منوی ناوبری برگه ها

جدید

در نسبتِ آدم‌ها و حرف‌ها ۲

سوسن شریعتی
سوسن شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : در نسبتِ آدم‌ها و حرف‌ها ۲
نویسنده : سوسن شریعتی
موضوع : در نسبتِ روشنفکرانِ دیندار و پروژه‌ی اصلاحِ دینی
بخش دوم / بخش پایانی



از ضرورت حل این معضلات و محدودیت‌های حرف زدن و قرار داشتن در زمانه که بگذریم، می‌رسیم به موضوع سخن : روشنفکران دینی، روشنفکران مذهبی، نوگرایان دینی و یا هر تعبیری که همین مفهوم را برساند، یکی از شاخه‌های روشنفکری زمانه ما.

روشنفکران دینی یا بهتر است بگوییم روشنفکران دیندار و نسبت‌شان با پروژه اصلاح دینی، یکی از همان موضوعات تکراری و پرمعضل است. از همان موضوعات که خیلی حرف‌ها باید راجع به آن‌ها زده شود و نمی‌شود زد. از همان موضوعاتی که اینقدر تکراری است که پیدا کردن دریچه ورودی جدید به آن کار سختی است، از همان حرف‌هایی که خیلی بستگی دارد از چه موضعی حرف زده می‌شود و به چه قصدی؟ حرف‌های تکراری چون روشنفکری دینی، اصلاح دینی، نوگرایی دینی، ایدئولوژی اسلام سیاسی و… مثل قطعات تکراری یک پازل است که می‌شود به اشکال متعددی کنار هم چیده شود و در هر چیدمان تصویر جدیدی از آن ارائه کرد. در نتیجه داده جدیدی وجود ندارد، اما شاید بتوان تفسیر جدید ارائه کرد.

در اینجا آگاهانه تعبیر روشنفکران دیندار استفاده شده و نه روشنفکری دینی. اولی ناظر بر یک وضعیت است و دومی معطوف به یک مفهوم. دادن تعریف از روشنفکران دینی به عنوان یک مفهوم کار دشواری است چرا که مبتنی بر دو مولفه متغیر و متحول است، هم دو مولفه متشکل آن متغیر است و هم نسبت این دو مقوله با یکدیگر دستخوش تغییر است. باز این سوال پیش می‌آید که روشنفکری چیست؟ چه وضعیتی است؟ اندیشیدن مجرد است یا پی بردن به وجوه متغیر امور؟ در دسترس همگان بودن است یا نه؟ در مرتبه اجتماعی حضور داشتن است یا نه؟ و اما دین چیست؟ دین در نسبتش با دیندار تعریف می‌شود و تحقق پیدا می‌کند و به همین دلیل مدام مصادیق متغیری پیدا می‌کند.

این رویکرد مفهومی مشکلش این است که هم مثل هر مفهوم‌سازی‌ای بر کلی‌ترین و مجردترین وجوه مبتنی است و در نتیجه از واقعیت که چندوجهی و چندضلعی است و متکثر دور می‌شود و تنوع و تکثر وجه تجربی آن نادیده انگاشته می‌شود و ما را فقط با یکسری کلیشه روبه‌رو می‌سازد. به خصوص که استعداد ویژه‌ای هم برای کلیشه‌سازی داریم. مشکل دیگرش خطر افتادن به دام یکسری بحث‌های کلامی و اسکولاستیکی است. آیا روشنفکری دینی ممکن است؟ آیا جمع نقیضین است؟ آیا می‌شود در آن واحد هم این بود و هم آن؟ در نتیجه بهتر آن است به جای اینکه از مفهوم صحبت کنیم از آدم‌ها و نسبتشان با حرف‌ها و موقعیت و جایگاه‌شان در زمان و یا برعکس حرف بزنیم و از همان آغاز فاکتور متغیری به نام انسان و نیز زمان را وارد بحث کنیم. به همین دلیل می‌گوییم روشنفکران دیندار. مسلما این به آن معنا نیست که نباید مفهوم‌سازی کرد فقط باید این مفهوم را در وضعیت‌های تاریخی متعددی نشاند تا مسیرش شناسایی شود و تحول درونی آن فهم شود. بدین ترتیب از همان اول آدم را وارد بحث‌های کلامی و نظری کرده‌ایم و با لحاظ کردن تجربیات تاریخی به مفاهیم و از جمله این مفهوم پرداخته‌ایم. این رویکرد- تاریخی- به ما یاد می‌دهد که اگر هم در پی کشف و یافتن وجوه مشترک در یک امر و یا یک حادثه تاریخی هستیم، تفاوت‌ها، تمایزات را نیز در نظر گرفته باشیم. به ما یاد می‌دهد که ما حرف‌ها را زمان‌مند و مکان‌ند بفهمیم.

