شریعتی، زنانِ گونیپوش و علمِ بورژوایی
بدون نقد گذشته نمیتوان راه آینده را هموار کرد. نفی و نادیده گرفتن سنت ناممکن و نامطلوب است. سنت حاصل تجربه بلند تاریخی است. ولی فقط سنت نقد و بازخوانی و بازسازی شده به کار امروزیان میآید. و الا سنت نقد ناشده به معنای تکرار اشتباهات پیشینیان است. دموکراسی محصول پیش شرطهای معرفتی و اجتماعی، و آدمیانی است که شجاعانه برای آن مبارزه میکنند. شجاعت و ایثار وشهادت، اگر همراه با بصیرت نظری نباشد، راه به جایی نخواهدبرد و دیکتاتورهایی از دل آن سر بر خواهند کشید، که نه تنها جانفشانیها را بر باد خواهند داد، بلکه مبارزه برای آزادی و دموکراسی و حقوق بشر بیهوده تلقی خواهد شد و انفعال و سرخوردگی فراگیر خواهد شد. فرهنگ دموکراتیک و اندیشه دموکراتیک از پیششرطهای معرفتی دموکراسی است. جنگیدن با یک نظام استبدادی، با اندیشههای غیر دموکراتیک وبه قصد برپایی دیکتاتوری پرولتاریا یا ولایت فقیه یا هر نوع نظام دینی، راه گشای دموکراسی و زندگی صلح آمیز نخواهد بود. روشنفکران و گروههای مخالف در دهه چهل و پنجاه در مسیری گام نهادند که به هیچ وجه به یک نظام دموکراتیک منتهی نمیشد. حاصل آن همه جانفشانی و آرمان خواهی عدالت طلبانه، ولی غیر دموکراتیک، نظام سلطانی ولایت مطلقه فقیه است. نظام سلطانی ولایت فقیه به یک بدیل دموکراتیک نیاز دارد، اما متأسفانه برخی به دنبال تکرار گذشته شکست خورده و فاجعه بارند. در چپ مارکسیستی، برخی دوباره بیرق لنینیسم را برافراشتهاند، و در چپ مذهبی، برخی دوباره حول اندیشههای شریعتی گرد آمده، از او اسطوره و برای خود هویت میآفرینند.
طرح مسأله شریعتی و لنینیسم، از زاویه توجه دوباره به اندیشههای غیر دموکراتیک، بسیار مهم و ضروری تلقی میشود. نمیتوان به بهانه سرکوب گسترده رژیم، گفت و گو درباره اندیشههای اقتدارگرایانهای را که موجب پدید آمدن شرایط فعلی شدهاند، کنار نهاد یا آن را “نابهنگام” تلقی کرد. رژیم ۲۸سال در حال سرکوب است و تا زمانی که بر سر کار باشد، به سرکوب ادامه خواهد داد. این رژیم از بحران و شرایط جنگی تغذیه میکند. از سوی دیگر، اگر در باره مسألهای، در شرایط سرکوب سازمانیافته، نباید سخن ناقدانه بیان کرد، درباره همان مسأله سخنان شاعرانه و مبالغه آمیزهم نباید ابراز کرد. چگونه است که اسطوره سازی گسترده از اندیشههای غیر دموکراتیک مجاز وبه موقع است، اما نقد اندیشههای اقتدارگرایانه بی موقع۱؟ نباید جوانهای ایران زمین را مانند نسل دهه چهل و پنجاه، مفتون اندیشههای یوتوپیایی لنینیستی کرد. نظامهای ایدئولوژیک مقبول گروههای سیاسی آن دوران، فرصت آن را یافتند تا مدینه فاضلههای خود را محقق کنند: شوروی لنینیستی- استالینینستی حزب توده و چریکهای فدایی خلق، چین مائوئیستی حزب رنجبران، آلبانی انورخوجه سازمان انقلابی و توفان، پایگاه اشرف سازمان مجاهدین خلق و رژیم سلطانی ولایت مطلقه فقیه مذهبیها. به جای خاموش کردن ناقدان، باید شیفتگان را دعوت به رواداری و پذیرش “دیگری” کرد. این کار به مصلحت همگان است. ناقدان، وحتی دشمنان، در اندیشههای یک متفکر اشکالاتی را تشخیص میدهند که به هیچ وجه به چشم شیفتگان و عاشقان نمیآید. شریعتی و سروش وبازرگان و طالقانی ومطهری وخمینی و… به مخالفانشان بسپارید تا امکانات و ظرفیتهای نظام فکری آنها را به ما نشان دهند. کمترین فایده این کار آنست که آنها پیامدهای نظری و عملی اندیشههای آنان را بر شیفتگان روشن میکنند.
