منوی ناوبری برگه ها

جدید

“انسانِ” شریعتی مُقلد نیست ۳

سوسن شریعتی
سوسن شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مصاحبه : “انسانِ” شریعتی مُقلد نیست ۳
مصاحبه با : سوسن شریعتی
مصاحبه‌کننده : هفته‌نامه گوناگون
موضوع : شریعتی از نگاهِ سه نسل
بخش سوم / بخش پایانی


س : یک نتیجه‌گیری. نسلی که امروز مدعی نقد آرای دکتر است و همچنین مدعی فهم و عمل به آن‌هاست در این بیست و شش سال بعد از دکتر تنها چیزی که تجربه نکرد، گذر نکرد و درک نکرد تحقیقا و با استناد به واقعیات تاریخی، اندیشه دکتر بود. می‌خواهم بگویم این نسل در این زمان، خودش را مدام نقد کرد. به قول شما در دهه پنجاه، فهمی که از دکتر داشت بمیران و بمیر و بحث انقلاب بود و آنطور عمل کرد. در دهه شصت دکتر را جوری فهمید که باید حکومت اسلامی و ولایی را تشکیل بدهد. از آن تجربه گذر کرد. در دهه هفتاد شروع کرد به نقد کردن آن و گفت تئوری آن زمان دکتر خطا بوده است و من حالا نقد می‌کنم، می‌بینم دموکراسی درست است و… در حالیکه تحقق تاریخی نشان می‌دهد که این نسل دقیقا در این سال‌ها خودش را تجربه کرده است. همه این‌ها متعلق به پیش‌فرض‌های خودش بوده و هیچ کدام ربطی به اندیشه دکتر ندارد. در هر برهه‌ای یک چیزی از شریعتی گرفته است. بعد گفته من در این سال‌ها این‌ها را از دکتر گرفتم، حالا تجربه کردم دیدم پاسخش منفی بود، لذا نقدش می‌کنم، تا در نهایت به این نتیجه غایی برسم که باید دکتر را کنار بگذارم.

