مناظره مجتبی مطهری و احسان شریعتی ۱
مجتبی مطهری : بسم ا… الرحمن الرحیم، رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقده من لسانی یفقه قولی. من تعبیر شما را میپسندم و مرحوم مطهری را بهعنوان محی الدین میشناسم که همان تعبیر شماست، احیاگر دینی یا احیای تفکر دینی. اما این به آن معنا نیست که وی روشنفکر دینی نبوده. از نگاهی دیگر و با دقتی بیشتر میتوان گفت ایشان و یا امام خمینی (ره) هم روشنفکر دینی بودند. مثلا به اظهار نظرهایی که امام راجع به مساله زنان داشتند توجه کنید یا ببینید راجع به موسیقی، مجسمهسازی، نقاشی و به طور کلی هنر چه دیدگاهی داشتند و یا در مورد شطرنج چه حکمی دادند. غیر از امام و شهید مطهری، برخی روحانیون دیگر در ابتدای انقلاب بودند که نگاهی کاملا روشنفکرانه به دین داشتند، از جمله شهید بهشتی یا شهید مفتح. اما شاید به قول شما مرحوم دکتر شریعتی به این عنوان معروف بود ولی در هر حال شهید مطهری به روشنفکر دینی خوشبین بود. اما شهید مطهری معتقد بود چون روشنفکر دینی حلقه ارتباط بین سنت و تجدد است، وظیفه مهمی به گردن دارد. یعنی هم باید با معارف اسلامی آشنا باشد و هم با علوم جدید و تجدد تا بتوانند اسلام را با معیاری جدید، سطحی بالاتر و قالب و ادبیاتی نو عرضه کنند. به همین دلیل آثار پدر بوی حکمت و عقلانیت میدهد تا بتواند آن هدفی که شما گفتید را برآورده کند.
مجتبی مطهری : ایشان شناخت خوبی از فرهنگ اسلامی داشتند و از سویی دیگر با فرهنگ و معارف غرب هم آشنا بودند و سعی میکردند با تکیه بر هر دو بخش، به نقد غرب بپردازدند. من در کلاسهایم نیز گفتهام نقد غرب غیر از نفی غرب است. شهید مطهری نقد غرب میکرد نه نفی غرب. در این روش نقد غرب به همراه تاکید بر تمدن اسلامی است. متاسفانه تفکر غلطی امروز برخی دانشگاههای ما مثل دانشگاه امام صادق (ع) رایج است که فکر میکنند اسلام تمدن نیاورده و فقط فرهنگ آورده. این جفای بزرگی است، اسلام هم فرهنگ آورده است و هم تمدن اسلامی. بخش مهمی از علم و تمدن غربی هم مدیون این تمدن است. همانطور که دکتر نصر و یا علامه جعفری هم گفتند. اما متاسفانه برخی به بهانه اینکه بخشی از این تمدن مربوط به خلفا است را نادیده میگیرند یا میگویند آنها با انگیزه سیاسی این کار را کردند. این نکته مورد اعتراف خود غربیها هم هست. مثلا توین بی، معتقد است که اسلام یکی از ۳ تمدن مهم و بزرگ دنیا است. اما چرا به انحطاط رسیدیم؟ این همان سوالی است که مطهری دنبال آن بود و می خواست پاسخ و راه حلی برای آن پیدا کند. مسایلی از قبیل کمرنگ شدن تساهل و تسامح، تزلزل در هویت دینی، از بین رفتن وحدت کشور و مهمتر از همه نادیده گرفتن عقلانیت باعث شد فرهنگ و تمدن اسلامی رو به ضعف برود. به همین دلیل مطهری باز به این اصول بازگشت، با تاکید به عقلانیت. شریعتی نیز همین راه را میرفت و از این حیث پدر من، هم به استاد محمدتقی شریعتی و به خود آقای دکتر شریعتی علاقهمند بود. چون روشنفکری دینی این آقایان را همراه مسیری میدانست که خود میرفت.
