منوی ناوبری برگه ها

جدید

با شریعتی رابطه‌ی مرید و مرادی نداریم

احسان شریعتی
احسان شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مصاحبه : با شریعتی رابطه‌ی مرید و مرادی نداریم
مصاحبه با : احسان شریعتی
مصاحبه‌کننده : مریم شبانی
موضوع : یک فنجان اسپرسو با احسان شریعتی



زودتر از من رسیده بود. پیراهن سورمه‌ای تابستانی از جنس الیاف طبیعی که این سال‌ها مد شده است، پوشیده بود و کنار قفسه‌ی کتاب‌های تاریخ، ایستاده کتاب می‌خواند. جلو نرفتم و ایستادم به تماشایش که غرق خواندن کتاب «جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی و سیاسی ایران» بود؛ کتابی نوشته‌ی رسول جعفریان. صدای اذان که بلند شد، سر چرخاند و دید که نگاهش می‌کنم. همان خنده‌ی همیشگی در چهره‌اش نقش بست. کتاب را داخل قفسه گذاشت و آمد سمت کافی شاپ. روزه بود و انتخابش هم ناگزیر، بشقاب افطاری کافی‌شاپ؛ بشقابی پر شده با نان و پنیر، خرما و بامیه، گوجه و خیار و ریحان و یک لیوان هم چای. روزه‌اش را که با خرما افطار کرد، با همان لحن طنز همیشگی‌اش با حرکت چشم، اشاره‌ای به ضبط روی میز کرد و گفت : «قبل از اینکه شما بیایید داشتم کتاب رسول جعفریان را می‌خواندم که دیدم درباره‌ی جریان ما به اشتباه، چیزهایی نوشته که بدین وسیله تصحیح می‌شود»؛ و خندید و یک قلپ چای نوشید و نگاه منتظر من برای توضیح بیشتر را که دید، ادامه داد : «جعفریان به اشتباه حسن عباسی را که حالا مدتی است در پاریس به دکتر اوستا تغییر نام داده است و در شبکه‌های ماهواره‌ای تبلیغ میترائیسم می‌کند، به جریان ما متصل کرده، اما این حسن عباسی در مشهد یک نوارفروشی داشت و یک مجله هم به نام «ارشاد» منتشر می‌کرد و وقتی ما در تهران تصمیم گرفتیم مجله‌ی «ارشاد» را منتشر کنیم،از او خواستیم که نام مجله‌اش را تغییر دهد و او هم قبول کرد و نام مجله‌اش را گذاشت «ارشاد امت». پرسیدم حالا محل اختلاف شما با جعفریان در این ماجرا چیست؟ خرمای دوم را برداشت و گفت : «جعفریان در کتابش نوشته که سال ۶۰ این جریان مجبور به خروج از کشور شدند و در آنجا حسن عباسی از آن‌ها جدا و ملحد شد، در حالیکه حسن عباسی ارتباطی با ما نداشت.» برایم آن قدر اهمیت نداشت که بپرسم به هر حال حسن عباسی از دوستداران شریعتی بود و بعد هم همزمان با شما به پاریس رفت و در دایره‌ی دوستان و همفکران شما حضور داشت و بعد، مسیرش عوض شد و حالا نوشته‌ی جعفریان نمی‌تواند یکسره اشتباه باشد. سکوت کردم تا آرامش افطارش را نگیرم؛ اما احسان شریعتی و آرامش؟ تن صدایش آرام است، اما تکانی که مدام به پاهایش می‌دهد و بالا و پایین کردن زیاد دست‌هایش آرامشم را برهم می‌زند و دو دل می‌شوم که سوالم را بپرسم یا نه. و می‌پرسم : چرا خانواده و دوستداران شریعتی اصرار دارند بگویند دکتر «شهید» شده است؟ سرش را به نشانه‌ی نفی تکان داد؛ اما یادش آوردم که روز قبل در صفحه‌ی فیس‌بوکش مطلبی کوتاه نوشته و بر «شهادت» دکتر شریعتی تاکید کرده بود. خندید و گفت : در سفری که سارا دو سال قبل به ساتهمپتون داشت، به بیمارستانی که دکتر به آنجا منتقل شده بود سر زده و تقاضای گواهی فوت کرده؛ اما گفتند که در آرشیو، گواهی فوت دکتر از آرشیو بیمارستان مفقود شده، مشکوک است. فکر کردم مفقود شدن گواهی فوت، دلیل موجهی برای اصرار بر کشته شدن دکتر نمی‌تواند باشد. فکرم را با احسان شریعتی هم در میان گذاشتم و نگاهش کردم. لقمه‌ای نان و پنیر خورد، تکان‌های پایش را بیشتر کرد و گفت : وقتی دکتر برای دیدار با برخی چهره‌های سیاسی از لندن به پاریس رفت، ظاهرا یکی از کارمندان ساواک به نام مظفری را دیده و می‌فهمد که ردش را گرفته‌اند. شاید دنبال شریعتی بودند که بلایی سرش بیاورند. البته ما اصراری نداریم که بگوییم ساواک علی شریعتی را کشته، حرفمان این است که نباید در مقابل مرگ‌های مشکوک سکوت کرد.

