منوی ناوبری برگه ها

جدید

گسست لائیک

 

سوسن شریعتی

 
 
 
نویسنده : سوسن شریعتی
 
موضوع : ــــــ
 
 
ما را در هر دوره‌ی تاریخی لولوخورخوره‌ای ترسانده است. دوره‌ای کمونیسم ترس ایجاد می‌کرد(و آن شوخی معروف: کمو یعنی خدا، و کمونیست یعنی خدا نیست). بعد لیبرالیسم همان سرنوشت را پیدا کرد(سال ۵۸ عازم مشهد بودم، قطار که وارد سکوی راه‌آهن مشهد می‌شد، صدای جمعی که شعار می‌دادند به گوشم رسید. از پنجره‌ی قطار سرکی به بیرون کشیدم، و دیدم که عده‌ای شعار می‌دهند. شعارشان از دور همان مرگ بر لیبرال بود، اما به دهان یکی که نزدیک‌تر بود خیره شدم، لب‌خوانی کردم و دیدم که دارد می‌گوید: مرگ بر “ییبرال”، و معلوم بود معنایش در ذهن و دل شعاردهنده چیزی حول‌و‌حوشِ موجودی شبیه غربی‌های بی‌دین متفاوت با مردم). امروز، دور دور مفهوم یا همان لولوخورخوره جدیدی است، که نام‌اش لائیسیته است(تنها حسن این ماجرا این است که لااقل ما در این چهل سال اخیر درک‌مان را از بی‌دینی نوبه‌نو کرده‌ایم، و فهمیده‌ایم که بی‌دینی اَشکال متعددی دارد، و به این سادگی‌ها از شرش نمی‌شود خلاص شد).
 
در این بلبشویی که مفهوم لائیسیته، و به تبعِ آن آدم لائیک(و البته سکولار و سکولاریسم و…) هنوز فهم نشده، تاریخچه‌اش روشن نیست، و معلوم نیست بر چه چیزی دلالت دارد، درست شبیه همان قبلی‌ها، و در‌عین‌حال گسترش پیدا کرده است. عجالتاً لائیک یعنی موجودی از خدا بی‌خبر، مشکوک، و درصدد ایجاد گسست میان دین و دنیا، و به حاشیه راندن اولی. حدس و گمانی که خیلی هم بی‌پایه و اساس نیست. اما برای غلبه بر این حس تهدید، و محتوم نپنداشتن این سرنوشت(گسست)، و حتی جلوگیری از تحقق آن، راه‌اش به رخ کشیدن و برشمردن نقاط ضعف لائیسیته و الگوی مسلط آن(عمدتاً در کشورهای اروپای قدیم) نیست، بلکه نظر انداختن به تجربه‌ی کشورهای اروپای جدید است.
 
گسست میان امر عرفی و امر قدسی، دین و دنیا، و دست آخر تفکیک دستگاه دینی از دستگاه دولتی در کشورهای کاتولیک، یعنی کشورهایی که از هم آغاز توسط امپراتوری روم فتح و خیلی زود مسیحی شدند، بسیار رادیکال و قطعی بود(از سوی غرب و شمال تا سواحل راین و دانوب، و از این سو کشیده شده تا جزایر بریتانیا)، یا بهتر است بگوییم روندی رادیکال پیدا کرد. سرزدن احساس ملی و شکل‌گیری‌ی دولت ـ ملت‌ها محصول سرزدن میل به استقلال در برابر دستگاه جهان‌شمول کلیسای روم بود. دولت ـ ملت‌ها سر زدند، و هر کدام قرائتی ملی از مسیحیت را رسمیت دادند(مثلا ژانسینیزم در فرانسه و…). با این وجود کاتولیک ماندند و تولیت کلیسای کاتولیک روم را پذیرفتند، کلیسای کاتولیکی که رفرم مذهبی را بدعت می‌پنداشت، و آن را سرکوب می‌ساخت، و این واکنش را تا آخر، یعنی قرن بیستم، ادامه داد، و جامعه‌ی مدنی‌ای که طی قرون شکل گرفته بود را وادار به انتخاب کرد: میان عرف و قدس، عموم و خصوص، دنیا و آخرت، خلوت و جلوت. حال آنک‌ه کشورهای پروتستان این انقطاع رادیکال و تفکیک قطعی را تجربه نکردند. غرب رومی ـ مسیحی شده‌ی قرون وسطی نتوانست اروپا را به تمامی، به جز کشورهای نزدیک به خودش، مستعمره و نوعی یکدستی مذهبی ایجاد کند. سرزمین‌های فراسوی این اروپای قدیم، کم‌وبیش دست نخورده و غیرقابل کنترل باقی ماند، و بسیار دیرتر از این نقاط مسیحی شد(مثلاً منطقه‌ی ساکس در آلمان، که تا قرون نهم‌دهم هم‌چنان از مسیحی شدن سرباز می‌زد). از اتفاق همین مناطق دیرتر مسیحی‌شده بود که بعدها پذیرای پروتستانتیزم گشت، و بسیار راحت‌تر از کشورهای کاتولیک(اروپای قدیم رومی‌شده)، خروج از کنترل دستگاه کلیسای روم را تدارک دید، اصلاً دلیل این‌که راحت‌تر رفرم را پذیرفت این بود که دیرتر سلسله مراتب را پذیرفته بود، یا به عبارتی، هیچ‌گاه به‌تمامی سلسله مراتب را نپذیرفت.
 
