مشكلِ شريعتی، مشكلِ انسان!
دوستی میگفت : “من شریعتی را درست درک نمیکنم. هر بار که به سراغ آثار او میروم، او را به گونهای دیگر میبینم. چنین به نظر میآید که وجود او آمیختهای از تناقضات اعتقادی، فلسفی، ایدئولوژیکی، و سیاسی است”. چنین نظری را من در آثار کسانی که به بررسی، نقد، و یا حتی نفی شریعتی پرداخته اند نیز دیده ام. و همهی اینها نیز به ظاهر درست میگویند! اما، در این میانه، نکتههای ظریفی وجود دارد که عدم توجه بدانها و یا درست تر بگویم عدم کشف و بازفهمی آنها، چنین تصوری را در ذهن خواننده ی نا آشنا با شخصیت شریعتی و ناقد آثار او، ایجاد مینماید. موضوعی که در حد توان سعی خواهم کرد در همین مقاله آن را توضیح دهم.
نکته ی دیگری که لازم است به آن اشاره شود – و البته تنها شامل شریعتی نیز نمیباشد – این است که همه میدانیم که انسان، خود محصول شرایط اجتماعی خویش است. درست به همانگونه که خود شکل دهنده ی شرایط فرهنگی، سیاسی، اعتقادی، و… جامعه ی خود میباشد. و شریعتی نیز طبیعتاً از این مقوله جدا نیست.
او خود محصول جامعه ای بود که به تعبیر خود وی یک پایش در قرون وسطا و پای دیگرش در قرون جدید بود. جامعه ای که با توجه به خصوصیات تاریخی، فرهنگی، و اجتماعی خویش، در شرایطی به سر میبُرد ( و میبَرد ) که او را در کنار کشورهایی قرار میداد ( و میدهد ) که از آنها تحت عنوان جوامع رو به توسعه و یا جوامعی که دوران انتقالی خود را طی میکنند، نام میبرند. شریعتی در مباحثی پیرامون جایگاه تاریخی جامعه ی ما، هنگامی که از تفاوت زمان تقویمی و زمان تاریخی / اجتماعی سخن میگفت، به درستی جامعه ی ما را با جوامع قرن سیزده اروپایی مقایسه میکرد:
و در توضیح این تفاوت که چگونه میتوان هم در قرن بیستم زندگی کرد و هم متعلق به قرون وسطا بود، چنین میگوید :
بر اساس چنین نگاه و چنین شناختی از جامعه ی ایران است که میتوان آن را در چنبره ی تناقضات تاریخی، فرهنگی، و اجتماعی محصور شده تلقی کرد. این برداشت دقیق و علمی وی، در ستیز تهاجم و تدافع فرهنگی جامعه ی ما، و آنچه که پیش و پس از انقلاب 57 رخ داد، به خوبی و درستی خود را به نمایش گذاشت. و این درگیری بین سنت از یک سوی و مدرنیته از سوی دیگر، محصول همان شرایطی بود که او خود به درستی و روشنی از آن یاد میکرد.
تحمیل مدرنتیه ی بی ریشه، و تجددی بنیاد شده بر جامعهای سنت، بدون اینکه شرایط فرهنگی و زیربنائی آن تحولات فراهم آید، ره به همان جایی خواهد برد که جامعه ی ما را بدان کشاند. و نمونههای دیگری از آن را با مدرن سازی نوع روسی افغانستان توسط شوروی، که نتایجش را هم اکنون به درستی مشاهده میکنیم، میتوان ارزیابی نمود. و نیز شرایطی که امروز بر کشور عراق حاکم است و در نهایت جامعه ی عراقی را از یک دیکتاتوری مبتنی بر سکولاریسم، میتواند به سوی یک دیکتاتوری مبتنی بر “سنت” و “مذهب” هدایت کند.
