منوی ناوبری برگه ها

جدید

متن در متن

درباره شریعتی
بیژن عبدالکریمی

.

نام مقاله : متن در متن
مصاحبه با : بیژن عبدالکریمی
مصاحبه‌کننده : ــــــــــ
موضوع : ــــــــــ
نامِ دیگرِ مقاله : شریعتی و سنت تاریخی


مقدمه :

بحث در باب شریعتی و آرای او هماره موضوع روز محسوب می‌شود. بالاخص آن هنگامی که به سالروز درگذشت او می‌رسیم.

نگاه خاص شریعتی به اندیشه اسلامی و ساحت معنایی آن تاکنون بارها و بارها مورد تمجید یا نقد و یا حتی بی‌اعتنایی قرار گرفته است و در این وادی هرکس از ظن خویش به بحث و فحص درخصوص آرای او پرداخته است. در گفت‌وگویی که می‌خوانید نیز دکتر بیژن عبدالکریمی از یک منظر هرمنوتیکی خاص به تحلیل نگاه شریعتی به سنت می‌پردازد، منظری که اکنون هم در غرب و هم در ایران مخالفان و موافقانی دارد.

در این خصوص، اما همشهری کوشید، در سالگرد شریعتی فقید مباحث در باب او را از جلوه و جلوتی دگر بررسی کند تا زوایای دیگری از اقبال دوستداران و نقد ناقدان به شریعتی آشکار شود. بنابراین از لحاظ اصل قرار دادن امهاتی چون تضارب آراء که از جمله سنن ممدوح اسلامی محسوب می‌شود، خواندن نظراتی “دیگر” چندان خالی از لطف نمی‌نمایاند، هرچند که ممکن است نظر ما “چیز دیگری” باشد.

مصاحبه :
س : آیا نحوه رویارویی شریعتی با سنت به منزله مواجهه با یک متن بود؟ به تعبیر ساده‌تر، آیا شریعتی درصدد فهم معنای سنت بود یا کوشید معنای مورد نظر خویش را به سنت داده، یا حتی به آن تحمیل کند؟

ج : این پرسش شما کاملاً در چارچوب معرفت‌شناسی کلاسیک و متداول است، چارچوبی که در آن میان کشف و جعل، فهم و تفسیر، فاهمه و اراده، دانش و ارزش، عین و ذهن، عینی و ذهنی و… مرز فارق، روشن و مشخصی ترسیم می‌شود. به بیان ساده‌تر، پرسش شما براساس معرفت‌شناسی سنتی خواهان آن است که به ما بگوید ما دو گونه مواجهه با یک متن، از جمله با سنت به منزله یک متن داریم: الف. در یک مواجهه، شخص خواهان فهم معنای متن/ سنت است و می‌کوشد معنای مستتر در متن/ سنت را کشف کند. ب. اما در مواجهه دیگری شخص خواهان این نیست که خود متن/ سنت چه می‌گوید، بلکه وی خواهان آن است تا معنای مورد نظر خویش را به متن/ سنت تحمیل کند، یعنی حرف‌های خودش را به دهان متن بگذارد. اگر این تقسیم‌بندی را بپذیریم طبیعتاً مواجهه نخست اصیل‌تر و صادقانه‌تر است در حالی که در نحوه مواجهه دوم، شخص با متن برخوردی ابزاری و ریاکارانه دارد. حال سؤال این است که برخورد شریعتی با سنت از کدام سنخ است؟ و حتی شاید این پرسش خواهان آن است که تلویحاً به ما بگوید برخورد سنت‌گرایان و بنیادگرایان با سنت اصیل‌تر از نحوه مواجهه شریعتی است.

اما واقع مطلب این است که با فروپاشی بسیاری از مفروضات معرفت‌شناسی کلاسیک، دیگر نمی‌توان مرز فارق و مشخصی میان کشف و جعل، فهم و تفسیر، فاهمه و اراده، دانش و ارزش، عین و ذهن، عینی و ذهنی و… ترسیم کرد. هر کشفی مبتنی بر جعلی است و هر جعلی حکایت‌گر کشفی؛ هیچ فهمی بدون تفسیر نیست و هیچ تفسیری بدون فهم امکان‌پذیر نیست. به بیان دیگر، فاهمه و اراده، دانش و ارزش، عین و ذهن و عینی و ذهنی اموری درهم‌تنیده و تفکیک‌ناپذیرند. معنای هرمنوتیکی این سخن این است که هیچ معنایی حاصل کشف صرف نیست و در هر تفسیر و خوانشی از متن، همواره عنصری از جعل، گزینش، انتخاب، سازمان‌بخشی و… وجود دارد.

