پروتستانتیسمِ اسلامی، پروژهی ناتمامِ شریعتی
پس از گذشت ربع قرن از فقدان شریعتى، هنوز باب بحث دربارهى استراتژى او گشوده است. از میان صورتبندىهایى که در این باره عرضه شده است برخى بر این باورند که او در پى استقرار بنیانهاى تفکر مدرن بود؛ برخى دیگر او را بنیانگذار سنتگرایى ایرانى به شمار مىآورند؛ گروهى اندیشهى شریعتى را مبلغ روایتى از سکولاریسم مىدانند و برخى دیگر تحقق پارادایم ایدئولوژیک را جوهرهى فکر او تلقى مىکنند. مقالهى حاضر راهکار پیشنهادى او را استقرار پروتستانتیسم اسلامى، با روایتى سازگار با موقعیت ذهنى و عینىی جامعهى ایران مىداند.
پروتستانتیسم مسیحى نهضتى بود که در اروپاى سدههاى پانزدهم و شانزدهم توانست با روش اصلاح دینى (رفورماسیون)، راه را بر تفسیر عقلانى دین از درون آموزهها و تعالیم مسیحیت هموار کند. این نهضت که به دست اصلاحگرانى مانند لوتر و کالون هدایت مىشد، مبارزه با تعالیم مذهب کاتولیک و نظام بسته و راکد و متحجر کلیسا و اربابان آن را دستور کار خود ساخت؛ مبارزه با کسانى که دست در دست حاکمان فئودال و سلاطین وقت نهاده و با نام خدا و مذهب بر کلیهى شئون فردى و اجتماعى مسلط شده بودند و با روشهاى استحمارى و تبلیغ و ترویج آخرتگرایى و اشاعهى خرافات، به استثمار مردم مىپرداختند.
پروتستانتیسم روىآورى به دنیا و دورى گزیدن از آخرتگرایى کاتولیک، عشق به زندگى مادى، کار، ثروتاندوزى، صنعت و فنآورى را ترویج مىکرد و اعتراض بر اخلاق خشک و زاهدانه، نفى واسطهگرىی کلیسا میان خدا و انسان، نفى و رد بهشتفروشىِ کشیشان، نفى زندگى رهبانى و دیرنشینى، و مبارزه با ثروتاندوزى و مالدوستى و تجملگرایى دستگاه کلیسا را پیشهى خود ساخته بود. این نهضت دینى با دو شاخصِ عقلى کردنِ دین، و دنیاگرایى در عمل، توانست در جدایى از “کاتولیسیسم”، با روح حاکم بر طبقهى نوظهور بورژوازى ـ که بر اثر رشد و تکامل نیروهاى تولیدى، از تحرک و پویایى چشمگیرى در قرنهاى پانزدهم و شانزدهم برخوردار شده بود ـ بستگى و پیوند یابد، و به مثابه میانجى و مقدمهاى واجب، زمینهى انتقال برخى جوامع اروپایى را از قرون وسطاى اجتماعى و فکرى، به عصر “نوزایى” فراهم سازد و بدینسان زمینهساز تحولات و دگرگونىهایى در عرصههاى مختلف فکرى، علمى، اجتماعى، اقتصادى و… براى ایجاد تمدنى نو باشد.
شریعتى با جمعبندى و استنتاجى که از تحولات اروپاى قرون وسطا و عصر نوزایى داشت، نقش و تأثیر راهبرد اصلاح دینى را در بسترسازى و فراهم آورى شرایط براى ورود به تمدن جدید، بسیار ضرورى مىدانست. به باور او “اگر رفورمیسم [ مذهبى] نمىبود، رنسانس اولاً به تأخیر افتاده بود؛ ثانیاً دامنهى توفیقى اینچنین به دست نیاورده بود؛ و ثالثاً در چارچوب یک جناح محدود، یعنى روشنفکران و خواص متفکر و دانشمند محبوس مانده بود”.
بر این اساس، شریعتى روش اصلاحى پروتستانتیسم مسیحى را مناسبترین و موفقترین شیوه براى دگرگونى و اصلاح ساختارى جامعه تشخیص داد. به گفتهى وى “اگر ارزش کار مصلحانى چون لوتر و کالون را در غرب بشناسیم و نهضت اصلاح مذهبى پروتستانتیسم را که مذهب مسیح را از چارچوبهاى متحجر و حالت رخوت و رکود و انحطاط کاتولیکى آن نجات داده، بررسى کرده باشیم و بدانیم که این نهضت تا کجا در بیدارى و حرکت و پیشرفت بنیاد تمدن و قدرت اروپاى امروز سهیم بوده است، به این نتیجه مىرسیم که جامعهى ما اکنون بیش از هر چیز به چنین مصلحانِ معترضِ اسلامى نیازمند است؛ مصلحان معترضى که خود با اسلام دقیقاً آشنا باشند و نیز با اجتماع و با دردها و نیازهاى زمان؛ و بدانند که بر چه اصولى باید تکیه کنند و علیه چه انحرافهایى باید به اعتراض پردازند”.