بنابراین، جامعه ای که شریعتی در آن به سر میبرد، جامعه ای مبتنی بر تناقضات برخاسته از مسائل و مشکلات گوناگون بود. آن جامعه از یک سوی مدعی عبور از سنت به سوی مدرنیته بود، و از سوی دیگر میخواست با پیوند ” اکنون ” با دوره ی کوروش – در ۲۵۰۰ سال پیش – به سوی ” تمدن بزرگ ” بشتابد! آن هم جامعه ای که ” مذهبی ” اش، ازرفتن به سینما هراس داشت و رادیو و تلویزیون را به چشم صندوقهای توطئههای اجانب ارزیابی مینمود!…
و شریعتی، از آن جایی که خود، فرزند زمان خویشتن بود، طبیعتاً نمیتوانست از این تناقضات بی تأثیر بماند. به خصوص که وی، همانند هر اندیشمند دیگری که دغدغه ی رهایی جامعه از معضلات و مشکلات را دارد، به تلاشی گسترده در پاسخگویی به پرسشهای زمانه ی خود برآمده بود.
مورد دیگر این است که شریعتی نیز همانند هر متفکری، زندگی ای هماره متحول و رو به تکامل داشته است. دوران زندگی وی، باز هم به تعبیر خودش، به چند دوره ی پنج ساله تقسیم میشود.(۵) دورانی که در هر کدام از آنها، وی در فضائی متفاوت میاندیشیده است؛ و البته لزوماً نه متناقض و یا متضاد. خود وی در جایی دیگر، هنگامی که از تغییر و تحول در اندیشه ی خود سخن میگوید، بسیار خاضعانه و شجاعانه، برخلاف بسیاری از کسانی که مدعی نسبی گرایی و روشنفکری هستند، اما در عین حال به جز خویش، دیگران را همه دچار اشتباه میانگارند و همواره بر حرف خود، طبق ضرب المثل قدیمی ” حرف مرد یکی ست “! ایستاده اند، در برابر پرسش دانشجویی که آیا او خود انتقادی به کتابش ندارد، به روشنی و صراحت از دگرگونیهای فکری خویش یاد میکند:
شریعتی درباره ی علی معتقد بود که او شخصیتی چند بُعدی و پیچیده دارد. مردی با ابعادی گوناگون. این نوع نگاه درباره ی خود وی نیز صدق میکند. او خود نیز شخصیتی چندگانه، پیچیده، و تناقض نما – و نه متناقض – داشت. این چندگانه گی شخصیت وی را به ساده گی میتوان از القاب و عناوین و قضاوتهایی که نیروهای متفاوت و متناقض از او به عمل میآوردند، به خوبی درک کرد. وی به طور همزمان به القاب و عناوینی متهم میشد که اعجاب بر انگیز بود! او در همان لحظاتی که از سوی روحانیان و مرتجعین، غرب زدهای که اسلام را نه از حوزههای آخوند پرور که از فرنگ آموخت، به ” اسلام ناشناسی ” و ” غرب زده گی ” متهم میشد، از سوی روشنفکران مدعی مدرنیته، ” آخوند زاده ” و ” سنت گرا ” معرفی میشد؛ و از سوی رژیم شاه، ” پدر مارکسیستهای اسلامی “، از سوی هوادارانش ” معلم انقلاب “، از سوی انقلابیون ” سخنگوی خورده ی بورژوازی “، از سوی متعصبین سنّی مذهب، ” شیعه ی افراطی “، از سوی شیعیان سنت گرا، ” وهابی و سنّی مذهب “، و… و همه ی این قضاوتها و اتهامات – که بر بستر نگرش سنتی همه ی این نیروها به مذهب شکل میگرفت – هنگامی به عمل میآمد که او خود بدون توجه به آنها به راه خویش ادامه میداد؛ و تنها بازگویی طنزآلود این قضاوتها را برای رفع خستگی شنونده ی سخنان خود تکرار میکرد:
و همه ی اینها که شاید گوشههایی از شخصیت فرهنگی، ایدئولوژیکی، و سیاسی وی را – البته تجزیه شده – انعکاس میدادند، خود بیانگر آن است که او شخصیتی چند بعدی و پیچیده داشت و در هیچ قالبی محصور نمیشد.
