منوی ناوبری برگه ها

جدید

وقتی نظر نداری، نظرات دیگران را می‌دزدی!

احسان شریعتی

 

احسان شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

 
مصاحبه با دکتر احسان شریعتی / مصاحبه‌کننده : علی کربلایی
 
موضوع : دکتر “دريدا”هـای ايـرانی
 
 
س : پدیده ی سرقت علمی در ایران بسیار معمول است. ابتدا بفرمایید که تعریف‌تان از این پدیده چیست؟ و با توجه به تجربیات خارج از کشور نمونه‌هایی که به یاد می‌آورید را بگویید.
 
ج : این بر می‌گردد به وضعيّتِ حقوقی مالکیت و حقوق مولف (کُپی‌رایت) که در شرق و غرب با هم متفاوت هستند. در غرب، مسئله‌ی کُپی‌رایت جزئی از حاکمیت قانون ‌بنیادِ کلی کشورها است. طبق قوانین، مؤلفِ هرگونه خلق و آفرینش اثر علمی، هنری و صنعتی باید مشخص باشد که کیست و او هم حتی‌المقدور آن اثر را به ثبت می‌رساند. آفریده‌های تازه خواه فنی، هنری و خواه فکری، پژوهشی، همگی صاحب دارند. الان که جریان اطلاع‌رسانی شبکه‌ای و اینترنت و حوزه‌ی نشرِ دیجیتال گسترش يافته، مشکلاتی درباره ی کپی‌برداری از آثار و دانلود موزیک‌ها و کتاب‌ها و …پیش آمده است، و بحرانی در کشورهای غربی پيش آمده که چگونه می‌توان از حقوق مولف حمایت کرد.
 
اما در شرق و در ایران، چون ما هنوز با جهان قانون کُپی‌رایت را امضاء نکرده‌ایم، کپی‌برداری در بسياری از زمينه‌ها خیلی رايج است، از جمله در زمینه‌ی علمی. زبان‌ِ ما، مانند ساير زبانهای آسيایی، با زبان های اروپایی متفاوت است. پس این أخذ و وارد کردن نظریات خارجی اول به شکل ترجمه صورت می‌گیرد. منظورم در اينجا بیشتر ترجمه – تألیف (و يا تأليف ترجمه‌ها) ست. این عمل رایجی است که ممکن است به معنای خاص سرقت ادبی محسوب نشود. و آن عبارت از این است که نظریات غربی‌ها را می‌خوانیم و ترجمه می‌کنیم، حالا یا با ذکر مأخذ یا بدون ذکر آنها. سپس ممکن است خودمان هم تألیفی از این نظریات مختلف ترجمه‌شده بکنیم و آنها را به شکل دیگری ارائه دهیم؛ و این عملی است بسیار مرسوم.
 
از طرفی چون کشور ما تحت تحریم سیاسی بوده و در انزوا و حاشيه هم قرار گرفته، اینگونه مسائل خیلی هم مورد اعتراض کسی واقع نمی‌شود. اما اگر بخواهیم سخت‌گیرانه صحبت‌کنیم، همین هم خودش نوعی بی‌احترامی به حقوق صاحب‌نظران دیگر و کسانی است که اين نظریات را تولید کرده‌اند. مهمتر از مسئله حقوقی، حفظ کيفيّت و خودويژگی‌های هر فرآورده و هر نظريه در نزد و در نظر هر مؤلّف است. هر “اثر” فنی، هنری و فرهنگی، بنابه تعريف و در ذات خود، يگانه و منحصر‌ به‌فرد است. ولی ما چون به طورکلی از نظر پژوهشی با سطح و استاندارد پژوهش‌های مطرح در دنیا فاصله داریم، این ملاحظات زياد رعايت نمی‌شوند. مثلا شما وقتی می‌خواهید در تحقیقات دانشگاهی غربی یک تز دکترای جدید ارائه دهید، باید اول موضوع‌تان را ببرید در مرکزی ثبت کنید و ببینید که آيا کس دیگری همان موضوع و عنوان را قبلا نگرفته باشد. به این دليل که از دوباره‌کاری و تکرارِ مکررات اجتناب شود، پژوهش‌ها پیشرفتی داشته باشند و در حوزه هایی سرمایه‌گذاری شود که تاکنون کار نشده است. یا از جایی ادامه پیدا کند که دیگران نيمه تمام رها کرده‌اند و باید ادامه داد. به این ترتیب است که در کشورهای پيشرفته به لحاظ علمی-تکنيکی پژوهش‌ها نيز بايد هم‌زمان و هم‌سطح رشد عمومی در حوزه های گوناگون راهگشا باشند.
 
