سیمای یک زندانی ۱
تو میدانی که من هرگز به خود نیندیشیدهام، تو میدانی و همه میدانند که من حیاتم، هوایم، همه خواستنهایم به خاطر تو و سرنوشت تو و آزادی تو بوده است، تو میدانی و همه میدانند که هرگز به خاطر سود خود گامی برنداشتهام، از ترس خلافت تشیعم را از یاد نبردهام. تو میدانی و همه میدانند که من سراپایم مملو از عشق به تو، آزادی تو و سلامت تو بوده است و هست و خواهد بود. تو میدانی و همه میدانند که دلم غرق دوست داشتن تو و ایمان داشتن به تو است. تو میدانی و همه میدانند که من خود را فدای تو کردهام و فنای تو میکنم که ایمانم تویی و عشقم تویی و معنی حیاتم تویی و جز تو زندگی برایم رنگ و بویی ندارد، طعمی ندارد. تو میدانی و همه میدانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من، از آوردن برق امیدی در نگاه من، از برانگیختن موج شعفی در دل من عاجز است. تو میدانی و همه میدانند که شکنجه دیدن به خاطر تو، زندان کشیدن برای تو و رنج کشیدن به پای تو تنها لذت بزرگ من است. از شادی تو است که من در دل میخندم. از امید رهایی توست که برق امید در چشمان خستهام میدرخشد و از خوشبختی تو است که هوای پاک سعادت را در ریههایم احساس میکنم. نمیتوانم خوب حرف بزنم، نیروی شگفتی را که در زیر این کلمات ساده و جملههای ضعیف و افتاده پنهان کردهام دریاب! دریاب!…”(۱)
در سال ۱۳۷۸، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کتابی تحت عنوان شریعتی به روایت اسناد ساواک به چاپ رسانید شامل کلیه اسناد مندرج در پرونده شریعتی در سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک). در مقدمه این مجموعه اسناد سه جلدی که به قلم سرپرست آن مرکز روحالله حسینیان نوشته شده است میخوانیم:
بدون تردید، شریعتی یکی از چهرههای سرشناس تاریخ معاصر ایران به شمار میآيد. از این رو از ابتدای انتشار گسترده آثار وی تاکنون، عمل و اندیشه وی از دیدگاههای مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. دامنه نقد ارزشی در مورد وی چنان گسترده است که کسانی او را تا سر حد وابستگی به ساواک تنزل دادهاند و کسانی او را تا حد یک رهبر انقلابی تمامعیار بالا بردهاند. نویسندگانی اندیشه وی را تا مرز الحاد به زیر کشیدهاند و عدهای دیگر قرائت وی از مفاهیم اسلامی را عین اسلام اصیل دانستهاند… مرکز اسناد انقلاب اسلامی در راستای وظیفه خود مبنی بر ارائه تصویر شخصیتهای معاصر آنگونه که هستند و از اسناد آشکار و محرمانه استنباط میشود، هر چند خود را محق میداند تا شخصیت سیاسی وی را مورد قضاوت قرار دهد اما تنها به انتشار مجموع اسناد ساواک در مورد او اقدام نموده است. از آنجا که شخصیت دکتر شریعتی در حوزه عمل و اندیشه موضوع مناقشه جدی میان موافقین و مخالفین بوده است، مرکز اسناد سعی نموده ضمن رعایت بیطرفی به نشر این اسناد اقدام نماید و در این رهگذر قضاوت را به محققین واگذار کند تا از عینیت اسناد، نقبی به واقعیت زنند و به حقیقت قضاوت نزدیک شوند.(۲)
از انگیزه اولیه مرکز در نشر این اسناد- ارائه تصویر شخصیتهای معاصر- که بگذریم، به نظر میرسد چاپ اسناد مثله شده و تکهپاره مربوط به شریعتی توسط مسئول پیشین این مرکز آقای حسن روحانی، در نشریه ۱۵ خرداد، در سال ۱۳۷۲ که موجی از اعتراش و شگفتی در میان طیفهای گوناگون سیاسی برانگیخت، در نشر کامل و بدون سانسور آن نیز بیتاثیر نبوده است. در همان سالها، اعتراضات صادقانهای بر چاپ این اسناد بلادیده صورت گرفت. بسیاری از زندانیان سیاسی عصر شاهنشاهی، این گونه استفاده ناشیانه از بازجوییهای یک زندانی را تقبیح کردند. برخی تحت عنوان مصلحت زمانه به توجیه آن پرداختند، دیگرانی حفظالصحه را دلیل شمردند و بودند کسانی که حسن نیت خویش را با گفتن اینکه ما هم مطالبی از این دست نوشتهایم، به حد اعلای شفافیت رسانیدند. اما واقعیت این بود و هست که هیچکدام از آن حملات و نیز هیچکدام از این دفاعیات در «سطح» شریعتی نبوده و نیست. در این چند سال البته او نشان داده است که به رغم وجود دادستانهای دورهای، نیازی به وکیل مدافع نداشته و بهترین دفاع، کلام خود اوست. غرض اینکه نوشته حاضر دفاعیه نیست بلکه کالبدشکافی چند بازجویی است برای شناخت سیمایی دیگر از شریعتی. به شریعتی ایدئولوگ، مصلح اجتماعی، رمانتیک، استاد دانشگاه، روستایی خراسانی و… بسیار پرداختهاند. امروز به یاری این اسناد میتوان دریچهای باز کرد به خلوت شریعتی در زندان، شریعتی زندانی، همین.
