چشماندازهای نظری جنبشِ دانشجویی ایران
نویسنده : احسان شریعتی
موضوع : ـــــ
مناسبت : سخنرانی در نشستِ انجمنهای اسلامی دانشجويان ايرانی در اروپا / پاریس
در نخستین سدهی انقلابِ مشروطه
در عصرِ جهانی شدنِ دانش و شکل گیریِ “قارهی ششم” بالقوه، با سازماندهیِ شبکه ایِ خاصِ انقلابِ اطلاعاتی، مفهومِ آموزشِ دانش، دانشگاه و دانشجو آبستنِ تحوّلی بزرگ است. از یک سو، نمیتوانیم از تأثیراتِ این زمانِ “تقویمی ـ جهان شمول” برکنار بمانیم، و از سوی دیگر، در زمانِ “ اجتماعی ـ فرهنگیِ” ما هنوز فیلترهای عقیدتی ـ سیاسی به صورتِ قوی عمل میکنند.
مهمترین نکته اینکه گفتارِ روشنفکریِ حاکم بر جامعهٔ در حالِ گذار از سنّت به تجدّد یا تجدّدِ سنّت، با فضای فکریِ حاکم بر جهان یک فاصلهٔ چند قرنی دارد. در حالی که سیرِ تفکرِ غرب به مرحلهای از توسعهٔ خود رسیده که آن را “ اولترا ـ ُمدرن” میخوانند ( اگر نگوییم پَسا مدرن یا پَسا صنعتی و… )، ما هنوز خود را موظّف به بازخوانیِ ( اگر نه بازگوییِ ) شعارها و راهکارهای صدرِ مدرنیته مییابیم.
مُدلِ کلانی که پس از شکستهای نظامیِ ایران از روس در نیمهی اولِ قرنِ نوزدهم، از دارالسلطنهٔ تبریز و قائمِ مقام و دارالفنونِ امیرکبیر تا زمانِ انقلابِ ۵۷ تعقیب میشد، ساختنِ کادرهای تکنو ـ بوروکرات و توسعهٔ فنّی ـ نظامی بود به منظورِ جبرانِ عقب ماندگی، غافل از آنکه اساسِ انحطاط در نبودِ فکر و روشهای نوینِ علمی و بازیابیِ خود و بازخوانیِ منابعِ فرهنگیِ سنتی (به همان روشِ غرب ) است.
فروپاشیِ دستگاهِ سلطنتی به عنوانِ یکی از دو پایهٔ سنتیِ قدرت در ایران و رخدادِ انقلابِ اسلامی و قدرت یابیِ روحانیت، روشنفکرانِ ما را به فکر فرو بُرد، به نحوی که به تعبیرِ داریوش. شایگان “ از تعطیلاتِ تاریخ برگشتیم ! ”
نگاهی به پیشینهی جنبشِ دانشجوییِ ایران همپای شکلگیریِ “دانشگاهِ” جدید :
میانِ تأسیسِ دارالفنون ۱( ۱۲۶۸ق. ـ ۱۲۳۰ش ) و انقلابِ اصلاحیِ مشروطه خواهی ( ۱۲۸۵ ) نسبتی است؛ همچنان که میانِ تأسیسِ دانشگاهِ تهران ( ۱۳۱۳ ) و رخدادِ انقلابِ ضدِ سلطنتی و جمهوری خواهیِ ۱۳۵۷، که به ما میآموزد که پیش درآمدِ هر دگرگونیِ بزرگِ اجتماعی ـ سیاسی، تحولِ فرهنگی و کسبِ خود آگاهی است.
مقارن با شکل گیریِ نهادِ جدیدِ دانشگاه و آشناییِ ما با شیوههای مدرنِ تولید و توزیعِ دانش، دانشجویان به عنوانِ یکی از بازیگرانِ مؤثرِ حیاتِ فرهنگی و سیاسیِ کشور، واردِ صحنهی اجتماع و برنامه ریزیِ آیندهٔ کشور شدند :
گروههای اعزامیِ دانشجویی به خارجِ کشور طیِ آشنایی با فنون و روشهای علمی و نظاماتِ فکریِ مغرب زمین، نخستین محافلِ روشنفکری را تشکیل میدادند و به فکر دربارهٔ عللِ انحطاطِ شرق و پیشنهادِ راههای برون رفت و پیشرفت، میپرداختند.