اما می‌شود گفت در زمینه‌ی علمی ما بحرانی داریم که روش‌های‌مان و اصولا مقوله‌ی روش‌شناسی علمی خیلی مورد توجه نیست و هنوز به روش‌های سنتی پيش می‌رويم. شما در آثار کلاسیک فلسفه سنتی که نگاه کنید، نشان دادن مراجع و رفرانس‌ها زياد مرسوم نيست. فیلسوفان کلاسيک ما نظریات را عنوان می‌کنند، اما صاحب‌نظر را معرفی نمی‌کنند. این روحیه و سبکی است که در حوزه‌های قدیم رواج داشته که خود نظریه مهم بوده، اما اينکه چه کسی گفته، اهميت نداشته است.
 
شما در دیکسیونرها و دائرةالمعارف امروزی دنيا که نگاه کنید می‌ببینید که فلان نظریه مال فلان مولف است، در فلان کتاب، در فلان سال. اصلا پژوهش یعنی همین. یعنی اینکه سرنخ هر اندیشه‌ای را نشان بدهیم از کی، کجا، و توسط چه مؤلف‌ی ابداع شده است؟ بنابراین اگر این تبارشناسی روشن نباشد، همه چیز با هم خلط و آمیخته می‌شود و در این زمینه شبهات و اشتباهات بزرگی گاه صورت می‌گیرد. مثالش در فلسفه اسلامی همان موضوع تاسوعات نهم فلوطین است که الهیات ارسطو فرض می‌شد و مستشرقين دائما يادآوری می‌کنند. این فقط یک اشتباه علمی پژوهشی نیست، بلکه اصلا در دستگاه فکری نه التقاط که اختلاط و اختلال ايجاد می‌کند. اختلاط(سنکرتیسم) با التقاط (اکلکتیسم) فرق دارد. دومی یعنی اینکه شما گُل‌هایی را از زمین‌های مختلف می‌چینی و در کنار هم یک دسته گل درست می‌کنی. به این می‌گویند التقاط، که اگر عناصر سازنده متنافر نباشند، ايرادی ندارد. بلکه آنچه که بد است اختلاط است، یعنی سنکرتیسم، که شما عناصر بی ربط متناقض را به هم پیوند می‌دهید و يک نظام و سیستم ناهم‌ساز می‌سازی. مثلا وقتی شما می‌خواهید با روحیه‌ی فارابی “بین رأی حکیمین” افلاطون و ارسطو يعنی دو دستگاه فکری متفاوت را از کانال فلوطینی “جمع” کنید و اگر این تفاوت‌ها خلط شوند، ممکن است به دستگاه اُنتولوژیک و متافیزیک شما خدشه وارد آيد و سوء برداشت‌هایی ايجاد کند.
 