باز هم دو دل بودم که حرفم را بزنم یا نه. به این فکر می‌کردم که برای من همیشه، تصور مرگ علی شریعتی در غربت، یک صحنه‌ی تراژیک تکان‌دهنده است که دوست دارم در ذهنم حفظ شود. این را به احسان شریعتی هم گفتم و بعد از او گله کردم که : اگر اصرار خانواده‌ي شریعتی بر «شهادت» دکتر نبود، دوستداران شریعتی هم برای ما نامه نمی‌نوشتند و بر ما نمی‌تاختند که چرا در مجله‌تان از واژه‌ی «سالمرگ» به جای «شهادت» استفاده می‌کنید. حرفم را زدم و انتظار نداشتم این پاسخ را از فرزند علی شریعتی بشنوم : «این‌هایی که درباره‌ی شریعتی می‌گویند استفاده از واژه‌ی سالمرگ به جای شهادت خیانت است، افراط می‌کنند. اصلا نحوه‌ی مرگ شریعتی یک بحث انحرافی است. مسئله این است که چرا باید یک روشنفکر به زندان انداخته شود، وگرنه ما خودمان در بنیاد شریعتی از واژه‌ی سالمرگ استفاده کرده‌ایم.» و بعد، یک نبات برداشت و در لیوان چایش چرخاند و تا آمدم حرف بزنم، پیش‌دستی کرد و گفت : «فارغ از مسئله چگونگی مرگ دکتر، ما حتی تعصبی روی دیدگاه‌های خاص او نداریم و هیچ وقت هم با شریعتی رابطه‌ی مرید و مرادی نداشتیم. تصمیمان هم همیشه این بوده که در مقابل منتقدین وارد فاز دفاعی نشویم و فقط به صورت یک منبع اطلاعاتی عمل کنیم.» خندیدم و از در تکذیب درآمدم و گفتم : مگر می‌شود به دکتر شریعتی نقدی وارد کرد و در خط مقدم جبهه، سوسن خانم و بعد هم شما نایستاده باشید و پاسخ نگویید؟ او هم خندید و شوخ طبعانه گفت : «اصلا ما خودمان دنبال منتقد می‌گردیم برای جلسات نقد و بررسی‌مان. اما برخی‌ها غرض دارند.»

خیلی جدی پرسیدم : یعنی نقدهای داریوش شایگان و دکتر سروش به علی شریعتی غرض‌ورزانه بوده است؟ و پاسخ شنیدم : «درباره‌ی دکتر سروش ممکن است که چنین بوده باشد، چون آقای سروش زمانی شاگرد مطهری بود. با این حال من با پسر سروش یک جلسه نشستم و بحث کردم و گفتم که کجای این نقدهای جدی است و کدام‌ها جدی نیست.» و بعد خوردن یک لقمه‌ی دیگر، همان‌طور که دست‌هایش را بالا و پایین می‌کرد، درباره‌ی دیگر منتقدان شریعتی هم حرف زد : «هم داریوش شایگان، شریعتی را نقد کرده و هم سید جواد طباطبایی و موسی غنی‌نژاد و آرامش دوستدار. نقد دوستدار از موضع تحقیرآمیز است و قابل اعتنا نیست. نقد سید جواد طباطبایی هم از موضع بالا و تبختر است و در واقع، نقد نیست. اما نقد داریوش شایگان متفاوت است و یک تز ارائه داده. ما نه تنها به نقد شایگان احترام می‌گذاریم، بلکه نقد او را نقل می‌کنیم و بعد هم نقد می‌کنیم.»

