چرخهی اسطورهسازی و اسطورهزدایی
دوستان گرامی! این مقاله را صرفاً به خاطرِ درجِ نظراتِ گوناگون دربارهی این موضوع در تالار قرار دادیم. وگرنه، از دیدِ ما، این جامعهشناس!! یک روانپریش است. و در شگفتیم که، در کجا درسِ جامعهشناسی خوانده است، که حتی، ابلهانه، سطحِ سوادِ بوعلی سینا، در عصری دیگر را، با سطحِ دانشِ قرنِ بیست و یکمیی یک دانشجو، مقایسه کرده، و بعد، این دانشجو را، برتر از بوعلی قرار میدهد!! / جلالخالق!
حسن نراقی جامعهشناسی است که دوست ندارد “جامعهشناس” خوانده شود. او که شناختِ عمیقاش از جامعهی ایرانی را تاکنون در چندین کتاب خود، از جمله، “جامعهشناسیی خودمانی”، نشان داده است، همواره تاکید میکند که، جامعهشناس به معنای آکادمیک آن نیست، و آنچه میگوید و مینویسد، شناختی است که او پس از مطالعات و تجربیاتِ فراوان، از جامعهی ایرانی به دست آورده است.
حسن نراقی، سالها پیش، در یکی از اظهارنظرهای تاملبرانگیزش، از پایانِ زودهنگامِ قهرمانپروری و اسطورهسازی خبر داده بود، و پیشبینی کرده بود که، در آیندهی نه چندان دور، دیگر مردم ایران، و بهویژه، نسلِ جواناش، میانهای با بتسازی و قهرمانپروری نخواهند داشت.
بررسیی چراییی جوکسازیها و شوخیهای کلامی و نوشتاری با دکتر علی شریعتی، بهانهای شد، تا در گپ و گفتی با او، از مواضعاش در این خصوص، بپرسیم، و اینکه، او صحنه را چگونه میبیند. او از یک سو، رواج این پدیده را، نمایانگرِ بیمسئولیتی افرادی میداند، که نقشِ خودشان را، فقط در نقلِ تکراریی جوکهای محافلِ شبانهی خانوادگی، و در موردِ همین مشاهیرِ خودساختهی زنده و مرده میبینند. و از سوی دیگر هم، تاکید میکند که، جامعه، خودش، و به هنگامِ سر رسیدش، برخی اسطورهها را کنار میگذارد. متنِ کاملِ گفتوگو با حسن نراقی را در ادامه میخوانید.
ج : بارها گفتهام، و حالا شاید کمی بیپرواتر تکرار کنم که، بسیاری از افراد، در بینِ ملتِ ما، مسوولیتپذیریی بالایی ندارد. به کسی بر نخورد. خودِ من هم یکی از اعضای کوچک یا متوسطِ همین جامعه هستم. اما، واقعیت این است که، بسیاری از افرادِ معمولیی جامعهی ما، زیرِ بارِ مسوولیت نمیروند. تمرینِ چندانی برای اِعمالِ غیرِ هیجانیی نظرشان را در کارهای اجتماعی ندارند، و نتیجهاش هم، این که، خودتان بارها ملاحظه کردهاید، که حتی بینِ تحصیلکردههای جامعهی ما، هنوز توافقی برای انجامِ یک کارِ کوچکِ حتی غیرِ سیاسی و حتی غیرِ اقتصادی، مثلاً مدیریتِ یک ساختمانِ مسکونیی کوچکِ چند طبقه، و انتخابِ هیاتِ مدیرهی آن هم، صورت نمیگیرد، و تازه، بعد از انجامِ همان انتخاباتِ کوچک، اگر به منظورِ نظرِ خود نرسند، و حرفِ خود را نتوانند به کرسی بنشانند، به قولِ آنِ مردِ فرزانه، از دیگر همکارانشان قهر میکنند، و برای آنها کارها را میشکنند. اما، از آن طرف، طبیعتاً آرزوهایی هم، بالاخره در جهتِ بهتر شدنِ وضعشان، دارند. پس، در اینجا، برایشان چارهای نمیماند، جز اینکه، بارشان را روی دوشِ یک قهرمان، یا حداقل، مدعیی قهرمانی بگذارند، که مسئولیتلش را انجام دهد، و حتی بجایشان فکر کند، تا خودشان احساسِ آرامش بیشتری کنند. تازه این قهرمانپروریاش را، هم زود، و هم با توقعِ زیاد، و در بعضی مواقع، غیرمعقول، انجام میدهد. حالا اگر نتیجه خوب از آب در آمد، که به پای درایتِ خودش میگذارد، اما اگر نتیجهی دلخواهاش حاصل نشد، آن وقت به راحتی تمامِ کاسه و کوزه را سرِ قهرماناش میشکند…
دکتر شریعتی هم، از این قاعدهی “من گفته”، مستثنی نیست. کسی که به نتیجهی دلخواهاش نرسیده، حالا، بدونِ اینکه گناه را در بهوجود آمدنِ این وضع، در خودش، جستوجو کند، باید یک نفر را برای دراز کردن پیدا کند، و خُب، چه کسی شاخصتر از سخنور و ساحرْ کلامی چون دکتر شریعتی.
