منوی ناوبری برگه ها

جدید

نامه‌ی مطهری به رهبرِ انقلاب

درباره شریعتی
مرتضی مطهری

.

نام مقاله : نامه‌ی مطهری به رهبرِ انقلاب
نویسنده : مرتضی مطهری
موضوع : درباره‌ی اختلافِ شریعتی و مطهری
گروه‌بندی : مخالفان _ انتقادی


مقدمه :

دوستان گرامی! این متن، بخشی از متن نامه‌ی مرحوم مطهری است در مورد دکتر شریعتی به رهبر انقلاب، و نگرانی‌های وی از دوباره مطرح‌شدن نام شریعتی پس از مرگ‌اش! این نامه در سال ۱۳۵۶ نوشته شده است.

متن نامه :
“… بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحیم‌
 
السّلام‌ علی‌ مولانا أمیرالمؤمنین‌ و إمام‌ المتّقین‌ و قآئد الغُرّ المُحجّلین‌
 
والسّلام‌ علیکم‌ و رحمة‌ الله‌ و برکاته‌
 
استاد و مقتدای‌ بزرگوارم‌! حوادث‌ ناگوار پی‌درپی‌ برای‌ اسلام‌ از یک‌ طرف‌، و روشن‌بینی‌ها و اقدامات‌ مثبت‌ و منفی‌ به‌ موقع‌ و صحیح‌ آن‌ استاد بزرگوار از طرف‌ دیگر، موجب‌ شده‌ که‌ روز به‌ روز جدّی‌تر و با خلوص‌ و صمیمیّت‌ بیشتر آرزو کنم‌ و از خداوند متعال‌ مسألت‌ نمایم‌ که‌ وجود مبارک‌ آن‌ رهبر عظیم‌ الشّأن‌ را برای‌ همه‌ مسلمانان‌ مستدام‌ بدارد، اللهمّ ءَامین‌…”

تا می‌رسد به‌ این جا که‌ می‌گوید:

“… چهارم‌ : مسألۀ شریعتی‌هاست‌. در نامۀ قبل‌ معروض‌ شد که‌: پس‌ از مذاکره‌ با بعضی‌ دوستان‌ مشترک‌ قرار بر این‌ شد که‌ بنده‌ دیگر دربارۀ مسائلی‌ که‌ به‌ شخص‌ او مربوط‌ می‌شد، از قبیل‌ صداقت‌ داشتن‌ و صداقت‌ نداشتن‌ و از قبیل‌ التزامات‌ عملی‌ سخنی‌ نگویم‌ ولی‌ انحرافاتی‌ که‌ در نوشته‌های‌ او هست‌ به‌ صورت‌ خیرخواهانه‌ و نه‌ خصمانه‌ تذکّر دهم‌. ولی‌ اخیراً می‌بینم‌ گروهی‌ که‌ عقیده‌ و علاقۀ درستی‌ به‌ اسلام‌ ندارند و گرایشهای‌ انحرافی‌ دارند، با دسته‌بندیهای‌ وسیعی‌ در صدد این‌ هستند که‌ از او بتی‌ بسازند که‌ هیچ‌ مقام‌ روحانی‌ جرأت‌ اظهار نظر در گفته‌های‌ او را نداشته‌ باشد. این‌ برنامه‌ در مراسم‌ چهلم‌ او در مشهد ـ متأسّفانه‌ با حضور بعضی‌ از دوستان‌ خوب‌ ما ـ و بیشتر در ماه‌ مبارک‌ رمضان‌ در مسجد قبا اجرا شد، تحت‌ عنوان‌ اینکه‌ بعد از سیّد جمال‌ و إقبال‌ و بیش‌ از آنها این‌ شخص‌ رنسانس‌ اسلامی‌ به‌وجود آورده‌ و اسلام‌ را نو کرده‌ و خرافات‌ را دور ریخته‌، و همه‌ باید به‌ افکار او بچسبیم‌. ولی‌ خوشبختانه‌ با عکس‌العمل‌ شدید گروهی‌ دیگر مواجه‌ شد، و بعلاوه‌ هوشیاری‌ و حسن‌ نیّت‌ امام‌ مسجد که‌ متوجّه‌ شد توطئه‌ای‌ علیه‌ روحانیّت‌ بوده‌ در شبهای‌ آخر فی‌الجمله‌ اصلاح‌ شد.
 
