موانعِ رشدِ جامعهشناسی در ایران
پییر بوردیو، جامعهشناسی را یک “ورزش رزمی” میخواند، رزمی میان جامعهشناس و جامعه. در ایران اما به نظر میرسد که جامعهشناسی یک “دو با مانع” است. دو، به دلیل سرعت و شتاب مسائل اجتماعی و با مانع، به دلیل موقعیت ﭘارادوکسیکال جامعهشناسی و هم جامعه شناس!
این موانع، آشکار و ﭘنهانند. از جمله موانع آشکار میتوان به شائبه هائی اشاره کرد که بر سر جامعهشناسی وجود دارد و موقعیت این رشته را در ایران امروز شکننده میکنند. جامعهشناسی که بارها از آن به عنوان یک علم غربی و غیر خودی نام برده شد و همچون متنی که هر بار بر ضرورت حاشیه زدن بدان به قصد حک و اصلاحش، تاکید میشود.
موانع ﭘنهان اما موانعی هستند که درونی کرده ایم، کمتر موضوع توجه و مباحث مایند، در ناخودآگاه این رشته وجود دارد (مگر دورکهیم نمیگفت “فراموشی، ناخودآگاه تاریخ است”) و بیشتر از آنکه آگاهانه بدان اشاره کنیم و پذیرایش باشیم، از ما “سر میزنند”! این موانع پنهان، اجماعی ناگفته است، آنچه که به نظرمان چندان بدیهی میرسد که مورد سوال قرارش نمیدهیم. سخن گفتن از آنچه که هیچکس مورد سوالش قرار نمیدهد، وظیفهی این همایش هاست.
این موانع بسیارند. اما یاد سخنی از ژان پیاژه افتادم که بوردیو نقل میکرد، و درنتیجه تنها به یک مانع اشاره میکنم. پیاژه میگوید برای فهماندن مطلب خود و جا انداختن یک بحث، باید آن را، ﭘیرهن عثمان کرد(این نزدیکترین اصطلاحیست که در فرهنگ ما برای برگردان اصطلاح وی یافتم). من میخواهم از ایدهی “مشارکت در متن جامعه” ﭘیراهن عثمان بسازم. از این بحث که مهمترین مانع پنهان عدم توسعه جامعهشناسی در ایران، غیبت جامعهشناس در متن جامعه است. این ایده را علم کنم و در پرتو آن به سوالی که مطرح کرده اید، بپردازم.
جامعهشناسی ما عملاً جامعهشناسی کتابخانهای ست و نه میدانی، نظریست و نه عملی، با سرش راه میرود و نه با ﭘاهایش. اینست که اغلب زمین میخورد. جامعهشناس ما، در میدان عمل اجتماعی غایب است. در کلاس درس حاضر است. جامعه شناسیاش در آموزش کاربرد بیشتری مییابد و کمتر در متن جامعه. این مانع، هم به دلیل دانش دانشگاهی و بوروکراسی حاکم بر نهاد است و هم به دلیل “طبیعت” جامعهشناسی ما که هنوز “فرهنگ” جامعهشناسانه نیافته است. فرهنگی که جز در تعامل با میدان اجتماعی پرورانده نمیشود و عملاً نظریهها را به “گیلاس روی کیک” بدل کرده است. نظریه هایی که اغلب، در آغاز رسالهمان معرفی میکنیم، بدان میپردازیم و به محض آنکه وارد متن پژوهش خود میشویم، کنار گذاشنه میشوند و دیگر به کارمان نمیآیند.
در اینجا به سطح دیگری از این مانع بر میخوریم و آن، آموزش/ﭘرورش جامعهشناسی و یا اگر بتوانیم از فرهنگ لغات ﭘزشکی استفاده کنیم، آموزش کلینکی یا بالینی جامعهشناسی ست. آموزش جامعهشناسی در ایران، بالینی نیست، به تحقیقات و کلاس درس(Cour magistrale) گرایش بیشتری دارد و از کار نزدیک به میدان عمل، غافل است. انقلاب مالینوفسکی که انسانشناس را از دانشگاه و کتابخانه به میدان تحقیقش کشاند، ظاهراً در جامعهشناسی ما هنوز اتفاق نیافتاده است. از مشاهدهی مشارکتی جامعهشناس خبر چندانی نیست. خواهید گفت ﭘژوهش این کاستی را ﭘر میکند. بله اما، ﭘژوهش اغلب سفارشی ست، کارفرما دارد. کارفرمایش همیشه مساله یا دغدغهی خود ما نیست. بوردیو میگفت: ” برای کار علمی باید خشمگین بود و برای کنترل خشم، باید کار علمی کرد”. راست است. تنها زمانی که سوال و مساله ایی داریم، میدان تحقیق میتواند به سخن درآید و در یافت پاسخی، هدایتمان کند. در غیر این صورت ﭘژوهش به یک انجام تکلیف یا قرارداد بدل میشود و هیچ مساله ایی (جز بودجه ما را)حل نمیکند! جامعه شناسیمان میشود جامعهشناسی کارفرما، و جامعه شناسمان بدل میشود به کارگزار نظم اجتماعی و در هر دو صورت جامعهشناسی نخواهد توانست وظیفهی نقد اجتماعی خویش را ایفا کند.