به بیان ساده‌تر، در هر مواجهه‌ای با متن یا سنت همیشه و بالضروره عناصری از سوی ذهن، سوبژه یا فاعل شناسا به نحوی ناخودآگاه و اجتناب‌ناپذیر به متن افزوده می‌شود. به تعبیر دقیق‌تر، اساساً متن در افق ذهن سوبژه به سخن در می‌آید و امکان کنار گذاشتن مطلق عناصر ذهنی خواننده در فهم متن امکان‌پذیر نیست. این دقیقاً همان معنای انقلاب کپرنیکی کانت است. لذا این فقط شریعتی نیست که به فهم و تفسیر خودش از کتاب و سنت رنگ و لعاب شخصیت، ذهنیات، آرمان‌ها و گرایش‌های خودش را می‌بخشد، هر کس دیگری نیز چنین است.

س : اجازه دهید سؤال خود را به شکل دیگری مطرح کنم؛ آیا شریعتی سنت را به منزله امری منسجم و یکپارچه می‌دانست یا به گونه‌ای گزینشی با آن برخورد کرده است؟

ج : در این پرسش نیز مفروضات متعددی وجود دارد. این پرسش تلویحاً می‌خواهد به ما بگوید: اولاً، سنت یک امر یکپارچه است. ثانیاً، برخی سنت را به نحو منسجم و یکپارچه می‌پذیرند و برخی نمی‌پذیرند؛ و ظاهراً چنین به‌نظر می‌رسد که شریعتی را باید از گروه دوم تلقی کرد ورقبای سنت‌گرای وی را در زمره نخست. در اینجا نیز باید خاطرنشان کنم درست است که سنت از نوعی وحدت، انسجام و یکپارچگی برخوردار است، چرا که در غیراین صورت، اساساً نمی‌توانستیم از یک سنت واحد مثل سنت اسلامی، سنت عبری، سنت متافیزیکی، سنت هندی و غیره سخن بگوییم؛ لیکن هر سنتی از لایه‌ها و جریانات گوناگونی تشکیل شده است که شخص در مواجهه با آن ناگزیر به پاره‌ای از گزینش‌ها و انتخاب‌هاست. به تعبیر دیگر، هیچ فرد و جریانی نمی‌تواند یک سنت را با همه اجزاء، لایه‌ها و جریاناتش بپذیرد.

برای مثال شما می‌توانید در سنت تفکر متافیزیکی بیندیشید و به این سنت تعلق داشته باشید. اما ناگزیرید که دست به گزینش زنید. این غیرممکن است که شما هم افلاطونی باشید و هم ارسطویی، هم هگلی باشید و هم اگزیستانسیالیست، هم د کارتی باشید و هم هایدگری و… سنت تفکر اسلامی نیز متشکل از لایه‌ها و جریانات گوناگونی چون تفکر فقهی‌ـ‌کلامی، مشایی، عرفانی و… است.

همچنین در سنت تفکر اسلامی اندیشه‌ها و ارزش‌های متعالی در کنار باورهای بسیار منحط و خرافی وجود دارد. پس چطور ممکن است همه لایه‌ها و جریانات گوناگون یک سنت را (مرادم سنت اجتماعی و تاریخی است و نه سنت نبی) به‌طور تام و تمام و بدون سنجش و نقادی و بدون گزینش پذیرفت؟

س : شاید مرادم را به‌خوبی بیان نکردم. مرادم این است که آیا شریعتی، به خاطر آرمان‌های سیاسی و اجتماعی‌اش و به جهت طرح‌اش یعنی تبدیل سنت به یک ایدئولوژی، آگاهانه پاره‌ای از اجزای سنت را مغفول و مکنون باقی نگذاشت؟

ج : پاسخ این پرسش نیز تقریباً شبیه پاسخ پرسش‌های پیشین است یعنی هرکس دیگری نیز در مواجهه با سنت، به منزله یک کل، به خاطر آرمان‌ها، ارزش‌ها و طرح‌هایش آگاهانه یا ناخودآگاه، پاره‌ای از اجزای سنت را برجسته کرده، پاره‌ای دیگر را مغفول گذاشته یا کم‌تر بر آن تأکید می‌کند. اما شاید مراد شما و بسیاری از مخالفان و نقادان شریعتی این است که وی به‌راستی و از صمیم قلب به سنت و فرهنگ سنتی اعتقادی نداشت و از پاره‌ای از اجزای سنت صرفاً به منزله ابزاری برای تحقق طرح‌های اجتماعی خود سود برد. به تعبیر دیگر برخورد وی با سنت ابزارانگارانه بود.

