منوی ناوبری برگه ها

جدید

پروازِ انقلاب

احسان شریعتی
احسان شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : پروازِ انقلاب
نویسنده : احسان شریعتی
موضوع : خاطراتی از دوران انقلاب
نامِ دیگرِ مقاله : خبردار! معلمِ انقلاب



رادیوی داخل تاکسی صحبت‌های یک ژنرال را خطاب به شاه پخش می‌کرد. ژنرال از نابودی همه گروه‌های خراب‌کار و زدوده‌شدن همهٔ موانع برای حرکت کشور به سوی «تمدن بزرگ» سخن می‌گفت. سال ۱۳۵۴ بود و من در راه فرودگاه مهرآباد برای ترک ایران. باخودم فکر می‌کردم که بازگشت به ایران تا سال‌ها و شاید برای همیشه عمرم ممکن نباشد. فکر نمی‌کردم که سه‌سال و اندی بعد یک هفته پس از اعلامیهٔ بی‌طرفی ارتش در ۲۲ بهمن ۵۷ و پیروزی انقلاب، از فرانسه به تهران بازگردم. در هواپیما و در مسیر ایران، به حوادث مسلسل‌وار بیست ماه گذشته فکر می‌کردم. وقتی در خرداد سال 56 آن حادثه برای پدرم -دکترشریعتی- اتفاق افتاد و به لندن آمدم تا در مراسم تشییع شرکت کنم. به این‌که نحوه راهپیمایی در تشییع جنازه دکتر شریعتی در لندن، حرکت جمعیت، پلاکاردها و تصاویری که در دست داشتند و نظم و ترتیب آن‌ها، چگونه به مدلی تبدیل شد که در خیابان‌های ایران نیز تکرار شد. در پاریس جلسه‌ای با حضور دانشجویان عضو انجمن‌های اسلامی خارج از کشور، محمد منتظری و نمایندگان روحانیون مبارز، حرکت محرومین و جنبش امل لبنان و نهضت‌آزادی خارج از کشور برگزار شد و دستور کارش امکان‌سنجی برای تکرار راهپپیمایی مسالمت‌آمیز لندن در ایران بود.

در هواپیمای انقلاب، به مسیر سرنوشت فکر می‌کردم که چه اتفاق‌هایی را برای آدمی ‌رقم می‌زند. به این‌که برای دکتر شریعتی مراسم‌های مختلفی در پایتخت‌های عربی و شهرهای اروپایی برپا شد و همین باعث شد تا به امریکا بازنگردم. در اروپا ماندنی شوم. بعد از سفر به فرانسه به‌همراه دو خواهرم سوسن و سارا به شهری در جنوب فرانسه که دکتر حبیبی هم در آنجا ساکن بود، نقل مکان کرده بودیم. به یاد می‌اوردم که وقتی آیت‌الله خمینی به فرانسه آمد و در نوفل‌لوشاتو ساکن شد، و به دیدار ایشان رفتم. به جزئیات آن دیدار. به این‌که، در ان ملاقات اولین با روی گشاده از ما استقبال شد، ایشان از استاد محمدتقی پرسید و در مورد دکتر شریعتی گفت که خیلی‌ها نزد ایشان آمده و از شریعتی بد گفته‌اند، اما ایشان آن حرف‌ها را نپذیرفته است. آقای اشراقی داماد ایشان می‌گفت که فرزندان آیت‌الله کتاب‌های پدر شما را در منزل برایشان می‌خوانند و این کتاب‌ها از دسترس آیت‌الله خمینی دور نیست. آن زمان فضای نوفل‌لوشاتو و اطرافیان آیت‌الله خمینی نسبت به دکتر شریعتی سمپاتی مثبتی داشت (اگرچه با آمدن مرحوم آیت‌الله مطهری به پاریس این وضعیت تغییر کرد).

پلیس فرانسه به‌دلیل سفرهای متعددم به سوریه و لبنان جهت شرکت در مراسم‌های مربوط به پدر، مهر مخصوصی بر گذرنامه‌ام زده بود. این مهر را به توصیه دکتر حبیبی و با مهارت دست محمد منتظری در تغییر پاسپورت، محو کرده بودم. اما باورم نمی‌شد که با این گذرنامه مشکل‌دار روزی به ایران بازگردم. اکنون با همان گذرنامه در مسیر بازگشت به ایران بودم.