مجتبی مطهری : شهید مطهری، روشنفکری دینی را همان نوگرایی دینی میدانست که در قالب سنتها و منطبق با فرهنگ و معارف دینی است. ایشان با این مدل روشنفکری دینی همراه بود اما اگر در مواردی با روشنفکرانی مخالفت میکردند، منظورشان روشنفکران لاییک بود، کسانی که مفاهیم لائیسیته را در لباس مذهب ارائه میدادند. اما در عین حال اشکالی هم نمیدیدند که از همان مفاهیم در جای خود استفاده شود و یا محاسناش گفته شود. من مثال میزنم. اسلام هم مفاهیم لیبرالی دارد و هم مفاهیم سوسیالیستی. یکی از مشکلاتی که الان در کتابهای دانشگاهی ما مثل “اندیشه اسلامی” هست این است که طوری از لیبرالیسم نام میبرند که انگار اسلام با لیبرالیسم کلا مغایر است و لیبرالیسم هم هیچ حسن و فایدهای ندارد. اما میدانید شهید مطهری معتقد بود اسلام مفاهیم لیبرالیستی هم دارد. شهید مطهری در روشی که انتخاب کرده بودند، میگفتند باید اسلام را با سبکی نو و لباسی زیبا آراست اما توجه داشتند که تنها زیبایی مهم نیست. باید حرف درست و منطقی باشد. یعنی جدید بودن معیار نیست، گرچه حرف نو زیباست اما باید دقیق و متین و منطقی هم باشد. شهید مطهری از این نگران بود که برخی به اسم روشنفکر به مفاهیم غربی عمیقا دل ببندند و بعد همان مفاهیم غربی و مفاهیم لائیک را دقیقا بخواهند با لباس مذهب بیارایند. اما روش مطهری این بود که بگوییم اسلام مغایر و متضاد با لیبرالیسم و سوسیالیزم نیست، جاهایی همراه است و جاهایی متفاوت.
مجتبی مطهری : خوب مفاهیمی در لیبرالیسم هست که نمیتوان آنها را دوست نداشت. مثلا بگوییم آزادی و دموکراسی و پیشرفت و تجدد و تکامل، را قبول نداریم، چون در لیبرالیسم است. اگر اینطور بگوییم بخش مهمی از دین خودمان را هم حذف کردهایم. شهید مطهری میگفت نباید سراغ مفاهیم غربی برویم بدون اینکه از روح سنت و از خود روح معارف و بطن دین مایه گرفته باشیم. اما در عین حال شهید مطهری مراقب مرزها هم بود تا آن گفته آقای تقی زاده نشود که کلا فرنگی شویم. مطهری در برابر تفکراتی مثل تقیزاده بود که میگفتند نسخه اسلام تمام شده و باید نسخه غربی را برگرفت. ولی پدر معتقد بود نسخه اسلام و دیانت تمام نشده و اسلام میتواند وارد جهش جدید شود، از طریق احیاگری و روشنفکری.
احسان شریعتی : باسم الحق. بهطور کلی، مبحث روشنفکری دینی یک بُعد تاریخی دارد، و فکر میکنم پرداختن به تبارشناسی تاریخی آن لازم است، و میتوانیم دستهبندیهای درستی از این جریان بیابیم. آقای مطهری دلیل استقبال شهید مطهری از جریان نواندیشی دینی را به احساس انحطاط، رکود یا عقب ماندگی تمدن و فرهنگ اسلامی نسبت دادند که البته نمیدانم با چه تعریفی تمدن و فرهنگ را از هم جدا میکنند. آنچه را در زبانهای فرانسوی و انگلیسی تمدن civilization مینامند (بیشتر با تکیه بر جنبهٔ سیاسی-حقوقی)، در زبان آلمانی فرهنگ Kultur (با تاکید بر جنبهٔ فرهنگی-تاریخی) میخوانند. به هر حال، فرهنگ و تمدن بطورکلی، معادل هم هستند دال بر مجموعه فراوردههای ذهنی یک ملت که ریشه در زبان، دین، هنر، فنآوری و تاریخ دارد.