آیا نقد گفتمان دهه چهل و پنجاه مهم است؟ پاسخ این پرسش تا حدود زیادی به نسبت “معرفت” و “معیشت” باز میگردد. مارکس میگفت : “زندگی، آگاهی را میسازد، نه آگاهی زندگی را”۲. در ایدئولوژی آلمانی مینویسد: “در تعارض مستقیم با فلسفه آلمان که از آسمان به زمین نزول میکند ما از زمین به آسمان میرویم. یعنی ما از گفتهها – تصورات و مفهومهای بشر و یا از آنچه در باره بشر گفته شده، تصور شده، تخیل و تفکر شده آغاز نمیکنیم تا به بشر خاکی برسیم. ما از بشر واقعی و فعال شروع میکنیم و از روی جریان زندگی واقعی آنها، رشد و ظهور بازتاب ایدئولوژیک و طنینهای زندگی آنان را نشان میدهیم. اشباح مغزی بشر، صورت تصعید یافته ضروری زندگی مادی اوست… اخلاق، مذهب، متافیزیک و سایر ایدئولوژیها و انواع متناسب با آنها، از این پس دیگر وجود مستقل خود را از دست خواهند داد. نه تاریخچه دارند و نه رشد و تحول. این انسانها هستند که با رشد تولید مادی و روابط مادی ضمن تغییر هستی واقعی خود، تفکر خودشان و محصولات تفکر و خودشان را هم عوض میکنند. زندگی را آگاهی تعیین نمیکند بلکه زندگی است که آگاهی را شکل میبخشد”۳. ولی مارکس با فلسفه خود جهان را تغییر داد. شریعتی هم با اندیشههای خود ایران را تغییر داد. اگر با اندیشه میتوان در جهان واقع تغییر ایجاد کرد و اگر یک نظام فکری را میتوان محقق کرد، در آن صورت باید جایگاه واقعیت نامطلوب را در ایدئولوژی پشتوانه انقلاب نشان داد. بسیاری از متفکران مغرب زمین، مجمع الجزایر گولاگ را پیامد منطقی اندیشههای خود مارکس تلقی میکنند. به عنوان نمونه میشل فوکو میگوید: “مطمئناً استالینیسم حقیقت “بسیار” عریان گفتمان سیاسی تمام عیاری است که از آن مارکس و دیگر متفکران پیش از اوست. با گولاگ آدمی نه فقط شاهد پیامدهای اشتباهای ناگوار بلکه ناظر پیامد “حقیقی” ترین نظریهها در نظم سیاست نیز هست. کسانی که میکوشند با قرار دادن ریش واقعی مارکس در برابر سبیل دروغین استالین خود را نجات دهند بیهوده وقت خود را تلف میکنند”۴. مارکس متفکر بزرگ و عمیقی بود. مارکسیسم را نمیتوان و نباید به لنینیسم واستالینیسم فروکاست. اما به ظرفیتها و امکانات بالقوه یک مکتب هم باید توجه داشت. مفهوم “دیکتاتوری پرولتاریا” امکانی است که از دل آن استالینیسم بیرون میآید. مارکس دیکتاتوری پرولتاریا را “کامل ترین شکل دموکراسی” میدانست. یعنی، اکثریت، برای اولین بار در تاریخ، طبقه حاکم میشود. دیکتاتوری پرولتاریا به معنای دورهای از حکومت متمرکز و سرکوب گر است که طبقات قدیمی ( بورژواها) را نابود میکند. اما مارکس به این نکته توجه نداشت که بدین ترتیب، زور و اجبار نهادینه میشود. آموزهها بسیار مهم و سرنوشت سازاند. هیچ کس در این تردید ندارد که آموزههای شریعتی نقشی تعیین کننده در انقلاب ایران داشتند. انقلاب فقط لحظه تاریخی سرنگونی رژیم پیشین نیست، انقلاب بدنبال تغییر تمام ساختارها و روابط است. “فروپاشی نظم پیشین” و “جایگزینی نظم جدید” است که انقلاب را میسازد. فهم نظمی(نظامی) که پس از سرنگونی رژیم شاه استقرار یافت، بدون بازگشت به گفتمان مسلط دهه چهل و پنجاه بسیار دشوار است. تمام گروهها، خصوصاً گروههای چپ، باید نقش ایدئولوژی خود را در انقلابی که پدید آمد و نظامی که مستقر کرد نشان دهند و بگویند انتظار داشتند که از لنینیسم و استالینیسم چه برون آید؟ مذهبیها هم باید به روایتها و قرائتهای دینی پیش از انقلاب باز گردند و به این پرسش پاسخ گویند که آیا از دل آن خوانشها، نظامی غیر از نظام فعلی بیرون میآمد یا نه؟ بدینترتیب، بررسی و تحلیل آرای شریعتی بسیار ضروری است. تنها مسأله قابل مناقشه، روایتی است که از متون او ارائه میگردد، نه بی موقع و غیر ضروری خواندن بازخوانی آثارشریعتی.
هرنوع قرائتی از اندیشههای یک متفکر، باید از نظر هرمینوتیکی، روایتی معتبر باشد. اگر متفکری درباره موضوعی سخنان پارادوکسیکالی بیان کرده باشد، باید کوشش نمود تا به روشهای تفسیری نظر او را دریافت. به عنوان مثال، در آثار عبدالکریم سروش، هم خدای متشخص انسانوار وجود دارد و هم خدای غیر متشخص. اگر خدا موجودی غیر متشخص باشد، وحی، به معنای آنکه متون مقدس دینی کلام خدا باشند، منتفی میشود و متن مقدس، کلام نبی ( صورت بخشی به تجربه بی صورت خود) خواهدشد. یک راه آنست که از طریق سیر تحول تاریخی آرای سروش را مورد رسیدگی قرار دهیم. شاید سروش متقد م معتقد به خدای متشخص انسانوار بوده و سروش متأخر، به خدای غیر متشخص معتقد شده باشد. در آثار آقای خمینی هم همین مسأله وجود دارد. آقای خمینی درپاریس آزادی و دموکراسی وحقوق بشر را وعده میداد، اما همو در تهران، همه آن وعدهها را نادیده گرفت و نظامی غیر دموکراتیک مستقر کرد. کدام خمینی، خمینی حقیقی است: خمینی بی قدرت یا خمینی در قدرت؟ فقط قدرتمندان با چنین معضلی روبرو نیستند، تحول اندیشه، امری انسانی است. از این منظر، حیات فکری بسیاری از متفکران به دو دوره تقسیم میشود: مارکس جوان و مارکس پیر، ویتگنشتاین متقدم و متأخر،هایدگر هستی و زمان وهایدگر مابعد آن، فوکوی ساختارگراو فوکوی پسا ساختار گرا.