و اما مسئله ی عمده و اساسی که در این راستا باید در نظر گرفته شود و به نظر نگارنده در مورد او تا حدودی استثنائی به نظر میآید، ” بی تعصبی “، ” روشنفکری “، ” تساهل پذیر بودن “، و همان ” تناقض نما” بودن جهان درونی اوست. شریعتی در عصری و جهانی میزیست که همه چیز آن متنوع بود ( و هست ). انسانها، آرمانها، ایدهها، و…؛ جهانی که در آن هر صاحب اندیشه ای عموماً بخشی از حقیقت را ترسیم مینمود( و میکند ). و او در جستجوی ” انسان تمام ” بود. انسانی که همه ی ابعاد انسانی را در خود جمع داشته باشد. انسانی که همچون یک کارگر کار کند؛ و همچون یک مجاهد به مبارزه برخیزد؛ و چون یک اندیشمند بیندیشد؛ و همانند یک روشنفکر و پیامبر، راه بنمایاند؛ و چون یک امام، خود را به فلاح و رستگاری نزدیک کند؛ و مانند یک عارف، در پی کشف آنچه از دیدهها پنهان است و ارتباط با حقیقت هستی برآید؛ و… ؛ و میدانیم که جمع شدن همه ی این ابعاد در یک فرد، زمینه ساز آن نوع از تفکر نوستالژیک عرفانی ما شد که در جستجوی ” انسان کامل “، ” هفت شهر عشق ” را در مینوردید. با این همه، او همه ی اینها را در شخصیت علی جست و یافت. ” علی ” اما، ” حقیقتی بر گونه ی اساطیر ” بود، که به تاریخ پیوسته بود. علی عینی دیگر نمیتوانست وجود خارجی داشته باشد. او خود به اسطوره و اسوه ای تاریخی برای پیروانش تبدیل شده بود. پیروانی که همچون پیروان مذاهب دیگر، محصور شده در زندگی روزمره و مشکلات زندگی و توهمات اعتقادی خویش، بخشهای قابل توجهی از ابعاد انسانی را به دست فراموشی سپرده بودند. انسانی که بر اثر هجوم جنبههای ویرانگر تکنولوژی (۸)، جنگ، قدرت طلبی، استبداد، استثمار، استعمار و استحمار از خود بیگانه شده است.
او برای نمایش عینی چگونگی همه ی ابعاد انسانی در عصر جدید که در علی تاریخی، نشو و نما، و نمود یافته بود، به تکاپو برخاست تا آن انسانهایی را که به باور او هر کدام بخشی از آن حقیقت ” من ” انسانی را در خود تحقق بخشیده بودند، در قالب ” انسان تمام ” که آرزوی همه فیلسوفان و اندیشمندان تاریخی بود، وحدت بخشد. حاصل تلاش او آن شد که همه ی تاریخ را در نوردد. به همه اقصای جهان سر بزند و همه ی آنچه را که انسانی بود و پراکنده در قالب فردیت انسانی آدمها، به وحدتی آرمانی برساند. جهاد اصلی وی از همینجاست که آغاز میشود. او ابعاد گوناگون انسان را به مثابه ی پازلی مییافت که هر کدام از قطعههایش در گوشه ای پراکنده شده بودند. و برای کامل ساختن آن مدل پازلی، نخست نیاز داشت که همه ی آن قطعات را بیابد. و این کار آسانی نبود. به ویژه در جهانی که حتی روشنفکرترین انسانها نه به ” رسم “ها، که به ” اسم “ها توجه مینمایند. و او برای این کار میبایست قالبها را در هم میشکست!…