احسان شریعتی : درست است اما معمولا از civilization بیشتر جنبه سیاسی-حقوقی مد نظر است در حالی که کولتور به مفهوم آلمانی آن، بیشتر بر ابعاد فرهنگی-تاریخی، اعم از زبان، دین و هنر و .. تاکید دارد و جنبه متافیزیکیتر دارد. مناقشهای بر واژهها نداریم. هرچه هست لااقل چهار قرن است که فرهنگ و تمدن اسلامی دچار رکود و انحطاطی شده که ابتدا خود را در بعد نظامی نشان داد؛ در مواجههای که ما بعد از جنگهای صلیبی و ورود استعمار با غرب داشتیم. بعد از این مواجهه بود که متوجه شدیم آنها نه تنها در حوزه نظامی که از نظر تکنولوژیک و علمی و هم چنین اقتصادی، سیاسی و حقوقی جهشی بزرگ داشتهاند. فاصلهای که نه فقط فنی بلکه معرفتشناختی و اپیستمولوژیک بود. برخی از متفکران غربی معتقدند که این جهش ریشه فلسفی دارد که نتیجه برآمدن فاعلیت/سوژگی مُدرن در همه ابعاد بودهاست. اما در اینجا دولتمردان اول از نظر نظامی یعنی پس از بعد از شکستهای پی در پی از چالدران بدینسو، بتدریج متوجه شدند که دیگر قدرت مقابله ندارند و باید تجدید نظری در ساختارهای سنتی کنند. نخست، در سطح حاکمیت و در قشر نخبه و نه الزاما روشنفکر، این آگاهی شکل گرفت.
احسان شریعتی : چون روشنفکر از مفاهیم مبهمی است که هر متفکر علوم اجتماعی یکطور آن را تعریف میکند. مثلا گرامشی از روشنفکر سنتی و ارگانیک سخن میگوید، و اینکه هر طبقهای روشنفکر خودش را دارد. و یا در تعریف ژولین بندا، هر شخص مسئول و متعهد، متفکر و منتقد وضع موجود، می شود روشنفکر. در حالی که ممکن است از روشنفکران طبقه حاکم باشند. پس یک معنای ایدهآل از روشنفکر داریم که در دنیای جدید و بویژه در فرانسه مطرح شد که به آن “انتلکتوال” Intellectuel میگویند. در جریان محاکمه دریفوس بود، افسری یهودیتباری که متهم شده بود با آلمانها همکاری کرده است و نیروهای فرهنگی به دفاع از وی برخاستند و در مطبوعات نوشتند که تمام نیروهای فکری-فرهنگی “انتلکتول” به اعتراض برخاستهاند. از اینجا واژه انتلکتول و روشنفکر به معنای فرانسوی آن باب شد تا زمانی که ژان پل سارتر شد نماد این سنخ از روشنفکری. البته یک تجربه دیگر هم در روسیه داریم که اینتلجنسیای روسی بود امثال نهیلیستها و نارودنیکها و ..، که آن هم مدلی دیگر از اشکال روشنفکری بود. در سبک ایرانی و اسلامی نیز یک روشنفکری به معنای عام داریم. چهرههایی چون سیدجمالالدیناسدآبادی که در دنیا معروف به افغانی است، ظهور کردند و ارزیابی انتقادی از سنت و مدرنیته داشتند، وقتی با غرب و با تاریخ خود روبرو شدند. ناگفته نماند پیش از اینکه این جریان فکری شکل گیرد، ما سنت تفکر اعتراضی-انتقادی داشتیم، که در جنبشهای فلسفی-اجتماعی پیش از مشروطه نمود بافته بود، پس از ملاصدرا و ملاهادی و..