درست مثل این‌که یک مارکسیست، بی‌آنکه به اسلام یا تشیع اعتقادی داشته باشد، صرفاً به جهت ترویج فرهنگ سوسیالیستی یا ستیز‌ه‌جویی با نظام اجتماعی بر وجه عدالت‌‌طلبانه علی‌بن ابی‌طالب و روحیه مبارزه‌جویانه حسین‌بن‌علی تأکید ورزد. اگر منظور این باشد، باید بگویم که شریعتی صمیمانه به اسلام و تشیع عشق می‌ورزید. به همین دلیل، در وی بسیاری از مفروضات تفکر تئولوژیک دیده می‌شود.

س : اجازه دهید پرسش خود را باز هم با عبارات دیگری بیان کنم: آیا گزارش شریعتی از سنت ارزش معرفتی دارد؟ یعنی آیا وی حکایت‌گر صادقی از سنت بوده است یا کوشیده سنت را در قالبی گزارش دهد که با مسائل روزگار ما سازگاری داشته باشد؟

ج : همان‌گونه که گفتم پرسش‌های شما مبتنی بر معرفت‌شناسی سنتی و کلاسیک و مبتنی بر مفروضات بسیار سترگی است که همه آنها قابل بحث است. شما می‌پرسید: آیا گزارش شریعتی از سنت ارزش معرفتی دارد؟ بنده در مقابل از شما می‌پرسم: گزارش چه کسی یا چه جریانی از سنت ارزش معرفتی دارد؟ طبیعی است که علی(ع)، ابوذر، فاطمه(س)، حسین(ع) و زینبِ(س) شریعتی، مطابق با فهم و تفسیری است که شریعتی از این شخصیت‌ها ارائه می‌دهد. اما این حکم درباره‌ی همه صادق است.

سؤال شما مبتنی بر این پیش‌فرض بزرگ است که گویی یک نقطه استعلایی، یعنی یک نقطه فرازمانی، فرامکانی و فراتاریخی وجود دارد که از آن نقطه می‌توان به کتاب، سنت یا تاریخ نظر کرد. در پس پرسش شما این فرض وجود دارد که گویی همه بشرند و همه براساس نقاط ضعف بشری با کتاب، سنت و تاریخ مواجه می‌شوند اما افراد، طبقه یا گروهی اجتماعی وجود دارند که فوق بشرند و با چشمان خدا به این جهان، از جمله به کتاب و سنت و تاریخ می‌نگرند. به تعبیر حافظ: تو هم ساکن همین کویی.

س : سؤالم را به شکل دیگری مطرح می‌کنم: آیا شریعتی، در قیاس با شخصیت‌هایی چون مطهری یا علامه طباطبایی، شناخت و آگاهی مکفی و شایسته‌ای از سنت، مشخصاً از علوم اسلامی و معارفی چون فقه، تفسیر، علم حدیث، علم‌الرجال و… داشته است؟

ج : در پس این پرسش نیز مفروضات نامبرهن، نامنقح و بسیار نادرست و در‌عین‌حال بسیار تودرتو و پیچیده‌ای وجود دارد که در جامعه و فرهنگ ما برای یکبار هم که شده باید مورد بررسی دقیق قرار گرفته، کنار گذارده شوند. اولاً، مراد از تعابیری چون شناخت و آگاهی مکفی و شایسته چیست؟ چه کسی یا چه چیز تعیین می‌کند که چه کسی از موضوعی شناخت و آگاهی مکفی و شایسته دارد یا نه؟ این پرسش تلویحاً خواهان است تا اظهار دارد که شریعتی شناخت و آگاهی کافی از سنت و علوم و معارف اسلامی نداشته است، لذا اظهار نظرهای او درباره‌ی سنت را نمی‌توان عالمانه دانست.