به هر تقدیر و بنا به همة علل اربعه فاعلی و غایی و صوری و مادی، «شریعتی به روایت اسناد ساواک» امروز پیش روی ماست؛ در سه جلد و در سه دوره : جلد اول حاوی اسنادی است از نخستین دستگیری وی در سال ۱۳۳۶ (نهضت مقاومت ملی، اروپا، دانشکده مشهد) تا ۱۳۵۰ (اوج فعالیتهای وی در حسینیه ارشاد)؛ جلد دوم شامل اسنادی از شریعتی از ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۵ (بسته شدن حسینیه، زندگی مخفی، دستگیری و سپس آزادی) است؛ و جلد سوم دربرگیرندهی اسنادی از شریعتی است در پایان راه از ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷ (سالهای پس از زندان، هجرت و شهادت). این همه یعنی بیست سال پا به پای او در مراحل مختلف زندگیاش : مختصر، غنی و پرحادثه اما اینبار این همراه وفادار بیست ساله، ساواک است و ماموران رسمی و غیررسمی آن : از خبرچینهای ریز و درشت تا بازجویان بنام (عطاپور، ثابتی…) و دست آخر رئیس کل، ارتشبد نصیری. در این بیست سال، جز فترتی یکی دو ساله، ساواک لحظهای از شریعتی فارغ نبوده است. از خلوت جلسات خصوصی دوستانه تا جلوت سخنرانیهای عمومی. تعقیب و گریزی مدام میان مامورانی که نمیفهمند (یا به عبارتی سر در نمیآورند با که سر و کار دارند) و شریعتی که میداند وقت تنگ است و تا نفهمیدهاند باید حرفها را زد. این تعقیب و گریز پرسوءتفاهم از ۱۳۴۳، در نهایت پس از ۹ سال با دستگیری او در سال ۱۳۵۲ به پایان میرسد و محصول آن دهها جلد کتاب و صدها ساعت سخنرانی است در معرفی نوع دیگری از «بودن»، جور دیگری از «اندیشیدن» به نسلی سرگشته میان “فکلیسم” و “املیسم”.
از مناظر گوناگون میتوان به این کتاب نگریست. برگههای این تاریخچه را به نیتهای مختلفی میتوان ورق زد : شریعتی و جبهه ملی، شریعتی و روحانیت، شریعتی و جنبش چپ، و… اما، نیتِ ما، در این نوشته، نگاهی است به سیمای شریعتی در مقامِ یک زندانی. آنجا که در برابرِ مسئولانِ امنیتی، بازجویان حرفهای، و جلادانِ رژیمِ شاه نشسته، متهم است و اسیر. بررسیی پاسخهای اوست، و نیز، نوعِ پاسخهایش. فهمِ روشهای اوست در رویاروی با بازجو، و تناسبِ آن با اهداف و برنامهای که برای خود تعیین کرده است. شریعتی، بارها، از ضرورتِ نوشتنِ مطلبی، در بابِ “هنرِ بازجویی پس دادن”، مبتنی بر تجربهی شخصیاش، سخن میگفت.
بررسی ما از خلال بازجوییهای مکتوب وی در سه دورهی مختلف در این ده سال انجام گرفته است. بازجویی اول مربوط است به دستگری شریعتی پس از ورود به ایران بعد از اقامت پنجساله در فرانسه در خرداد ۱۳۴۳ که مجموعا یک ماه و نیم طول میکشد. بازجویی دوم به ۱۳۴۸ بازمیگردد؛ به دنبال شروع سخنرانیهای پی در پی او در حسینیه ارشاد و دانشگاه تهران. آخرین بازجویی وی، مربوط است به پس از بسته شدن حسینیه ارشاد و زیست مخفی چندین ماهه که سرانجام به دستگیری او در ۱۳۵۲ منجر شد.
هر یک از این سر مرحله، ممیزات برجستهای دارند. رژیم شاه در سال ۱۳۴۳، پس از یک دهه تشنج و بحران، ظاهرا به ثبات نسبی دست یافته است و با به دست گرفتن مسئولیت مستقیم اصلاحات تحت عنوان «انقلاب سفید»، از یکسو پرچمدار جنگ علیه فئودالیسم، مبارزه با بیسوادی و نیز داعیهدار حقوق زنان شده، از سوی دیگر با سرکوب قیام ۱۵ خرداد، دستگیری گسترده اعضای جبهه ملی، قلع و قمع جنبش دانشجویی و… در مدتی کوتاه و فشرده طی سالهای ۴۱ تا ۴۳ مبانی اقتدار خود را تدارک میبیند.
اما وجه ممیزه سال ۱۳۴۸، ورود جنبش به مرحله جدیدی از مبارزه علیه رژیم شاه است. با به بنبست رسیدن خط مشی «صبر و انتظار» (شعار جبههی ملی دوم) و اصلاحات در کادر قانون، شیوههای مبارزه سمت و سویی رادیکال به خود گرفته و مشی مسلحانه، گرایش عمومی و غالب را در میان صفوف متنوع اپوزیسیون تشکیل میدهد. این روند با ترور نخستوزیر منصور در ۱۳۴۳ توسط هیئتهای موتلفه اسلامی آغاز شده، در سالهای پایانی دهه چهل با پیدایش سازمانهای چریکی وجهی منظم و مسلط به خود میگیرد. شاه با ترفندی جدید تحت عنوان «انقلاب آموزشی» به قصد تطمیع دانشجویان ناراضی و با دعوت آنان به همکاری، همزمان به تعقیب و گریز با اپوزیسیون مسلح مشغول است.
در سال ۱۳۵۲، دو سال پس از جشنهای دو هزار و پانصد ساله، یک سال پس از اعدامهای گسترده اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق و نیز چریکهای فدایی، رویارویی اپوزیسیون و جنبش دانشجویی با نظام شاهنشاهی به اوج خود رسیده است. در آستانهی بزرگداشت دهه انقلاب سفید، دانشگاههای سراسر کشور آماده طغیان است. با مشی چریکی جز قهرمانهای بزرگ و حماسههای اسطورهای در اذهان و خاطرهها، گشایشی در بنبست مبارزه دیده نمیشود و در حقیقت از هدف اصلی خود که به صحنه کشانیدن تودهها بود، دور مانده است.