اصلاح دینی به مثابه پروژه اجتماعی و نه آنچنان که معمولا از آن تعبیر می‌شود اجتماعی کردن و یا سیاسی کردن آن نیز باید دوباره تعریف شود. دوباره مشخص شود که مولفه‌های اصلی آن چه بوده، روش‌ها و چشم‌انداز‌هایش چه بوده؟ طراحان آن از این پروژه چه می‌فهمیده‌اند؟ چرا که پروژه‌ای است که هم بد فهمیده شده و هم از آن بهره‌برداری‌های ضد و نقیضی شده و در بسیاری اوقات با پروژه‌ای موازی به نام اسلام سیاسی همخوانی شده است. این دو موضوع، روشنفکران دینی و اصلاح دینی در دو برش تاریخی قبل و بعد از انقلاب پیگیری خواهد شد.

روشنفکران دیندار قبل از انقلاب :

روشنفکران مذهبی به عنوان یکی از گرایشات روشنفکری جامعه و همانند دیگر گرایشات روشنفکری در همان دهه‌های پایانی قرن نوزده سر زد و مثل دیگر جریانات روشنفکری در سه نسبت به عنوان سه موضوع آسیب یا مانع، تعریف می‌شد : نسبتی که با قدرت برقرار می‌کرد، نسبتی که با سنت تعریف می‌شد، نسبتی که با غرب برقرار می‌کرد. روشنفکران دینی برای پاسخ گفتن به معضل عقب‌ماندگی جامعه و پیدا کردن راه‌حل‌هایی برای خروج از آن به سراغ یک پروژه سه بعدی رفتند : تقابل من رعیت ایرانی با قدرت – تقابل من مسلمان با سنت – تقابل من قرن بیستمی شرقی با غرب. همه سنت روشنفکری ایران تا سر انقلاب ایران، براساس میزان استقلال و فاصله‌ای بود که روشنفکران دینی با این سه حوزه برقرار می‌کردند : قدرت حاکم، غرب حاکم، سنت حاکم، اندیشیدن به سیاست و امر اجتماعی خارج از قدرت مسلط، اندیشیدن به ترقی و پیشرفت متفاوت از تجربه غرب. البته استقلال در برابر این سه حوزه طی یک پروسه و درجه‌بندی و طیف‌بندی شده بود.

در حوزه سیاست : از سید جمال داشتیم که با تکیه بر مناسبات قدرت می‌خواست حرکت ایجاد کند تا نیروهای مسلح دهه چهل و پنجاه که خروج مسلحانه را راه‌حل می‌دیدند.

در حوزه دیانت : گرایشی که با هماهنگی و تناسب با سنت می‌خواست رفرم کند (مستشارالدوله و نائینی شادمان و…) تا شریعتی که بر آن بود رفرم باید در درون نهاد دینی به کمک طلاب جوان از یک سو و نیز در خارج از آن به کمک روشنفکران مذهبی انجام شود و نسبت به امکان رفرم از بالا در درون نهاد دینی تردید داشت.