درباره مشکلات روشی در غرب دائماً کار می‌شود : مثلا در زمینه آموزش زبان‌های زنده و مرده، هرساله تحقيقات و سمينارهایی دارند که در آن روش‌های آموزشی سال گذشته تست می‌شود که موفق بوده یا نه. و به این ترتیب می‌توانند هر سال سریع‌تر و مؤثرتر زبان‌های مختلف را فراگیرند. مثلا همين هانری کربن فرانسوی که ظرف چند سال که به ایران آمد، عربی را که از قبل آموخته بود، فارسی را هم آموخت و شروع کرد به نشر منقح و نقادی‌شده پاره‌ای از متون کلاسیک ما و یک تاریخ فلسفه اسلام ايرانی هم نوشت. در حالی که در حوزه های ما ممکن است که سال‌ها بگذرد و شما هنوز مشغول آموختن زبان عربی باشید، و پس ا‌ز ده بیست سال که برای زبان عربی وقت گذاشته‌ايد، باز هم نتوانید حرف بزنید. اینها همه موارد و نمونه‌هایی است از اهمیت روش‌شناسی و متدولوژی در زمینه‌ی آموزش و پژوهش. منظورم هنوز بخش فنی ماجراست و نه بخش فلسفی و نظری. یعنی اینکه مثلا در باستان‌شناسی چگونه می‌توان قدمت اشیا را با روش‌ها و ابزارهای جدید تشخیص داد. اینها هنوز مشکلِ شکل يعنی اصول و مراحل هر روش است.
 
مي‌دانيم که روحيه روش‌زدگی دکارتی در نزد “پسا-ساختارگراها” زير پرسش است. اما مثلا اگر در روش خود میشل فوکو دقت کنيم می‌بينيم که اول “دیرینه‌شناسی” بود و بعد “تبارشناسی” شد. اين تغییر روش‌شناختی در نزد ايشان نشان می‌دهد که روش در بررسی عقاید هر دوره برایش خیلی مهم بوده و او درحین تفحص دائماً روش‌های پژوهشی خود را تغییر می‌داده است. تا به این برسد که چگونه باید گفتارهای هر دوره‌ای را تبارشناسی کرد و ديد سرنمون علمی و دانش‌شاختی (اپیستمه) هر دوران چیست (مشابه مبحث مثال‌واره‌ها يا “پارادیگم‌”های توماس کوهن در بحث “ساختار انقلابات علمی”)؛ و نشان می‌دهد چگونه این باصطلاح “گفتمان”‌های گوناگون هر دوره تاريخی با هم یک مُدل و الگوی معرفتی را بدون اینکه خود مولفین مطلع باشند، تعقيب میکنند. این خود روشی است که او به کار می‌بندد و تاریخ انديشه غرب را دوره‌بندی می‌کند.
 
اینجا ديگر بحث مضمون و محتوای روش‌هاست. حال آنکه مشکل ما در زمینه‌ی ابتدایی است که از اول در مدرسه و دبیرستان چگونه می‌توانیم يک “متن” را بخوانیم و پيرامون آن شرح و فکر کنیم تا بعد در دوران دانشگاهی بتوانیم کارمان را کارشناسانه و تخصصی کنیم. تخصص خیلی در دنیای مدرن موضوع مهمی است. مدرنیته یعنی تفکیک حوزه ها، مفصل‌بندی زمینه‌های پژوهشی و اینکه امور تخصصی شود. همین که می‌گویند دولت از جامعه مدنی تفکیک می‌شود و سیاست يک فن تخصصی می‌شود و به سوی مُدل علوم دقيقه می‌رود، به‌خصوص در قرن نوزده که علوم انسانی را می‌خواستند بر اساس مُدل های علمی بسازند (پوزيتيويسم آگوست کُنتی). و هرچند بين حوزه‌ آنگلوساکسونی و اروپای قاره‌ای در امر روش‌ از اول تمايزی بود، اما حتی در همان آنارشیسم معرفتی امثال فایرآبند که از حاکميتِ مفهوم “روش‌مداری” رايج از زمان دکارت نقد می‌شود، معنايش حذف روش و بازگشت به شيوه‌های معرفتی سده‌های ميانه و عصر باستان نيست و در مقدمة كتاب عليه روش مي‌گويد که “ضد علم نيستم، آن طور‏كه برخي چنين درك كرده‏اند، زيرا علم يكي از جالب‏ترين اختراعات ذهن بشر است، من بر ضد ايدئولوژي‏هايي هستم كه از نام علم براي كشتن فرهنگ استفاده مي‏كنند”. خلاصه این‌که نباید اسیر روحیه جزمی و کمّی و تجربی سطحی شویم و بتوانیم فراتر از این جزميّت نظام‌مداری و روش‌مندی، روح کلی یک فرهنگ یا دوره را دریابیم و عقلانیت فراتری از اين عقل‌گروی افراطی و محاسبه‌گر جزئی‌بین حاکم بيابیم. پس نه به این معنا که يکسره روش را کنارگذاریم. چه، انقلاب معرفتی عصر جديد، انقلاب در روش بود.
 