بحث که به اینجا رسید، تصمیم گرفتم نظرش را درباره‌ی کتاب «مسلمانی در جست و جوی ناکجاآباد» که علی رهنما نوشته است هم بپرسم. شنیده بودم که خانواده‌ی شریعتی نگاه مثبتی به کتاب رهنما ندارند و از اینکه اطلاعاتی را در اختیار او قرار داده‌اند، اما او به راه دیگری رفته است، ناراحت‌اند. پاسخ احسان شریعتی متفاوت از شنیده‌هایم بود : «علی رهنما وقتی می‌خواست کارش را شروع کند، می‌ترسیدیم که شاید بخواهد علیه دکتر کتاب بنویسد؛ اما کاملا با او همراهی کردیم. و در مجموع نتیجه‌ی کتاب هم رضایت‌بخش است. تز رهنما این است که شریعتی بعد از زندان، مواضعش سازشکارانه شده؛ اما تحلیل من کاملا برعکس است و معتقدم شریعتی بعد از زندان رادیکال‌تر شد.» باز هم خندید و لطیفه‌ای گفت و من یاد اس‌ام‌اس‌های اخیر درباره‌ی شریعتی افتادم و نظرش را درباره‌ی آن‌ها پرسیدم. پاسخش برایم تازگی داشت و متعجبم کرد : «ما اطلاع یافتیم که یکی از نهادها در یک ساختمان در خیابان ولیعصر، تعدادی طنزنویس استخدام کرده‌اند و این‌ها کارشان جوک‌سازی است.» وقتی منبع خبر را از او پرسیدم، اول شوخی کرد که مگر شما خبرنگاران منابع خبری خود را فاش می‌کنید و بعد گفت : «از یکی از نهادهای نزدیک به قدرت شنیدیم. مضاف بر اینکه اس‌ام‌اس‌هایی که درباره‌ی دکتر ارسال می‌شد، اول بار به شکل انبوه بود و نه به شکل فردی. و مشخص می‌شود که سازمان‌یافته است.» به احسان شریعتی گفتم که زیاد با او هم نظر نیستم. توضیح دادم که محتوای اس ام اس ها با ذهنیت نسل دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ عجین شده و زیاد هم به شریعتی مربوط نیست، بلکه رفتار یک نسل را که برای توجیه عمل خود در پی وام گرفتن یک جمله از دیگران بودند، زیر سوال می‌برد. گفتم که خلاقیت نهفته در این اس‌ام‌اس‌ها بیش از آن است که بتواند دستوری و ساختگی باشد. کم و بیش نظرم را قبول کرد؛ اما باز هم حرف خودش را زد : «من به ماجرای این اس‌ام‌اس‌ها مشکوک بودم، چون شریعتی هم عشاق قسم خورده دارد و هم دشمنان قسم خورده. اما سوسن مصاحبه هم کرد و حتی گفت که بعضی از آن‌ها خیلی هم بامزه هستند.» از فرصت استفاده کردم و خواستم بامزه‌ترین اس‌ام‌اسی را که تا حالا درباره‌ی شریعتی خوانده است، بگوید. خندید و گفت : «به نظر من آن یکی که شریعتی به مطهری (با اشاره به خیابان مطهری) می‌گوید اگر تو کارت درست بود، یک طرفه نمی‌شدی، از همه بامزه‌تر بود.»