اما مسأله شریعتی از این طریق حل نمیشود، برای آنکه او آخر عمر دموکراسی را نفی و روایتی مارکسیستی از اسلام عرضه میکرد۵. این مدعا متکی بر اصلی تفسیری است که مطابق آن، مومنان متون مقدس دینی را بر اساس پیشفرضهای بشری تفسیر مینمایند. آنکه مارکسیسم را ایدئولوژی برتر مییابد، تفسیری مارکسیستی از اسلام ارائه میکند. آنان که دموکراسی را بهترین نظام سیاسی تلقی مینمایند، تفسیری دموکراتیک از اسلام عرضه میدارند. آنها که لیبرالیسم را بهترین دستاورد اندیشگی بشر تلقی میکنند، تفسیری لیبرالیستی از اسلام ارائه میکنند. مسلمانهای فمینیست، روایتی فمینیستی از اسلام عرضه میدارند. اگر روشنفکران مسلمان آرای چارلز تیلور، السدر مک اینتایر، مایکل سندل و… را بپذیرند، تفاسیر باهمادگرایانه (communitarianism) از اسلام هم عرضه خواهد شد۶. شریعتی مارکسیسم–لنینیسم را مترقیترین ایدئولوژی زمانه تلقی میکرد، لذا تفسیری لنینیستی از اسلام عرضه کرد. در آن تفسیر، دموکراسی و حقوق بشر و آزادی جایی ندارند. شریعتی در نوشتههای پس از زندان نیز همچنان میگفت: “سوسیالیسم را بزرگترین کشف انسان جدید میشمارم”۷. میگفت انسان سوسیالیست ارزشها، رنگها و زیبائیها را به گونه خاصی میبیند. عقل و عشقش هم سوسیالیست است. عشق ورزی او با عشق ورزی بورژوا متفاوت است: “یک سوسیالیست مادی اخلاقاً یک مذهبی حقیقی است، اقتصاد را اصل میداند، زندگی مادی و عینی این دنیایی را، تنها واقعیت موجود و قابل اعتقاد و اتکاء میشمارد، اما تنها در فکر، و برای جامعه. در عمل و در اخلاق درست در صف مقابل قرار دارد، به اقتصاد خود و زندگی مادی خود همان نگاه را دارد که یک پارسای خداپرست”۸. اما مطهری دشمن مارکسیسم و سوسیالیسم بود. از سال ۱۳۳۲در شرحی که براصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی نوشت، به طور جدی با مارکسیسم در گیر شد و تا لحظه ترور، خطر اصلی را از سوی مارکسیسم و اندیشههای اسلامی آلوده به مارکسیسم احساس میکرد. اندیشه مطهری لیبرال نیست، اما او مکاتب رقیب مارکسیسم را میخواند و از آنها برای نفی مارکسیسم استفاده میکرد. وقتی گمان کرد لیبرالیسم برترین برساخته بشری است، بدون کمترین تردید اعلام کرد: “تعلیمات لیبرالیستی در متن تعالیم اسلامی وجود دارد”۹. داستان رویارویی مومنان با کتاب مقدس شان سرشار از این گونه تفاسیر است. مومنان، در ابتداء با هر پدیده جدیدی مخالفت میورزند. اگر آن پدیده رفته رفته جا بیفتد، دین شان را با آن سازگار میکنند. اما اگر به یک پدیده مقبول جهانی تبدیل شود، مدعی خواهند شد که آن پدیده در دین آنها از ابتدا وجود داشته است. قصه رویارویی روشنفکران مسلمان با حقوق بشر هم یک نمونه دیگر از این حکم کلی است۱۰.
۱. دوست عزیز آقای احمد زیدآبادی که نقد مرا بی موقع قلمداد مینماید، در همان زمان در مراسم گرامیداشت شریعتی سخنرانی میکند. پس روشن است که حرف زدن درباره شریعتی به موقع است، ولی نقد شریعتی بیموقع است.
۲. کارل مارکس، مبانی نقد اقتصاد سیاسی، ج۱، ترجمه باقر پرهام و احمد تدین، آگاه، ص
۳. ایدئولوژی آلمانی، چاب مسکو، ۱۹۷۶، ص۴۲.
۴. M. Foucault, La Grande Colere des faits , Le Nouvel Observateur , 9 May 1977 , P. 84.
به نقل از :الکس کالینیکوس، در آمدی تاریخی بر نظریه اجتماعی، ترجمه اکبر معصوم بیگی، آگاه، ص۴۸۸.