 
س : اشاره کردید به ضعفی که به لحاظ روشی در سنت پژوهشی ما از گذشته تا به حال وجود داشته است. به سرقت علمی ادبی هم معنای خیلی وسیعی دادید. من به طور خاص‌تر با ذکر یک نمونه باز می‌پرسم. مثلا سال ۲۰۰۸ یکی از اساتید دانشگاه آزاد گرگان دو بار یک مقاله از یکی از دانشمندان استرالیایی را می‌دزدد. اسم نویسنده را برمی‌دارد و اسم خودش را جای آن می‌گذارد و در مجلات خارجی چاپ می‌کند. این پدیده است که اسم‌اش را سرقت علمی می‌گذارند. آیا علت این جور پدیده‌ها را هم شما همان ضعف پژوهشی و روشی که اشاره کردید می‌دانید؟ یا چیزهای دیگری هم دخیل است؟
 
ج : این که یک سرقت ساده است. و به شکل رایج‌ترش همین کُپی ـ پیست هایی است که در کارهای پژوهشی می‌شود. و امروزه نرم‌افزارهایی وجود دارند که می‌توانند مقايسه و مشخص کنند که فلان کلمات و ترکیبات در کجاها به‌کار رفته است و فلان مطلب قبلا در کجا گفته شده است. “روی خط” و در خود کامپیوتر می‌توان سنجیده شود و مشخص شود که هر مطلب از کجا آمده است. و مثل گذشته نیست که شما مطلب مکتوبی را از جایی بر می‌داشتید و چون مرکزی نبود که نظارت و کنترل باشد این‌ها مشخص نشود. الان این قدرت فنی وجود دارد که این گونه نقل و انتقالات را به سرعت تشخیص دهد.
 
 
س : چنین پدیده ای چرا اتفاق می‌افتد؟ چرا چنین سرقت‌هایی که کم هم نیستند انجام می‌شود؟
 
ج : یک علت فرعی دارد که همان روحیه‌ی خلاف‌کاری در همه‌ی زمینه‌ها است که در ميان ما زیاد است. از مثال رانندگی و ترافیک‌ بگیريد تا رفتارهایمان در حوزه های اقتصاد و اجتماع و سیاست. سکه‌ی تقلبی رایج است. اما علت اصلی در واقع این است که در کشور ما از همان پیش از انقلاب روحیه‌ی مدرک‌گرایی فُرمالیستی حاکميت داشته، و حجم کارها از محتوای آنها مهم‌تر بوده است. مثلا همین عنوان‌گرایی را در نظر بگیرید: آقای دکتر! آقای مهندس! به این شکلی که در کشور ما به کار می‌رود، فکر می‌کنم در کمتر کشور خارجی به‌کار رود. در کشوری مثل فرانسه کسر شأن است اگر به یک فیلسوف بگوییم مثلا آقای دکتر ژاک دریدا! “دکترا” یکی از مراحل خط مشی علمی ـ شغلی هر کس و “رساله” يکی از صدها تحقیقی است که بايد انجام دهد. کسی که دائم تحقیق می‌کند، مسلماً اگر بخواهد مدرک هم می‌گیرد. ارزش مدارک نسبی است و به‌خودی‌خود فی‌نفسه ارزشی ندارند. کاری که یک نفر کرده؛ نظراتی که داده؛ کتاب‌هایی که نوشته و نقشی که عملا بازی می‌کند مورد توجه است. نه اینکه چند تا مدرک دارد. برای استخدام در فلان کارخانه و مؤسسه‌ای که شما را نمی‌شناسند لازم است مدارکی ارائه شود تا شما را بشناسند. همه می‌دانند که این رزومه‌ها و مدارک فُرمالیته‌اند.
 
