیسی) دکتر حسین نصر هست که گفته‌اند با استاد مطهری رفتیم پای سخنرانی دکتر شریعتی که داشت درباره امام حسین صحبت می‌کرد، و امام حسین را با چه‌گوارا مقایسه می‌کرد. دکتر نصر می افزاید که من و استادمطهری عصبانی شدیم و رفتیم. خوب این خاطره با استاد مطهری از کجا آمده، خدا می‌داند. چون هیچ جا دکتر شریعتی امام حسین را با چه گوارا مقایسه نکرده است، و مسئولین حسینیه‌ارشاد نیز اصل وقوع چنین داستان‌هایی را تکذیب می‌کنند.

مطالعه‌ی بخش اول این مصاحبه


تاریخ انتشار : ۰۰/ اسفند / ۱۳۹۲
منبع : نشریه‌ی “نسیم بیداری”، ویژه‌نامه نوروز ۹۲

ویرایش : شروین ۰ بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 × پنج =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.