با تحدید این دورهی تاریخی ده ساله، در فاصله دو شکست، شکست سیاست مسالمتآمیز و قانونگرای دهه ۳۰ و دیگری اشکال قهرآمیز مبارزات دهه چهل و سالهای آغازین دهه پنجاه است که میتوان عمق، برد و اصالت عملکرد شریعتی را در دانشگاه، حسینیه و زندان فهم کرد و پاسخهای او را در مقام یک زندانی نقد و بررسی نمود.
چنانچه گفته شد این بازجویی به دنبال دستگیری شریعتی در مرز بازرگان، پس از پنج سال اقامت در پاریس صورت میگیرد. در این پنج سال، نهادهای گوناگون دانشجویی ایرانی در اروپا که در آغاز عمدتا صنفی و تحت نظارت دولت ایران بودند، تحت تاثیر جنبش مبارزاتی در ایران، سمت و سویی سیاسی گرفته و نقش اپوزیسیون خارج از کشور را عهدهدار شده بودند. کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا، در ۱۳۴۰ بنیانگذاری شد که در واقع گرایشهای گوناگون و متنوع سیاسی را نمایندگی میکرد. در سال ۱۳۴۱ به یمن از سرگیری فعالیتهای جبههی ملی دوم در ایرن، سازماندهی و هدایت اصلی کنفدراسیون، در کنترل هواداران این جریان در خارج از کشور قرار گرفته و منجر به خروج و انشعاب در صفوف هواداران حزب توده شد.
یکی از مراکز اصلی فعالیت شاخهی جبههی ملی در فرانسه بود که سازمان دانشجویان وابسته به جبههی ملی را تشکیل داده بود. در آغاز ورود به فرانسه، شریعتی از دخالت در فعالیتهای سیاسی پرهیز میکرد و بیشتر وقت خود را به تحصیل زبان و آنچنان که خود مینویسد به تجربهی تنهایی در غرب میگذارند. یک سال بعد، همزمان با اوجگیری مبارزات دانشجویی در ایران، همکاریهای وی به عنوان سردبیر نشریهی سازمان دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه- ارگان سازمان دانشجویان ایرانی وابسته به جبههی ملی در فرانسه- آغاز میشود(۳) و با شرکت فعال در نخستین کنگره کنفدراسیون دانشجویان و محصلان ایرانی (اتحادیهی ملی در پاریس) در ۱۳۴۰ و سال بعد در لوزان ادامه مییابد.
فعالیتهای مطبوعاتی شریعتی محدود به نشریهی سازمان دانشجویان نبود و از آذر ۴۱ سردبیری نشریهی ایران آزاد، ارگان رسمی سازمانهای اروپایی جبههی ملی را نیز برعهده گرفت. این نشریه در اعتراض به نفوذ تودهایها در روزنامهی باختر امروز به سردبیری خسرو قشقایی- که به صورت ارگان رسمی دانشجویان ایرانی جبههی ملی در خارج کشور درآمده بود- چاپ میشد. علاوه بر این دو نشریه که در آن شریعتی با امضای مستعار شمع (شریعتی- مزینانی- علی) مقالاتی حول حوادث سیاسی روز مینوشت، با گاهنامه کنفدراسیون نامه پارسی نیز همکاری میکرد.
شریعتی پس از دو سال فعالیت فشردهی سیاسی جمعی، از شرکت در جلسات، کنگرهها، نشستهای خصوصی و… خودداری کرده، در ضمن از نگارش مقالات و تحلیلهای سیاسی در نشریات گوناگون خارج کشور نیز پرهیز میکند. او در این مقطع نسبت به مشی و عملکرد جبههی ملی و نیز بافت تشکیلاتی آن در خارج کشور دچار تردید شده، استعفای خود را اعلام میکند. خود در این باره مینویسد:
وی در نامهای در سال ۱۳۴۱ دربارهی ضرورت یک تشکل منجسم فکری با چشماندازی درازمدت اینگونه مینویسد:
سرخوردگی از مبارزات سیاسی قانونی و سیاست صبر و انتظار جبههی ملی، همزمان با سرکوب جنبش دانشجویی در ایران از یک سو، و اوجگیری مبارزات مسلحانه ضدامپریالیستی در کشورهای جهان سوم از سوی دیگر، در رادیکالیزه شدن اپوزیسیون خارج کشور نقش بهسزایی داشت. این گرایش جدید به خصوص در کنگره کنفدراسیون در ۱۳۴۳، اندکی قبل از بازگشت شریعتی، کاملا محسوس است و منجر به اقداماتی از سوی جناح چپ جبههی ملی برای ارسال نیرو به مصر و الجزایر به قصد آموزش نظامی میشود. شریعتی نیز، متاثر از این گرایش، اعلام همکاری میکند. خسرو شاکری- یکی از چهرههای فعال کنفدراسیون و جبههی ملی در دههی ۶۰- به همین منظور در بهار ۱۹۶۴ طی سفری به الجزایر با رئیس جمهور این کشور- احمد بن بلا- ملاقات میکند و قول همکاریهایی نیز از آنان میگیرد :