، شیخیه و بابیه و… اما بعد از سیدجمال، ما شاهد شکل گیری جریان روشنفکری هستیم که دو سر دارد. یک سر آن روشنفکرانی هستند که بقول دکتر مطهری در مقابل غرب دچار دنبالهروی یا خودباختگی شدند (فرمولهای میرزا ملکم خانی تقیزادهای را پیشنهادند) و عدهای دیگر که نوعی «ازسرگیری» سنت -به معنای کرکگوردی-هایدگری کلمه- را در پیش گرفتند. همان کاری که خود غربیها کرده بودند : «تجددِ هویت» کردند و اسمش را نوزایی-رنسانس گذاشتند. روشنفکران مسلمان هم میخواستند چنین رنسانس و نوزاییای پیش آید. اما برای چنین نوزایی دو عنصر سنت و تجدد لازم است. اینجاست که دکتر شریعتی در اسلام شناسی مشهد به دو نکته اشاره می کند : اول اینکه تاکید میکند باید به منابع و سرچشمهها برگردیم. همان شعاری که روشنفکران و مصلحان میگفتند که ما باید در علوم و معارف اسلامی برگردیم به منابع اصلی که یکی قرآن بود و دیگر سیره و سنت، یعنی متدولوژی پیامبر در تحقق آرمانها. کتاب و سنت که دو پایه اجتهاداند و به شکل سنتی، دوپایه دیگر عقل و اجماع که از نظر روشنفکرانی چون شریعتی این دوتای آخر برای اجتهاد کافی نیستند. شریعتی در نامهای به مرحوم علی حجتیکرمانی پیرامون کتاب مرحوم صدر پیشنهاد داده بود که علم و زمان را به جای عقل و اجماع به کار گیریم. در همین پیشنهاد دیده میشود که به علم و روح زمان توجه میشود. سیدجمال در انتقاد از علمای اسلامی میگفت: چرا ارسطو را اسلامی میدانید اما مثلا گالیله و نیوتن و امثالهم را غیر اسلامی میدانید؟ در حالی که اتفاقا اگر از دیدگاه اسلامی بنگریم دانشمندان علوم دقیقه بهدلیل این که بحثشان چگونگی است، ضرر عقیدتی ندارند و به جهانبینی دینی ضربهای نمیزنند به خلاف متافیزیسینهایی که جهانبینی فلسفی میآورند و نوع نگاه به عالم و آخرت را عوض میکنند. بنابراین بنیانگذاران رنسانس پیشنهاد میدادند که از غرب آن چیزهایی که قابل قبول است مثل دستاوردهای علمی و دستاوردهای زمان در زمینههای حقوقی و علوم اجتماعی را بیاموزیم. غرب توانسته در سیاست، مدیریت و حقوق به نتایجی چون حقوق شهروندی، آزادی، حقوق بشر و دموکراسی و … برسد که ما الان هم از آنها استفاده میکنیم. اساسا مفاهیم جمهوری یا پارلمان را از غرب گرفتهایم و پذیرفتهایم. همین موضوعی که دکتر مطهری گفتند، مثلا از لیبرالیزم برخی نکاتش را که از نظر جهانبینی توحیدی، مقبول بوده، گرفتهایم، همچنان که از سوسیالیزم بحث عدالتاش را، چون خود اسلام بر پایه عدل و قسط است و همه پیامبران بر آن تاکید کردهاند : انا ارسلنا رسلنا بالبینات لیقوم الناس بالقسط. یعنی پیامبران برای قسط آمدند. حالا سوال این است که این عدل و قسط چگونه تحقق یافته است؟ قسط در سیستمهای سوسیال دموکراسی و عدل در مدیریت لیبرال تجربه شده است و هریک در تحقق عدالت اقتصادی یا حقوقی دستاوردها و توفیقهایی داشتهاند. پس بقول آقای مطهری میتوان از این تجارب استفاده کرد. اما باید بدانیم که کدام بخش این با اسلام هماهنگ است و کدام بخش تعارض دارد. در این زمینه شریعتی میگفت که باید تطبیقی بیاندیشیم نه انطباقی. انطباقی همانی است که ایشان گفتند. اینست که ما ایدئولوژیهای جدید یا قدیم را بگیریم و بر آن رنگ و لعابی اسلامی بزنیم. اما تطبیقی یا سنجشی اینست که اول، از نظر متدولوژیک حوزهها را تفکیک کنیم و سپس از عناصر همسو بهرهگیری.
