باز راهِ كعبه را انگار گُم كرديد، برگرديد!
۱. تلویزیون گزارشی را از مراسم عاشورا در کشورهای مختلف، و نیز شهرهایی در ایران، نشان میداد. با کربلا شروع کرد. فوج ـ فوج سوگوارانی که، هرولهکنان، و بر سر زنان، به سوی ضریح حسین میرفتند. جمعیتی پرشور، و عزمی پرشتاب، و آهنگی حماسی و پرکوب. به عزاداریها در ایران که رسید، ریتم فیلمبرداری را کند کرده بودند: دستهایی که به نرمی برمیخاست، چرخی میخورد، و به نرمی بر سینهها مینشست.
اینبار، صدای متن خاموش بود، تا پیانوی جواد معروفی، با آن خوابهای طلاییاش، به گوشها برسد. ریتم کند سینهزنی، و موزیک خوابهای طلایی، معطوف به کدام اراده بود؟ قرار بود کدام یک با آن یکی منطبق شود؟ سوگواریهای پر اشک و پر فریاد را، شبیه موزیک لایت رویایی ـ طلایی سازد، یا رویاهای طلایی را، شبیه… شاید هم غرضاش بهروز کردن بود، و آن هم با توسل به ساز و کارهایی که تکنولوژی در اختیارش میگذاشت.
مقصود از بهروز کردن چیست؟ بحران الگو، در محتوا، و فرم نیز. میشود همین نوع تطبیق دادنها را سوژهی آنالیز اجتماعی و فرهنگی و… ساخت. اما بعید است قصد و غرضی در کار بوده باشد. احتمالاً تدوینگر از دستاش در رفته بوده است. مگر اینکه روانشناسان بگویند خود همین خبط و خطاها هم معنایی دارد.
۲. بر سر چهارراه و پشت ترافیک، از دستفروشی گلچین مداحیها را خریدم. اکثر ملودیها برای اهلاش آشنا بود: معین، آغاسی، قمیشی، بنان شاید… مضامین هم کمابیش غریب بود: عاشقانههایی تعمیمیافته به قربانیان حماسه کربلا (خودمو تو دلت جا کردم) قربانصدقه رفتنهای پرسوز و بیجان… نشانهیی حتی از خرافه در آنها نیست. تاریخ و حماسه که هیچ. تراژیکی هم اگر در کار باشد، تراژیک عشقهای ناکام است، و به سرانجام نرسیده. حسننیت هست، بیبضاعت است. حادثه و حماسه و فاجعه را با هم قاطی کرده است.
۳. نوحهیی از هیاتهای قدیمی مذهبی یزد چرخ خورد در جهان مجازی: “این شهر مردگان است / آواز تازه ممنوع”. پر از تذکرات دقیق تاریخی. انذارهای پرعتاب به مومنین، برانگیزاننده. سوگواریای در شأن یک حماسه. اگر قرار است دلی بلرزد و اشکی ریخته شود و یادی زنده بماند. نهتنها احترام به آن حماسه است که احترام به مومن است و احترام به غم مومن:
تذکر تاریخی دقیق :
شمر، شمشیر امیرالمومنین باشد، خطاکاری است”.
یا مثلاً :
ظلمت ز نور بهتر
انذار میدهد :
دیروز باورت کو
شور قلندرت کو
بانگ ابوذرت کو
و بعد دعوت :
توانا در بسیج جمعیت و مشارکت شورمند آنها، برای همخوانی و استحاله در یک روح جمعی. جمعیتی وسیع پا به پای مداح، این متن فرهیخته را میخواند. بر سر زنان: “بیداد پشت بیداد”. میشود گریست، با یک روح جمعی پیوند خورد، محدود به بحثهای نظری نشد. از سر ناچاری و به هر قیمت مخاطب هر مجلس عزاداریای نشد. مبتکر نوآوریهای شترگاو ـ پلنگ نشد. در ادامهی یک سنت رفتار کرد. و درعینحال، امیدوار بود که مخاطب این نوع کلام، یازده ماه دیگر سال را هم به فکر “حد خوردن بنفشه” و “تکفیر شکوفه” و “ممنوعیت آوازهای تازه” بیفتد. به جای مدح، شعر را اگر بنشانی، و شعور معاصر تاریخی را، شاید این بحران الگو، راهحلی پیدا کند. برای همهی سوگواران، و همهی کسانی که داغ را صرفاً با تحلیل نمیتوانند تسکین دهند: “دیروز باورت کو؟”