در کشور ما روحيه مدرک‌گرایی بيداد می‌کند. مانند ماجرای آن وزیری که خیلی تأسف‌آور بود، از بابت وضعیتی که در کشور ما حاکم است و اين‌قدر که به مدرک و القاب و عناوین صوری اهمیت می‌دهیم، اما از مایه خبری نیست. وقتی یک اثر پژوهشی منتشر می‌شود، باید مورد نقد قرار گيرد. پیش و پس از انتشار باید عده‌ای بخوانند و نقادی کنند و ببینند چقدر خودش گفته یا نقل کرده و ..، و به همه این دلايل است که “حق تألیف” فکری اهمیت دارد. و متأسفانه هنوز روح علمی و نقادی‌گری و تفکر و ابتکار و نوآوری در سیستم آموزشی ما به‌طورکلی، از آموزش و پرورش تا آموزش عالی، ضعیف است، به خصوص در حوزه علوم انسانی.
 
 
س : سیستم ارتقاء و امتیازدهی استادان در دانشگاه را می‌توان یکی از علت‌های پدیده‌ی سرقت علمی دانست. به تعداد مقالاتی که شما در مجلات داخلی و خارجی چاپ می‌کنید به شما امتیازات خاصی از قبیل حقوق و باقی مزایا می‌دهند. آیا موافقید؟ اگر آری، چاره چیست؟ چه طور می‌شود هم این سیستم وجود داشته باشد (چون به هر حال باید نوعی امتیازدهی وجود داشته باشد) و هم آن اتفاق نیفتد. چاره چیست؟
 
ج : امتیازات وقتی واقعی می‌شوند که نظام علمی ـ آموزشی روی پژوهش واقعی و کيفيت آموزشی سرمایه‌گذاری کند و پیشرفت علمی کار بطور منظم آزموده و سنجيده شود، و این امر از طریق کسانی حاصل می‌شود که در این زمینه‌ها صلاحیت لازم را دارند. در يک کلام، “جامعه علمی” باید نظارت داشته باشد. معنای جامعه علمی فقط در سطح ملی نیست، بلکه بین‌المللی باید باشد تا بتواند مورد سنجش واقع شود. باید دید که با استاندارهای دنیا به رسمیت شناخته می‌شود یا نه. یکی از مضرات سیستم‌های بسته این است که ممکن است در درون آنها اتفاقاتی بیفتد و امتیازدهی‌ها و معیارهایی حاکم شود، مثل رژیم‌های مارکسیستی و کمونیستی سابق، که اعتبار جهان‌روا ندارند. اینها سال‌ها خود منابع اصلی مارکسیستی را نمی‌گذاشتند مطالعه شود و سانسور می‌کردند و یک روایت چیده شده و ایدئولوژیک را آموزش می‌دادند . باز شدن سیستم، تعامل با خارج و تبادل نظر، معیار کیفیت‌سنجی است. اهمیت دادن به محتوا به جای فرم‌ها و سند‌گرایی و مدرک‌گرایی، یک معیار است.
 
ما تولیدات واقعی داشته‌ایم که در گذشته تقویت نشده‌اند و کارشان ارج گذاشته نشده است. بسیاری از پژوهش‌گران بوده‌اند که در زمینه‌های ملی و مذهبی کار می‌کردند و هیچ تشویق و ترفيعی در کار نبوده است. مثلا اگر امکاناتی مثل حسینیه ارشاد یا دوستانی که جمع شوند و مطلب را پیاده کنند و چاپ و منتشر کنند، نبود، دکتر شریعتی نمی‌توانست دکتر شریعتی شود. و امثال استعدادهایی همچون او بسیار بوده‌اند که از بین رفته و می‌روند.
 