عجبا! میخواهند با اندیشه‌هائی‌ که‌ چکیدۀ افکار ماسینیون‌ مستشار وزارت‌ مستعمرات‌ فرانسه‌ در شمال‌ آفریقا و سرپرست‌ مبلّغان‌ مسیحی‌ در مصر، و افکار گورویچ‌ یهودی‌ ماتریالیست‌، و اندیشه‌های‌ ژان‌ پُل‌ سارتر اگزیستانسیالیست‌ ضدّ خدا، و عقائد دورکهایم‌ جامعه‌شناس‌ که‌ ضدّ مذهب‌ است‌، اسلام‌ نوین‌ بسازند؛ پس‌ و علی‌ الإسلام‌ السّلام‌. به‌ خدا قسم‌ اگر روزی‌ مصلحت‌ اقتضا کند که‌ اندیشه‌های‌ این‌ شخص‌ حلاّجی‌ شود و ریشه‌هایش‌ به‌ دست‌ آید و با اندیشه‌های‌ اصیل‌ اسلامی‌ مقایسه‌ شود، صدها مطالب‌ به‌ دست‌ می‌آید که‌ بر ضدّ اصول‌ اسلام‌ است‌، و به‌ علاوه‌ بی‌پایگی‌ آنها روشن‌ می‌شود. من‌ هنوز نمی‌دانم‌ فعلاً چنین‌ وظیفه‌ای‌ دارم‌ یا ندارم‌؛ ولی‌ با اینکه‌ می‌بینم‌ چنین‌ بت‌سازی‌ می‌شود، فکر میکنم‌ که‌ تعهّدی‌ که‌ دربارۀ این‌ شخص‌ دارم‌ دیگر ملغی‌ است‌. در عین‌ حال‌ منتظر اجازه‌ و دستور آن‌ حضرت‌ می‌باشم‌.
 
کوچکترین‌ گناه‌ این‌ مرد بدنام‌ کردن‌ روحانیّت‌ است‌. او همکاری‌ روحانیّت‌ با دستگاههای‌ ظلم‌ و زور علیه‌ تودۀ مردم‌ را به‌ صورت‌ یک‌ اصل‌ کلّی‌ اجتماعی‌ در آورد. مدّعی‌ شد که‌ مَلِک‌ و مالک‌ و ملاّ، و به‌ تعبیر دیگر تیغ‌ و طلا و تسبیح‌ همیشه‌ در کنار هم‌ بوده‌ و یک‌ مقصد داشته‌اند. این‌ اصل‌ معروف‌ مارکس‌ و به‌ عبارت‌ بهتر مثلّث‌ معروف‌ مارکس‌ را که‌ دین‌ و دولت‌ و سرمایه‌ سه‌ عامل‌ همکار بر ضدّ خلقند و سه‌ عامل‌ از خودبیگانگی‌ بشرند، به‌ صد زبان‌ پیاده‌ کرد. منتهی‌ به‌ جای‌ دین‌، روحانیّت‌ را گذاشت‌. نتیجه‌اش‌ این‌ شد که‌ جوان‌ امروز به‌ اهل‌ علم‌ به‌ چشم‌ بدتری‌ از افسران‌ امنیّتی‌ نگاه‌ میکند. و خدا میداند که‌ اگر خداوند از باب‌ «وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَهُ وَ اللَهُ خَیْرُ الْمَـٰکِرِین‌ » در کمین‌ او نبود، او در مأموریّت‌ خارجش‌ چه‌ به‌ سر روحانیّت‌ و اسلام‌ می‌آورد.
 
