انسان
انسان از دیدگاه شریعتی
جملههای شریعتی
انسان چیست؟
عصیانگری : خودآگاه، انتخابگر، آفریننده
01
پلیدی، پاکی، پوچی
“… به هر حال، سه ره پیداست :
“پلیدی”، “پاکی”، و “پوچی”
این،
سه راهی است که،
پیشِ پای هر انسانی گشوده است،
و تو، یک کلمهی نامفهومی،
و “وجود”ی بی”ماهیت”ی،
و هیچای،
که بر سرِ این سه راه،
ایستادهای،
تا ایستادهای، هیچی،
چون ایستادهای، هیچی.
یکی را انتخاب میکنی،
براه میافتی،
و با انتخابِ راهِ “رفتن”ات،
“خود”ت را انتخاب میکنی،
معنی میشوی…”
“پلیدی”، “پاکی”، و “پوچی”
این،
سه راهی است که،
پیشِ پای هر انسانی گشوده است،
و تو، یک کلمهی نامفهومی،
و “وجود”ی بی”ماهیت”ی،
و هیچای،
که بر سرِ این سه راه،
ایستادهای،
تا ایستادهای، هیچی،
چون ایستادهای، هیچی.
یکی را انتخاب میکنی،
براه میافتی،
و با انتخابِ راهِ “رفتن”ات،
“خود”ت را انتخاب میکنی،
معنی میشوی…”
مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص ۲۲۷*
02
چه شگفت مخلوقی!
“… این موجودِ انسانی،
چه شگفت مخلوقی است!
گاهی،
در پَستی،
چنان می شود،
که هیچ جانورِ کثیفی به او نمیرسد،
و گاه،
در عظمت،
تا آنجا اوج میگیرد،
که در خیال نیز نمیگنجد…”
چه شگفت مخلوقی است!
گاهی،
در پَستی،
چنان می شود،
که هیچ جانورِ کثیفی به او نمیرسد،
و گاه،
در عظمت،
تا آنجا اوج میگیرد،
که در خیال نیز نمیگنجد…”
مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر / ص ۰۰
03
خَریت و خوشبختی
“… مگر نمیدانی،
که بزرگترین دشمنِ آدمی،
فهمِ اوست؟
پس،
تا میتوانی خر باش،
تا خوش باشی!!…”
که بزرگترین دشمنِ آدمی،
فهمِ اوست؟
پس،
تا میتوانی خر باش،
تا خوش باشی!!…”
مجموعه آثار ۳۴ / نامهها / ص ۳۷*
04
پاکی در عُزلت!!
“… با همه چیز درآمیز!،
و با هیچ چیز آمیخته مشو!
که در “انزوا” پاک ماندن،
نه دشوار است،
و نه با ارزش!…”
و با هیچ چیز آمیخته مشو!
که در “انزوا” پاک ماندن،
نه دشوار است،
و نه با ارزش!…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطبهای آشنا / ص ۲۴۷*
05
ریشه در فرهنگ و تاریخ
“… انسان،
درختی است که،
از خاکِ فرهنگِ خویش
تغذیه میکند،
و با تاریخِ خویش
رشد مینماید،
و وارثِ تمامیی دستآوردهای گذشتهی ملتِ خویش،
در توالیی قرون،
و توارثِ نسلها است…”
درختی است که،
از خاکِ فرهنگِ خویش
تغذیه میکند،
و با تاریخِ خویش
رشد مینماید،
و وارثِ تمامیی دستآوردهای گذشتهی ملتِ خویش،
در توالیی قرون،
و توارثِ نسلها است…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطبهای آشنا / ص ۶۶*
06
بی سوادی
“… برای سیاستبازی،
برای خدمتِ به مملکت،
و برای تفریح،
و لذت بردنِ از زندگی،
همیشه وقت هست،
اما،
برای فراگیری،
وقت،
همین الان است،
و می گذرد.
وانگهی،
بیمایه فطیر است.
آدمِ بیسواد،
سیاستاش،
قیلوقالهای بیریشه است،
و خدمتاش،
پوچ و حقیر،
و زندگیاش و لذتاش،
گَند، سطحی، عامیانه، و بیارزش.