نسلِ اولِ روشنفکرانِ دورانِ مشروطه در آغاز شیفتهٔ دستآوردهای تجددِ غرب شدند و خواستارِ “ اخذِ بدونِ تصرف” و ورودِ “فوری ـ فوتیِ” محصولاتِ این تمدن. مشکلِ اساسیِ این نسل، نحوهٔ اخذ و برگرداندنِ مفاهیمِ جدید به زبان و فرهنگِ بومی بود. حاصلِ تلاشِ اینان در این طرحِ مهم، ناقص و ناکافی مینمود و در ترکیب با سننِ فرهنگیِ بومی، موجبِ سوءِ تفاهماتِ بسیاری میشد. بارزترین نمونهی آن، خودِ مفهومِ مشروطیت است که به هیچ وجه مفهومِ قانونِ اساسی را نمیرساند و بینِ شرطِ عربی و شارترِ فرانسوی در نَوَسان است. امروزه همین معضل در ترجمانِ مفاهیمِ کلیدیِ فلسفه و علومِ انسانی و سیاسی هنوز مطرح است. حتی مفاهیمِ اصلی همچون دموکراسی ( که بدونِ فهمِ تعریفِ دقیقِ “دِموسِ” یونانی و تفاوتِ آن با اخلوس و اتنوس و لائوس، فهم ناپذیر است )، و یا سکولاریته و لائیسیته و اَمثالهم…، درست ترجمهٔ مطلوبی نشدهاند.
در کنارِ این مشکلاتِ مبناییِ درونی، شرایطِ بین المللی و نقشِ قدرتهای خارجی مانعِ بازدارندهٔ دیگر بود. مُداخلاتِ انگلیس و روس در امورِ داخلیِ ایران، که در آستانهٔ جنگِ جهانیِ اول در برابرِ کشورهای محور، آلمان و عثمانی، به سازش رسیده بودند، موجبِ تضعیفِ جبههٔ آزادی و استقلال و اصلاحات شد.
در برابرِ بیوفاییِ انگلیس و فرانسه به دعاویِ دموکراتیکِ خود در کشورهای زیرِ سلطه، برخی از روشنفکرانِ ایران زمانی به آلمان و افکارِ ناسیونال ـ سوسیالیستی تمایل یافتند. حلقهٔ “برلینیها” و مجلهٔ کاوه و چهرههایی چون تقی زاده و همفکرانِ شان، نقشِ تعیین کنندهای در تاریخِ روشنفکریِ ایران و بعدها از طریقِ انجمنهایی چون “ ایرانِ جوان” در زمانِ رضاخان، در سرنوشتِ سیاسیِ کشور ایفا کردند. اینان بازگشت به عظمتِ ایرانِ باستان و آریایی را که از مستشرقانِ آلمانی آموخته بودند ۲، چارهٔ دردِ انحطاطِ ایران پس از حملهٔ اعراب و اسلام گرایی مییافتند.
هرچند با شکستِ آلمان در جنگِ جهانیِ دوم، بسیاری از این توهّمات نقشِ بر آب شد، رگههای آن تفکر و تبلیغات تا آخرِ کارِ رژیمِ محمدرضا پهلوی ادامه یافت ( تمدنِ بزرگِ آریا مهری و تغییرِ تقویم و نظامِ تک حزبی و… ). امروزه هم هنوز خطرِ قوم گرایی و نژادپرستیهای شبه ناسیونالیستی، وحدتِ ملی و یکپارچگیِ ارضیِ کشورِ ما، همچنان کلِ منطقهی خاورمیانه را، تهدید میکند.