تبلیغاتی‌ در اروپا و آمریکا له‌ او از زهد و ورع‌ و پارسائی‌ تا خدمت‌ به‌ خلق‌ و فداکاری‌و جهاد در راه‌ خدا و پاکباختگی‌ در راه‌ حقّ شده‌ است‌. و بسیار روشن‌ است‌ که‌ دستهای‌ مرموزی‌ در کار بوده‌ و دوستان‌ خوب‌ شما در اروپا و آمریکا اغفال‌ شده‌اند. من‌ لازم‌ میدانم‌ که‌ حضرتعالی‌ گاهی‌ برخی‌ افراد بصیر را ولو به‌ طور خفا به‌ اروپا و آمریکا بفرستید، جریانها را از نزدیک‌ ببینند و گزارش‌ دهند؛ که‌ به‌ عقیدۀ بعضی‌ از دوستانتان‌ در آنجا پاره‌ای‌ از حقائق‌ از حضرتعالی‌ کتمان‌ می‌شود.
 
گروه‌های‌ چهارگانۀ فوق‌ با من‌ به‌ حساب‌ اینکه‌ تا اندازه‌ای‌ اهل‌ فکر و نظر و بیان‌ و قلم‌ هستم‌ به‌ شدّت‌ مبارزه‌ میکنند. شایعه‌ برایم‌ می‌سازند، جعل‌ و افترا می‌بندند، بطوریکه‌ خود را مصداق‌ آن‌ شعر فارسی‌ می‌بینم‌ که‌ محقّق‌ اعظم‌ خواجه‌ نصیرالدّین‌ طوسی‌ در آخر «شرح‌ اشارات‌» به‌ عنوان‌ زبان‌ حال‌ خود آورده‌ است‌:
 
به‌ گرداگرد خود چندان‌ که‌ بینم
بَلا انگشتریّ و من‌ نگینم‌…”

مرحوم‌ مطهّری‌ مطلب‌ را ادامه‌ می‌دهد تا می‌رسد به‌ اینجا که‌ می‌نویسد:

“… بسیار خوب‌ است‌، و برای‌ شناختن‌ ماهیّت‌ این‌ شخص‌ لازم‌ است‌ که‌ حضرتعالی‌ مجموعۀ مقالات‌ او را در «کیهان‌» که‌ یک‌ سال‌ و نیم‌ پیش‌ چاپ‌ شد، شخصاً مطالعه‌ فرمائید.
 
این‌ مقالات‌ دو قسمت‌ است‌: یک‌ قسمت‌ بر ضدّ مارکسیسم‌ است‌ که‌ مقالات‌ خوبی‌ بود و ایرادهای‌ کمی‌ از نظر معارف‌ اسلامی‌ داشت‌. ولی‌ قسمت‌ دوّم‌ مقالاتی‌ بود دربارۀ ملّیّت‌ ایرانی‌ (و مستقلاّ ماشین‌ شده‌) و در حقیقت‌ فلسفه‌ای‌ بود برای‌ ملّیّت‌ ایرانی‌؛ و قطعاً تا کنون‌ احدی‌، از ملّیّت‌ ایرانی‌ به‌ این‌ خوبی‌ و مستند به‌ یک‌ فلسفۀ امروز پسند دفاع‌ نکرده‌ است‌.
 