در فرودگاه مهرآباد مادرم به‌همراه جمعی از دوستان و بستگان منتظرم بودند. در راه خانه، می‌دیدم که فضای شهر هم‌چنان ملتهب است. شبح جنگ‌های خیابانی روزهای آخر همچنان بر سر تهران بود. از اولین شخصیت‌های مبارزی که در تهران دیدم دکتر حبیب‌الله پیمان بود. در نگاه اول چیزی که توجهم را جلب کرد، اسلحه‌ای بود که او به کمر بسته بود. تعجب کردم. گفت: «انقلاب تازه پیروز شده و احتمال کودتای ضدانقلاب بسیار بالا است؛ باید برای دفاع از انقلاب آماده بود. خوب است شما هم مسلح شوید.» زنده‌یاد آقای لاهوتی نماینده آیت‌الله خمینی برای تشکیل سپاه شده بود.ایشان یک قبضه کلت کمری به من هدیه داد فقط برای محافظت از خود؛ در حالی‌که نحوه استفاده از آن را نیز نمی‌دانستم. در همان آخرین ماه سال ۵۷ با چند تن از دانشجویان عضو انجمن‌های اسلامی که به سپاه پیوسته بودند، سفر کوتاهی به آمل رفتم و نحوه تیراندازی با سلاح کمری و ژ-۳ را آموختم. خاطرم هست که تا سال بعد و پس از اشغال سفارت امریکا توسط دانشجویان سلاح حمل می‌کردم، که البته در آن دوره امری عادی بود. یادم می‌اید که پس از تسخیر سفارت امریکا دانشجویان کنفرانسی با حضور سران جنبش‌های مبارز از کشورهای مختلف برگزار کرده بودند. هنگام ورود به سفارت تفتیش بدنی انجام می‌شد و اسلحهٔ افراد تحویل گرفته می‌شد. در بازرسی از من مأمور متوجه اسلحه نشد و آن‌را را تحویل ندادم. وقتی داخل رفتیم دیدم دانشجویان، ابوجهاد، مسئول دوم جنبش «الفتح»، را هنگام ورود خلع‌سلاح کرده‌اند و این فرمانده فلسطینی سخت از این برخورد عصبانی بود. نزدیکش شدم و ضمن احوال‌پرسی با خود فکر می‌کردم به مزاح به وی بگویم: «اگر وقتی اسلحه لازم داشتید، هست، نگران نباشید!»

آن روزها شریعتی در ایران در اوج بود. همه می‌خواستند بدانند ادامه راه انقلاب بر اساس آموزه‌های «معلم انقلاب» چگونه باید باشد؟ هم از این‌رو بود که از فردای بازگشت کار ویژهٔ من مشخص شد: سخنرانی و تبلیغ اندیشه‌های شریعتی به‌عنوان یک جریان فکری و خط‌مشی اجتماعی. مادرم فردای بازگشت مرا همراه با خود به یک جلسه سخنرانی در مدرسه البرز برد. سالن ورزشی مدرسه البرز مملو از جمعیت بود؛ دانش‌اموزان و دانشجویان تصاویر بزرگی از شریعتی و پلاکاردهایی از جملات او را در دست داشتند. این اولین بار بود که در ایران در برابر چنین جمعیتی صحبت می‌کردم. اگرچه درسم را پیش‌تر در جریان مراسم درگذشت شریعتی پس داده و در لندن و در بیروت در برابر یاسر عرفات و امام‌ موسی صدر سخنرانی‌های کوتاه و پرشوری کرده بودم. اما اینجا در تهران سیل جمعیت غیرقابل‌وصف بود. فردای اولین سخنرانی، میتینگ دیگری برایم در دانشگاه تهران ترتیب داده شد. اقبال به شریعتی محدود به تهران نبود. نزدیک عید به سبزوار رفتم. در مزینان (و کاهک روستای زادگاه پدر) طبعا حضور مردم عجیب نبود. در راه سبزوار اما، جمعیت عظیمی برای استقبال آمده بودند. ادارات دولتی مانند آموزش و پرورش، شهربانی و رادیوی محلی همه برای استقبال برنامه‌ریزی کرده بودند. آنقدر جمعیت زیاد بود که مرا مردم بر دوش گرفتند و برای سخنرانی به مسجد جامع شهر بردند و برای سخنرانی روی پشت‌بام مسجد رفتم. در سفر به شیراز و شهرهای جنوبی استان فارس نیز سیل جمعیت مشابه و غیرقابل تصور بود. در سفر به خوزستان نیز اوضاع بر همین منوال بود. مردم برای حل مشکلاتشان طلب کمک داشتند و بعضا مطالباتی عجیب؛ مثلا می‌خواستند که در حل اختلافات میان سپاه و کمیته و..، حکمیت کنم. جالب‌ترین اتفاق شاید در جزیره خارک افتاد. وقتی پرسنل نظامی مستقر در این جزیره از من استقبال رسمی به عمل آوردند و به‌عنوان «فرزند معلم شهید انقلاب» از نیروهای نظامی مستقر در خارک سان نظامی دیدم. سفرهای استان به استان برای دیدار با مردم علاقه‌مند به دکتر شریعتی در ماه‌های نخست انقلاب چنان فشرده بود و من در راه بودم که حتی موفق به رأی دادن در روز همه‌پرسی فروردین 58 نشدم!