احسان شریعتی : خوب قطعا اشکالاتی پیش می آید و مشکلاتی بر سر این راه هست. اما تفاوت روشنفکر دینی و روشنفکر لاییک در همین است. گرچه بد نیست این را یادآوری کنم که همین اصطلاحات لائیک و سکولار، در تمدن مسیحی، واژه هایی مذهبی بودند که امروزه ما به اشتباه آنها را معادل با غیرمذهبی بهکار میبریم. در حالی که واژه لائوس یعنی مردم. و روحانیون مسیحی –کلریکوس- به امور مردم و امت مومن اما غیرروحانی-لائیکوس- میپرداختند. میدانید که روحانیت مسیحی در اصل مانند روحانیت ما نیست که به دنیا توجه دارد. روحانیت مسیحی رهبانهایی بودند تارک دنیا. آن روحانیت اصلی علی القاعده، رگولیه یا رگولار است. اما روحانیتی را که میآمد در حوزه دنیا، می گفتند سکولیه یا سکولار. در معاهده وستفالی بهدلیل اینکه بین شاهان یا دولتهای جدید و کلیسا توافقی شود از واژگان مذهبی استفاده کردند و گفتند از اموال سکولار کلیسا استفاده میکنیم. و اما مفهوم لائیک که لائوس تئوس است بهمعنای خلقِ خدا یا امتِ الله populo Dei. خب، این واژهها الان به معنای غیرمذهبی تلقی میشود. منظور اینکه اگر بخواهیم دقیق به تاریخچه این مفاهیم نگاه کنیم، بسیاری از ابهاماتی که بعدا بهوجود آمده یا الان به غلط استفاده میشود را میتوان تصحیح و تعدیل کرد. بههر حال آنچه در غرب رخ داده، چون سوال اصلی شما در مورد غرب بود، این است که امور عقلانی شده، تفکیک حوزهها پیش آمده و بهقول ماکس وبر افسونزدایی شده است. این روند مقداری به قدسیزدایی هم انجامیده. یعنی امور از رمز-و-راز و هالهٔ دینی و ایمانی امور و قضایا کاسته و سکولاریزم پرسشی است که آیا عقلانی شدن زیادهٔ امور، دین را از جامعه و جهان کنار میگذارد و ماتریالیزم را رشد میدهد و همان فرمولهای نیچه و هولدرلین را که میشناسید، مانند خدا مرده است و خدایان فرار کردهاند و امثالهم. و در برابر آن این تلقی و ارزیابی که برخی از متالهین مثل بُنهوفر Bonhoeffer داشتهاند که در شرایط حاکمیت غیردینی بیشتر میتوان به دین حقیقی و ایمان شخصیِ سوبژکتیو، بهمعنای کرکگوردی مفهوم، رسید. میبینیم که بین متالهین نیز بر سر روند سکولاریزاسیون مناقشه بوده است. اما بههر حال، غرب و تحولات درونی آن در مقابل ما قرار گرفته و در مواجهه با این جهش پیش آمده روشنفکران مختلفمان از دینی و غیردینی راهحلهایی ارایه دادهاند. برخی بیچون-و-چرا به دنبال او افتادند، بعضی آن را پس زدند و سنتگرا و بنیادگرا شدند. راه سومی هم بود بر این باور که میشود میراث را غرب تفکیک کرد. اموری را گرفت و اموری را کنار گذارد. و بویژه از آن متدی که غرب برای احیای خودش استفاده کرد میتوانیم برای احیای سنت خود، هم در بعد دینی-اعتقادی و هم در ساحت ملی-فرهنگی استفاده کنیم.
مجتبی مطهری : شهید مطهری رویکرد فلسفی را انتخاب کرد چون هم خوب این حوزه را میشناخت و هم معتقد بود از فلسفه میتوان به نفع دین استفاده کرد. ایشان هم فیلسوف بود و هم فقیه و به همین دلیل با روشن بینی سراغ مسایل زمان و سوالات نسل جوان از دین آمدند تا کمبودها را برطرف کنند. به همین دلیل هم وقتی از حجاب میگویند، مثل یک عالم سنتی استدلال نمیکنند. شهید مطهری با توجه به نیازهای جامعه، نظریه پردازی میکرد. محققی نبود که گوشه کتابخانه نشسته و موضوعی به نظرش رسیده باشد و روی آن تحقیق کند و بعد هم آن را چاپ کند. حتی شرح منظومهای هم که مینویسد بقول آقای شریعتی تطبیقی است. مثل تفاسیر قرآن تقریبا آیت الله طالقانی که سبکی نو داشتند. این روش در آثار دکتر شریعتی هم مشهود است یا سخنرانیهای جذاب ایشان سعی در تقریب معارف اسلامی با سبکهای جدید در دنیای جدید دارد. چون این افراد دریافته بودند که معیارهای کهنه دیگر پاسخگوی این نسل نیست.