در حوزه غرب : از الگوبرداری و مونتاژ بود تا کسانی که متکی بر فلسفه‌های انتقادی غربی در برابر مدرنیته موجود قرار می‌گرفتند. پروژه اصلاح دینی برآورد، سنتز حد میانه این سه رویکرد بود، روشنفکران دینی در نقطه اوج حرکت خود به این نتیجه رسیده بودند که هرگونه رویکرد صرف سیاسی (چه تکیه بر مناسبات قدرت، چه برخورد پارلمانتاریستی دهه سی و چهل و چه برخوردهای مسلحانه دهه پنجاه) بودن شکل‌گیری جامعه‌ای قدرتمند و آگاه و بدون نهادهای مستقل مردمی به بار نمی‌نشیند و در نتیجه باید رفت سراغ اجتماع. به این نتیجه رسیده بودند که تکیه بر مذهب، اگر همراه با نقد، تصفیه و بازسازی و بازتعریف مبانی معرفت دینی نباشد چیزی به جز تکرار فاجعه‌بار عقب‌ماندگی نخواهد بود و به ارمغان نخواهد آورد و در نتیجه باید رفت سراغ تجدیدبنای تفکر دینی. به این نتیجه رسیده بود که تقابل با غرب اگر با شناخت، گفت‌وگو و نقد همراه نباشد جز واکنش‌های هیستریک، ترس خورده و تدافعی به دنبال نخواهد آورد در نتیجه باید رفت سراغ شناخت، بی‌ترس و واهمه از خودباختگی. به همه این دلایل، اصلاح دینی، قبل از هر چیز یک پروژه اجتماعی و فرهنگی به قصد فراهم آوردن فرصتی و تدارک پاسخی به آن سه معضل بود : بی‌هویتی، عقب‌ماندگی و جهل. چشم‌اندازهایی که روشنفکران دینی برای خود ترسیم کرده بودند در کلی‌ترین و ممیزه‌ترین خطوط از این قرار بود :

در برابر سنت : معرفی تیپ جدید دیندار، دینداری گسسته از دنیای کهن و منتقد نسبت به کنار گذاشتن مذهب. تلاش برای ورود به جهان نو و ضرورت آن، همدست و هم پیمان با مذهب، تداوم و نه گسست.

در تقابل با غرب : زمینه‌سازی برای شکل دادن به انسان و جامعه‌ای آزاد، خودآگاه و در جست‌جوی مدل‌های جدید رشد.

در تقابل با قدرت : شکل دادن به وجدان اجتماعی و خودآگاهی فرهنگی و تبدیل رعیت به شهروند، سهیم در سرنوشت خود. و اما روش‌ها برای تحقق این چشم‌اندازها چه بود؟

در برابر سنت : تصفیه و بازبینی منابع معرفت دینی، باز کردم باب اجتهاد براساس علم و زمان و نه عقل و اجماع. گفت‌وگوی مدام با فرهنگ‌ها و تمدن‌های متکثر بشری. تجدیدنظر در نسبت دین و دیندار، تجدید نظر در نسبت دیندار و اسطوره‌های مذهبی، دیندار و متن مقدس، تجدیدنظر در نسبت دیندار و نهاد رسمی مذهب. قرار دادن سوالات انسان امروز در برابر پاسخ‌های دیروزین. نقد دینداری عمومی و فله‌ای و فردیت بخشیدن به ایمان مذهبی که فقط حیاتی موروثی داشته است. دینداری‌ای محصول گسستی آگاهانه و مختار از دو محتومیت : یکی سنت و دیگری خداحافظی با آن.