ارزش و عمق و اصالتِ هر کاری،
به :
میزانِ خودآگاهی،
رشدِ شخصیت،
و سرمایه و غنای فرهنگ و فکرِ آدمی
وابسته است…”
برای خدمتِ به مملکت،
و برای تفریح،
و لذت بردنِ از زندگی،
همیشه وقت هست،
اما،
برای فراگیری،
وقت،
همین الان است،
و می گذرد.
وانگهی،
بیمایه فطیر است.
آدمِ بیسواد،
سیاستاش،
قیلوقالهای بیریشه است،
و خدمتاش،
پوچ و حقیر،
و زندگیاش و لذتاش،
گَند، سطحی، عامیانه، و بیارزش.
ارزش و عمق و اصالتِ هر کاری،
به :
میزانِ خودآگاهی،
رشدِ شخصیت،
و سرمایه و غنای فرهنگ و فکرِ آدمی
وابسته است…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطبهای آشنا / ص ۸۰*
07
ریشه در عمقِ تاریخ
“… انسان،
نهالی است که،
در زیرِ نورِ ایمان،
و هوای فرهنگ،
و بر روی خاکِ ملیتِ خویش،
میروید،
و ریشه در عمقِ تاریخ میدواند،
و از ذخائرِ تجربهها، عاطفهها، ارزشها،
عشقها و ایمانها،
شکستها و پیروزیها،
و خلاصه،
ساختهها و اندوختههای عقلی و علمی،
و احساسی و هنری و ادبی،
و آرمانِ نسلها و عصرهای مستمری،
که تا آن سوی تاریخ میرود،
و به خلقتِ نوعیی خویش میپیوندد،
تغذیه میکند…”
نهالی است که،
در زیرِ نورِ ایمان،
و هوای فرهنگ،
و بر روی خاکِ ملیتِ خویش،
میروید،
و ریشه در عمقِ تاریخ میدواند،
و از ذخائرِ تجربهها، عاطفهها، ارزشها،
عشقها و ایمانها،
شکستها و پیروزیها،
و خلاصه،
ساختهها و اندوختههای عقلی و علمی،
و احساسی و هنری و ادبی،
و آرمانِ نسلها و عصرهای مستمری،
که تا آن سوی تاریخ میرود،
و به خلقتِ نوعیی خویش میپیوندد،
تغذیه میکند…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطبهای آشنا / ص ۱۵۸*
08
دغدغهی غیب
“… به نظرِ من،
آنچه که واقعاً انسان را
از همهی حیوانات جدا میکند،
آن دغدغهی در برابرِ “غیب” است.
یعنی،
آن نارساییی طبیعت،
نسبت به وجود و نیازِ او،
و گریزِ وی،
از “آن چه که هست”،
به سوی “آن چه که باید باشد”…”
آنچه که واقعاً انسان را
از همهی حیوانات جدا میکند،
آن دغدغهی در برابرِ “غیب” است.
یعنی،
آن نارساییی طبیعت،
نسبت به وجود و نیازِ او،
و گریزِ وی،
از “آن چه که هست”،
به سوی “آن چه که باید باشد”…”
مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص ۷۹*
09
آزاد و آگاه و آفریننده
“… انسان،
این خداگونهی آزاد و آگاه و آفریننده،
که فرشتگان،
همه،
در پایش به سُجود افتادهاند،
و زمین و آسمان،
و هرچه در این میانه است،
مُسَخّر اویند…”
این خداگونهی آزاد و آگاه و آفریننده،
که فرشتگان،
همه،
در پایش به سُجود افتادهاند،
و زمین و آسمان،
و هرچه در این میانه است،
مُسَخّر اویند…”
مجموعه آثار ../ ___ / ص ..
10
خودخواهی
“… راست میگوید برتراند راسل،
که: ریشهی همهی غرایضِ آدمی،
خودخواهی است.
باور میکنم.
.
نه سخنِ مارکس درست است،
که میگوید: اقتصاد است،
و نه سخنِ فروید،
که میگوید: عشق است.
نه،
خودخواهی است، خودخواهی!
.