موضوعی که ما را به یاد داستان تمثیلی و پر معنای ” سی مرغ ” و “سیمرغ ” میافکند. برای تحقق چنین امری، او میبایست به همه ی زمانها و مکانها سفر کند تا آن ابعاد پراکنده را گردآوری کند:
در پی یافتن هر چه خوب و زیباست، همه ی تاریخ را میکاود. به سرزمین همه ی پیامبران و فیلسوفان و اندیشمندان سر میزند تا مبادا کسی و یا چیزی را ندیده، بگذرد :
و او این کار را به درستی، همچون امانتی راستین برای ما به ارمغان میآورد. و خود نیز در رفتار و گفتار خویش، آن را به نمایش میگذارد؛ آنجا که ماسینیون مسیحی، گورویچ یهودی کمونیست سابق، سارتر بی خدا، لوفور، ژان کوکتو، و… معبودهای وی لقب میگیرند و گاندی آتش پرست را از علامه مجلسی و آیت الله بهبهانی شیعه تر میداند و گورویچ یهودی ماتریالیست را از آیت الله میلانی به تشیع نزدیک تر!؛ و آنگاه بر بستر چنین عشقی به انسان است که سراپا شوق و عشق میشود و همچون عارفی که همه ی هستی را سرشار از ” او ” و اصلاً خود ” او ” مییابد، به سماع میپردازد و شادی خویش را از کشف همه ی این زیباییها و خوبیها، چنین بیان میدارد :
اینها همه نشان میدهد که شریعتی در کنه تفکر خویش، جهان وطنی است. چرا که او به جستجوی انسان تجزیه نشده برخاسته است؛ انسانی تمام که هر قطعه ای از آن در گوشه ای از زمین و زمان پراکنده شده است. او در معنای هستی شناسانه ی فلسفی و انسانی خود، شرق و غرب را نیز نمیشناسد. نه تنها نمیشناسد، که حتی دیگر شرق و غربی نمیبیند، مگر در محدوده ی جغرافیای سیاسی آن!؛ او به همه جای جهان سر میزند، از همه ی ادیان سر بیرون میآورد، همه ی فکرها و فلسفههای ساخته و پرورده ی انسان را مینگرد و از هر گلستانی، گلی میچیند و از هر منطقه یی رنگی میپذیرد و از همه ی پیامبران، فیلسوفان، اندیشمندان، نویسندگان، هنرمندان شرق و غرب، پیامی بر میگیرد، بدون آنکه محیط جغرافیایی، تاریخی، و یا مذهبی آنان را ملاک این امر قرار دهد.
آری…، شریعتی میخواست همه ی اینها را با خود و در خود داشته باشد. بودا را، مسیح را، محمد را، علی را، مارکس را، ماسینیون را و…، اما چگونه؟!؛ در جهانی که بر پایه ی ” توحید ” – نه توحید فلسفی و یا اجتماعی-، که توحیدی فکری و تصنعی که خود را به تمامی حق میداند و دیگران را به تمامی باطل، و درکش از جهان و جهان بینیها مبتنی بر حق محوریت انفرادی آنان است، چگونه میتوان این همه ” تناقض ” را – و یا به بیانی دیگر ” پلورالیسم ” و تساهل پذیری ای چنین عریان را – در خود جمع نمود، و آنگاه درک شد؟!…
و او میخواست همه ی ابعاد حقیقت را در خود جمع کند. و این کار را نیز انجام داد! و عملاً به اثبات رساند. و عصاره و فشرده ی این تلاشهایش را به صورت فرمولی عمیق و زیبا، به ما ارائه نمود : “عرفان “، ” برابری ” و ” آزادی “.