در برابر قدرت : پیوند زدن وجدان مذهبی با وجدان اجتماعی از طریق نقد آن. روشنفکران مذهبی تلاش می‌کردند که به مخاطب مذهبی خود که به دلیل حضور همیشگی و فراگیر قدرت، سرکوب سیاسی همیشگی، زندگی اجتماعی‌اش را تعطیل کرده و به آخرت پناه برده بیاموزند که بار دیگر به دنیا برگردد و نجات خود را در همین دنیا جست‌وجو کند. وجدان معذب انسان مذهبی را که از دنیا روی برمی‌گیرد و به آن بی‌اعتنا است، متوجه زندگی کنند. آحاد ملت را وادارند تا سرنوشت فردی خود را، نجات و رستگاری خود را با وضعیت اجتماعی‌اش در نسبتی تنگاتنگ ببیند و برای بازیافتن جایگاه خود در این میان اقدام کند و به یمن این اقدام مرزهای فراخ و گسترده قدرت سیاسی را به عقب براند. روشنفکران دینی به سیاست می‌اندیشیدند و آن را در پیوند با مذهب می‌فهمیدند اما آن را در برابر قدرت و به قصد تقابل با آن معنی می‌کردند. آن را تکیه‌گاهی برای کشاندن مردم به صحنه و خارج شدن از حاشیه سرنوشت خود می‌فهمیدند. به قصد شکل دادن امری به نام افکار عمومی، اهرم فشار برای تنظیم قدرت و نه کسب آن.

در برابر غرب : تفکیک میان دو وجه غرب، شناخت و نقد وجه فرهنگی و نفی و مقابله با وجه استعماری. روشنفکران دینی در برابر هویت‌گرایی کور و بسته‌ای که از ترس تهاجم فرهنگی درهای جامعه و فرهنگ خود را بسته می‌خواست و نیز در برابر آن گرایشی که اخذ تمدن فرهنگی را بی‌تصرف ایرانی شعار خود قرار می داد بر ضرورت شناخت، تحقیق و تفحص در مبانی معرفت غربی و اتخاذ رویکردی انتقادی پای می‌فشرد و روئین‌تنی فرهنگ خودی را در تقابل و تعامل با فرهنگ غیرخودی ممکن می‌دانست. او امیدوار بود که به یمن این تعامل بتواند از این دوگانه ترس‌خوردگی و پناه بردن به گذشته از یکسو و یا فرار کردن به جلو مصون مانده و تعادل خود را بازیابد. از همین رو به سراغ شناخت آسیب‌های مدرنیته موجود و تحقق‌یافته می‌رود و به مطالعه گرایشات انتقادی مکاتب غربی می‌پردازد تا بتواند در طرح‌اندازی‌های خود این آسیب‌ها را لحاظ کند. روشنفکر دینی از همان آغاز وظیفه‌اش درهم ریختن نسبت‌ها بود و به طریق اولی آن کسی که به سیاست می‌اندیشید خارج از نهاد قدرت به مذهب می‌اندیشید و خارج از نهاد رسمی آن، فکر می‌کرد. در نتیجه قرار بود هم ضد نهاد باشد و هم آزاد و کارش تزریق آگاهی پراتیک و قرار دادن وضعیت‌ها در رابطه با مصداق‌ها : تغییر نسبت من شهروند با قدرت. نسبت من دیندار با دین و تغییر نسبت من شرقی با غرب. عزیمت از امر واقع، از انسان موجود و بعد نشان دادن این امر واقع و انسان موجود در برابر ارزش‌ها، حقیقت‌ها. حقیقت‌های مطلق را مدام در برابر سوال، امتحان و مشاهده قرار دادن تا بتواند به پاسخ‌ها اعتماد کند و اعتماد برانگیزد. به این دلیل است که اصلاح دینی وظیفه خود را نقد واقعیت مذهبی، واقعیت اجتماعی و واقعیت سیاسی می‌دانسته است تا بتواند به وضعیتی بهتر بیندیشد.