او به روشنفکرانِ ناشکیبایى که مانع اصلى تحقق آزادىهاى فردى و اجتماعى و عدالتخواهى و پیشرفت را در جوامع مذهبى، مذهب و شئون آن مىدانند و با نادیده گرفتن دین یا مخالفت با مذهب مىخواهند به ایدهآلهاى اجتماعى و انسانى مورد نظر خود جامهى عمل بپوشانند، هشدار مىدهد و مىگوید:
طبق تحلیل شریعتى، در جوامعى که سنتها ریشه دارند و مذهب در حیات اجتماعى حضورى زنده و فعال دارد، راه درست و مناسب، شناسایى مایهها و ظرفیتهاى بالقوه و بالفعل آن است که مىتوان نخست از راه همدلى و همزبانى با مذهب، عناصر رازآمیز و تحرکآفرین آن را شناخت. با همین روىکرد شریعتى به مذهب تکیه مىکند و حتى از روشنفکرانى که احساس مذهبى ندارند، مىخواهد که بر آن تکیه کنند؛ منتها با این تفاوت که “من تکیهام به عنوان یک ایمان و یک مسئولیت اجتماعى است؛ ولى آن روشنفکر فقط به عنوان یک مسئولیت اجتماعى مىتواند با من شریک باشد”.
شریعتى به هیچ روى نمىخواهد با سادهسازىهاى شبهعلمى و قرینهسازىهاى صورى بین دو جامعه، مفهومى کِشدار از جامعه ارائه دهد که شامل همهى جامعهها بهرغمِ تفاوتها و گونهگونىهاى ساختارى و فرهنگى و… باشد، بلکه قصد وى از این مشابهتسازى، نشان دادن همگونىهاى زمان اجتماعى، و نه زمان کمّى و تقویمى بین دو جامعه است؛ چرا که شریعتى با بهرهگیرى از استادش، گورویچ، مطالعهى جوامع و مراحل تاریخى آنها را بر اساس کیفیت و چگونگى زمان و کارکرد آن در وجدان اجتماعى بررسى و مطالعه مىکند. شریعتى شناخت همین “زمانِ اجتماعى” را یکى از وظایف اصلى روشنفکران مىدانست:
درک و دریافت نویسندهى محترم از پروژهى فکرىی شریعتى، در مقایسه با سایر فرضیههاى رقیب، پذیرفتنىتر است. بنابراین مىتوان گفت مرحوم شریعتى بیش از هر چیز درصددِ بومىسازى الگوى اصلاح دینى (رفورمیسم) و اجراى پروژهى پروتستانتیسم اسلامى در جامعهى اسلامى ایران بود. با گذرى کوتاه در کلیهى آثار او حتى مىتوان اضافه کرد که او براى خود نقشى پیامبرانه قائل بود و رسالت امثال لوتر و کالون را بر دوش خویش احساس مىکرد. با این حال، عبارات گوناگون و مضامین چندپهلو و تفسیرپذیرِ وى، و نیز برخوردهاى افراطى یا تفریطآمیز با او سبب شده است که نظرگاههاى مشخص او دربارهى پروژهى پروتستانتیسم اسلامى همچنان در پردهى ابهام بماند.
از الفاظ و عبارات که بگذریم، پروژهى پروتستانتیسم اسلامى، دستهکم، دوگونه تقریر و تفسیر مىپذیرد که هر کدام مبانى و جهتگیرىهاى خاصِ خود را دارد. اتفاقاً همین دو برداشت نیز از جریان اصلاح دینى اروپا صورت گرفته است. در نگاه نخست، اصلاح دینى به فرآیندى از درون حوزهى دین اطلاق مىشود که سعى در پالایش فرهنگ دینى از کژىها، کاستىها و پیرایهها دارد تا دین بتواند متناسب با اوضاع زمانه، براى حیات فردى و اجتماعى بشر، اثربخشتر و جهتدهندهتر باشد. اما از نگاه دیگر، اصلاح دینى به برنامهاى گفته مىشود که به منظور تأویل درونمایههاى دین و بازسازى عناصر فرهنگ دینى بر اساس الگوهاى بیرونى و براى آمادهسازى شرایط براى حضور مدرنیته و تمدن جدید غرب در جوامع دینى طراحى شده است. این دو نگاه را به ترتیب “اصلاح درونزا” و “اصلاح برونزا” مىنامند.
آشکار است که این دو نگرش، هم در مبانى و ارکان و هم در آرمانها و الگوها با یکدیگر تفاوتى اساسى و اصولى دارند. این نکته نیز معلوم است که هر دو جریان در تاریخ معاصر جهان اسلام نمایندگان پرآوازهاى داشته است. حال سخن در اینجاست که دکتر شریعتى را در کدامیک از این دو جریان مىتوان به شمار آورد؟ و آیا مىتوان گفت که شریعتى در این میانه، راه سومى را برگزیده است؟ شارحان اندیشههاى او در این چند دهه دو تفسیر متفاوت و گاه متقابل از اندیشهى وى ارائه کردهاند: در حالى که روشنفکران غالباً رأى دوم را به او نسبت مىدهند، طرفداران روحانىِ شریعتى از او یک چهرهى اصلاحگر دروندینى تصویر کردهاند. آنچه نویسندهى محترم در این مقاله گفته است، در مجموع به نگرش دوم نزدیکتر است. به هر حال، بابِ این بحث تا هنگامى که یک پژوهش جامع، پرده از ابهامات آن بردارد، همچنان گشوده است؛ هرچند در سالهاى اخیر تحقیقات عالمانهاى در این باره صورت گرفته است.