پس از آن، برآمدنِ اتحادِ شوروی بود که امیدِ بسیاری را در دلِ روشنفکرانِ ایران برانگیخت، بهویژه با اعلامِ لغوِ بدهیهای دولتِ ایران به روسیهی تزاری. چهرههایی چون دکتر ارانی و دوستاناش که از همان حلقهٔ برلینیها بودند، به این ایدئولوژیِ جدید پیوستند. جریانِ سوسیالیستی از زمانِ سلطان زاده و حیدرخان و… تا ارانی و یاراناش و تا… تشکیلِ حزبِ توده و تا… تداوماش در بخشی از جریانِ فدایی توسطِ چهرههایی چون جَزَنی و رفقایش و در مجموع، اندیشه و جنبشِ مارکسیستی در ایران، بیشتر متأثر از منابعِ شرقی و جهان سومی بود تا سیرِ این فکر در اروپا. تنها جریانِ خلیل ملکی و آل احمد و “سوسیالیسمِ ملی” از سویی و جریانِ خداپرستانِ سوسیالیست ( نَخشَب، سامی، پیمان و شریعتی )، به منابعِ اروپاییِ تفکرِ چپ و سوسیال ـ دموکراتیک و نو مارکسیستی، از لوکاچ و مکتبِ فرانکفورت تا گرامشی و آلتوسر، توجه داشتند. هنگامی که شریعتی در مشهد مارکسیسم را به روشِ علمی و دانشگاهی و جامعه شناسانه که مستقیماً از گورویچ و لوفور و سارتر و… آموخته بود، بر میرسید، مارکسیستهای ما دلخوشِ منابعِ مکتبیِ روسی و چینی و کوبایی و… بودند. اصلاح طلبانی که امروزه شریعتی را به تأثیرپذیری از مارکسیسم متهم میکنند، سنخِ سوسیالیسمِ موردِ نظرِ او را از اساس نشناختهاند. شاید بسیاری از ایشان خود هنگامی که در سازمانهای چپِ مذهبی فعالیت یا سمپاتی داشتهاند، چنان درکی از مُدلهای مارکسیسم لنینیسم. داشتهاند.
به هر حال، ورود و آزمونِ ایدئولوژیها و استراتژیهای مارکسیستی نیز همچون لیبرالیسم و ناسیونالیسمِ سکولار هرچند در جامعهی ایران توفیقِ چندانی نیافت، مدتهای مدید نسلهای دانشجوییِ ما را زیرِ نفوذ خود داشت و بسیاری از چهرههای مبارزاتیِ دهههای سی و چهل و پنجاه که از بنیانگذاران و مسئولانِ احزاب و سازمانهای فعال بودند از همین دانشجویان بودند و در دانشگاه پرورش یافتند.
پس از کودتای ۲۸ مردادِ ۳۲، دانشگاه نخستین سنگرِ مقاومت شد و با تقدیمِ سه شهید، حماسهی ۱۶ آذر و روزِ دانشجو را آفرید.
از آن پس، در خارجِ کشور نیز در تداومِ نهضتِ مقاومتِ ملی، “ کنفدراسیونِ دانشجویانِ ایرانی” شکل گرفت که وجههٔ ملی و دموکراتیک داشت و نقشِ مهمی نیز در آن دوران بازی کرد. به تدریج اما، با حاکم شدنِ جریاناتِ ایدئولوژیک بر این نهادِ سراسری، اختلافات و انشعابات شروع شد. دانشجویانِ مسلمان “ اتحادیهی انجمنهای اسلامی” را تأسیس کردند که ارگاناش “ اسلام، مکتبِ مبارز” بود و خودِ این عنوان زیرِ تأثیرِ آثارِ مهندس بازرگان انتخاب شده بود که به همراهِ آثارِ دکتر سحابی و آیت الله طالقانی و سپس دکتر شریعتی مطالعه میشد. آغازِ مبارزاتِ مسلحانهی دو دههی چهل و پنجاه، جنبشِ دانشجویی را پایگاهِ اصلیِ خود قرار داد.