ج : بله، دقیقا همین‌طور است که فرمودید. در عین حال این قضیه یک وجه عاطفی دارد. یعنی آدم ممکن است دلخور بشود که چرا با شریعتی همدلی نشده یا به او جفا شده است. شما هیچ‌وقت نمی‌توانید از رابطه قهر و آشتی با او خارج بشوید اما چرا ما نمی‌توانیم از این رابطه قهر و آشتی خارج بشویم؟ به دلیل شخصیت خود شریعتی است، به نظر من جزو افراد نادری است که در زمان خودش خیلی پیرو و علاقه‌مند پیدا کرده بود. وقتی شما اسناد ساواک را می‌خوانید می‌بینید شریعتی جزو افرادی است که سخنرانی‌اش چهار یا پنج هزار نفر را جمع می‌کند. ما خیلی خوشحال می‌شویم که شریعتی اینقدر دوستدار دارد. امروز هم می‌بینیم همینطور است. ولی ما نباید دچار یک توهم بشویم چون به نظر من این دام شریعتی است. محبوبیت شریعتی دام بزرگی برای او بود و هست. هم آن موقع که پنج هزار نفر پای سخنرانی‌اش می‌آمدند و احساسات زیادی را از نظر عاطفی بر می‌انگیخت و هم امروز که این حالت است، با توجه به آن فاصله‌هایی که گرفته شد. در این فاصله با شریعتی این رابطه شیفته‌وار همواره وجود داشته است، چه شیفته‌ای که می‌خواست نفی کند و چه شیفته‌ای که همه چیز را دربست می‌پذیرفت. این شیفتگی غیرانتقادی خود دامی برای شریعتی است، به خاطر اینکه پروژه نیمه تمام باقی می‌ماند، شما پروژه را نمی‌فهمید، تحت تاثیر او قرار می‌گیرید و پروژه را نیمه تعطیل می‌گذارید. این نکته که شما فرمودید درست است. یعنی در عین حال نشان می‌دهد که شریعتی دست از سر ما برنداشته است، علیرغم اینکه بیست و پنج، سی سال است که در بین ما نیست. چرا ما نمی‌توانیم این رابطه را با او قطع کنیم. حتی کسانی که می‌گویند عبور، مجبورند این عبور را اثبات کنند. عبور یک امر تاریخی است. نمی‌توان گفت از امروز نتیجه می‌گیریم که از شریعتی عبور کنیم. وقتی یک اتفاق تاریخی جدی می‌افتد شما به طور طبیعی رابطه‌تان قطع می‌شود. وقتی به شکل اراده‌گرایانه و از بالا بخواهیم به این نتیجه‌گیری‌ها برسیم باز هم نمی‌شود. شما بیست سال راجع به شریعتی در تلویزیون صحبت نمی‌کنید. باز مجبورید از او صحبت کنید. بیست سال می‌گوییم این انسان اصلا وجود ندارد، برای خودش توی سوریه است، ولی باز می‌بینیم در این یکی دو ساله می‌گویند باید به خاک خودش بازگردد. برای اینکه شما نمی‌توانید به صورت اراده‌گرایانه از شر و خیر بگذرید! اگر مورد تاریخی نداشته باشد به تاریخ می‌پیوندد و شریعتی هنوز مورد تاریخی دارد، نه برای اینکه شریعتی خیلی آدم جالبی بود، به خاطر اینکه شریعتی انگشت بر مهمترین معضلات فرهنگی- اجتماعی ما می‌گذارد و مقدار زیادی را به شکل غریزی طرح می‌کند، نه اینکه هابرماس یا دیگران گفته باشند. این ارتباط عمیق فرهنگی، با جامعه خودش به دلیل محیط خانوادگی و تفکر خودش بود. اگر شریعتی می‌گوید تغییر قرون وسطی به رنسانس به خاطر تغییر روش است نه اطلاعات، منتها آن یک انباشتی از اطلاعاتی است که درست کنار هم چیده نشده بود، در حالیکه با یک تغییر روش می‌شد از آن اطلاعات استفاده‌های مثبت و سازنده کرد، در ارتباط با خود او هم همینطور است. شریعتی بینش دارد، با وجود اینکه عمر کوتاهی دارد و در مجموع چهل و سه سال بیشتر نیست و کلا عمر فکری‌اش هفت، هشت سال است که تازه همه‌اش فشرده بود. شما در اسناد ساواک نگاه می‌کنید، گاه در یک ماه، شریعتی پانزده سخنرانی داشته است. بحث ممکن است گاه تکرار هم در خودش داشته باشد ولی یکی ایده اصلی در آن هست.