همین تاخیر در دیر مسیحی‌شدن، و پذیرش سریع رفرم دینی موجب شد که در اتفاق بعدی نیز، یعنی گسست رادیکال میان ساحت عرفی و ساحت قدسی، و مهم‌تر از همه، جدایی‌ی دین و دولت در کشورهای کاتولیک، به سرنوشت مشابه‌ی آن کشورها دچار نشود. در کشورهای کاتولیک به دلیل مقاومت دستگاه کلیسایی در برابر رفرم دینی، و سرباز زدن از تحول در درون خود دولت‌ها و مردم، در ساحت خصوصی، هم‌چنان‌که در عرصه عمومی، خود را مجبور به انتخاب میان این و آن می‌دیدند، و راه‌حلی که انتخاب کردند، همان تفکیک قاطع و مسلم میان این و آن بود. از مشروعیت و صحت ضرورت شکل‌گیری‌ی رفرم دینی(پروتستانتیزم) که بگذریم، دلایلی که اروپای دیرتر مسیحی‌شده را به سوی پروتستانتیزم کشاند، انگیزه‌های ملی و میل به استقلال دولت‌های کوچک در برابر دستگاه همه‌گیر کلیسا بود، و توسل به شکل متفاوت مذهبی بودن، منبع مشروعیت‌بخش این میل به استقلال شد. تفاوت‌های اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی‌ی موجود میان کشورهای انگلوساکسون و لاتین را می‌توان از این منظر هم تحلیل کرد، از منظر نسبتی که با مذهب و دستگاه رسمی‌ی دین برقرار ساختند. در این کشورها، مذهب، از نوع رفرم شده‌اش، از اتفاق، زمینه‌ساز شکل‌گیری‌ی دولت ـ ملت شد، و نه پشت کردن به آن، و البته همان مذهب از طریق پشت کردن به سلسله مراتبی که مقدس پنداشته می‌شد، توانست چنین نقشی را بازی کند.
 
آنچه که باعث شد تحقق لائیسیته در کشورهای کاتولیک با کشورهای پروتستان متفاوت باشد، برمی‌گردد به تحولاتی که خود پروتستانتیزم، به‌خصوص پس از قرن ۱۸، از سر گذراند. پروتستانتیزم میلیتان قرن شانزدهم اگرچه به نام آزادی و اعتراض در برابر کاتولیسیزم ایستاد و قیام کرد، اما در آغاز همان الگوی رقیب را بازسازی کرد. ساخت‌ و ساز بنایی که در آن دولت، جامعه، آموزش و پرورش، علم، اقتصاد، حقوق و… همگی تابع کلام مقدس بودند، کلام مقدسی که کلیسای پروتستان تنها مفسر مشروع و رسمی‌ی آن محسوب می‌شد. در زوریخ، بال، هلند، پروتستان‌ها همان بلایی را بر سر کاتولیک‌ها می‌آوردند که کاتولیک‌ها در فرانسه و اسپانیا و…
 