یکی از مهمترین وقایعِ بعدی، که در بحثهای اعتقادی و ایدئولوژیکِ دانشجوییِ دههی ۵۰ و در سرنوشتِ فکریِ کلِ جنبش و انقلابِ اسلامی تأثیر گذارد، حادثهٔ بیانیهی “تغییرِ ایدئولوژیِ” بخشی از سازمانِ مجاهدینِ خلق بود که موجی از واکنشهای فکری و تاریخی را بر انگیخت و به طورِ کلی جوِّ ضدیّت با چپ و سنّت گراییِ غلیظ را موجب شد. برای نمونه : پرسش و پاسخهای دکتر شریعتی با مجاهدینِ مساله دار ( م. آ. ۲۳ )، و یا نقدهای مهندس بازرگان از “علمی بودنِ مارکسیسم” و…، و یا “بررسیِ نهضتهای اسلامیِ” مرحوم مطهری و…، و نیز بحثهای آقایان عبدالکریم سروش و ابوالحسن بنی صدر در موردِ تضادِ دیالکتیکی و روشِ شناخت بر پایهی توحید و… که در سمینارهای اتحادیهی انجمنهای اسلامی دامن زده شد.
هیچ یک از این وقایعِ اعتقادی، نه تنها مانع از اعتلای جنبشِ انقلابی نشد، بلکه به فعالتر شدنِ دانشجویانِ مسلمان در داخل و خارج و سلسله تظاهراتِ انجمنهای اسلامی، بهویژه از زمانِ شهادتِ دکتر ( شریعتی )، انجامید که سرآغازِ انقلاب بود.
دانشگاه و جنبشِ دانشجویی، یکی از ستونهای اصلیِ انقلابِ ۱۳۵۷ بود.
از نظرِ مُدلهای فکری، در مراسمها با کنارِ هم نشاندنِ تصاویرِ سیدجمال، اقبال و شریعتی، دانشجویانِ مسلمان بر تداومِ یک خطِ فکریِ تاریخی موسوم به دین پیرایی و نوزایی یا رفرم و رنسانسِ اسلامِ معاصر تأکید میکردند. از نظرِ سیاسی نیز در آن مقطع، رهبریِ سیاسیِ آیت الله خمینی و آرمِ تشکیلاتیِ مجاهدین و اندیشهٔ شریعتی گاه در کنارِ یکدیگر مطرح میشد.
سرنوشتِ انقلاب اما گام به گام با میدان دار شدنِ روحانیون و فقهای سنت و شریعت مدار و انزوای روز افزونِ روشنفکران در حاکمیّت رقم خورد.
پس از انقلاب نیز دانشگاه همچنان مرکزِ اصلیِ تلاطمِ انقلابی بود و تا “ انقلابِ فرهنگی” که با شعارِ “ اسلامی سازیِ” دانشگاه، تعطیلِ موقتِ دانشگاهها و تصفیههای گستردهی بخشی از اساتید و دانشجویان شروع شد و تا زد و خوردهای آغازِ دههی ۶۰ تلاطم ادامه داشت و حتی تا مرزِ انحلالِ دانشگاه پیش رفت. و از آن پس، در دههٔ ۶۰، جوِّ سنگینِ جنگ و تک صدایی بر جامعهٔ دانشگاهی حاکم شد و تنها در دههٔ هفتاد بود که به تدریج گشایشی در جامعهی دانشگاهی، فرهنگی و مطبوعاتیِ کشور پدیدار شد.
نکتهٔ جالبِ توجه این بود که این بار، نسلِ پرورش یافته در نظامِ پس از انقلاب، به نیروی منتقد و اصلاح طلبِ جدید مبدل شده بود؛ و در انجمنهای اسلامی که شاید تنها تشکیلاتِ ممکن و مُجاز محسوب میشدند، گرایشاتِ فکریِ گوناگون و اغلب انتقادی ـ اصلاحی غالب شده بود. نقطهٔ اوجِ این روند، حوادثِ خونینِ ۱۸ تیرِ ۷۸ بود، که در تهاجمِ نیروهای شبهِ نظامی به کوی دانشگاه و شهادتِ عزت الله ابراهیم نژاد نمودار شد.