شاکری پس از بازگشت به اروپا، نتایج سفر را با همکارانش در جبههی ملی و از جمله علی شریعتی که خیلی نسبت به موضوع علاقهمند بود در میان گذاشت. شریعتی قول داد تا پس از بازگشت به ایران با طرح مزبور همکاری نماید.(۵)
این گرایش در میان گرایشهای اسلامی دانشجویان خارج کشور نیز وجود داشت:
در همان زمان بعضی از فعالین اسلامگرا نیز با مقامات مصری تماسهایی برقرار کرده بودند. در اوایل سال ۱۹۶۲ علی شریعتی، مصطفی چمران و ابراهیم یزدی شروع به جمعآوری و ترجمه مطالبی دربارهی جنگهای چریکی و ارسال پنهانی این جزوات به داخل ایران کردند. در سال ۱۹۶۳ شریعتی به شورای عالی جبههی ملی پیشنهاد کرد تا با تشکیل یک سازمان مخفی در درون جبههی ملی مقدمات انقلاب در ایران را فراهم نمایند. فعالین نهضت آزادی ایران در پاریس نیز یکی از اعضای خود را به الجزایر فرستادند تا دربارهی چگونگی آموزش جنگهای چریکی به داوطلبان ایرانی مقدمات لازم را فراهم نمایند. در دسامبر ۱۹۶۳ اولین هئیت نمایندگی نهضت آزادی که شامل چمران، یزدی و قطبزاده بود وارد قاهره شدند، اما شریعتی که مخالف همکاری با مصریها بود همراه آنان نرفت.(۶)
در میانه این دو انتخاب : ماندن در خارج کشور و رفتن به یکی از کشورهای عربی به قصد پایهگذاری یک تشکل مخفی مسلحانه، شریعتی راه سومی را برمیگزیند و آن بازگشت به ایران است. در خرداد ۱۳۴۳ برمیگردد و به محض ورود، در مرز بازرگان دستگیر میشود. در نخستین بازجویی، شریعتی در مقام یک عنصر فعال مخالف، عضو یک تشکل سیاسی اپوزیسیون، مشکوک به داشتن ارتباطات شبکهای در داخل و… بازجویی میشود. از اینرو بازجوییها با انگیزه اطلاعاتگیری (اسامی افراد فعال، بافت تشکیلات جبههی ملی در خارج، میزان گستردگی نشر و پخش نشریات خارج کشور) و نیز شناخت جایگاه تشکیلاتی وی انجام میگیرد. تلاش شریعتی و هدف اصلی او در طول این بازجویی، رفع این حساسیت و ایجاد این توهم است که وی از سیاست از نوع حزبی و فرقهای آن سرخورده و آن را بینتیجه میداند. گاه انگیزهاش برای بازگشت را رسیدگی به امور خانوادگی میداند:
گاه، دلیلِ این بیاعتمادی به اَشکالِ قدیمیی فعالیتِ سیاسی، درکِ ضرورتِ کارِ فرهنگیی درازمدت و بنیادی در جامعهی ایران است:
شریعتی در ادامه استدلالاتش به «انقلاب سفید» نیز اشاره میکند و طرح شعارهایی از قبیل مبارزه با فئودالیسم، حقوق زنان، پیکار با بیسوادی و… را اعترافی از سوی دولت به ضرورت تغییر در وضعیت اجتماعی کنونی جامعه و ناهنجاریهای فرهنگی و طبقاتی، دانسته و از آن به عنوان «به سر عقل آمدن هیئت حاکمه» نام میبرد:
در طی این بازجویی به کرات به تغییر چهره سیاسی – اجتماعی ایران در پنج سال غیبتش تکیه میکند (تغییر برخورد مقامات امنیتی، تابلوهای پیاپی شرکتهای تعاونی، گشایش مدارس در روستاها و…) و از این همه به عنوان نشانههای مثبتی از روند اصلاحات نام میبرد:
تکیه شریعتی در این بازجویی بر اصلاحات شاهنشاهی به دو منظور انجام میشود. از یک سو طرح این واقعیت که تغییر روش هیئت حاکمه، روشهای مبارزاتی جدیدی را از سوی روشنفکران میطلبد و از سوی دیگر موجه نشان دادن مطالبات سیاسی و نارضایتیهای مردمی که در فعالیتهای گروههای سیاسی جلوه یافته است. بدین گونه او موفق میشود انکار سابقه و فعالیتهای سیاسی خود در گذشته، دلیل تغییر مشی خود را تغییر مشی حکومت نشان دهد.
اتهام بعدی او فعالیت در اتحادیههای دانشجویی وابسته به جبههی ملی و پخش و تکثیر مطبوعات وابسته به این جریان است. در برابر سوالاتی که عمدتا جنبه اطلاعاتگیری دارند مانند: “وضع تشکیلات و سازمانهای مختلفی که از بدو ورود شما به فرانسه فعالیت داشتند با ذکر اسامی مسئولین و اعضا فعال(۱۷)، اسامی افراد فعال جبههی ملی فرانسه(۱۸)، مسئول اتحادیه چه کسی بود؟”(۱۹) خط اصلی شریعتی در پاسخگویی به این اتهامات، ضمن بیان ارادتش به دکتر مصدق، تقلیل نقش خود است به یک عضو سادهی نسبتا حاشیهای – بیشتر روشنفکر و منتقد و کمتر مبارز- و نیز تکیه بر علنی بودن فعالیتهای دانشجویی و تکرار مدام این امر که سرپرست امور دانشجویی سفارت در جریان کلیه اخبار و اسامی هست.