۵. امت و امامت را نخستین بار شریعتی در چهار شب متوالی، به تاریخ ۱۱و۱۲و۱۳و۱۴فروردین ماه ۱۳۴۸ در حسینیه ارشاد ایراد کرد و سپس متن مکتوب آن را نگاشت. برخی بر این باورند که باید به آرای بعدی او، در دو سال پایانی زندگی اش (۵۵-۵۴) نگریست. در متن حاضر آرای شریعتی را فصل پایانی زندگی اش را بررسی خواهیم کرد. اما خود شریعتی، در این زمان هم همچنان از نظراتش درباره دموکراسی در امت و امامت دفاع میکرد. شریعتی ضمن اشاره به سخنرانیهای امت و امامت، میگوید همچنان معتقد است که در جوامع انقلابی: “شعار دموکراسی یا حکومت آراء همه مردم، فریبی بوده است تا دشمنان مردم در پناه آن بتوانند مسیر نهضت مردم را منحرف سازند و تمام ثمرات انقلابی را که در مجاهدات ملت، علیه استعمار و استبداد به دست آورده بودند، بر باد دهند. فریب کلمات را نباید خورد. آزادی، مردم، حکومت توده، آراء همه افراد ملت، انتخاب دموکراتیک و کلماتی از این قبیل را” ( مجموعه آثار، ج ۴، صص ۲۹۰- ۲۸۹). شریعتی در ادامه همین مطلب میگوید، دموکراسی و روشنفکری و تمدن، “شعارهای روشنفکر خر کن… و اوراد ساحرانه ویژه استحمار غربی” هستند( پیشین، ص ۲۹۱).
۶. باهماد گرایان از جمله جدی ترین ناقدان لیبرالیسماند. با سه تن از چهرههای شاخص آنها( چارلز تیلور، مک اینتایر و مایکل سندل ) گفت و گو کرده ام که بزودی منتشر خواهد شد.
۷. مجموعه آثار، ج ۴، ص ۱۶۱
۸. پیشین، صص ۲۴۸-۲۴۷
۹. در یوتوپیای لنینیستی شریعتی بر همین نکته انگشت نهادم، اما دوست عزیز آقای احمد زید آبادی فرمودهاند گنجی “در مطلب اخیرش… مرحوم مطهری… را به لیبرالیسم متهم کرده است” و بعد در اعتراض فرمودهاند: “کسی که مجموعه کتابهای جهان بینی مرحوم مطهری را بخواند متوجه خواهد شد که نسبت دادن لیبرالیسم به مرحوم مطهری اتهامی هم علیه مطهری و هم علیه لیبرالیسم است”. بهتر بود دوست گرامی جملهای که دال بر تأئید این مدعا باشد را عیناً نقل میکرد تا خواننده خود قضاوت نماید. این نکته درباره مدعای دموکراتیک خواندن “اندیشه مرحوم خمینی” هم صادق است.
۱۰. دوست عزیزآقای احمد زید آبادی فرمودهاند: “چند سال پیش گنجی با نوشتن مانیفست در زندان، واکنشهای زیادی له و علیه خود برانگیخت. او در مانیفست نیز با ردیف کردن برخی احکام فقهی مدعی شده بود که اسلام اصولاً با دموکراسی ناسازگار است. چندی پیش البته مطلبی دیدم که با ردیف کردن برخی دیگر از موضوعات دینی، از سازگاری اسلام با دموکراسی سخن گفته بود”. اگر چه این مدعا درست نقل نشده، با این همه این دوست عزیز و بسیاری دیگر به یک تفکیک مهم توجه نکرده و بدین ترتیب مدعی تغییر مواضع شدهاند. مانیفست جمهوری خواهی به دنبال پاسخ این پرسش بود: آیا قرائتهای دموکراتیک و حقوق بشری از اسلام، به لحاظ هرمنینوتیکی قرائتهایی معتبرند؟ اما سخنرانی دین و حقوق بشر ( دانشگاه جرج تاون)رویکردی پراگماتیستی را دنبال میکرد. در آن سخنرانی به صراحت تأکید کردم که به ده پرسش مهم نظری در زمینه حقوق بشر کاری ندارم. مسأله این است که از نظر عملی چه چیزی به نفع ماست. در سخنرانی اسلام، دموکراسی و سکولاریزاسیون توضیحات کافی در باره را تمایزها داده ام که به زودی منتشر خواهد شد.