آزادی و باز بودن سیستم فکری، پژوهشی، و آموزشی، فرهنگ‌سازی می‌خواهد. تا بتوانيم هم موانع سنتی‌مان را برداریم، و هم موانع متجددمان را، مانند بوروکراتیسم و تکنوکراتیسم و تقلیدگرایی بی محتوا از غرب. اینها همه آسیب‌شناسی‌هایی است که باید بشود، تا کشف شود که چرا این سرقت‌ها و سوء‌استفاده‌ها پیش می‌آید. اینها اما همه هنوز جنبه‌های سطحی و صوری‌اند، علت بعید و عمیق چیز دیگری است. با اینها می‌شود مبارزه کرد و افشا کرد، ولی مشکل فقط اینها نیستند. عمق مسئله این است که ما باید در زمینه‌ی علمی بازبینی تاريخی کنیم و بپرسيم که چرا طی صدسال گذشته در زمینه‌ی فرهنگی که متوجه‌ی انحطاط پیش‌آمده در تمدن‌مان شدیم، به شکل شايسته هنوز کاری نکرده‌ایم.
 
برای نمونه، همین بحث “جنگِ تعاریف” را که ما در جلسات مختلف مطرح می‌کنيم : وقتی واژه‌های خارجی را ترجمه و وارد می‌کنیم و ممکن است دچار انواع سوء‌تفاهم شویم. در زمان مشروطه که مفاهیم نو به ایران می‌آید، باید بومی می‌شدند و با ذائقه‌ی فرهنگی ملی و مذهبی‌مان فهميده می‌شدند و زبان ما آنها را به قالب خودش در می‌آورد، از آن معانی اتیمولوژیک و سمانتيک اصلی و حقیقی خودشان می‌افتادند و کمی مسخ می‌شدند. و اصلا درک‌مان از مکاتب مختلف کج و معوج و دچار کژتابی می‌شد. و از این کژتابی‌های فرهنگی و سوءتفاهمات نیروهای بازدارنده‌ی مخالف پیشرفت استفاده و با مغلطه وانمود می‌کردند که اساس این تحولات برای ما خطرناک است. با هرگونه نوآوری مخالف بودند، به دلیل اینکه اینها خوب تفهیم نشده‌اند. می‌گفتند مثلا اگر دموکراسی بیاید هرج و مرج می‌شود. کسانی هم که مدافع این نوآوری‌ها بودند نمی‌توانستند به زبان بومی خودشان خوب بفهمند و تفهیم کنند. در نتیجه، تجددمان شکلی کژ و مُعوج و ناقصی به خود می‌گرفت و فقط چیزی که تأیید می‌شد جنبه‌های عملی و فنی و علمی دقيقه بود. به هر حال، ارتقاء علوم ریاضی و تجربی‌مان بهتر از علوم انسانی بود.
 
 
س : خب به هر حال ماجرای سرقت علمی در حوزه‌های فنی و ریاضی هم دیده می‌شود.
 
ج : آن در زمینه ی پژوهشی و نظری است. ولی در زمینه‌ی عملی که نمی‌شود سرقت کرد. ژاپنی‌ها همیشه دوربین دست‌شان است. به غرب می‌آیند و هر پديده جدیدی ساخته می‌شود عکس‌اش را می‌گیرند و رویش مطالعه می‌کنند. غربی‌ها می‌گویند اینها از دانش ما سرقت می‌کنند. ولی به نظر من این سرقت نیست. این دقت در تولیدات حریف برای بازسازی است. سرقت وقتی است که شما حق کس دیگری را از نظر حقوقی زایل می‌کنید و اصالت و ریشه‌ی یک فکر را از بین ‌می‌برید و به خودتان نسبت می‌دهید. و علت اصلی‌اش هم انحطاط است. وقتی نظر نداری، نظرات دیگران را می‌دزدی. وقتی که نظر داری حاجتی به این کار نيست. پس ریشه ماجرا در این است که می‌بینیم که واقعا متفکر و دانشمند خلاق نداریم.
 
 
س : باید پرسید چرا نداریم؟
 
ج : علت اصلی همین است که، چون نداریم از آماده‌ها استفاده می‌کنیم. همین طور که الان ما در زمینه‌های فنی از غرب می‌گیریم. همین کامپیوتر را ببینید که ما چه در سطح نرم‌افزاری و چه سخت‌افزاری چه مشارکتی در این پدیده داشته‌ایم؟ در نرم افزار هم بیشتر در جهت خلاف رشد داشته ایم، در هک و کرک و فیلترينگ و .. (خنده!). بالاخره نتوانستيم یک برنامه نگارش ساده (وُرد) فارسی تولید کنيم. این برنامه‌ای هم که هست عربی فارسی شده است، که خود مایکروسافت تولید کرده است.
 