به رغم این اطمینان هیچ جا از اسامی مسئولان کنفدراسیون و اتحادیه نامی نمیبرد و گهگاه اگر نامی میآید، از چهرههای علنی دانشجویی است که به دلیل فعالیتهای رسمی خود شناخته شدهاند و نه الزاما مسئولان اصلی؛ چهرههایی که هر دانشجوی ساده، با مراجعه به مرکز تجمعات دانشجویی پاریس میتواند ببیند یا بشناسد. تذکر این نکته در همینجا ضروری است که نهادهای دانشجویی در کشورهای اروپایی و امریکا، که در آغاز وجهی صنفی و فرهنگی داشتند تا حدود سالهای ۶۱-۶۲ میلادی در تماس مستقیم با ادارهی سرپرستی کل دانشجویان وابسته به سفارت ایران قرار داشته و بسیاری از آنان بورسیه دولت و دارای پاسپورت در رفت و آمد مدام با ایران بودند(۲۰):
در توجیه عضویتاش در اتحادیه، و به خصوص مشارکت انکارناپذیرش در کنگره کنفدرارسیون در پاریس (اتحادیهی ملی) در ۱۹۶۲، خطر قدرتگیری حزب توده و طرفداران این حزب را عمده کرده، و اشارهای به قطعنامه این کنگره نمیکند(۲۶):
بدین ترتیب شریعتی در پاسخهایش برخوردی سایه _ روشن دارد. همواره واقعیت را میگوید. با پُر رنگتر کردن بخشی و کمرنگتر کردن بخشی دیگر از آن، اصل را بر این میگذارد که نیمی از فعالیتهایش از نظر مقامات امنیتی شناخته شده است و با پذیرفتن مسئولیت این بخش و توجیه و تشریح آن، نیم دیگر پوشیده مانده را همچنان پوشیده نگه میدارد. وی با معرفی خود به عنوان یک تیپ صرفا فکری، کمحوصله نسبت به روزمرگی سیاست، علاقهمند به زندگی شخصی و تحقیقات علمی- و این نوع معرفی، همه به یمن تحلیلهای جامعهشناسانه و تئوریک – میکوشد مخاطبش را قانع کند که عطای سیاست را به لقای اندیشه و علم سپرده است، و اظهار امیدواری میکند تا در آینده موقعیتی پیدا کند تا آنچه را میاندیشد بیشتر و مفصلتر بیان کند.(۲۸)
از نکات پراهمیت بازجویی اول، نقد شریعتی است نسبت به اشکال متفاوت مبارزه سیاسی در ایران به طور کلی و خط مشی جبههی ملی به طور خاص. سرخط اصلی این نقد و بررسی همان است که قبلا در نامهای به دوستانش نوشته و در آن دلایل عمده استعفایش از اتحادیهی دانشجویان و بازگشتش به ایران را شرح میدهد. میتوان پرسید که آیا طرح انتقادات به نیروهای درون جنبش رویاروی خصم از نظر اخلاقی و سیاسی قابل قبول است؟ عملکرد شریعتی پس از این بازجویی، در دانشکده مشهد و سپس حسینیه ارشاد، وفاداری و اعتقاد او را در راه جدیدی که انتخاب کرده نشان میدهد، این نقد و بررسی در واقع بنیان و اساس حرکت و مشی او را تشکیل میدهد و روشن است که به منظور مقبول افتادن در چشم و دل مقامات انجام نشده است، اگرچه تا مدتی آنان را به بیراهه میکشاند.
در این نقد و بررسی، بار دیگر شریعتی به خصلت علنی فعالیتهای سیاسی جبههی ملی و عملکرد قانونی آن و به تعبیر وی «اصطلاحات در چهارچوب قوانین موجود و سنن و رسوم و عقاید ملی ایران» (۲۹) تکیه میکند و طرفداری خود و امثال خود را به این علت میداند که فکر میکردهاند که دور از افکار و سیاستهای خارجی و براساس قوانین مملکتی و با حفظ رژیم مشروطهی سلطنتی که با اعتنا به وضع خاص ایران از نظر جامعهشناسی، مناسبترین شکل حکومتی است، بتواند دست به اصلاحاتی در درون ساختار اجتماعی بزند و با تزهای افراطی و انحرافی که غالبا از خارج القا میشود و سالهاست ایران آماج آن بوده و زیانهای مادی و به خصوص معنوی فراوان آورده است، مبارزه ریشهای و عمیق بکند.(۳۰)
در این چند خط، شریعتی با تایید سیاسی بودن خود، بر ضرورت اصلاحات تاکید میکند. با «اعتنا به وضع خاص ایران» و با «رویکردی جامعهشناسانه» نظام شاهنشاهی را در آن مقطع به عنوان یک واقعیت میپذیرد و بدین ترتیب بیآنکه موضع انتقادیاش را به نظام نفی کرده باشد، اطمینان میدهد که قصد براندازی نداشته و به دنبال تزهای افراطی نیست. در ادامه همین خط، به طرح انتقاداتش به عملکرد جبههی ملی میپردازد. این انتقادات را میتوان بر چند محور تقسیم کرد :
۱. عدم شناخت «عمیق و علمی از مردم و محیط اجتماعی خود، و نداشتن زبان مشترک با تودهها».(۳۱)
۲. عمده کردن اهداف سیاسی و بیاعتنایی به الویتهای مردم و نداشتن حساسیتهای طبقاتی:
با دقت بیشتر در این سطور میبینیم که شریعتی آگاهانه و عامدانه تحلیل خود از وقایع را با بیان یک رشته واقعیتها میآمیزد و بدین ترتیب با این ابهامآفرینی، بازجو را به دام خود میاندازد. آنگاه که از اصلاحات در چهارچوب قانون اساسی یا نظام شاهنشاهی سخن میگوید، از واقعیت موجود سخن گفته و نه بیشتر؛ اما با انتقاد از برخوردهای قانونگرایانه جبههی ملی، در حقیقت تحلیلش را از بیهودگی نوعی از مبارزه در آن دوره ارائه میدهد. البته این بدان معنا نیست که در آن سالها مشی شریعتی براندازی بوده و بنا بر مصلحت تقیه میکند. این قدر هست که برخورد صرف سیاسی را به منظور تغییر، بیفایده و سطحی میدانسته است و از همین روست که از جریانات کلاسیک سیاسی دورهی خود فاصله میگیرد. التقاط تحلیل و بیان امر واقع، در ذهن بازجو که غالبا از پیچیدگی خالی است، این توهم را ایجاد میکند که زندانی براساس تحلیلی جدید، حقیقتا از گذشته سیاسی و فعال خود فاصله گرفته و قصد لاپوشانی ندارد.