شریعتی آدم آکادمیک و دانشگاهی نیست. کتاب‌های دکتر اکثرا بدون منبع است. برای اینکه در اثبات حرفش خیلی جدی است. ولی شما می‌بینید براساس بینشی که دارد متوجه معضل اساسی اجتماع زمان خودش شده و به همین دلیل است که پروژه اصلاح دینی را که مطرح می‌کند هنوز راجع به رابطه سنت و مدرنیته بحث وجود دارد و پیرامون آن کتاب منتشر می‌شود. هنوز راجع به روشنفکر به مثابه طبقه جدیدی که تفسیر دینی را به عهده دارد صحبت می‌شود. شریعتی بحث رابطه دین، دموکراسی و عدالت اجتماعی را مطرح کرده که هنوز یکی از معضلات اجتماعی ماست. بحث جهانی شدن هنوز بر محور همین موضوع می‌چرخد، این‌ها را پیش‌بینی نکرده، پیغمبر نبوده است! من هم چنین ادعایی ندارم. ما انسانی داریم که دارای بینش است، نقاد و خلاق است. همانی که خودش می‌گوید باید پشتوانه تاریخی و تبار فکری داشته باشد، در عین حال از چالش با آینده نترسد و به سراغ افکار دیگری هم برود و با آن گفتگو کند. طبیعی است که این آدم به نقاطی انگشت بگذارد که هنوز معتبر است. لذا عبور از شریعتی هیچ اشکالی ندارد ولی این عبور باید با گذر از معضلاتی صورت بگیرد که دیگر وجود نداشته باشد. اما ما همچنان در چنبره او هستیم. درست است که بیست سال حکومت اسلامی بوده و با زمانه شریعتی تفاوت دارد، این را می‌دانیم. شاید جانبدارانه باشد ولی من می‌خواهم بحث را به اینجا بکشم که چون به حرف شریعتی گوش نکردیم به این بلا دچار شدیم. این ادعای بنده است. یعنی یکی از دلایلی که پروتستانتیسم در غرب منعکس می‌شد به خاطر این بود که متولی پیدا کرد. اشکال دوستان یا کسانی که در جامعه ما نسبت به قدرت دچار توهم شدند این بود که این موارد تاریخی را فراموش کردند. می‌خواهم بگویم یک بخشش جوانی بود و یک بخشش غرض. ولی مسئولیت و هدایت حکومت اسلامی به عهده کسانی بود که در زمان شریعتی او را کوبیدند. شریعتی، برای اینکه پروژه‌اش پیش برود متولی پیدا نکرد. یکی از دوستان می‌گفت در این موضع هم تکلیف ما روشن نیست چون از یک طرف می‌گوییم شریعتی بود و انقلاب اسلامی و همه‌اش تقصیر شریعتی بود، اما اگر شریعتی مقصر بود خب ما باید در این بیست سال حرف و حدیثی در مطبوعات، تلویزیون، نهادهای رسمی از او می‌شنیدیم، یعنی راجع به ایدئولوگ انقلاب اسلامی باید بیشتر از بقیه شنید و دید. ولی شما خلافش را به ما گفتید. چطور حالا یادتان افتاده که همه‌اش تقصیر شریعتی بود. اگر اینطور بود ما باید تا به حال به یک نان و نوایی رسیده بودیم! پس لابد یک کمی مخالف خوانی داشته که با پروژه شما هماهنگی نداشته… راجع به این‌هاست که باید بحث تاریخی کنیم. بحث فکری باید بدون رودربایستی باشد. ما یک پروژه‌ای را نیمه کاره رها می‌کنیم و می‌رویم دنبال یک پروژه جدید، بعد فراموش می‌کنیم که این طرح یک بایدهایی داشت. از زمان مشروطیت بحث همچنان دارد ادامه پیدا می‌کند و کسی به پروژه جدید گوش نمی‌کند، برای اینکه رابطه‌ای که با زمان داریم رابطه کوتاه مدت است و نگاه تاریخی وجود ندارد. یا شیفتگی است یا قهقرایی یا ترس از امروز است یا پناه بردن به گذشته. در سنت پنهان می‌شویم یا اینکه خودمان را پرتاب می‌کنیم به آغوش الگوهای جدید تحمیلی.