به هر حال پاسخام را کوتاه کنم. این گونه واکنشها، از نظرِ من، نه تنها اثری از سازندگی در خود ندارد، بلکه، نمایانگرِ اوجِ استیصالِ افرادی است، که باز هم میگویم، نقشِ خودشان را فقط در نقلِ تکراریی جوکهای محافلِ شبانهی خانوادگی، و در موردِ همین مشاهیرِ خودساختهی زنده و مرده میبینند . چرا که، نه بسیاری از این مشاهیر، مشاهیری جدی بودند، و نه بهرغمِ این سخنها، بسیاری دیگرشان، لایقِ اینهمه سوژهی جوکها شدن. بالاخره، یک روزی ما باید دستمان را به زانوی خود بگیریم، و آموختنِ “آموختن برای خود” را از یک جایی شروع کنیم. باید اول “چگونگیی ایجادِ نیازِ به آموختن” را بیاموزیم. اما اجازه بدهید، در آخرِ پاسخام، این نکته را هم بر گفتههایم اضافه کنم، که ضمنا، از آن طرف هم، فراموشتان نشود که، تجربه و سابقهی این مشاهیر، نشان داده است که، به جز استثناءهایی، معمولاً زاویهی شیبِ صعود و سقوطشان، تقریباً یکسان است.
ج : ببینید! یک آدمِ مطلع و مطلبخوانده، با هر دید و قضاوتی که نسبت به هموطنانم باشد، یک نکته را نباید فراموش کند، که این جماعتِ ایرانی، از نظرِ ذوق و قریحه و ظرافتِ طنازانه!، یکی از استثناییترینها در دنیا است. طنزش هم انواعِ صورِ مختلف را دارد. مثلاً، ملاحظه کنید: در ادبیاتِ فارسیی ما، اصطلاحِ “قدح در لباسِ مدح” داریم، یعنی بد و بیراه گفتن به حریف، در لباسِ ظاهریی امتیاز دادن. از طرف، آنچنان تعریف و تمجید میکند، که حتی خودش هم اگر اهلِ بخیه نباشد، متوجه نمیشود، و بعد از مدتها تازه باید پیدا کند که به کجایش زدهاند؟ این درست است که، ظاهرِ قضیه نشان میدهد که، هموطنِ من، همیشه حوصله و فرصتِ ایستادگی و مقاومت را از خود بروز نمیدهد، اما، با همین ظرافتهای ادبیاش، دمار از روزگارِ طرف در میآورد. ضمن اینکه، باید اذعان کرد، که در این میان، مقادیرِ قابلِ توجهی از اعتبارش را هم، هزینه میکند. بله، متوجه شدم که منظورتان چیست. اما، به هر حال، این هم برای خودش شیوهای است. کمی ناجوانمردانه است، اما وقتی کار به محدودیت میرسد، طبیعی است که اخلاق هم کمی رنگاش را ببازد.