گویی، همین سخنِ راسل است که،
در روایتِ پیغمبر میخوانیم، که:
آخرین چیزی که،
از قلبِ راستان (صدیقین)،
بیرون رود،
جاهطلبی است”…”
که: ریشهی همهی غرایضِ آدمی،
خودخواهی است.
باور میکنم.
.
نه سخنِ مارکس درست است،
که میگوید: اقتصاد است،
و نه سخنِ فروید،
که میگوید: عشق است.
نه،
خودخواهی است، خودخواهی!
.
گویی، همین سخنِ راسل است که،
در روایتِ پیغمبر میخوانیم، که:
آخرین چیزی که،
از قلبِ راستان (صدیقین)،
بیرون رود،
جاهطلبی است”…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی ۱ / ص ۸۶*
11
انسان، این نظارهگرِ آسمان
“… سخن از انسان است.
انسان، چرا،
برخلافِ همهی جانوران،
بر روی دو پایاش ایستاده است؟
ایستاده است تا،
به آسمان بنگرد.
انسان،
حیوانی است که،
دستهایش را،
از خاک بلند کرده،
تا در دامنِ آسمان زند.
اندامِ انسان،
نمودارِ زمینگریزی،
و آسمانپیوندیی او است…”
انسان، چرا،
برخلافِ همهی جانوران،
بر روی دو پایاش ایستاده است؟
ایستاده است تا،
به آسمان بنگرد.
انسان،
حیوانی است که،
دستهایش را،
از خاک بلند کرده،
تا در دامنِ آسمان زند.
اندامِ انسان،
نمودارِ زمینگریزی،
و آسمانپیوندیی او است…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی ۲ / ص ۸۸۹*
12
انسانهای بزرگ، نیازهای بزرگ
“… انسان، به میزانِ برخورداریهایی که در زندگی دارد، انسان نیست، بلکه، درست به اندازهی نیازهایی که در خویش احساس میکند، انسان است. سطحِ تعالی و درجهی کمالِ هر انسانی را، با درجهی تعالی، و کمالِ نیازهایی که دارد، و کمبودهایی که در خود احساس میکند، دقیقاً میتوان اندازهگیری کرد. یعنی، هر انسانی، به میزانی انسانتر است، که نیازهای کاملتر، متعالیتر، و متکاملتری دارد. آدمهای اندک، نیازهای اندک دارند، و انسانهای بزرگ، نیازهای بزرگ…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۴۹*
13
انسان، و خیالی شورانگیز
“… انسان، یک حیوانِ ایستاده است، یک حیوانِ برخاسته از زمین است. این دستها و کفِ دستها و انگشتهای انسان را نگاه کنید! اینها را برای راه رفتن بر روی زمین نساختهاند، اینها را برای گرفتنِ دستی، و چنگ زدن بر دامنی ساختهاند.
چرا شگفتترین و شورانگیزترین آرزو و خیالِ انسان، همیشه، پرواز بوده است؟ چرا هرگز هوسِ فرو رفتن ندارد؟ فرو رفتن در زمین را، مرگ و دفن و زوال و پستی احساس میکند، و فرا رفتن و پریدن و صعود را، حیاتِ جاویدان و وصال و تعالی و کمال مییافته است.
داستانها و قصهها را نگاه کنید! قارونِ پلیدِ پولپرست، به زمین فرو میرود، و مسیحِ پاکِ عشقپرست، به آسمان صعود میکند!…”
چرا شگفتترین و شورانگیزترین آرزو و خیالِ انسان، همیشه، پرواز بوده است؟ چرا هرگز هوسِ فرو رفتن ندارد؟ فرو رفتن در زمین را، مرگ و دفن و زوال و پستی احساس میکند، و فرا رفتن و پریدن و صعود را، حیاتِ جاویدان و وصال و تعالی و کمال مییافته است.