می‌خواهم بگویم شریعتی انسان مقلد نمی‌سازد؛ چه مقلد الگوهای سنتی، چه الگوهای تحمیل شده. انسان خلاق، آزاد و آگاه را می‌پسندد و این یعنی چالش مدام با گفتمان‌های غالب زمانه خودش.

س : می‌خواستم بدانم در محافل روشنفکری اروپا راجع به دکتر چطور فکر می‌کنند؟

ج : طبیعتاً این بحث به حوزه‌ی اسلام‌شناسان و ایران‌شناسان مربوط می‌شود، و کسانی که به خوبی بر روی تاریخ معاصر ایران کار می‌کنند. در آغاز انقلاب یادم هست که نظریات متفکران غربی در مطبوعات منعکس می‌شد، و شما می‌دیدید که ردپایی از بحث دکتر هم در مطبوعات بود. در مراحل بعدی، در دو دهه‌ی اخیر، این بحث‌ها بیشتر مربوط به حوزه متخصصینِ ایرانِ معاصر است. من فقط در این حد می‌توانم به شما اطلاعاتی برسانم که کتاب‌هایی در حوزه ایران‌شناسی و اسلام‌شناسی و آن هم اسلام‌شناسی تاریخ معاصر بیشتر، به زبان انگلیسی، چاپ شده و به خصوص از طرف کسانی که به انقلاب اسلامی و رفورم دینی پرداختند، مثلا از یان ریچارد، متخصص تاریخ ایران گرفته تا ژان دیگار و روتگر از چهره‌هایی‌اند که جزو ایران‌شناسان و اسلام‌شناسان در حوزه فرانسه هستند. این‌ها همه به شریعتی پرداختند، و تلاش کردند به این عناصر متضاد در تفکر شریعتی هم بپردازند. شریعتی در عین حال که رفورم دینی را مطرح کرده نقاد سیاست عمومی هم بوده است. در کل به شریعتی به عنوان یک متفکر مسلمان که افکارش به خاطر رویکرد انقلابی در انقلاب ایران تاثیر گذاشت پرداخته شد. کم و بیش در این دهه اخیر، احتمالا نه به عنوان ایدئولوگ انقلاب ایران، بلکه بیشتر به عنوان متفکر و منتقد دینداری مسلط با قرائت رسمی و کلاسیک به او مراجعه شد. در بررسی مساله از طریق ترجمه‌های انجام شده می‌توان فهمید چگونه به آثار دکتر مراجعه می‌شود. کتاب‌های دکتر به خیلی از زبان‌ها ترجمه شده، البته به زبان انگلیسی کمتر اما به عربی خیلی زیاد است، به زبان‌های اردو و ترکی هم ترجمه شده است. به خصوص در مصر برخی کتاب‌ها خیلی خواننده دارد. الان باز موج ترجمه آثار دکتر احساس می‌شود به رغم اینکه این کشورها سنی هستند، ما می‌بینیم که بعضی از کتاب‌ها مثل «حج» و «بازگشت به خویش» که جنبه تئوری‌های جامعه‌شناسانه دارد ترجمه شده و استقبال کردند. اخیرا اکیپ ترجمه در کشورهای عربی فعال شده که نشان‌دهنده نوعی نیاز به این افکار است. از بخش آکادمیک در حوزه ایران‌شناسی و اسلام‌شناسی به دکتر پرداخته شده است. تزهای زیادی به این موضوع اختصاص داده شده به خصوص از سوی کسانی که در جامعه‌شناسی تاریخ کار کردند. این‌ها پاسخ به یک سری نیازهای محققانه است اما در حوزه پاسخ به نیازهای اجتماعی زمان خود. در کشورهای عربی به کتاب‌های دکتر خیلی مراجعه می‌کنند، که البته احساس می‌کنند می‌توانند پاسخ برخی سوالات خود را در این تفکر بیایند.

س : شما وقتی می‌خواهید دکتر را بشناسید از کدام بعد وارد شخصیت و زندگی او می‌شوید؟

ج : طبیعتا در مراجعه‌ای که به این سه حوزه می‌کنیم انتخاب یک مقدار وجه شخصی هم پیدا می‌کند. من می‌خواهم این آدم را، این متفکر را در خلوت خودش بشناسم و ببینم در خلوت خودش که صمیمی‌ترین موقعیتی است که انسان با خود روبرو می‌شود، در آنجا دیگر هیچ تزویری، هیچ مصلحت زمان و هیچ مقتضیات زمانه‌ای آن را وادار به گفتن چیزی و یا حرفی نمی‌کند، چگونه است. اگرچه شریعتی به عنوان متفکر اجتماعی همواره مجبور بود- به قول خودش که می‌گفت ما در غار دموستنس صحبت می‌کنیم و خارهایش دایم تو را محدود می‌کند- دایره آزادی را که برای خودش قایل می‌شده، بسیار محدود کند. وقتی که به عنوان یک روشنفکر اجتماعی یا به عنوان یک مسلمان صحبت می‌کنی باز باید در قالب و چارچوب‌های موجود حرف بزنی. ذهنیت عمومی و پیش‌داوری‌ها را در نظر بگیری. شریعتی در خلوت خود آزاد آزاد است، به خصوص در آن زمان فکر نمی‌کرد که بخواهد این‌ها را چاپ کند. در نتیجه می‌شود گفت که این متفکر در خلوت خود همیشه خودش است و بی هیچ اما و اگری سخن می‌گوید. شما در کویریات می‌توانید با خود خود شریعتی روبرو شوید. انسانی آزاده، جستجوگر، در عین حال نقاد و اتوپیست است. شما در شریعتی مرز نمی‌شناسید، محدودیت بر نمی‌تابید. او کاملا برای کشف و شهود در حوزه‌های مربوط به انسان آزاد است، چون آنجا دیگر مخاطبی ندارد، مخاطب محدودش نمی‌کند. در نتیجه برای شناخت شریعتی به عنوان یک انسان آزاد، مختار و صمیمی باید به آنجا مراجعه کنید. وقتی از این مرحله می‌گذرید، به مرحله بعدی می‌روید. این انسان آزاد خلاق بدون محدودیت در حوزه اجتماعی چگونه عمل می‌کند؟ چون آدم مزور است که در خلوت گونه‌ایست و در جمع گونه دیگری. آدم مزور است که در خلوت خود خیلی آزادی‌ها برای خودش قایل می‌شود و چون به جلوت می‌رود آن کار دیگر می‌کند. شریعتی این طور نیست و در نتیجه شما رد پای خلوت را در جلوت او هم می‌بینید.