مجتبی مطهری : من معتقدم احیاگران و عالمان دین یک کار را میکنند. اینها قابل جمع هستند. منتها یکی به جوهره دین توجه دارد و احیاگر و روشنفکر به تغییرات بیشتر توجه دارد، نگرانی شهید مطهری از هر دو هست. هم میگوید عالمان توجه به تغییر داشته باشند تا دین دچار جمود نشود و هم روشنفکران دینی بیتوجه به مسائل اصلی دین نباشند. اگر این تعادل بوجود آید، این دوتا قابل جمعند یعنی انسان میتواند که هم یک آدم عالم عمیق دینی باشد هم یک روشنفکر دینی و خود شهید مطهری مگر همینطور بود. من حتی معتقدم خود علامه طباطبایی به نحوی دیگر سعی در جمع این دو داشت. اما اینکه دغدغههای امروز یک احیاگر یا یک روشنفکر دینی چه باید باشد، خوب به زمان و مکان و اقتضائات آن ها بازمیگردد. همانطور که اشاره داشتید شهید مطهری نوآوریهای فقهی نیز داشتند که به تبع استادشان، امام خمینی، همین دو عنصر زمان و مکان را لحاظ میکردند. این دو مولفه به روشنفکر دینی میگوید که باید به چه موضوعاتی بپردازد. این روش در زمان خود در مورد مسایلی چون موسیقی یا حجاب چنان پیشرو است تا جایی که برخی مراجع هنوز هم آن روشنبینیهای امام و شهید مطهری را برنمیتابند و نمیتوانند هضم کنند. ولی شهید مطهری در نهضت اسلامی میگوید نه خواجه نصیر را میخواهیم نه خواجه نظیر، بهخاطر اینکه برای شرایط این زمان میخواهیم و آیینی که نتواند خودش را با زمانه وفق دهد نقص بزرگی دارد و خیلی برای جامعه خودش مفید واقع نمیشود. این رویکرد انتقادی در اکثر کارهای فقهی، کلامی و فلسفی ایشان بود. از این رو مباحثی جدید و انتقادی در خیلی از حوزهها ارایه دادند، حتی در بحث اقتصاد اسلامی. وی معتقد بود امروز دنیای اسلام باید تحول عمیقی در آن صورت پذیرد، حتی در نگاهی که ما به بزرگان دینیمان داریم. حماسه حسینی را ملاحظه فرمایید یا نقدهایی که به خود روحانیت داشتند و میگفتند این نهاد آسیب دیده است. خیلی از آقایانی که این لباس را پوشیدهاند، صالح نیستند. باید آسیب دیدگی روحانیت برطرف شود. از نظر مطهری، گرچه روحانیت اصیل در تاریخ، شریفترین انسانها در نهادهای سیاسی، علمی و فرهنگی بوده اما روحانیت هم قابل نقد است. به همین دلیل روحانیت و سیستم حوزهها شدیدا توسط خود ایشان مورد نقد قرار گرفت که این خود یک کار اصلاحطلبانه و نوگرایانه است. البته این را هم باید گفت که شهید مطهری، روح سنت را قابل نقد نمی دانست. روح عرفان، هدایت، باطن سنت و حقیقت سنت که در عمق آن وحی و معارف اسلامی است، قابل نقد نیست. ولی فرهنگ دینی و آداب و رسومی که مردم درست کردند، شکل و قالبش قابل نقد است که ممکن است اصلا ریشه اسلامی نداشته باشد. به زبانی دیگر میخواهم بگویم روشنفکر، بیشتر کار سطحی و ظاهری میکند، نه بنیادی و جوهری. کار روشنفکر کار اصلاح و کار عرضی و سطحی و ظاهری است، کاری در اصلاحات اجتماعی است و نقدی است که بر آداب سنت و رسومات سنت میزند نه روح سنت. ولی کار اصلاح غیر از کار انقلاب است. انقلاب کار بنیادی است، کار جوهری است، میخواهد سیستم و نظام را تغییر دهد اما اصلاحگر یا روشنفکر دینی نمیخواهد کل نظام را تغییر دهد. کاری که آقای خاتمی در عرصه سیاسی و آقای دکتر شریعتی در اعتقادات انجام داد. روشنفکر دینی خواستار اصلاحات و تغییر است اما نه تغییرات جوهری. چون هم اسلام و هم انسان دارای جوهر ثابتاند و کسی که میخواهد تغییرات جوهری به وجود آورد در واقع میخواهد فطرت انسان را تغییر دهد.