۳. نداشتن تحلیل دقیق از تحولات و تغییرات جامعه و فعل و انفعالاتی که به دنبال تغییر در خط مشی دولت ایجاد شده است:
بدیهی است که در این بازجویی، شریعتی با پیش کشیدن شعارها و ادعاهای رژیم میکوشد تا بازجو را به نوعی در رودربایستی با خودش بیندازد. در حقیقت با پافشاری بر روی مباحثی از قبیل ستم طبقاتی بر دهقانان، عقبماندگی فرهنگی جامعه، فقر و… ضرورت مبارزه با آن، ضمن بیان دیدگاههای خود، آنها را در ربط مستقیم با شعارهای رژیم قرار داده و بدین وسیله بازجو را وارد بازیای میکند که کارگردانش خود اوست. به همین دلیل بازجویی به رغم آنکه در آغاز رنگ بسیار تهاجمی، توهینآمیز و قاطع دارد، رفته رفته شکل گفتوگو میگیرد و شریعتی موفق میشود با ایجاد این توهم که بنا بر تحلیلی جامعهشناسانه و نه از سر مصحلت، از فعالیت گروهی – سیاسی فاصله گرفته، بازجویی را به نفع خود به پایان ببرد. بازجو آنچنان از موفقیت خود مطمئن است که در پایان از شریعتی میخواهد که اگر تحقیقاتی در مورد تحولات اجتماعی و طبقاتی در ایران دارد، ارائه دهد. نکته جالب توجه این است که این تقاضا به عنوان شرطی برای آزادی مطرح نمیشود و لحنی پیشنهادی دارد:
آیا شما دربارهی پیشرفت کنونی میهن عزیزمان ایران مطالعات و نشریاتی دارید یا درصدد هستید در این مورد به ویژه نتیجه مطالعات و بررسیهای خودتان را به صورت کتاب و سلسله مقالات در مجلات منتشر کنید.(۳۶)
پاسخ شریعتی اینجا نیز بسیار محکمهپسند است. ضمن بیان این مطلب که تحقیقاتی کلی در باب «به سر عقل آمدن حکومت»(۳۷) از نظر جامعهشناسی انجام داده، اطلاعات خود را کافی نمیداند و امتناع خود را از همکاری مطبوعاتی، نداشتن مواد لازم اطلاعاتی در مورد تحولات دو سه ساله اخیر معرفی میکند. با این حال ابراز امیدواری میکند که بتواند در آینده مطالعات خود را در این زمینه و «به خصوص در زمینههای فکری» منتشر کند. این بازجویی با سوء تفاهمی امیدوارانه خاتمه مییابد. ظاهرا مسئولان امر با وجود عدم اطمینان کامل به صداقت شریعتی در اظهاراتش، امیدوارند بتوانند از او به عنوان روشنفکری با پیشینهی انتقادی به رژیم در تشویق و اقنای نسل جوان بهرهبرداری کنند. شریعتی نیز در طول بازجویی، تلاشی برای رفع این توهم نمیکند.
بازجویی به پایان میرسد و شریعتی پس از یک و نیم اسارت آزاد میشود و به مشهد برمیگردد. از این تاریخ به مدت سه سال، شریعتی تحت نظارت ماموران امنیتی است؛ نامههایش کنترل میشود، ملاقاتهایش با دوستان سابق گزارش میشود و هدف از این همه، ارزیابی صحت و سقم اظهارات اوست. مسئولان امر اطمینان دارند که شریعتی دست از افکار خود برنداشته، اما او را در مجموع منفعل فرض کرده و سخنان او را در محافل سیاسی در مشهد، بیشتر توجیه روشنفکرانه این انفعال در نزد دوستان سابق میدانند. گزارش مامور ساواک در دو سال بعد – ۱۳۴۶- به وضوح نشان میدهد که شریعتی در ساختن و پرداختن چنین نقشی موفق بوده است و به یمن آن میتواند چند صباحی نه آزادانه، حداقل با دستی بازتر زمینههای اولیه کار اصلی خود را آماده سازد.
تا آنجا که تحقیق شده به هیچ وجه آقای علی شریعتی دست از افکار خود برنداشته است. اما پس از بازگشت از اروپا نظریاتشان نسبت به وضع مبارزاتی در ایران تغییراتی محسوس کرده است.
در اینجا مامور به طرح دیدگاههای شریعتی، آنچنان که در محافل خصوصی بازگو میشود میپردازد. مضمون این دیدگاهها همان است که در بازجوییها نیز گفته شده است :
آقای شریعتی معتقد است که هر سه مرحلهی مبارزه گذشته ما یعنی سالهای ۲۰-۲۶ و بعد سالهای ۲۹ تا ۳۱ و بالاخره سالهای رهبران نهضت فقط به احساسات متکی بودهاند نه به حقایق در نتیجه در هر نوبت عدهای از مبارزترین افراد بکلی خسته و کوفته شده از مبارزه دست کشیدهاند. به عقیده ایشان برای هر مبارزهای یک زیربنای مستحکم لازم است و تاکنون در ایران چنین زیربنایی ساخته نشده است و در نتیجه در طول مبارزههایی که روی داده است جز از دست رفتن نیرو چیز دیگری عاید مبارزین ایران نشده است و بالاخره ایشان معتقدند که اول بایستی چنین زیربنایی به وجود آید و تا به وجود هم نیاید مبارزهای مثمر ثمر نخواهد بود لذا خود را در کارها با این استدلال عقب میکشند.