اگر آزادیخواه است و کلیشه‌ها را برنمی‌تابد، در رفتار اجتماعی‌اش هم می‌بینید. در طرح‌اندازی‌های جدید هم این جسارت را می‌بینید. اگر در خلوت خودش جسور است، در طرح دیدگاه‌های اجتماعی هم جسور است. اگر در خلوت خودش آزاده، جستجوگر و کنجکاو است، در بحث‌های خودش هم این کنجکاوی وجود دارد. خود را سانسور نمی‌کند، ولی حرف‌هایش طبیعتا سایه روشن می‌شود و نوع ارایه‌اش متفاوت می‌شود و در مرحله بعد با شریعتی‌ای روبرو می‌شوید که انسان اجتماعی است و در عین حال حوزه‌های مختلف فکری‌اش در برابر هم قرار نمی‌گیرد. در مرحله سوم هم همینطور است، در مورد دیدگاه‌های اسلامی، اجتماعی و نگاهی که به اسلام می‌کند این جسارت، شجاعت و خلاقیت دیده می‌شود. منتها این‌ها مشروط به همدیگر هستند و به همین دلیل است که این ساحت‌ها را نمی‌شود از یکدیگر جدا کرد. لذا با مراجعه به شریعتی به مثابه یک انسان است که ما شریعتی مسلمان را بهتر خواهیم فهمید. ممکن است برخی از شریعتی مسلمانی خوششان بیاید که اصلا ربطی به شریعتی ندارد ولی وقتی وجه انسانی شریعتی را آشکار می‌کنید و در ظرف اجتماعی و انسانی خودش می‌گذارید، از تجربیات خود می‌گذرانید، جسارت‌هایش را می‌بینید و می‌فهمید از این آدم خوشتان می‌آید. شریعتی که راجع به محمد و علی صحبت می‌کند. در نتیجه ما باید اول «شریعتی انسان» را به مثابه یک بیوگرافی، یعنی تجربه زندگی شده، بشناسیم بعد او را در خلوت خودش ببینیم تا بفهمیم این اسلامی که می‌گوید چیز دیگری است. به این دلیل است که شما باید این مولفه‌ها را با زندگی‌اش پیوند بدهید. بنابراین من فکر می‌کنم برای فهم شریعتی قبل از هر چیز باید زندگی‌اش را شناخت و برای شناخت زندگی شریعتی باید به حریم خصوصی او رفت. جسارت‌های او را شناخت. شریعتی کسی است که خودش می‌گوید من به مرحله بی‌دینی هم می‌رسم حتی به مرحله خودکشی می‌رسد. انسانی که جسارت پشت کردن به دین سنتی، دین خانوادگی و فرزند شریعتی بزرگ بودن را دارد تا ته خط می‌رود. بعد به دینداری برمی‌گردد. این است که برای من جالب و جذاب است، انسانی نیست که همیشه در مونوتومی اعتقادها و ایمان خودش باقی مانده باشد. بنابراین وقتی شما به زندگی‌نامه شریعتی و به حریم خصوصی او مراجعه می‌کند می‌فهمید انسانی است که حرف بی‌مورد نمی‌زند. فرزند محمد تقی شریعتی است. در رفتار خصوصی‌اش مرحله به مرحله می‌ایستد، نه برای لج کردن بلکه جسارت ایستادن را دارد. جسارت ایستادن در برابر افکار عمومی مشهد دهه سی و جسارت پشت کردن به‌ آن را دارد، یعنی در عین حال که یک سوی زیبایی‌های روحی شریعتی به شدت بومی، روستایی و مزینانی است و خیلی هم روی آن پافشاری می‌کند، در عین حال همان آدم دهه سی، که بیست و یک ساله است خودش را با افکار متفکرین بزرگی که درد زمانه خودشان را می‌گویند پیوند می‌زند. شریعتی به قول خودش چهارده، پانزده سالش بود که با مترلینگ آشنا شد و زود دیدگاه‌هایش را به صورت مقاله در روزنامه خراسان چاپ کرد. می‌گوید دیدگاه‌های فلسفی من با این شروع شد که وقتی شمعی را فوت می‌کنی دودش به کجا می‌رود. این آدم پرتاب می‌شود به دنیاهای لاادریگری و بی‌ایمانی. معلوم است که فرد جسوری است، نمی‌ترسد، جرات و جسارت زیر پا گذاشتن پیشداوری‌های اجتماعی، خانوادگی، فرهنگی و تربیتی خودش را دارد. نمی‌گوید از ترس اینکه مبادا مشکلی به وجود بیاید، مبادا بی‌دین بشود باید همین طور قالبی جلو بیاید. این پرتاب می‌شود به تجربه‌ها، جسارت‌ها و نوآوری‌های جدید. بنابراین انسانی که شریعتی معرفی می‌کند- همچنان که خودش بود- انسانی است که از گسست نمی‌هراسد، از زیر سوال بردن، هراس ندارد. در زندگی و تفکرات اجتماعی- اسلامی‌اش هم همینطور است. پس به نظر من، مبنای حرکت این است؛ یعنی شناخت «انسان شریعتی» در خلوت خودش. شریعتی به مثابه یک زندگی تجربه شده. این را که خوب بفهمیم بعد می‌توان فهمید اسلامی که می‌گفت چگونه بود. الگوی او هم الگویی است که نمی‌تواند تک بعدی، متحجر، عقب‌افتاده و مقلد باشد. به نظر من برای فهم درست شریعتی باید از حریم خصوصی و زندگی‌اش شروع کنیم. در پرتو آن زندگی، می‌فهمیم کجای حرف‌هایش درست است . کجایش نادرست، حتی کجایش خودخواهی و کجایش شخصیت‌سازی کاذب است.