روشنفکران دینی از آغاز در پی اثبات حقایق ثابتی چون خدا، دین، قرآن نبودند بلکه به کیفیتی که این حقایق در چشم و دل مومن پیدا می‌کرد کار داشتند و هر توضیحی و تفسیری را در رابطه با وضعیت‌های مشخص ارائه می‌کردند. چه فایده‌ای برای من دارد؟ چه نقشی در زندگی من بازی می‌کند؟ چه فرقی به حال روزگار من دارد. آن‌ها به یمن این رویکرد می‌کوشیدند بر انتقال آن نوع از آگاهی‌ای پای بفشرند که به کار ساخت‌وساز جامعه‌ای آید، فعال، مختار، مقتدر و نیز دینداری‌ای خلاق. چه باید کرد شریعتی با وجود تیتری که دارد و مجموعه پیش‌داوری‌ای را که تداعی می‌کند، گواه روشنی است بر این مدعا که اصلاح دینی در درجه اول خود یک پروژه اجتماعی، معطوف به حوزه اجتماعی، متکی بر اکتورهای اجتماعی و فکری می‌دانسته و چشم‌اندازهایی که برای خود تعیین کرده بوده است چشم‌اندازهایی درازمدت، بطئی و فرهنگی بوده است و هرگونه تغییر سیاسی از بالا و دفعتی را منهای شکل‌گیری محکم و ریشه‌ای یک نهضت فرهنگی و نیز اجتماعی ناموفق و بی‌فایده و حتی مضر تلقی می‌کرده است.

و اما اسلام سیاسی که از همان آغاز و به خصوص پس از شهریور بیست شکل گرفت و به موازات و در بسیاری اوقات در رقابت، مشکوک و مظنون به او و به جریان اصلاح دینی و سردمداران آن حرکت می‌کرد در رابطه با آن سه حوزه یعنی قدرت، سنت، غرب پاسخ‌هایی کاملا متفاوت داشت.

درباب قدرت : کسب آن را مدنظر قرار داشت.
درباب سنت : احیای آن، بی‌چون و چرا.
در باب غرب : نفی آن بی‌هیچ امکان گفت‌وگویی.

از این رو اصلاح دینی هم در محتوای بازبینی‌اش با اسلام سیاسی متفاوت بوده هم در چشم‌اندازهایی که تعیین کرده بود و هم در روش‌های تحقق آن‌ها. با این وجود این دو، شباهت‌هایی نیز با یکدیگر داشتند.

شباهت این دو در درجه اول در این بود که هر دو بر وجدان مذهبی به قصد تبدیل آن به فاکتوری برای تغییر تکیه می‌کردند. به عبارتی پیوند زدن وجدان معذب مذهبی با وجدان انتقادی اجتماعی. با این تفاوت که روشنفکر مذهبی، اگرچه بر وجدان مذهبی جامعه تکیه می‌کرد اما آن را تغییر یافته می‌خواست و تصفیه شده، آن را زیر سوال می‌برد، مواخذه می‌کرد و به تعبیر شریعتی منهم می‌کرد. اما اسلام سیاسی از آن بهره‌برداری می‌کرد و به آن ارزش می‌داد. اولی به کیفیت حضور مذهب رویکردی انتقادی داشت و دومی آن را ازلی و مقدس می‌شمرد. اصلاح دینی نمی‌خواست مذهب را به حوزه عمومی بکشاند، حتی غرضش اجتماعی کردن دین هم نبود، غرضش این بود که کیفیت حضور دین را در حوزه عمومی دستخوش تغییر و تحول کند و به این معنی یک پروژه اجتماعی بود و در عین حال می‌‌خواست تیپ جدید دیندار بسازد، مختار، خودگردان، آزاد و اخلاقی تا از این رهگذر بتواند جامعه‌ای دینامیک، فعال و صاحب‌نظر بسازد و تا انشاالله این جامعه بتواند قدرت را سر جای خودش بنشاند. در نتیجه نمی‌خواست به کمک قدرت و با کسب آن اصلاح اجتماعی و یا دینی را تدارک ببیند. اصلا چنین رویکردی را پس از تجربه سید جمال و سپس نوع عمل احزاب سیاسی کلاسیک دهه سی و چهل محکوم به شکست می‌دانست. و اما شباهت دوم پروژه اصلاح دینی، چنانچه اسلام سیاسی به سیاست توجه داشت با این تفاوت که به قدرت نظر نداشت. توجه او به سیاست به تعبیر کنراد (یکی از متفکران مجاری) از موضع ضدسیاسی بود. یعنی اندیشیدن به حوزه اجتماعی و عرصه عمومی خارج از مناسبات قدرت به قصد محدود کردن حوزه اقتدار او و به قصد گسترش دادن حوزه عمل شهروند و بالا بردن امکان حضور او در صحنه تصمیم‌گیری سرنوشت خود و البته که این دو یکی نیست. نگاهی به سرگذشت و سرنوشت شریعتی به عنوان یکی از نمادهای این جریان اصلاح دینی امروز گواه این مدعا است. اگر جوانان دیروز ما و جامعه دیندار ما در اکثریت خودش متوجه تفاوت این دو نشدند و این دو را یکی دانستند، اما اهل فن، بزرگترها متوجه این تفاوت بودند، همان‌هایی که حتی امروز از بازگشت پیکر او پرهیز می‌کنند.