داستانها و قصهها را نگاه کنید! قارونِ پلیدِ پولپرست، به زمین فرو میرود، و مسیحِ پاکِ عشقپرست، به آسمان صعود میکند!…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی ۲ / ص ۸۸۹*
14
نقشِ الگوهای انسانی
“… هنگامی که یک انسانِ بزرگ را میشناسیم،
که در زندگی موفق زیسته است،
روحِ او را در کالبدِ خویش میدمیم،
و با او زندگی میکنیم،
و این،
ما را حیاتی دوباره میبخشد…”
که در زندگی موفق زیسته است،
روحِ او را در کالبدِ خویش میدمیم،
و با او زندگی میکنیم،
و این،
ما را حیاتی دوباره میبخشد…”
مجموعه آثار ۵ / ما و اقبال / ص ۲۳*
15
میوههای مجاز / میوهی ممنوع
“… آدمیزادههای سرزمینِ ما،
هنوز،
از اکثرِ میوههای باغ محروماند،
و میوههای “مجاز”،
برایشان “ممنوع” شده است.
.
ابتدا باید در این باغ،
دارای حقوقِ آدمیت شوند،
از همهی میوههای این باغ برخوردار شوند،
در بهشت، آدم شوند،
“میوههای مجاز” را بدست آرند،
بچشند،
آنگاه،
نوبت به “میوهی ممنوع” خواهد رسید!…”
هنوز،
از اکثرِ میوههای باغ محروماند،
و میوههای “مجاز”،
برایشان “ممنوع” شده است.
.
ابتدا باید در این باغ،
دارای حقوقِ آدمیت شوند،
از همهی میوههای این باغ برخوردار شوند،
در بهشت، آدم شوند،
“میوههای مجاز” را بدست آرند،
بچشند،
آنگاه،
نوبت به “میوهی ممنوع” خواهد رسید!…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی ۲ / ص ۱۲۶۶*
16
رهایی، وسوسهگرِ روحِ انسانی
“… رها!
این کلمهی شورانگیزی،
که همواره،
روحِ انسان را،
وسوسه میکرده است…”
این کلمهی شورانگیزی،
که همواره،
روحِ انسان را،
وسوسه میکرده است…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص ۰۰
موضوع : تنهایی / جدایی
.
17
تنهایی، نیازِ آدمی
“… هرکسی
باید
هر چندی یکبار،
مدتی تنها باشد،
تنهایی هم
یکی از احتیاجاتِ آدمی است…”
باید
هر چندی یکبار،
مدتی تنها باشد،
تنهایی هم
یکی از احتیاجاتِ آدمی است…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی ۱ / ص ۰۰*
18
تنهایی در انبوهِ جمعیت
“… چه سخت است تنهایی،
در انبوهِ جمعیتی،
که از همه سو،
مرا احاطه کردهاند…”
در انبوهِ جمعیتی،
که از همه سو،
مرا احاطه کردهاند…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی ۱ / ص ۰۰*
19
تنهایی، حصاری…
“… و از این میان،
تنهایی!
چه حصارِ استوار،
پناهگاهِ امن،
انیسِ خوب،
و اقلیمی،
عظیم،
زیبا،
و پُر از هر چه دلخواه است،
بود…”
تنهایی!
چه حصارِ استوار،
پناهگاهِ امن،
انیسِ خوب،
و اقلیمی،
عظیم،
زیبا،
و پُر از هر چه دلخواه است،
بود…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی ۲ / ص ۱۲۳۲*
20
گریزِ به تنهایی
“… از تنهایی،
به میانِ مردم
میگریزم،
و از مردم،
به تنهایی
پناه میبرم.
راست میگفتی نیما!
“به کجای این شبِ تیره بیاویزم،
قبای ژندهی خود را؟”…”
به میانِ مردم
میگریزم،
و از مردم،
به تنهایی
پناه میبرم.
راست میگفتی نیما!
“به کجای این شبِ تیره بیاویزم،
قبای ژندهی خود را؟”…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی ۲ / ص ۱۲۳۲*
21
در غربتِ این هستی
“… تنهایی،
نه به آن معنیی اجتماعیی خنکاش،
تنهایی،
به معنی:
“انسان،
در غربتِ این هستی،
میهراسد،
میگریزد،
ناآرام است،
در جستجوی آشنایی با “خود”ش،
در انتظارِ یافتنِ کسی،
همچون خودش،
که در این دنیا،
با هم،
یک “بودنِ” مطمئن و مأنوس،
و متکی به یکدیگری،
داشته باشند”…”
نه به آن معنیی اجتماعیی خنکاش،
تنهایی،
به معنی:
“انسان،
در غربتِ این هستی،
میهراسد،
میگریزد،
ناآرام است،
در جستجوی آشنایی با “خود”ش،
در انتظارِ یافتنِ کسی،
همچون خودش،
که در این دنیا،
با هم،
یک “بودنِ” مطمئن و مأنوس،
و متکی به یکدیگری،
داشته باشند”…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی ۱ / ص ۶۸۲*
22
انسان، اینجایی نیست!