و او هر چه بود، یک فرقه گرا نبود. و این را رفتارش، آثارش، و افکارش فریاد میکشند. و او به ما فهماند که میتوان مذهبی، مسلمان، و شیعه بود، اما به جهان از دریچه ای خارج از آنچه رایج و مرسوم است، نگریست و خود را در هیچ دایره ی بسته ای محصور نکرد. آزادی، انسان، زیبائی، و…، عظمتهای بشری را در هر جا یافتن، ارج گذاردن، و در خود ایجاد کردن، سنتی است که از او به جای مانده است. سنتی که باید آن را آموخت و به کار بست، تا خود را به تنوع و تساهل عادت داد. تا بتوان به انسانها، صرف نظر از فکر، مذهب، و رنگ شان، عشق ورزید.
و اما آنها که شریعتی را اینچنین نمیبینند و اینچنین درک نمیکنند، از آن روست که کار را برای خود آسان ساخته اند.
و این مشکل شریعتی نیست، مشکل ماست که به یک جور دیدن عادت کرده ایم. و یا بهتر بگویم دیگرانی که – و البته باز هم از خود ما – ما را به این گونه دیدن عادت داده اند!؛ ما باید ” چشمها را بشوئیم و جور دیگری ببینیم. “؛ همانگونه که او خود همین معنا را در قالب نثر و بیانی فیلسوفانه به ما ارائه نموده است : ” تناقضها، شما را از فهمیدن شباهتها باز ندارد!… “؛
این تجربه ی تاریخی و انسانی که یک ” مذهبی ” شیعه ی مسلمان، چگونه میتواند قرن بیستمی بیندیشد، چگونه در فضای قرن بیستم نفس بکشد، و چگونه تناقضات را در خود حل کند و آن تناقضات را در خویشتن خویش به وحدت برساند؟!، تجربه ای است ارزشمند که ما فرا روی خود داریم. این تجربه آسان به دست نیامده است. این تجربه پا به پای بردگان اهرام مصر آغاز، و به زمان ما انتقال یافته است ؛ تجربهای ارزشمند، که حاصل سفری طولانی است!؛ آری او سعی کرد همه ی اینها را در خود جمع کند، تا باز هم به تعبیر خود وی ” در زیر این کثرت صورت، وحدت جوهر را نشان ( دهد ) دهم. “؛ (۱۲) چرا که او روحی بود که در هیچ قالبی – بر اساس برداشتهای رایج – نمیگنجید!؛…
او با هجرت در خویش آغاز کرد و با هجرت در زمین، به رفیق اعلی پیوست…
۱. ” هبوط در کویر “، مجموعه ی آثار، جلد ۱۳، ص ۱۳۷
۲. ” چه باید کرد؟! “، م. آ. ۲۰، ص ۲۸۱
۳. همان، ص ۱۷۱ و ۱۷۲
۴. همان، ص ۴۸۹
۵. او زندگی خود را به چند دوره ی پنج ساله تقسیم میکند که البته ربط چندانی به موضوع طرح شده در این مقاله ندارد. در عین حال که چندین بی ربط نیز نمیباشد!…
ر.ک : م. آ. ۱، ص ۲۶۲
۶. م. آ. ۲۲، ص ۳۳۲
۷. همان، ص ۳۳۱
۸. شکافتن اتم را یکی از بزرگ ترین دست آوردهای علمی بشر تلقی میکنند! ؛ و بمب اتم و سپس انواع و اقسام بمبهای تولید شده از بمبهای شیمیایی تا بیولوژیک – میکروبی تا مینی هستهایها و سنگر شکنهای اتمی، و تا بمبهای ساخته شده ی دیگری که فقط سازندگان آنها از آنها خبر دارند! -، همه ی اینها نیز جزو دست آوردهای علمی بشر محسوب میشوند، در حالیکه تصور آثار ویرانگر آنها میتواند قلب هر عنصر بشر دوستی را از کار بیندازد.
۹. م. آ. ۱۳، ص ۱۵۶
۱۰. همان، ص ۱۵۸
۱۱. همان، ص ۱۶۱
۱۲. همان، ص ۱۳۷