شریعتی هر وقت نمی‌خواهد حرف‌های خود را به اسم خودش بگوید به اسم شاندل می‌گوید! پشت شاندل پنهان می‌شود، ولی بعد هم مشخص می‌شود شاندل کیست. ولی این آدمی است که مدام جایش را عوض می‌کند، در جستجوی تغییر است، ریسک نمی‌پذیرد. در عین حال اصیل است. (این خیلی مهم است) چون خیلی‌ها هستند که در جستجوی تغییرند ولی اصالت ندارند. اما شریعتی زیبایی‌اش این است که یک پشتوانه تاریخی جدی و آگاهانه دارد. نه اینکه فقط پشتوانه خانوادگی‌اش باشد. بر میراث فرهنگی که بر آن مسلط است، آگاه است و مدام از آن دچار گسست می‌شود. لذا رابطه‌ای که با حافظه و گذشته خود برقرار می‌کند، یک رابطه دینامیک است. به همین دلیل به گفته خودش از عقب‌افتاده‌ترین احادیث و قصه‌ها، که در گذشته شنیده، بهترین استفاده را می‌کند. یک وقت می‌بینی یک چیزی که به نظر شما خیلی ضد مدرن و عقب افتاده است، شریعتی می‌تواند این را دوباره بازسازی کند. مزینانی که ممکن است شما راحت از کنارش بگذری، با اینکه خیلی عقب افتاده است، از نگاه شریعتی بهشت برین است، زیباترین جلوه‌های تاریخ مملکت است. خیلی‌ها نمی‌دانند آنجا اصلا کجاست! این آدم، اصیل است با وجودی که در اروپا درس خوانده و احتمالا خیلی از بناهای زیبای آرشیتکتی را هم دیده ولی طوری از شاه عباس مزینان صحبت می‌کند که آدم فکر می‌کند از زیباترین بناهاست. به همین دلیل همه چیزش را در چشم ما زیبا می‌کند. همه چیز می‌تواند زیبا یا زشت باشد. آدم‌ها می‌توانند مضحک یا قشنگ باشند. سنت‌های زشت و عقب‌افتاده می‌تواند خیلی خوی یا خیلی بد باشد. همه چیز به رابطه‌ای برمی‌گردد که ما می‌توانیم بین خود و محیط‌مان، ایجاد کنیم. شریعتی این هنر را دارد که این رابطه را زیبا و قابل ارزش نشان بدهد. به خاطر آنکه در زندگی شخصی خودش دچار تجربه، حرکت و دینامیسم مدام است. او آدمی است که بعد و حجم دارد. این شخص هنگامی می‌تواند بعد و حجم پیدا کند که مدام خود را وسط معرکه بیندازد، ولی همچنان آن عروه‌الوثقی را نگه داشته باشد.