روشنفکران دیندار بعد از انقلاب :

با سر زدن انقلاب اسلامی و شکل‌گیری نظام جدید، همان اتفاقی افتاد که در همه انقلابات جهان می‌افتد و آن در هم ریختن همه نسبت‌ها، کن فیکون شدن همه موقعیت‌ها و جا به جا شدن همه جایگاه‌ها بود. همه مرزهای پیدا و پنهان میان سه حوزه نعریف نشده دولت، دین و جامعه به هم ریخت، تغییر کرد و تداخل پیدا کرد. در برابر این آشفتگی اجتماعی، روشنفکران مذهبی نیز دچار آشفتگی نظری و بحران موقعیت شدند. یا حذف شده و به حاشیه رانده شدند یا در پروژه خود و حقانیتش دچار تردید گشتند و یا جذب شدند و امیدوار به اینکه پروژه اصلاح دینی را بشود در درون قدرت سیاسی پیش برد. این‌ها آن بخش از روشنفکرانی بودند که سیاستمدار شدند. در هر صورت اصلاح دینی به مثابه پروژه اجتماعی خانه‌نشین شد. عمده‌ترین دلیلش شاید این بود که آن‌ها تکیه‌گاه‌های اصلی‌شان را از دست دادند. وجدان عمومی مذهبی که قرار بود نقد شود، تغییر کند و تبدیل شود به تکیه‌گاهی برای شکل دادن به جامعه مدنی در برابر قدرت سیاسی، تکیه‌گاه اصلی قدرت سیاسی شد و توسط آن به کار گرفته شد. مذهبی که قرار بود اصلاح شود، تصفیه گردد و در کیفیت حضور خود تجدیدنظر کند به حوزه قدرت کشیده شد و من بعد پرداختن به آن، مجوز سیاسی لازم داشت.

امروز اما برعکس است. انقلابیون جوان پریروز و سیاستمداران دیروز، امروز نسل جدید روشنفکران دینی هستند. این سه تحول در درون و برآمده از تجربه قدرت بوده است. در نتیجه اینان در نوسانند میان یک تجربه و یک پروژه، یعنی تجربه کارگزاری قدرت و پروژه اصلاح دینی که می‌کوشند از طراحانش باشند. اینان غالبا به نقادی نقاط ضعف، کاستی‌ها فکری گذشتگان پروژه اصلاح دینی و نیز گسست نظری از اسلام سیاسی بسنده می‌کنند. اشکال عمده این رویکرد در این است که نسل جدید روشنفکر دینی می‌کوشد این دو وضعیت موازی را با هم پیش ببرد و نمی‌شود. نمی‌شود به دلیل همین زیست دوگانه، همین اجبار به رفت‌وآمد میان دو موقعیت و تبعیت از دو منطق سیاستمدارانه و روشنفکرانه، و همین منطق دوگانه او را دچار مشکل می‌کند. از یکسو می‌خواهد در سرنوشت اجتماع اثر بگذارد و مثلا تبدیل شود به وجدان اجتماعی جامعه خود و یا بلندگوی آن. از سوی دیگر پایی در قدرت دارد و باید بیندیشد به بقای آن. او خود محصول یک روند است اما حاضر نیست این تجربه را در میان بگذارد و از این تجربه و با نقد آن تکیه‌گاه‌های جدیدی برای حضور در جامعه برای خود فراهم آورد. همین رویکرد ثانوی از تاثیر او می‌کاهد و خود به خود باز کشیده می‌شود و یا رانده می‌شود به درون مناسبات قدرت.