“… انسان،
وقتی به تنهایی میرسد،
که احساس میکند،
دیگر جنساش،
از جنسِ طبیعتِ مادی نیست،
و هنگامی احساس میکند
که اینجائی نیست،
که احساس کند،
نوعِ ساختمانِ فطریی او،
با نوعِ ساختمانِ حیواناتِ دیگر،
اختلاف دارد،
و احساس کند که،
ایدهآلهایی،
او را،
به طرفِ خودش میکشاند،
که آن ایدهآلها،
در طبیعت وجود ندارد…”
وقتی به تنهایی میرسد،
که احساس میکند،
دیگر جنساش،
از جنسِ طبیعتِ مادی نیست،
و هنگامی احساس میکند
که اینجائی نیست،
که احساس کند،
نوعِ ساختمانِ فطریی او،
با نوعِ ساختمانِ حیواناتِ دیگر،
اختلاف دارد،
و احساس کند که،
ایدهآلهایی،
او را،
به طرفِ خودش میکشاند،
که آن ایدهآلها،
در طبیعت وجود ندارد…”
مجموعه آثار ۲۵ / انسان بی خود / ص ۱۳۲*
موضوع : مسئولیتِ انسان
.
23
مسئولیت، زادهی آگاهی است
“… مسئولیت،
زادهی “توانایی” نیست،
زادهی “آگاهی” است،
و زادهی انسان بودن…”
زادهی “توانایی” نیست،
زادهی “آگاهی” است،
و زادهی انسان بودن…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۷۶*
24
مسئولیتِ فردی
“… در هر حال،
ولو همهی امکاناتِ
فکری و اجتماعی،
از یک فکر گرفته شود،
و حتی اگر فردی ببیند،
که برای دفاعِ از حقیقت،
هیچ کس نیست،
باز مسئول است…”
ولو همهی امکاناتِ
فکری و اجتماعی،
از یک فکر گرفته شود،
و حتی اگر فردی ببیند،
که برای دفاعِ از حقیقت،
هیچ کس نیست،
باز مسئول است…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۷۰*
25
مسئولیتِ وجودی
“… مسئولیتِ تراشیدنی،
به دردِ همان تراشکارها میخورد،
مسئولیت را،
باید من،
در عمقِ سرشتام،
در عمقِ وجدانام،
روحام،
سلول سلولِ اندامام،
مغزم،
اعصابم،
در سراپای درونم،
احساس کنم…”
به دردِ همان تراشکارها میخورد،
مسئولیت را،
باید من،
در عمقِ سرشتام،
در عمقِ وجدانام،
روحام،
سلول سلولِ اندامام،
مغزم،
اعصابم،
در سراپای درونم،
احساس کنم…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی ۲ / ص ۹۳۵*
26
پیدایشِ مسئولیت
“… فرد،
به میزانی که،
از رشد و فرهنگ و خودآگاهیی
بیشتری برخوردار است،
قدرت و امکانِ تغییرِ محیط،
و اصلاح و انقلابِ اجتماعی را،
بیشتر دارا میشود،
و تواناییی آن را،
که خود،
سرنوشتِ خود،
و جامعهی خود را،
بسازد،
و یا در ساختنِ آن سهیم باشد،
بیشتر به دست میآورد.
و از همین جاست که،
مسئولیت و تعهد،
برای او بیشتر مطرح است…”
به میزانی که،
از رشد و فرهنگ و خودآگاهیی
بیشتری برخوردار است،
قدرت و امکانِ تغییرِ محیط،
و اصلاح و انقلابِ اجتماعی را،
بیشتر دارا میشود،
و تواناییی آن را،
که خود،
سرنوشتِ خود،
و جامعهی خود را،
بسازد،
و یا در ساختنِ آن سهیم باشد،
بیشتر به دست میآورد.