س : به نظر شما دکتر شریعتی چه نسبتی با تاریخ اصلاح دینی دارد و چه انتقاداتی به این پروژه داشته است؟

ج : البته خود شریعتی هم به این سلاله و تبار اشاره می‌کند. رفروم دینی را دارای یک تبار تاریخی می‌داند که از سید جمال و اقبال شروع می‌شود- با نقدی که به سید جمال دارد- با دلیلی آگاهانه و تاریخی بر این سنت و تبار تکیه می‌کند و به مساله به خصوصی در مورد اقبال ارتباط دارد که یک نوع اصلاح دینی است. چون خود شریعتی بحثی درباره متد تطبیقی و انطباقی دارد، یعنی روشی که در تلاش برای آشتی کشفیات جدید با دین است. بودن اینکه در بنیادها و زیربناها، تغییری ایجاد کند و بگوید مثلا اگر کشفیاتی شده یا علم چیزی گفته، در تفکر دینی هم وجود داشته است. شریعتی این گونه بحث‌ها را قبول ندارد. این متد را به اصطلاح، ظاهرسازی و روتوش تفکر مذهبی می‌داند. او در مورد اصلاح‌طلبی، رفورم و انقلاب بحث اساسی دارد و می‌گوید رفورم در برابر انقلاب قرار می‌گیرد. در حالی کع اصلاح، در بنیاد، یک مفهوم زیربنایی، بنیادی و رادیکال است و معنایش روتوش نیست. با روتوش مذهبی کاملا مخالف است. اینکه ما همان پیکره را با همان بنیادها و معیارها بگیریم و دین را تزیین کنیم، یک برخورد رفورمیستی و به اصطلاح روتوش‌گرایانه می‌داند. این را کنار می‌گذارد و طرح جدیدی را مطرح می‌کند و آن تجدید بنای ساختمان تفکر دینی است که از اقبال می‌گیرد. وقتی که شما تجدید ساختمان را مطرح می‌کنید یعنی اینکه براساس همان مصالح، یک ساختمان دیگری می‌سازید. این با روتوش ساختمان متفاوت است. فقط به این دلیل به این تبار اصلاح‌طلبی اشاره می‌کند. به همین دلیل است که دوری و نزدیکی را با نیروهای زمان خودش، براساس روتوش کاری یا کار بنیادی تنظیم می‌کند. لذا این شائبه وجود دارد که شریعتی آدم رادیکالی است. بله شریعتی رادیکال است، انقلابی است. زیرا به روتوش کاری معتقد نیست. به کار زیربنایی اعتقاد دارد. یعنی تغییر و تحول در بنیادها، ریختن مبانی جدید و بناهای جدید را ساختن، براساس همان مولفه‌ها و عناصر موجود تاریخی. از حافظه تاریخی و میراث فرهنگی استفاده می‌کند تا با رویکرد و ابزار جدید، ساختمان جدیدی را بسازد. همان‌طوری که گفتم دینداری جدید هم به همین معناست، حال آنکه او معتقد است برخورد رفورمیستی، آدم جدید نمی‌سازد. نهایتا محکوم به عقب‌نشینی است و در برابر تهاجم جدید مقلد باقی می‌ماند. ولی وقتی شما سعی کنید بنا را از اساس دوباره بسازید در جستجوی طرح‌های جدید هستید. فقط از طرح‌های جدید استفاده نمی‌کنید بلکه به گذشته نیز وفادار می‌مانید، طرحی جدید در می‌اندازید که بی‌تبار و تاریخ نیست. شریعتی به این تبار اشاره می‌کند و معتقد است که اگر طرح اولیه را سید جمال مطرح کرد، ولی اشکالات اساسی در کارش داشت، معطوف به قدرت حرکت می‌کرد، به آزادی مسلمانان معتقد بود نه اسلام. لذا کار سید جمال با اقبال به تکامل می‌رسد، چراکه می‌خواهد در دستگاه مسلمانی تغییر ایجاد کند و ساختمان جدید بسازد. در مرحله بعدی ما می‌توانیم به خود شریعتی برسیم.