از آن پس، با فاصله افتادن میانِ اصلاح طلبان و جنبشِ دانشجویی، هم گروهِ اول در پیشبردِ پروژهی خود به دلیلِ از کف دادنِ پایگاههای خود توفیق نیافتند و هم از صحنههای باشکوهِ دانشگاه و دانشجویان، که مثلاً در هنگامِ اعتراض به حکمِ اعدامِ دکتر هاشم آغاجری شاهدشان بودیم، فعلاً خبری نیست. شاید اینک زمانِ اندیشیدن و ارزیابیِ گذشته و آیندهٔ این جنبش باشد.
در حالِ حاضر چه چشم اندازهایی میتوانند راهگشای آغازی دیگر برای این جنبش در متنِ دانشگاه باشند ؟ این چشم اندازها را میتوان از سه منظر و به منظورِ طرحِ یک بحثِ مقدماتی مطرح کرد :
۱. از منظرِ علمی :
الف) ضرورتِ طرحِ مجددِ استقلالِ دانشگاه و “داعیهٔ” علمی ـ فلسفیِ آن در برابرِ جزمیّتهای “دینی ـ مرامی” و وابستگیهای “نهادی ـ اداری” به دولت، حوزه و…
یکی از عواملِ عمدهی موفقیتِ مقطعیِ این دو انقلاب در برابرِ سلطنتِ مطلقه، حضورِ دین، نیروهای مذهبی و قدرتِ بسیجِ مردم توسط بخشی از علمای موافقِ مشروطیّت بود. گفتهٔ معروفِ ستارخان که “ما حکمِ مَراجعِ نجف را اجرا میکنیم ! ”، گواهِ نقشِ تعیین کنندهی علمای اصلاح طلبِ بزرگی چون آخوند خراسانی ( و سپس وارثاناش چون نائینی از حوزهٔ نجف ) بود. در همین حال یکی از عواملِ ناکامیِ سه جنبشِ مشروطه، نهضتِ ملی و انقلابِ اسلامی، نقشِ بازدارندهٔ بخشِ دیگری از روحانیت در جامعهی ما و به طورِ کلّی سیاسی شدن و به صحنه آمدنِ مذهبِ سنتّی و قشری ( فرمالیست ) و جزمی ( موسوم به “بنیاد” گرا یا اصول گرا ) است.
این جریان به لحاظِ عقیدتی و تاریخی مشابهِ حرکتهایی در غرب است که به “محافظه کاریِ انقلابی” یا امروزه “نو ـ محافظه کاری” شهرت یافتهاند. و به تعبیرِ نیچه دچارِ “بیماریِ تاریخی گری” ۳ از نوعِ تمایل به بناهای عظیمِ ( monumental ) باستانیاند. در برابرِ دو بیماریِ دیگر که یکی عتیقه پرستیِ ( antiquaire ) سنّتی است و دیگری نقّادیِ ریشه ای ( از نوعِ روشنفکرانه ) که نافیِ همه چیزِ گذشته است.
فَرقِ سنّت گراییِ عتیقه ای با بنیادگراییِ عزّت خواه در این است که دومی عنصرِ مدرن را به خدمتِ سنت میگیرد تا عظمتِ باستان را تجدیدِ بنا کند. برای نمونه، در وجهِ ناسیونالیستی، شاه در جشنهای دو هزار و پانصد ساله و در وجهِ مذهبی، بِن لادن که میخواهد ادای صلاح الدین ایوبی را در آوَرَد.
در برابرِ این سه روشِ موهوم در برخورد با گذشته، تاریخ و سنّت، روشِ نو اندیشان در دین، از سید جمال تا اقبال و شریعتی، قرار دارد که به گذشته تنها به عنوانِ پیشینهٔ آینده مینگرد و “بازگشت” به سرچشمهها را نه تنها از راهِ لایروبی و نقد و ساختارگشایی ( reconstruction) ممکن میداند، که هدف از این بازیابیِ “خود” را بازسازیِ سراپای دستگاهِ گذشته در راستای پاسخگویی به مقتضیاتِ نه تنها زمانِ حاضر، بلکه برآوردنِ انتظاراتی که چشم اندازهای آینده برمیانگیزند، اعلام میکند. در اینجا، دین و سنّت نه به عنوانِ نیروی باز دارندهٔ محافظه کار، بلکه همچون محّرکِ مُدامِ تعالیِ دائمیِ آدم و عالَم عمل میکند.