احسان شریعتی : اگر تاریخ ادیان را مطالعه کنید، در مییابید که پس از استقرار هر دینی و رفتن پیامبری متولیان رسمی ادیان، آئین آن دین را متصلب ساختهاند، درحالیکه کلام وحی و دعوت خود پیامبران اینطور نبوده. به همین دلیل هم شریعتی اسلام منهای آخوندیسم را مطرح میکند. از نظر شریعتی این مفهوم نهادین، بویژه شکل انحطاط یافتهٔ آن که با این تعبیر بیان میشود، در اسلام و قران جایگاهی ندارد. در فرهنگ قرانی عالم داریم. اما روحانی و آخوند و ملا و .. واژگانی است که باز در سنت ایرانی ما بوجود آمده، چون ما از قدیم این سنت را داشتهایم. به هرحال، روحانیت بهمعنای نهاد مغان و موبدان، در فرهنگ اسلامی و حتی عربی نبوده. و از فرهنگ و سنن سرزمینهایی که اسلام بدان وارد شده آمده است. در بینش قرانی، اسلامی و حتی شیعی، نهادی مثل کلیسا نداریم. علمایی داریم که میروند علوم یا تخصص یا تعهد دینی کسب میکنند. خود پیامبر و ائمه ما به معنایی که مسیحیها روحانی دارند، نبودند. نه لباسشان، نه منششان نه رفتارشان. اُمی بودند. یعنی از مردم برخاسته بودند. و بعد هم که نهاد امامت یا بعدا” نیابت علما بوجود آمد، در نظر شریعتی اینها همان نقش را روشنفکران در دوره غیبت باید ایفا کنند و راه انبیا و ائمه را ادامه دهند. روشنفکر باز به معنی ایدهآل کلمه با عالم یکی میشود. ولی الان در شکل واقعیت تاریخی ما در ایران سنتی داریم که شاید از زمان صفویه بتدریج نهادینه شده و کمی به سنت مسیحی شباهت پیدا کرده و این یک بحث تاریخی است. همانطور که در تجدد مفاهیم قابل مداقه و مناقشه هست در سنت نیز هست. علاوه بر این دکتر شریعتی تفاوتی بین دین و سنت قائل میشود و میگوید دین هر کجا میرود سنتهای ملی و محلی را هم میبرد. مثلا اسلام در قالب تمدنهای مختلف رفته که مثلا وقتی حج میروید میتوانید بخشی از تفاوتها را ببینید، کسانی که از آفریقا میآیند با کسانی که از اندونزی و ایران میآیند متفاوتاند و سننشان فرق دارد. آیا این سنن از اسلام آمده یا از همان فرهنگهای محلی؟ این یک معنای سنت است که گاهی با دین اشتباه گرفته میشود. چه بسا سننی بوده که قبل از آمدن خود اسلام در عربستان بوده و اسلام هم بخشی از آنها را قبول کرده. ولی اینها آموزههای توحید و قران و اسلام نیست. از پیش بوده آن هم سنت است. پس یک معنای سنت یا «فرادهش» (به قول فردید) است که ملی و بومی است و چیزی است که هانری کربن سبک ایرانی اسلام میخواند. یک معنای دیگر سنت بحثی است که در اجتهاد کتاب و سنت میگوییم یعنی سنت بهمعنای قول و فعل و تقریر پیامبر. همین ماجرا در مورد واژههای انقلاب و اصلاح هم صادق است. موضوعی که آقای مطهری به آن اشاره داشتند. بعثت یا انقلاب که الان میگوییم یک معنا دارد و انقلاب در گذشته یا انقلاب در سنت و قرآن معناهایی دیگر. زندهیاد مهندس بازرگان کتابی دارند با عنوان ” انقلاب در دو حرکت ” و در قرآن آمده که: «و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابکم ومن ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا»، بعد از اینکه پیامبر مرد آیا میخواهید به عقب بازگردید؟ در اینجا لفظ انقلاب به معنای بازگشت به عقب یا ارتجاع است. الان در کشورهای عربی به کودتا میگویند انقلاب و خود انقلابrevolution را ثوره میخوانند. این بحثهای واژگانی است. اما انقلاب به مفهوم گسست نیز هست مانند گسستهای معرفتشناختی توماس کوهن یا میشل فوکو. گسستی که غرب بوسیله آن جهش کیفی کرد. یک وقتهایی لازم است در زمینه معرفتی و یا در زمینه اجتماعی گسستهایی پیش اید. مثلا همین نظام سیاسی خودمان با اینکه ۲۵۰۰ سال سنت سلطنتی داشتیم ولی بالاخره پاسخگو نبود و انقلاب رخ داد. انقلاب نتیجه مکانیکی کار انقلابیون نبود و انقلاب چیزی نیست که برآیند تصمیم ارادی پیش آهنگان باشد. شرایطی پیش میآید که تاریخ و جامعه و سنت دیگر نمیکشد و آبستن نیاز و ضرورتی تاریخی بهقول هگلی است. این هم در زمینه انقلابات علمی همانطور که توماس کوهن در کتاب ساختار انقلابات علمی میگوید. در تاریخ اسلام و فرهنگ خودمان هم میبینیم که خود اسلام یک انقلاب است. انقلابی که با سنتهای گذشته سلطنتها و امپراتوریها گسستی ایجاد میکند و بالاخص با سنت جاهلیت خود عربستان. ما هم ممکن است جاهلیتی داشته باشیم که زمانی گسست لازم آید. ولی در این دوره انقلاب یکی از مفاهیم مذموم شده است! هم بین روشنفکران و دانشگاهیان و هم مردم و عوام و در مقابل، اصلاحات خوب شمرده میشود. در حالی که اصلاح و انقلاب ماهیتا با هم تفاوت و منافاتی ندارند. تغییرات کمی به تحول میانجامد. اگر بشود و تا جایی که بشود عقل سلیم طرفدار اصلاح است. چنانکه روشنفکری مذهبی و بهطور کلی رفورماسیون یعنی پیرایشگری که در پروتستانتیزم پیش آمد. رنسانس و رفورماسیون در اروپا اصلاح دینی بودند و آنجا که اتفاق افتاد، انقلابات سیاسی هم مسالمت آمیز پیش رفت. و بهقول هگل چون در آلمان رفورماسیون شده بود انتقال سیاسی هم در آنجا بهصورت غیرخشونتآمیز پیش رفت. اما در فرانسه چون اصلاح دینی نشده بود به انقلاب قهر آمیز انجامید. بنابراین با اینکه ما عمیقا و به معنای انقلابی کلمه، اصلاحطلب هستیم، این دو مفهوم تباین ذاتی ندارند و میشود به قول دکتر شریعتی گفت بعثت فراتر از اصلاح و انقلاب است و نوعی روش خاص خود است که بهشکل ماهوی و ساختاری میخواهد گسست و تغییرات کیفی ایجاد کند اما در فرم، فرمهای گذشته را نگه میدارد یا رفرم و تجدید شکل میدهد. پس دعوا بر سر فرمها نیست، هدف محتوا است .