اما از قرن هجدهم به بعد، پروتستانتیزم تحت‌تاثیر جنبش روشنگری و تحولات علمی‌ی زمانه به بازخوانی‌ی شعارهای اولیه‌ی خود پرداخت، یعنی بازگشت کرد به همان خویشتن اولیه‌ای که مدعی تفسیر آزاد از متن مقدس، نفی سلسله مراتب مذهبی و واسطه‌ها، و دست‌آخر، تجربه‌ی فردی‌ی دینی بود. سه‌‌گانه‌ای که منجر به پذیرش تساهل مذهبی می‌شود. بازنگری‌ی متون اولیه، و پیوند زدن آن با جنبش روشنگری و عقلانیت قرن هجدهمی، موجب شد که بتواند خود را، برخلاف رقیب‌اش کاتولیسیزم، با جریان لیبرال قرن هم‌سو سازد. حق آزادی انتخاب، نقد تاریخی‌ی متون مقدس، و نوعی عقلانیت دئیستی(خداباوری‌ی فلسفی)، از مشخصات اصلی‌ی این بازنگری‌اند. عوارض انتخاب این نگاه، سر زدن و رونق یافتن فرق مختلف پروتستان بود. فرقه‌هایی که طی دو قرن توسط کلیسای مسلط کالوینی مشکوک و مرتد اعلان شده بودند(پوریتن‌های انگلیسی، اناباتیست‌های آلمان، متدیست‌های انگلیس و…). شکوفایی آزاد اندیشه پروتستان در ذیل احساس مذهبی به یمن خروج از انقیاد الهیات متصلب صورت گرفت.
 
در ۱۹۱۴ یکی از چهره‌های دانشگاهی‌ی پروتستان همین را می‌گوید: “الهیات و مذهب دیگر یکی گرفته نمی‌شود. برای این‌که مذهب بقا پیدا کند، باید آن یکی زوال یابد”. عمده‌ترین تفاوت جوامع کاتولیک و جوامع پروتستان، به تعبیر برودل مورخ فرانسوی، در همین جاست. پروتستان همیشه با خدای خود خلوت دارد. قادر به ساخت‌وساز مذهبیت خود و زیستن با آن و همسویی و همدلی با جهانی است مذهبی، چرا که آزاد است و مختار که پاسخ نیازهای خود را در هر فرقه‌ای که خواست پیدا کند، و مجبور به انتخاب نباشد. به دلیل همین تکثر و به رسمیت شناختن دیگری بود که تجربه‌ی محتوم گسست میان امر لائیک و امر مذهبی، که از مشخصات جوامع کاتولیک است و آن هم به دلیل مقاومت کلیسا در برابر تغییر، در جوامع پروتستان اتفاق نیفتاده است.
 
در یک کلام، اگر لائیسیته ما را می‌ترساند، یکی از راه‌های گریز از آن همین است: پذیرش تکثر دینی. خداحافظی با الهیات، و گفت‌وگو با اندیشه‌های جدید. تجربه‌ی اروپا نشان داده است که مقاومت در برابر ایجاد تغییر و پرهیز از بازتعریف دوباره‌ی موقعیت مذهب در اجتماع، و کیفیت آن، اتفاق لائیک را محتوم می‌سازد، حتی اگر بدانیم و ببینیم و بگویند که این اتفاقی است نامیمون، و باید از آن پرهیز کرد، و برعکس، برقراری‌ی نسبتی جدید با امر مقدس، متن مقدس، و فراهم آوردن زمینه‌ای که در آن شکوفایی‌ی امر مذهبی، و تکثر تجربه‌ی دینی، ممکن گردد، می‌تواند حضور این همه را در ساحت‌های دیگر زندگی تضمین کند، حتی اگر بدانیم و ببینیم و بگویند که چنین آشتی‌ای ناممکن است. اسباب بزرگی جایگاه مذهب را باید فراهم کرد، اگر از کوچک شدن آن در هراسیم.
 
 
تاریخ انتشار : ۱۶ / خرداد / ۱۳۸۶
 
منبع : روزنامه هم‌میهن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : شروین یک بارedit
Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

18 + 4 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.