روشنفکران دینی از یکسو محصول تجربه گوشت و پوستی قدرت هستند و در عین حال می‌کوشند نقاد آن نیز باشند. مشکل در این است که این هر دو موقعیت را می‌کوشند با حفظ جایگاهی دوگانه به انجام رسانند. و این معضل بزرگی است. درهم ریختن مرزها و گسترش نفوذ قدرت و فراگرفتن همه ساحت‌های حیات اجتماعی، نه تنها تضعیف جامعه مدنی را موجب گشته، بلکه گسست‌های فرهنگی و هویتی عمیقی ایجاد کرده به طوری که امروز، حتی مسئولان، علنا از آن صحبت می‌کنند. در این میان روشنفکران دینی که بنابر تعریف وظیفه‌شان تاثیرگذاری و ایجاد تغییر در حوزه دینداری و نیز عرصه عمومی است از امکان جدی‌ای برای نفوذ، برای تغییر یا برای ارتقا بخشیدن در این دو حوزه برخوردار نیستند. آن‌ها نمی‌توانند با این وجدان اجتماعی و مذهبی تکه‌پاره نسبت برقرار کنند. با بخش سنتی‌اش نمی‌توانند چرا که صاحب رسمی دارد و گوش به فرمان سنت می‌ماند. با آن بخشی که دچار گسست‌های بنیادین نسبت به ملیت و مذهب و هویت و… است نیز نه بیشتر و اما با بخش اعظم دیگر- به خصوص نسل جوان- نیز که در پی تجربه و کشف مستقل اشکال گوناگون دینداری است. باز هم این اشکال ارتباطی وجود دارد. نسلی که این کشف و شهود آزاد، الگوناپذیر، اسکیزوفرنیک و «چهل تکه» را به گونه‌ای غریزی، غیرمتمرکز و نامتعارف و خارج از نرم‌های ساخته شده زندگی کرده و می‌کوشد رفتار دینی‌اش را مستقلا تعیین کند حتی عکس‌العملی و نه مطابق رهنمودهای روشنفکر دینی. این عدم امکان نفوذ روشنفکر را یا به نق زدن و نمره اخلاق دادن وامی‌دارد و یا دنباله‌رو می‌سازد. اولی کار واعظ است و دومی کار سیاستمدار و در هر دو حال کار روشنفکر نیست، اگر قرار باشد که روشنفکر، نه تابع که خالق وضعیتی جدید باشد، اگر قرار باشد که روشنفکری دینی در شکل‌گیری وجدان جدید و دینامیک مذهبی و اجتماعی نقش بازی کند. در غیر این صورت دایره عملش محدود به حضور در عرصه قدرت می‌شود.