ج : نه. شخصاً گمان نکنم سازمانیافته باشد. اما، احتمالاش هم صفر نیست. با انبوهی از این موسساتِ جور و واجور و به ظاهر تحقیقاتی!!، که در دنیا به راه افتاده، از این کارها هم محتمل است انجام شود. تستهای اجتماعیی موسساتِ تحقیقی، بیشتر غربی، همواره میتوانند عاملِ دیگری باشند، که مثلاً بخواهند نقاطِ حساسِ جامعه را کشف کنند. حتماً به یاد میآورید، همین چند ماهِ پیش بود که هو انداختند در فلان شب، فلان ساعت، فلان نوشابه، لگوی تبلیغاتیاش را قرار است روی کرهی ماه بتاباند. خب! این شاید یک تستِ جامعهشناسی بود، که ببینند مثلاً چه درصدی از این مردم، و با چه درجهای از زودباوری، قرار است ارزیابی شوند؟ و خجالتآورتر اینکه، یک عدهای را هم توانستند به بالای پشتِبامها بکشند، که تحصیلکردهها هم بینِ آنها کم نبودند. اما، از آن طرف، عاملِ شیوعِ این طنزهای مستقل هم، میتواند یک آدمِ با ذوقی باشد، که مخصوصاً با کمکِ این رسانههای اینترنتیی امروزه، مضمونی را کوک میکند، و روانهی جامعه میکند. تا به تناسبِ جذابیتاش، بقیهی کارِ توسعهاش را، برخی افرادِ دیگر انجام دهند. اما، اصولاً چه فرقی میکند؟ نهایت این که، جامعه، خودش، و به هنگام سر رسیدش، برخی اسطورهها را کنار میگذارد. باور کنید! برو و برگرد ندارد.
ج : ملاحظه بفرمایید! تفاوتی است بینِ اسطوره و بت. اسطورهها معمولاً در لابلای باورهای سمبولیک و تمثیلیی کهنهی فرهنگی و اجتماعیی هر جامعهای جای میگیرند، و معمولاً وابسته به دورههای گذشتهاند، و تقریباً بیتاثیر بر روزگارِ امروز. در حالی که، بتها و قهرمانهای خودساخته، معمولاً مربوط میشوند به همین دورهی زندگیی خودمان و سرنوشتِ امروزمان، که اگر فرصتی برایشان پیدا شود، تمایلی نشان میدهند، که به طرفِ همان اسطوره شدن بروند. بله، هنوز معتقدم، میباید جلوی اسطوره شدنِ این قهرمانهای هیجانزده را گرفت. تازه، در درازمدت، به نفعِ خودشان هم هست، و اِلا، به همین روزی میافتند که شما اشاره کردید. چه بخواهیم و چه نخواهیم، باور کنید، دورهی آدمهای استثایی، و یا به تعبیرِ خودم، دورهی غولها تمام شده است.
بارها دیدهام، خیلیها، هر روز حسرت میخورند که چرا ما دیگر امثالِ بوعلی سیناها و رازیها و عطارها را تولید نمیکنیم؟ اجرِ همگیشان ماجور، ولی، قطعی بدانید که، امروزه، یک دانشجوی متوسطِ سالهای آخرِ مدرسهی طب، به مراتبِ سواد و دانشاش، از ابوعلی سینا، بالاتر است. اینها، فقط به دلیلِ اینکه معدود بودند، به چنین شهرتی رسیدند. این است که، خیلی نباید در فقدانِ بزرگان دلواپسیی جانشینشان را داشت. عمرشان دراز باد. اما به هر حال همهی ما یک روز رفتنی هستیم.
ج : فکر میکنم جوابتان را خودتان هم میتوانید حدس بزنید. اولاً) بیشترِ اشاعهدهندگانِ اینگونه متلکهای طناز! گروههایی از جوانان هستند، که هم به نسبتِ دیگران آشناییی بیشتری با این جعبهی جادویی دارند، و هم، چون جوان هستند، خودشان را به حق، در به وجودآوردنِ نابسامانیهای محتمل، مقصر نمیدانند. بنابراین، لااقل، به خیالِ خودشان، تلافی میکنند. ضمنِ اینکه، فضای مجازی، قابلیتِ پیگیری، و درنتیجه، الزامِ به پاسخگوییاش هم، کمتر است.