تفسیر خود منبع خبری ساواک از این قرار است:
نظریه منبع : معتقد است ایشان میخواهد هم به این طریق عدهای را که هنوز چشم دارند که نامبرده مانند گذشته در جریانات دخالت نماید، ساکت کند، و هم برای آینده خود، راهی باز داشته است.(۳۸)
ایجاد این سوءتفاهم برای شریعتی اهمیت بسیاری دارد. برای ساختن زیربنایی مستحکم، او نیازمند زمان است و برای به دست آوردن آن باید راه را برای غیر گم کند. یک سال و نیم پس از ورود به ایران، شریعتی فعالیتهایش را با تدریس در دانشگاه مشهد، چاپ کتاب اسلامشناسی، کویر و… شروع میکند و اندک اندک، بیجنجال و هیاهو به معرفی و شناساندن خود به عنوان یک متفکر متعهد میپردازد. این روند از سال ۱۳۴۷ شتاب دیگری میگیرد و از ماههای پایانی سال تا اردیبهشت ۴۸ به مدت پنج ماه به یک رشته کنفرانس و سخنرانی در ارشاد، دانشکدههای معماری، پزشکی و فنی دانشگاه تهران و دانشگاه ملی میپردازد. استقبال دانشجویان از سخنان شریعتی، پویایی گفتارش و نیز فشردگی سخنرانیها (هشت کنفرانس فقط در ماه اردیبهشت) آنچنان است که ساواک را به عکسالعمل وا میدارد. تیمسار مقدم در نامهای به ساواک مشهد به تاریخ هفتم اردیبهشت ۴۸ مینویسد :
دستور فرمایید وی را احضار و به او تذکر دهند من بعد حق پذیرفتن دعوت هیچگونه مجمع یا انجمن مذهبی را برای انجام سخنرانی ندارد و چنانچه چنین دعوتی را بپذیرد و به تهران مسافرت نماید عواقب وخیمی در انتظار اوست و نتیجه را اعلام نمایند.(۳۹)
بروز تشنجات و حرکات اعتراضی در میان دانشجویان و پیدایش تشکلها و محافل چریکی که به جنبش اجتماعی سمت و سویی رادیکال و به تعبیر امروز «برانداز» میبخشید، یکی دیگر از علل نگرانیهای ساواک است. ساواک در استقبال دانشجویان از سخنان شریعتی، نوعی همسویی میبیند بدون آنکه ربط مستقیم این دو را بفهمد. از یک سو وجهه دانشگاهی گفتار او و پافشاریاش بر ضرورت کار فرهنگی و فکری و آن هم از نوع مذهبی را مثبت ارزیابی میکند (مانعی در برابر جذبه مارکسیسم) و از سوی دیگر محبوبیت او در میان جوانان و دانشجویان فعال و اکثرا با گرایشهای سیاسی، شک و تردید ساواک را برمیانگیزد. این تردید را در گزارش ساواک مشهد میتوان دید :
اگر وجود دکتر شریعتی برای عامل بیگانه و عناصر افراطی مفید است برای ساواک و مملکت مفیدتر خواهد بود و مشروط به اینکه خوب اداره شود. این شخص دانشمند است و روحانیون افراطی او را قبول ندارند و چپیها روی این شخص حساب میکنند. ساواک خراسان معتقد است محدودیت برای دکتر شریعتی موجب میشود که نسبت به دستگاه و ممکلت بیاعتقاد گردد و چون طرفداران زیاد دارد نتیجه مطلوبی نخواهد داشت ولی اگر با برنامه و طرحی منظم اداره شود با افکار نوی که دارد میتواند موثر واقع شود.(۴۰)
در فاصله این دو کشمکش، از اول اردیبهشت تا آخر ماه، شریعتی بیاعتنا به تذکرات ساواک، به سخنرانیهایش در دانشکدهها ادامه میدهد تا اینکه در نهایت از سفر او به تهران برای ایراد سخنرانی در دانشگاه صنعتی آریامهر جلوگیری به عمل میآید(۴۱). چنانچه گفته شد، ساواک تحلیل روشنی از شکل حرکت شریعتی ندارد، و به دلیل پایگاهی که وی در میان دانشجویان پیدا کرده، نمیتواند بیاحتیاط عمل کند. اما، واهمه دارد که اوضاع از کنترل خارج شود، پس، بهترین راه را در احضار او میبینند، و این که “مصاحبهی کاملی از لحاظِ طرزِ تفکر، هدف برای آینده، و عقیدهاش نسبت به اوضاعِ مملکت”(۴۲) با وی انجام شود.
در چنین موقعیتی است که بازجویی مکتوب دوم شریعتی انجام میشود و حدودا پنج سال پس از ورودش به ایران.