 
س : بله! نبودن خلاقیت علمی باعث سرقت می‌شود. سوال این است که چرا خلاقیت وجود ندارد؟
 
ج : اینجا ديگر مسئله عمیق‌تر، يعنی تاریخی، فرهنگی و تمدنی می‌شود. در این مورد روشنفکران جدید ایران تشخیص‌های مختلف از بیماری‌ داشته‌اند. از بدبینانه‌ترین‌شان امثال آرامش دوستدارها بگیريد که می‌گوید ما پیش و پس از اسلام “دین خو” بوده‌ایم و اين دین‌خویی نمی‌گذاشته که عقل و علم را به معنای يونانی بکار گیریم. و این با حقایق مسلّم تاریخی نمی‌خواند. چه به اذعان خود غربی‌ها که در “دوره‌ی طلائی” تمدن اسلامی از نظر علمی و فلسفی پیشرفته‌ترین بودیم و دین هم نه تنها مانع نبوده که مشوّق هم بوده‌ است. پس ما، نواندیشان سپهر ملی و دينی، این را نمی‌پذیریم و فکر می‌کنیم که انحطاط ناشی از تصلب سنت بوده است و باید این سنت را “ساخت‌گشایی” کنیم و زنگارهای کاذبی را که به وجود آمده و مانع رشد و تحول شده را بشکافیم، و در این جنگ علمی و فلسفی، در مواجهه با دیگران و دنيای جديد، وارد و دوباره إحیاء شویم. این جنگ، سیاسی و نظامی نیست و تنها با دستیابی به انرژی هسته‌ای هم مشکل حل نمی‌شود، بلکه در عالمِ علم و فلسفه است که باید بتوانیم در عصر حاضر حرف نو داشته باشیم. ما این مایه‌ها را داشته‌ایم، ولی اینک دچار انقطاع و انجماد شده‌ايم. پس باید منابع فرهنگی‌مان را با دانش و دستاوردهای جدید استخراج و بازخوانی و نوسازی کنیم.
 
به هر حال، اگر باید نقشی بازی کنیم همين است و استعداد و توان و تاریخچه اش را هم داریم. بنابراین این نیست که دچار امتناع ذاتی باشیم. اینها برخوردهایی ذات‌انگار (اسانسیالیستی) است که مسائل را جوهری می‌بينند. این دین، آن ملت نمی‌تواند! این زبان ضعف ذاتی دارد. نه! همه‌ی دین‌ها و زبان‌ها و فرهنگ‌ها بستگی به آدم‌هایی دارند که به کارشان می‌گيرند. مثلا می‌گویند در زبان اسکاندیناوی نمی‌شود فیلسوفان بزرگی مانند کانت و هگل و نیچه به وجود بیآید، در حالی که می‌بینیم همین کیرکه گور در همان زبان اسکاندیناوی توانست یک جریان تاریخ‌ساز فلسفی بسازد. می‌گویند زبان فارسی به دلیل محدویت هایی که دارد، استعداد فلسفه‌پروری ندارد. در حالی‌که زبان فارسی یکی از زبان های هندو اروپایی مثل زبان سانسکریت و ژرمنيک باستان و از همان خانواده است و همان ترکیبات را می‌توان با زبان فارسی ساخت.
 