برای خروج از این وضعیت، در تثلیث جامعه- دولت – دین، روشنفکر دینی قاعدتا می‌بایست در جست‌وجوی برقراری نسبتی جدید میان این سه حوزه باشد و همه تلاش‌اش اینکه مرزها و حریم هر یک را مشخص کرده و از استقلال آن‌ها دفاع کند. تا استقلال این سه حوزه روشن نشود، افق‌های روشنی را نمی‌شود متصور شد. روشنفکر دینی باید پروژه اصلاح دینی را در حوزه اجتماعی تعقیب کند تا جامعه بتواند به خود، امکانات و اقتدار خود در نسبتش با قدرت فکر کند. پایه‌های استقلال خود را محکم سازد و مرزبان آگاه حریم خود گردد. تا جامعه مدنی شکل نگیرد از دست دولت با هر شکل و شمایلی کاری ساخته نیست. در درجه دوم، روشنفکر دینی بنابر خصلت دیندارانه خود باید به امکان و شرایط بقا و حیات دین بیندیشد، یعنی اینکه خروج دین از تولیت قدرت را حیاتی بداند و شرط بقای آن. تا بدین وسیله بتواند مذهب را به جایگاه اولیه‌اش یعنی اجتماع بازگرداند. تنها جایی که مذهب می‌تواند نقش وحدت‌بخش، ارتقا دهنده و اخلاقی تاریخی خود را بازی کند. و دست آخر قدرت را به بازگشت بر سر جایگاه اصلی‌اش دعوت کند، یعنی ناظر مصلحت عمومی. اگر دولت، جامعه و دین، سیاستمدار، شهروند و دیندار. هر یک حوزه‌های عمل خود را مشخص کنند قاعدتا دیگر هیچ یک مجبور نخواهد بود برای دفاع از حریم خود به نفی آن دیگری برخیزد. بنیاد جامعه پیشرفته و مدرن جدایی دولت به مثابه ناظر مصلحت عمومی و منافع عام (نه منافع اقلیت و نه منافع اکثریت) از جامعه مدنی (انسان به مثابه فرد و به مثابه شهروند نیز) است از یکسو و وجود نهادهایی که ضامن آزادی دین در جامعه، آزادی شهروند و آزادی دیندار باشند. نظامی که دولت‌اش بپذیرد که جامعه مدنی خارج از حیطه خود شکل بگیرد، دین در جامعه مدنی به حیات آزاد خود ادامه دهد و نقش خود را تضمین کاربست آزادی‌ها مهمتر از همه آزادی دین‌داراند.

نقش روشنفکران دینی، بنابر گذشته تاریخی و علی‌الاصول این بوده است، تلاش برای ساخت و ساز شکلی و موقعیتی که در آنجا بتوان آزادانه شهروند بود و آزادانه دین ورزید. منظور این نیست که سیاستمدار بد است و روشنفکر خوب، جامعه هم به روشنفکر سیاستمدار احتیاج دارد و هم به سیاستمدار روشنفکر. اما بحث در این است که این دو موقعیت از دو منطق موازی تبعیت می‌کند و نمی‌شود همه این منطق‌ها را درجا همزمان و همدست پیش برد و دچار اسکیزوفرنی نشد.

در نتیجه غرض از طرح این مشاهدات، ارائه دستورالعمل خروج و عبور و ورود و غیره نیست. فقط طرح یک سری ملاحظات است. ملاحظاتی از این دست :

حوزه عمل : چشم‌اندازها و منطق کار نسل جدید روشنفکران دینی چیست؟

غرض حفظ قدرت است یا یافتن پایگاه اجتماعی؟ حوزه عمل آن‌ها، عرصه عمومی و ساخت‌وساز جامعه‌ای است مقتدر با پیگیری اصلاح دینی و تعریف دوباره از جایگاه آن در این راستا با ایجاد رفرم سیاسی با تکیه بر مناسبات قدرت؟ مخاطبان آن‌ها چه کسانی‌اند؟ جامعه دیندرا یا سیاستمداران دینی؟

در یک کلام پروژه اجتماعی اصلاح دینی، پروژه‌ای است همواره معتبر در صورتی که بتواند متکی بر اکتورهای معتبر باشد. وظیفه عاجل روشنفکران دینی اعاده حیثیت از این پروژه است، اگر نه فردای ما بی‌حضور آن‌ها رقم خواهد خورد.


تاریخ انتشار : ۲۶ / اسفند / ۱۳۸۳
منبع : روزنامه شرق

ویرایش : شروین ۰ بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک + 5 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.