ب) معنای “ ایدآل ـ تیپیکِ” دانشجو ( به مفهومِ ماکس وبری ) و دانشگاه؛
XIIIe; “communauté”, ۱۲۱۸; lat. jurid. uniرersitas “communauté, corporation”, lat. class. “totalité, ensemble”, de uniرersus Uniرers
فیلسوف = ملاصدرا “عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینى.” فلسفه عبارت است از اینکه انسان عالَمى گردد عقلى، مشابهِ عالَمِ عینى.
نگاهی به تاریخچهٔ شکل گیریِ دانشگاهها در اروپا نشان میدهد که منحنیِ سرنوشتِ دانشگاه در غرب متناسب است با نوساناتِ ناشی از “خودآگاهی ای که دانشگاه در سدههای میانه از خویش کسب میکرد” ( نگا. ژ. لو گُف ۴ )، و خود ویژگیهای کار و پژوهشِ “فیلسوف” را در قیاس با شوالیه و کشیش در مییافت. میدانیم که رنسانسِ کوچکِ قرنِ ۱۲ میلادیِ آنسلم ( ۱۰۳۳ ـ ۱۱۰۹ ) و احساسِ نیاز به بیانِ منطقیِ وحی و ورودِ دیالکتیک به حوزهٔ کلام ( پ. آبلارد، مقدمه بر تئولوژی، ۱۱۳۶ ـ ۴۰ )، عبارت بود از بازیابیِ یونان ( به ویژه ارسطو ) از طریقِ مسلمین ( از پیِ نُه بار جنگهای صلیبی ۱۰۹۱ ـ ۱۲۹۸ )؛ تا بدانجا که در نقطهی اوجِ این جریان، فتوای محکومیّتِ ابنِ رشد در ۱۲۷۷ توسطِ اسقفِ پاریس صادر شد و اساتیدِ پیروِ ابن رشد از دانشگاهها اخراج شدند و با دادگاهِ انگیزیسیونِ رُم، سیژر دو برابان استادِ دانشگاهِ هنرها به زندان افتاد و در آنجا درگذشت. این حادثه به لحاظِ پیامدهایش، در تاریخچهٔ شکل گیریِ دانشگاههای اروپا بسیار مهم تلقی میشود.
ج) دانشجویی به معنای عامِ کلمه مترادف است با فیلسوفی به معنای سقراطی ـ افلاطونیِ دوستداریِ دانش و فرزانگی و نه تصاحبِ آن. حکمت گمشدهٔ مؤمن است. و اگر جوهرهٔ این علم و حکمت، قُدسی و خدائی هم باشد، سوفیا دوستی و دانشجویی امری خاصِ انسان است. زیرا به تعبیرِ افلاطون، خدایان نیازمندِ دانش نیستند، زیرا دانای مطلقاند ۵.
به این معنا دانشگاه جایگاهِ پرسش و پژوهش است و منطقهٔ فراغِ عقلانیّتِ انتقادی و آزمونِ همهٔ یقینهای قطعی. و اساسِ فلسفهٔ دانشجویی، فقر است و عشقِ به دانش.
حال آنکه در واقعیّتِ اجتماعی و در نهادِ آکادمیک، بهویژه در جامعهی صنعتیِ کاپیتالیستی، دانش، نه حقیقت جویی، بل همان قدرت یا ثروت و سرمایه ای است که به شکلِ غیرِ عادلانهی توزیع، توزیع میشود. همچنان که در قرونِ وسطی علومِ دینی و کلامی در انحصارِ کلیسا بود، جامعهی مدرن نیز بالطبع تمایل دارد یک طبقهٔ تکنوکرات ـ بوروکراتِ متخصص بسازد که مدیرّیتِ امورِ حیاتی و شاهرگهای اجتماع و اقتصاد را در دست دارند.