استقبال عظیم از شریعتی و افکارش ما را ترغیب به تاسیس دفتری با نام «کانون نشر اندیشه‌های شریعتی» کرد. در ساختمانی در خیابان تخت‌طاووس سابق (مطهری فعلی) که نشریه «امت» متعلق به «جنبش مسلمانان مبارز» پیشتر انجا مسقر بود. نشریه «ارشاد» را نیز به عنوان ارگان کانون منتشر می‌کردیم. دستور کار بعدی ما برگزاری مراسم بزرگداشت «دومین سالگرد شهادت» دکتر شریعتی بود. سال قبلش دانشجویان خارج از کشور زیرعنوان «از هجرت تا شهادت» دو مراسم یکی در سالروز «هجرت» دکتر از ایران در ۲۶ اردیبهشت‌ماه و دیگری در سالروز «شهادت» در ۲۹ خردادماه در بزرگداشت دکتر شریعتی برگزار کرده بودند و این رویه مرسوم شده بود. تصمیم گرفتم از آیت‌الله طالقانی برای شرکت در مراسم دعوت کنم. با یکی از بچه‌های مجاهد مشهدی به خانه مرحوم طالقانی در خیابان ایران رفتیم. از ارتباط نزدیک آیت‌الله طالقانی با جوانان و سهل‌الوصول بودن دیدار با ایشان یکه خوردم. مرحوم طالقانی با سخنرانی در مراسم موافقت کرد و قول هرگونه همکاری را داد. ۲۶ اردیبهشت ماه ۵۸ مراسم سالگرد هجرت شریعتی در زمین چمن دانشگاه تهران با سخنرانی آیت‌الله طالقانی، استاد محمدتقی شریعتی، دکتر سامی، مهدی ابریشم‌چی، من و مادرم به شکل باشکوهی برگزار شد. یک ماه تا مراسم شهادت مانده بود و ما تصمیم گرفتیم برای برگزاری این مراسم از همه گروه‌ها و جریان‌های سیاسی دعوت عمومی به عمل آوریم. عمده گروه‌های سیاسی به فراخوان عمومی ما پاسخ مثبت دادند، از گروه «جنبش» به رهبری دکتر علی‌اصغر حاج‌سیدجوادی گرفته تا «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» و «حزب جمهوری اسلامی». اما در اولین جلسه هماهنگی، نمایندگان «مجاهدین خلق» با مشاهده نمایندگان «مجاهدین انقلاب» و «حزب جمهوری»، به اعتراض جلسه را ترک کردند و در مراسم 29 خرداد نیز حضور نیافتند. در همان جلسه در خصوص سخنرانان مراسم نیز اختلاف‌نظر به وجود آمد. ما(با استاد محمدتقی) مرحوم صدربلاغی را پیشنهاد کردیم. اما نمایندگان مجاهدین انقلاب و حزب جمهوری آقایان محمد مجتهدشبستری و آیت‌الله خامنه‌ای را پیشنهاد کردند. پیشنهاد ما مبنی بر سخنرانی آقای صدربلاغی موجب رنجش‌خاطر دوستان «مجاهدین انقلاب» شد. بعدها به دلیل انتقادات ما از شرایط پس از انقلاب در یکی از جزوه‌هایشان نوشته بودند: «زمانه ولایت‌عهدی و شهبانوگری تمام شده است»! به‌رغم همه اختلاف‌نظرها، مراسم ۲۹ خرداد ۵۸ در زمین چمن دانشگاه تهران برگزار شد و در صف اول این مراسم، چهره‌های مختلف سیاسی – – حضور داشتند. از علی‌اصغر حاج‌سیدجوادی به عنوان شخصی كه اولین نامه اعتراضی به شاه را در حمایت از شریعتی نوشته بود، تا اعضای حزب جمهوری و مقامات دولتی(و تا «جبهه ملی» و «دموکراتیک ملی»، بجز «مجاهدین خلق»). شرکت جناح‌های مختلف سیاسی نشان از اجماع بر شریعتی در سال دوم انقلاب داشت؛ پیش از انکه با ظهور گروه‌هایی چون «فرقان» که خود را حامی اندیشه شریعتی معرفی ‌کردند، مشکلات آغاز شود. پس از ترورهای فرقان، مهندس سحابی که عضو شورای انقلاب بود پیام فرستاد که مراقب خودمان باشیم و «خیلی در جمع‌ها آفتابی نشویم!» پس از ترور شیخ‌ قاسم اسلامی، حتی تظاهراتی در قم برگزار شد که در آن شعار «مرگ بر شریعتی» داده شد؛ در حالی که شریعتی دو سال پیش‌تر، درگذشته بود! خلاصه، بهره‌گیری نیروهای مذهبی-انقلابی منتقد حاکمیت از آراء و جملات دکتر شریعتی (علیه روند «روحانیت‌سالاری»)، بهانه‌ای به دست مخالفان وی در نظام داد تا اندیشه-و-راه او را در تقابل با خط حاکم بر انقلاب معرفی کنند.

عصر دیگری در راه بود.


تاریخ انتشار : ۰۰ / بهمن / 1393
منبع : فیس‌بوک احسان شریعتی

ویرایش : شروین ۰ بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفت + 10 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.