صحبت تازه گل انداخته بود که ساعت ده شد و زمان تعطیلی شهر کتاب رسید. چاره ای جز رفتن نبود. بیرون شهر کتاب، به رغم هوای گرم و دم کرده، در پارک نشستیم و سوالی را که از اول دیدار می‌خواستم بپرسم، از او پرسیدم. گفتم همین چند روز قبل به مناسبت مراسم بزرگداشت رضا داوری اردکانی، نقل قولی از شما منتشر شد با این مضمون که «شناخت سطحی از اندیشه‌های متفکران ایرانی چون دکتر داوری را محصول نگرش‌های سطحی ژورنالیست‌ها» دانسته بودید. به او گفتم که به شما نقد دارم و معتقدم که اتفاقا برخی در قامت فیلسوف با استفاده‌ای که از هایدگر کردند، به سطحی کردن شناخت از هایدگر دامن زدند و نه ژورنالیست‌ها. سوال انتقادی من را همان‌طور که ایستاده بود و سیگار دود می‌کرد، شنید و بعد لبخندی زد و گفت : «اول این را بگویم که با من تماس گرفتند و پرسیدند که نظرتان درباره‌ی آقای داوری چیست؟ من هم گفتم نظرم به تفکر ایشان انتقادی است. اما پاسخ سوال شما هم این است که هم آن آقایان مباحث را سطحی کردند و هم روزنامه‌نگاران. قبول دارم که آقایان استفاده‌های مورد نظر خود را از متفکران برده‌اند و بعد محصول این استفاده‌ها سر از مطبوعات و هنر درآورده. به هر حال وقتی مسائل به سطح سیاسی می‌آید، سطحی می‌شود.» و باز نوبت من بود که معترضانه بپرسم مگر همین متفکران نبودند که مسائل را به سطح سیاست کشاندند؟ و پاسخ بشنوم : «از این اشتباهات، افلاطون که رئیس فلاسفه است هم داشته و فکر می‌کرده که با استفاده از آن جبار می‌تواند مدینه فاضله‌اش را بنا کند. هایدگر هم گمان می‌کرد می‌تواند متفکر و رهبر نازیسم باشد. فردید هم فکر می‌کرد که می‌تواند متفکر انقلاب ایران باشد. فلاسفه خیالات زیادی دارند.» این‌ها را گفت و بعد با خنده‌ای بلند اضافه کرد که : «مطبوعات ما هم مقصرند و با سناریوپردازی‌های سطحی، سطح فکر را پایین نگاه می‌دارند.» می‌خواستم بگویم که مطبوعات بازتاب‌دهنده‌ی سطح فکر در جامعه‌اند؛ اما پشیمان شدم و به او که حالا روی صندلی نشسته بود، نگاه کردم و پرسیدم : هنوز هم کتاب‌های شریعتی را می‌خوانید؟ ابروهایش در هم رفت و بعد، پهنای صورتش را خنده‌ای پر کرد و گفت : «شریعتی برای ما…» خنده‌اش بیشتر شد و گفت : «ما یعنی من! مشهدی‌ها وقتی می‌خواهند درباره‌ی خودشان حرف بزنند، به جای من می‌گویند ما! …» و بعد دوباره ابروهایش در هم رفت : «رابطه‌ی خانوادگی انگیزه‌ی مثبت و منفی نمی‌دهد که طرف‌دار شریعتی باشم یا نباشم. شریعتی برای ما حلقه‌ای برای حفظ تداوممان با گذشته است. همان گونه که با اقبال لاهوری و سید جمال علقه داریم، شریعتی هم یکی از حلقه‌های این تداوم است.» این‌ها را گفت و بدون آنکه پاسخ دهد چه کتابی از دکتر را می‌خواند، با خنده گفت : «ما به عنوان خانواده‌ی شریعتی، از شریعتی فقط چوبش را می‌خوریم.» هوا گرم بود و یک ساعت بیشتر تا نیمه شب نمانده بود. بهتر بود که این دیدار در همین اوج خنده‌ی احسان شریعتی تمام شود.


تاریخ انتشار : مرداد و شهریور / ۱۳۹۲
منبع : مجله اندیشه پویا / شماره ۹

ویرایش : شروین ۰ بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج + 3 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.