شایسته‌ است‌ نام‌ آنرا «فلسفۀ رستاخیز» بگذاریم‌. خلاصۀ این‌ مقالات‌ که‌ یک‌ کتاب‌ می‌شود، این‌ بود که‌ ملاک‌ ملّیّت‌، خون‌ و نژاد که‌ امروز محکوم‌ است‌ نیست‌؛ ملاک‌ ملّیّت‌، فرهنگ‌ است‌. و فرهنگ‌ به‌ حکم‌ اینکه‌ زادۀ تاریخ‌ است‌ نه‌ چیز دیگر، در ملّتهای‌ مختلف‌، مختلف‌ است‌. فرهنگ‌ هر قوم‌ روح‌ آن‌ قوم‌ و شخصیّت‌ اجتماعی‌ آنها را می‌سازد. خود و «منِ» واقعی‌ هر قوم‌، فرهنگ‌ آن‌ قوم‌ است‌. هر قوم‌ که‌ فرهنگ‌ مستمرّ نداشته‌ نابود شده‌ است‌. ما ایرانیان‌ فرهنگ‌ دوهزار و پانصد ساله‌ داریم‌ که‌ ملاک‌ شخصیّت‌ وجودی‌ ما و منِ واقعی‌ ما و خویشتن‌ اصلی‌ ماست‌. در طول‌ تاریخ‌ حوادثی‌ پیش‌ آمد که‌ خواست‌ ما را از خودِ واقعی‌ ما بیگانه‌ کند، ولی‌ ما هر نوبت‌ به‌ خود آمدیم‌ و به‌ خود واقعی‌ خود بازگشتیم‌.آن‌ سه‌ جریان‌ عبارت‌ بود از حملۀ إسکندر، حملۀ عرب‌، حملۀ مغول‌. در این‌ میان‌ بیش‌ از همه‌ دربارۀ حملۀ عرب‌ بحث‌ کرده‌ و نهضت‌ شعوبیگری‌ را تقدیس‌ کرده‌ است‌. آنگاه‌ گفته‌: اسلام‌ برای‌ ما ایدئولوژی‌ است‌ و نه‌ فرهنگ‌. اسلام‌ نیامده‌ که‌ فرهنگ‌ ما را عوض‌ کند و فرهنگ‌ واحدی‌ به‌ وجود آورد، بلکه‌ تعدّد فرهنگها را به‌ رسمیّت‌ می‌شناسد. همانطوریکه‌ تعدّد نژادی‌ را یک‌ واقعیّت‌ میداند. آیۀ کریمۀ «إِنَّا خَلَقْنَـٰکُم‌ مِّن‌ ذَکَرٍ وَ أُنثَی‌’ وَ جَعَلْنَـٰکُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئلَ… » که‌ اختلافات‌ نژادی‌ و اختلافات‌ فرهنگی‌ که‌ اوّلی‌ ساختۀ طبیعت‌ است‌ و دوّمی‌ تاریخ‌، باید به‌ جای‌ خود محفوظ‌ باشد. ادّعا کرده‌ که‌ ایدئولوژی‌ ما روی‌ فرهنگ‌ ما اثر گذاشته‌ و فرهنگ‌ ما روی‌ ایدئولوژی‌ ما، لهذا ایرانیّت‌ ما ایرانیّت‌ اسلامی‌ شده‌ است‌ و اسلام‌ ما اسلام‌ ایرانی‌ شده‌ است‌. با این‌ بیان‌ عملاً و ضمناً ـ نه‌ صریحاً ـ فرهنگ‌ واحد به‌ نام‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ را انکار کرده‌ است‌؛ و صریحاً شخصیّتهائی‌ نظیر بوعلیّ و أبوریحان‌ و خواجه‌ نصیرالدّین‌ و ملاّ صدرا را وابسته‌ به‌ فرهنگ‌ ایرانی‌ دانسته‌ است‌. یعنی‌ فرهنگ‌ اینها ادامۀ فرهنگ‌ ایرانی‌ است‌.
 
این‌ مقالات‌ بسیار خواندنی‌ است‌. در انتساب‌ آنها به‌ او شکّی‌ نیست‌. به‌ بعضی‌ها مثل‌ آقای‌ خامنه‌ای‌ و آقای‌ بهشتی‌ گفته‌: مال‌ من‌ است‌؛ ولی‌ مدّعی‌ شده‌ که‌ من‌ اینها را چندین‌ سال‌ پیش‌ نوشته‌ام‌ و اینها آنها را پیدا کرده‌ و چاپ‌ کرده‌اند؛ در صورتیکه‌ دلائل‌ به‌ قدر کافی‌ هست‌ که‌ مقالات‌، جدید است‌. به‌ هر حال‌ مطالعۀ حضرتعالی‌ بسیار مفید است‌…”

در اینجا مرحوم‌ مطهّری‌ پس‌ از ذکر دو مطلب‌ کوتاه‌ دیگر، نامه‌ را با این‌ عبارت‌ پایان‌ می‌دهد:

“… خدمت‌ آقازادگان‌ عظام‌ دامت‌ برکاتهم‌ عرض‌ سلام‌ این‌ بنده‌ را ابلاغ‌ فرمائید.
 
والسّلام‌ علیکم‌ و رحمة‌ الله‌ و نلتمس‌ منکم‌ الدّعآء…”


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــ / ۰۰۰۰
منبع : وبلاگ دست‌نوشته‌های مجازی

ویرایش : شروین ۰ بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شانزده − سه =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.