در اینجا “ذاتِ تاریخیِ دانشجو” که به تعبیرِ بوردیو، “تجربهٔ اجتماعیِ امرِ غیرِ واقعی” است، به لحاظِ اجتماعی مشروط و نسبی میشود ( نگا. نظریهٔ “میراثِ فرهنگی” و “وارثین” پییر بوردیو در جامعههای بورژوا ـ دموکراتیکِ اروپایی، که رابطهٔ دانشجویان از دو طبقهٔ اجتماعی را با امرِ فرهنگ برمیرسد… )؛
۲. از منظرِ اجتماعی (طبقاتی) :
الف) مسالهی جاذبهٔ نولیبرالیسمِ محافظه کار به عنوانِ “رقیبِ ایدئولوژیک”. مشابهِ مارکسیسم در گذشته.
ب) نقشِ واسطِ دانشجویان میانِ مردم و نخبگان ( برای نمونه، تغییرِ عاداتِ مصرفیِ مردم در شهرستانهایی که دانشگاههای آزاد در آنها تأسیس شده است)؛
ج) بنابراین، نسبتِ جنبشِ دانشجویی را با سایرِ طبقاتِ اجتماعی باید موردِ توجه قرار داد ( مثلاً شعارِ اتحاد با کارگران در جنبشِ مهِ ۶۸ فرانسه و…، و امروز در ایران با حرکتهای اجتماعیِ معلمان، کارگران، مطبوعات و… )؛
د) وجهِ صنفی، دفاع از منافعِ دانشگاه و دانشجویان نباید تحتِ شعاعِ سایرِ اهداف و فعالیتها قرار گیرد؛
ه) و خلاصه، بُعدِ عدالت خواهانه و مردمی و “چپِ” جنبش نباید فراموش شود؛
۳. از منظرِ سیاسی :
الف) دورانِ کنونی مرحلهٔ “تجددِ سنت” یا گذار از سلطنتِ مطلقه و روحانی سالاری به سمتِ نوعی مردم سالاریِ ملی و اعتلای جنبشِ روشنفکری و اصلاحِ دینی است. مسالهی حقِ حاکمیتِ ملی و دموکراسی و حقوقِ بشر پس از انقلاب به تضاد و معضلِ اصلیِ درونی بدل شد.
ب) این مبارزهْ درونی است و نباید چشم به قدرتهای بیگانه دوخت. خطرِ جنگ و تجزیهی کشور را در همه حال باید جدی گرفت و با آن مقابله نمود.
ج) تناسبِ دو جنبهٔ صنفی و سیاسیِ مبارزه.
د) ضرورتِ تعامل با جنبشهای دانشجویی در سطحِ جهان و جمع بندیِ تجاربِ مبارزاتیِ آنها، بهویژه در جهانِ سومِ سابق، منطقهی خاورِ میانه و کشورهای همسایه.
ه) نگاهی به جنبشهای جهانی : از جنبشِ دانشجویانِ امریکا در دههی ۱۹۳۰با اهدافِ مدنی
۱. جنبشهای آزادی خواهانهی دانشجویی در اروپای شرقی در دههی ۱۹۵۰ ( مجارستان )، تا بلوکِ کمونیستی در دههی ۱۹۸۰ ( لهستان، روسیه، …. ) و پس از آن در کشورهایی چون اوکرائین، بیله روس، صربستان و آلبانی.
۲. جنبشهای ضدِ جنگ و حرکتِ موسوم به “ضدِ فرهنگ”، و جنبشهای دانشجویی با اهداف و مطالباتِ دانشجوییِ صنفی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰؛
۳. چین : بهارِ پِکَن و سرکوبِ میدانِ تیان آن من در ۱۹۸۹.
۴. جنبشِ ضدِ جهانی شدن در دههی ۱۹۹۰.
نتیجه :
به رغمِ فراز و نشیبهای این جنبش و شایعهی “رکودِ” کنونیِ آن، از پیِ رکودِ جنبشِ اصلاحات، دانشجویان هنوز به صورتِ بالقوه موتورِ حرکتِ فکریِ آتی در گسترهٔ اجتماعی محسوب میشوند و آینده از آنِ آنهاست.
تاریخ انتشار : ۱۶ / آذر / ۱۳۸۵
منبع : سایت شاندل / منبع اصلی : روزنامه اعتماد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