در این بازجویی شریعتی چنانچه خود میگوید «دربارهی یک حادثه زودگذر خاص» مورد سوال واقع نشده بلکه «به عنوان نماینده نسلی سخن» میگوید که در حال حاضر کارگردانان اصلی سیاست مملکتش میکوشند تا به او گوش دهند. نسلی سیاسی، ناراضی و بیش و کم مخالف راه و رسم دولتهای وقت.(۴۳)
او آگاهانه و با اصراری غلوآمیز بر این نمایندگی نسل جوان ناراضی پافشاری میکند تا با تبدیل بازجویی به یک نظرخواهی سالم و مثبت، طبیعت پاسخها را از محدوده تنگ اتهامات سیاسی به سمت تحلیلهای جامعهشناسانه و تاریخی کشانده و این چنین فضای بیشتری برای دفاع خود به دست آورد :
در اینجا نه علی شریعتی، بلکه نویسنده جوانی سخن میگوید که با کتاب و علم و سیاست در دنیای خارج و تمدن امروز و تجربههای تاریخ و سرگذشت و سرنوشت جامعه و سیاست و مردم مملکتش آشناست و در گذشته فردی بوده است از گروهی که از اوضاع کشورش ناراضی بودند و بدبین و بیش یا کم مخالف و… در اینجا یکی از افراد این نسل است که به این پرسشها جواب میگوید تا دولت به ریشه اساسی نارضایتیهای این نسل پی برد و…(۴۴)
با این مقدمه و در این مقام، شریعتی در چندین صفحه به تشریح ریشههای طبقاتی و موقعیت فرهنگی خانواده خود میپردازد و ضمن تحلیل تاریخی- سیاسی دهه بیست و سی، به دلایل و زمینههای کشیدهشدنش به حوزهی سیاست و اجتماع میپردازد. با تشریح دو خصیصه اصلی پدر : «ایمان مذهبی» و «اندیشههای نودینی» یکی رویاروی افکار غیرمذهبی و عمدتا مارکسیسم و دیگری در تقابل با ارتجاع مذهبی، میکوشد برای حرکت خود ریشه و تبار تاریخی فراهم آورد و عامدانه این دو ویژگی را در پیوند با حرکت عمومی نظام در آن دوره قرار داده تا به نفع خود از آن بهره گیرد :
این احساس مسئولیت و آغاز فعالیتهای تبلیغی و فکری وی در زمینه مذهبی (با زبان دور از خرافات و ارتجاع)، تصادفا با دو پدیده تاریخی بسیار مهم و حساس در جامعه ما مقارن شد. اولی نهضت نوگرایی شدید اواخر دوران سلطنت اعلیحضرت فقید و دیگری دوران آشفته پس از شهریور بیست و آن داستانها و کشاکشهای داخلی و خارجی و…(۴۵)
در آن ایام، دو گرایش بسیار قوی و برجسته در متن اجتماع به چشم میخورد. یکی نوگرایی و آشنایی با سبک زندگی، علوم و افکار اثار تمدن امروز جهانی و دیگری احیای سنن ملی و بیدار ساختن خاطرات شکوهآمیز گذشته ایران و به تعبیر دیگر، تقویت حس ملیت و غرور قومی و تاریخی…(۴۶)… و چون پدرم از نظر کیفیت اطلاعات و علوم و تربیت فرهنگی که داشت در زمینه دوم بیشتر میتوانست سودمند باشد میکوشید تا با مساعدت زمان و مذاق جامعه به احیای گذشته و مفاخر تمدن تاریخی خود و نیز تحکیم مبانی دینی بپردازد… و در تعمیق همین دو هدف اساسی بود که تبلیغات و فعالیتهای مذهبی و علمی خویش را آغاز کرد…(۴۷)
در اینجا نیز شریعتی از همان تکنیک پیشین بهره میگیرد : استفاده از واقعیتهای برملا شده و غیرقابل انکار از طریق جابهجایی و ارائه تفسیری دیگری از آنها. البته هدف او از به کارگیری این تکنیک، تبدیل جرم به نقطهی قوت است. بدین ترتیب با یک قرائت جابهجا از حوادث پس از شهریور بیست و گروهبندیهای سیاسی جامعه، کلیه فعالیتهای سیاسی پدر را که به نفع نهضت ملی و همسو با مصدق در رویارویی آشکار با سلطنت بود، به مثابه جریانی همسو با روند کلی و سیاست عمومی دولت نشان میدهد و به گونهای کاملا پوشیده، ذهن ساده بازجو را به آن سمتی که میخواهد میکشاند؛ به بازجو این چنین القا میشود که واقعیتها را بد فهمیده و کافی است از منظر دیگری به وقایع نگاه کند.
تلاش دیگر شریعتی در صفحات آغازین بازجویی، عمده کردن انگیزههای مذهبی است برای کشیدهشدنش به صحنهی سیاست:
۱. م.آ.۳۳، صص ۱۴۷-۱۴۸.
۲. شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد اول، صص ۴-۵.
۳. کنفدراسیون (تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور ۱۳۳۲-۵۷)، افشین متین، ترجمهي ارسطو آذری، شیرازه، ۱۳۷۸، چاپ اول، ص ۱۱۷.
۴. طرحی از یک زندگی، پوران شریعت رضوی، چاپخش، ۱۳۷۴، چاپ اول، ص ۷۶.
۵. کنفدراسیون…، افشین متین، ص ۱۹۹.
۶. همان، ص ۲۰۰.
۷. شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد اول، ص ۵۱
۸. همان، ص ۸۴
۹. همان، ص ۶۸
۱۰. همان، ص ۷۱
۱۱. همان، ص ۷۵
۱۲. همان، ص ۸۰
۱۳. همان، ص ۸۴
۱۴. همان، ص ۸۶
۱۵. همان، ص ۸۲
۱۶. همان، ص ۵۲
۱۷. همان، ص ۶۹
۱۸. همان، ص ۷۲
۱۹. همان، ص ۶۷
۲۰. کنفدراسیون…، ص ۷۵
۲۱. شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد اول، ص ۶۷
۲۲. همان، ص ۷۰ و ۶۹
۲۳. کنفدراسیون…، ص ۱۳۴
۲۴. شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد اول، ص ۷۱
۲۵. همان، ص ۲۵
۲۶. برای آگاهی از مفاد قطعنامه کنگره پاریس، به کتاب کنفدراسیون (تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی…)، ص ۱۳۷ مراجعه شود.
۲۷. شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد اول، ص ۶۷
۲۸. همان، ص ۷۸
۲۹. همان، ص ۷۴
۳۰. همان، ص ۷۴
۳۱. همان، ص ۷۵
۳۲. همان، ص ۷۶
۳۳. همان، ص ۷۷
۳۴. همان، ص ۷۶
۳۵. همان، ص ۷۸
۳۶. همان، ص ۸۵
۳۷. همان، ص ۸۷
۳۸. همان، ص ۱۱۰
۳۹. همان، ص ۲۰۸
۴۰. همان، ص ۲۰۹
۴۱. همان، ص ۲۲۰
۴۲. همان، ص ۲۲۳
۴۳. همان، ص ۱۲۹
۴۴. همان، ص ۱۲۸
۴۵. همان، ص ۱۳۰
۴۶. همان، ص ۱۳۱
۴۷. همان، ص ۱۳۱
۴۸. همان، ص ۱۳۶