به علاوه اینکه، در دوره‌ی دری و فارسی جدید هم اندیشمندان ما کاری سترگ کردند و یک زبان زیبای شاعرانه ساخته‌اند. اصلا وقتی در یک زبانی قابليت شعری داریم، امکانات زیادی در آن ایجاد می‌شود. وقتی فردوسی را می‌خوانیم می‌بینیم که چه قدر سرشار از مايه‌ها و مفاهیم فلسفی است. از همان اولش که: به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه بر نگذرد. می‌بینید که تمام مایه‌های زبانی مضامین مهمی را که بزرگ‌ترین فیلسوفان دنیا همچون ویتگنشتاین و هایدگر را در شعر پارسی و عرفانی‌مان می‌توانیم بصورت بالقوه بازیابیم. البته فیلسوفانی لازم داريم تا با این زبان بیندیشند. همانطور که زبان عربی مثل لاتین است، زبان فارسی مانند زبان‌های اروپایی است. حالا این که ما ذوق اشراقی ـ عرفانی داشته‌ایم بيشتر از منطقی ـ عقلانی، بويژه پس از دو غزالی، احمد و محمد، و اينکه سبک و سياق ملی فرهنگی یا سنخ تمدنی ما چیست، مبحث دیگری است.
 
جوهری و ذاتی دیدن و ساختم امور، برخورد درستی نيست. و توهم اروپا‌محور هم چندي است که از خود غرب هم رخت بربسته. اروپایی‌ها روش‌های درستی را به کار برده‌ند که به اينجا رسيده‌اند و این روش‌ها را گاه از خود ما یاد گرفتند (و برخی از آن رشته‌ها را ما خود زمانی از اسلاف آنها یادگرفته بوده‌ايم). در همه‌ی علوم روش‌های جدیدی به کار می‌بردیم که پس از ايلغار ايل‌ها و آل‌ها و مغول و استعمار و این چهار قرن گذشته، دچار زوال شدیم و از آثار این انحطاط یکی همين آسیب‌ها و بیماری‌هایی است که شما اشاره می‌کنید. نظام تمدنی ـ فرهنگی و آموزشی ـ پرورشی ما بیمار بوده و هست. نه سنت ما و نه تجدد ما نتوانسته‌اند تاکنون آن جهش کیفی‌ای را که فرهنگ ما لازم دارد به وجود آورند.
 
 
س : آیا با پدیده‌ی خاص سرقت علمی، زمانی که خارج از کشور بودید، برخورد داشته‌اید؟
 
ج : بله. در آنجا هم به شکل رقیق‌تر دیگری مطرح است. به خصوص که الان اینترنت و امکانات بین‌المللی هم گسترش يافته و کتابخانه‌ها آنلاین می‌شوند. و این پديده از نظر حقوقی هم مشکلات خاص خود را ایجاد می‌کند. ولی در دنیای غرب به دلیل حضور عنصر “نقد” مدام و دستگاه‌ها و امکانات ارزيابی و سنجش‌گری، این پدیده‌ سرقت به حاشیه رانده و تنبیه می‌شود. در جهان ما، این پدیده رايج‌تر است، چون همانطور که عرض شد حق مالکیت در جهان‌زيست ما ضعیف‌تر است. مثلا در زمان انقلاب عده‌ی زیادی مقالاتی می‌نوشتند که اسم نويسنده نداشت. خب شما وقتی مقاله ای بدون اسم می‌نویسید، مسئولیت هم نمی‌پذيريد. این سنّت مقالات بی‌امضاء هنوز در برخی مطبوعات ادامه دارد. بنابراین نخست یک انقلاب حقوقی لازم است تا مشخص شود این اثری که من دارم تولید می‌کنم چقدر از آنِ من است و چقدر از دیگری. لازم نیست شما حتما حرفی نو و بکر داشته باشید. اگر شناخت درستی هم از حرف‌های نو و درست داشته باشید، آدمی کارشناس و صاحب‌نظر در رشته‌ی تخصصی خود خواهید بود. مهم این‌است که بدانيم متخصص واقعی کسی است که آدرس‌های درست به ما بدهد تا بتوانيم منابع و مراجع را خود بجوئیم، و نه آنکه سرنخ‌ها را بسوزاند.
 
 
تاریخ انتشار : ۰۰ / دی / ۱۳۸۸
 
منبع : خردنامه همشهری / ش ۳۷ / ص۷۶
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

ویرایش : شروین یک بارedit
Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هجده − 16 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.