و از همین جاست که،
مسئولیت و تعهد،
برای او بیشتر مطرح است…”
مجموعه آثار ۵ / ما و اقبال / ص ۴۶*
27
خودآگاهیی بیشتر، مسئولیتِ بیشتر
“… چرا هیچ کس دوست ندارد،
که به قیمتِ تمامِ لذتها،
و خوشبختیهای عالم،
یک گام،
در فهمیدن،
عقبتر برود.
هیچ سوداگری،
دربارهی “فهمیدن” چانه نمیزند،
و هیچ آدمِ نفهمی هم،
حاضر نیست،
به هیچ قیمتی،
تخفیف بدهد.
.
این فرشتهی گنهکارِ عاصی،
آدم،
نمیفهمد که،
هر چه بیشتر بفهمد،
و چشم و گوشاش بازتر شود،
بیشتر به خود ستم کرده است،
و نمیداند که،
هر چه بیشتر بداند،
به زیرِ بارِ سنگینترِ مسئولیت،
کشیده میشود،
و کویرِ آتشخیزِ رنج!…”
که به قیمتِ تمامِ لذتها،
و خوشبختیهای عالم،
یک گام،
در فهمیدن،
عقبتر برود.
هیچ سوداگری،
دربارهی “فهمیدن” چانه نمیزند،
و هیچ آدمِ نفهمی هم،
حاضر نیست،
به هیچ قیمتی،
تخفیف بدهد.
.
این فرشتهی گنهکارِ عاصی،
آدم،
نمیفهمد که،
هر چه بیشتر بفهمد،
و چشم و گوشاش بازتر شود،
بیشتر به خود ستم کرده است،
و نمیداند که،
هر چه بیشتر بداند،
به زیرِ بارِ سنگینترِ مسئولیت،
کشیده میشود،
و کویرِ آتشخیزِ رنج!…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی ۲ / ص ۱۲۶۵*
28
آزادی و حدودِ انسانی
“… فرزندم! تو میتوانی، هرگونه “بودن” را، که بخواهی باشی، انتخاب کنی. اما، آزادیی انتخابِ تو، در چارچوبِ حدودِ انسان بودن محصور است. با هر انتخابی، باید انسان بودن نیز همراه باشد، وگرنه، دیگر از آزادی و انتخاب سخن گفتن بیمعنی است، که این کلمات، ویژهی خداست و انسان، و دیگر هیچکس، هیچچیز.
انسان یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد (به خود و جهان)، و میآفریند (خود را و جهان را)، و تعصب میورزد، و میپرستد، و انتظار میکشد، و همیشه جویای مطلق است، جویای مطلق. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیتهای روزمرهی زندگی، و خیلی چیزهای دیگر، به آن صدمه میزند.
اگر این صفات را، جزء ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که میبینیم، در این زندگیی مصرفی، و این تمدنِ رقابت و حرص و برخورداری، “همه” دارد پایمال میشود. انسان، در زیرِ بارِ سنگینِ موفقیتهایش، دارد مسخ میشود. علمِ امروز، انسان را دارد به یک حیوانِ قدرتمند بدل میکند. تو، هر چه میخواهی باشی، باش، اما… آدم باش!…”
انسان یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد (به خود و جهان)، و میآفریند (خود را و جهان را)، و تعصب میورزد، و میپرستد، و انتظار میکشد، و همیشه جویای مطلق است، جویای مطلق. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیتهای روزمرهی زندگی، و خیلی چیزهای دیگر، به آن صدمه میزند.
اگر این صفات را، جزء ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که میبینیم، در این زندگیی مصرفی، و این تمدنِ رقابت و حرص و برخورداری، “همه” دارد پایمال میشود. انسان، در زیرِ بارِ سنگینِ موفقیتهایش، دارد مسخ میشود. علمِ امروز، انسان را دارد به یک حیوانِ قدرتمند بدل میکند. تو، هر چه میخواهی باشی، باش، اما… آدم باش!…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطبهای آشنا / ص ۲۴۶*