از سوی دیگر، پژوهشها بهطور معمول، از جانب دانشجویانی انجام میگیرند که تولید نظریه نمیکنند اما به میدان تحقیق میروند، برای اساتیدی که تولید نظریه میکنند اما در میدان ﭘژوهش غایبند! در حالیکه به گفته بوردیو، جامعهشناسی با علوم دیگر، دست کم از یک نظر متفاوت است: از جامعهشناسی انتظار “در دسترس بودن”، یا ” منتظر خدمت بودن” میرود، توقعی که از علوم دیگری چون فیزیک و فلسفه و زبانشناسی … نداریم. درنتیجه دانشجو با حجم نظریات آشنا میشود، میآموزد، امتحان میشود و قبول، اما دانشش عملی و آمادهی بهره وری نیست. چرا که امتحان اصلی را باید در کاربرد مستقیم این نظریات در میدان اجتماعی گرفت و نه صرفاً در آشنایی با نظریات و چنین امتحانی جز با ایجاد کارگاههای عملی در تحلیل مسائل مشخص اجتماعی و در متن جامعه ممکن نیست. درنتیجه جامعهشناسی که در میدان ﭘژوهش خود نیست و درمتن اجتماع حضور مداوم ندارد، جامعهشناسی که ” تمام وقت” در دانشگاه است و در کلاسها و جلسات و در بهترین حالت، در کتابخانه و ﭘشت میز کامپیونر خویش، چگونه خواهد توانست تحلیلی صحیح از واقعیت اجتماعی ارائه دهد؟ این غیبت در میدان، شاید یکی از دلایل ضعف ما در تولید نظریههای جامعهشناسی و یا بالعکس، در تولید انبوه نظریههای مطبوعاتی ست، نظریه هایی که محصول، ﭘژوهش نیست.
این شرایط، جامعهشناسی ما را امروز، به جامعهشناسی اورژانس بدل کرده است. جامعه شناسیِ دنباله روی شرایط اجتماعی. جامعهشناسی که تنها در اورژانس اجتماعی، و اغلب بعد از وقوع حادثه، بر بالین بیمار احضار میشود، وارد صحنه میشود و تشخیص خود را از حادثهای که ﭘیش آمد، ارائه میدهد. تشخیصی که مبتنی بر ﭘپشینه نیست. جامعهشناسی اما ﭘراتیکی روزانه است و در این ﭘراتیک روزانه است که نظریهها شکل میگیرند و جان مییابند.
دورکهیم، جامعهشناسی را “توضیح امر اجتماعی با امر اجتماعی” میدانست و بوردیو تصریح میکرد که ” امر اجتماعی، مشاهده میشود، بهدست میآید، ساخته میشود”. پس میتوان نتیجه گرفت که جز با مشارکت مستقیم و بی واسطهی جامعهشناس در متن حیات اجتماعی، در میدان تحقیق خود، جز با طی مسیر همیشگی توصیف دادهها، دستهبندی آنها و جستجوی علتها، برای پاسخ به مسالهی مشخص، نمیتوان به تولید نظریه دست یافت.
ظاهراً گریزی نداریم جز اینکه از نو، جامعهشناسیمان را بر ﭘاهایش استوار کنیم، میان دانشگاه و جامعه، آلترنانسی برقرار کنیم تا در این رفت و آمد مدام میان آکادمی و همچنین فضاهای متکثر اجتماعی، بتوانیم جامعهشناسی را از دور بستهی تحصیل در دانشگاه و تدریس در دانشگاه، خارج کنیم و جهت این دایره را به سوی جامعه و تحول اجتماعی نشانه بگیریم.
بر این مانع، میتوان افزود و به موانع دیگری هم اشاره کرد. حجم محدود صفحات این خبرنامه، با میدان وسیع ” دو با مانع” ما برابر نیست. مهم اما اندیشیدن و مهمتر از آن هم اندیشی بر سر فرا رفتن از این سرعت گیرهاست و همسویی با شرایط پر شتاب اجتماعی و این کار از نظر من جز با ایجاد تناوبی (الترنانس) میان آکادمی و جامعه، ممکن نخواهد شد.