به هر حال اقبال این کار را تداوم می‌بخشد، چرا که الگوهای شکل‌یافته‌تری در نظر داشت. مثلا شاید حکومت مشخصی هم در نظرش بوده است، حال اینکه در شریعتی این طور نیست. در شریعتی حتی بحث، تاریخی‌تر از این است که دنبال الگوی از پیش تعیین شده برای یک جامعه ایده‌آل باشد. بخشی از علایم جامعه آرمانی یا انسان آرمانی را می‌گوید که انسانی است در حال تغییر و تحول. جامعه‌ای است که در حال ساختن الگوهای جدید است، ولی این الگوها را خود جامعه، افکار عمومی و تحول اجتماعی می‌سازد. بطور اتوماتیک و خود انگیخته، نه از بالا به صورت چارچوب‌های از پیش تعیین شده و تحمیلی. این تفاوت اصلی شریعتی با بنیادگرایی است. «شمایی» که شریعتی مطرح می‌کند در یک چالش زیربنایی مدام، برمی‌آید و فرو می‌رود و شکل می‌گیرد. لذا هم در روش متفاوت است و هم در چشم‌اندازی که برای این تجدید بنا اتخاذ می‌کند. این الگو به طور طبیعی از درون یک تغییر و تحول بنیادی بیرون می‌آید. به همین دلیل با اصلاح دینی هم تفاوت می‌کند- تعبیری که شریعتی از اصلاح دارد نه با تعبیری که امروز رایج شده است- این اصلاح، اصلاحی است انقلابی، رادیکال و زیربنایی؛ هم در روش و هم در چشم‌انداز انقلابی است که البته با رادیکالیسم در روش متفاوت است، یعنی به رغم افکار عمومی، متوسل شدن به روش‌های اراده‌گرایانه و تحمیل از بالا. انقلابی است به این معنا که : ۱- دلخوش به قانون در دایره ممکنات نیست. ۲- دلخوش به چشم‌اندازها و افق‌های کوتاه نیست. شریعتی به این معنا انقلابی است. یعنی افکار عمومی را برنمی‌آشوید، به همین دلیل با کسروی مساله دارد. با افکارش خیلی مشکل ندارد، به روشش اشکال دارد. می‌گوید «تحریک افکار عمومی» است. حتی شریعتی یک مقدار تحریک افکار عمومی را قبول دارد. شما می‌بینید در «پدر، مادر ما متهمیم» در «تاریخ ادیان» و در خیلی جاها دارد تحریک می‌کند، ولی از روش‌هایی استفاده می‌کند که بتواند ذهنیت‌ها را تغییر بدهد و در عین حال آشوبی بر پا نشود.

س : به نظر شما اگر الان دکتر در قید حیات بود به عنوان یک دوست دردمند، خودآگاه و مسئول چه برنامه‌ای داشت؟

ج : از لحاظ تفکر که پروژه طولانی و تاریخی خود را داشت. ولی در رفتار شخصی، احتمالا متوسل به همان طنز «عبرتی و حکایتی» می‌شد؛ نقش طنز و خنده را در جوامع بسته، بسیار زیبا مطرح می‌کند، چون طنز او طنز تلخی است و شریعتی برای تلخ‌اندیشی آمادگی داشت. در نتیجه می‌شود تصور کرد که به آن متلک‌های ویژه و تکه‌پردازی‌های خودش متوسل شود.


تاریخ انتشار : خرداد و تیر / ۱۳۸۲
منبع : کتابِ “شریعتی از نگاهِ سه نسل”

ویرایش : شروین ۰ بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

17 + نوزده =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.