در این‌گونه پرسش‌ها و نقادی‌ها که از جانب سنت‌گرایان ما (سنت‌گرا در معنای کلی و غیرتخصصی کلمه) بسیار شنیده شده و می‌شود، به نحو ناموجهی سنت با معارف اسلامی و معارف اسلامی نیز عمدتاً با علوم منقول (علم فقه، اصول و حدیث و…) یکی گرفته شده است. در اینجا باید خاطر نشان ساخت که اولاً سنت با معارف اسلامی یکی نیست (چرا که می‌توان هم‌چون یک روستایی کشاورز یا یک هنرمند به عالَم سنت تعلق داشت و در حال و هوای عالم سنت زیست بی‌آنکه عالِم در یکی از رشته‌های علوم اسلامی بود)؛ ثانیاً، معارف اسلامی با علوم منقول یعنی علم فقه، اصول، حدیث و… یکی نیست.

فلسفه اسلامی، عرفان اسلامی، اخلاق اسلامی، هنر اسلامی… نیز عناصر بسیار مهمی از سنت تاریخی ما را شکل می‌دهند.

نکته دیگر این‌که زندگی و تربیت شریعتی (به‌خصوص با توجه به شخصیت پدرش محمدتقی شریعتی) و نیز پاره‌ای از آثار وی نشان می‌دهد که وی آشنایی قابل‌قبولی با معارف اسلامی داشته است. اما بدیهی است که شریعتی به اندازه یک فقیه، فقه نخوانده یا به اندازه یک عالم حدیث، حدیث نخوانده و…. اما از این نکته چه نتیجه‌ای می‌خواهیم بگیریم؟ آیا می‌خواهیم نتیجه بگیریم که وی حق نداشته درباره‌ی سنت یا فقه و حدیث اظهارنظر کند؟ آیا مطهری یا روحانیون ما مارکسیسم و آثار مارکس را خوانده‌اند که به نقد مارکسیسم می‌پردازند؟ آیا مطهری به اندازه احسان طبری مارکسیسم خوانده بود؟

بی‌تردید، نه. آیا از این امر می‌توان نتیجه گرفت نقدهای مطهری از مارکسیسم بی‌ارزش است یا وی از اساس حق نداشته است به نقد مارکسیسم یا دیالوگ با مارکسیست‌ها بپردازد؟ بی‌تردید، مطهری به اندازه احسان طبری آثار مارکسیستی نخوانده بود به احتمال زیاد حتی آثار اصلی مارکس را هم نخوانده بود، اما وی در مارکسیسم اموری را می‌دید که یک مارکسیست به‌دلیل تعلق خاطرش به مارکسیسم نمی‌توانست آنها را ببیند. اگر این را به یک اصل تبدیل کنیم که هر کس صرفاً در اموری باید اظهارنظر کند که در آن مورد وقت بسیاری را مصروف مطالعه کرده است، باب بحث و گفت‌وگو درباره‌ی همه‌چیز بسته می‌شود.

نمی‌خواهم اصل تخصص را انکار کرده یا به نوعی آنارشیسم علمی دعوت کنم اما آیا متخصص بودن و صاحب‌نظر بودن در یک حوزه بعد از بحث و گفت‌وگو آشکار می‌شود یا باید به‌طور پیشینی تعیین کرد که چه کسی اهل ‌نظر هست و چه کسی نیست؟ بدیهی است که بنده به اندازه یک فقیه یا حتی به اندازه یک طلبه فقه نخوانده‌ام. اما اگر به این نکته توجه دهم که هم فقه و هم علم اصول ما به نظر من تحت‌تأثیر معرفت‌شناسی ارسطویی است، و فقیه ما به این امر متفطن نشده باشد، حال چه کسی تعیین می‌کند که کدامیک از این آگاهی‌ها شناخت و آگاهی مکفی و شایسته در حوزه فقه و علم اصول است؟

بسیاری از افراد را می‌شناسیم که حافظ، قاری یا معلم تجوید قرآن هستند و اطلاعات بسیاری راجع به قرآن و تاریخ قرآن دارند. حال فردی را تصور کنید که در قرائتش از قرآن اغلاط بسیار دارد و نمی‌تواند قرآن را به‌سادگی روخوانی کند اما همین شخص وقتی با آیات قرآن مواجه می‌شود حضور امر قدسی را در وجودش احساس می‌کند و اشک بر چشمانش جاری می‌شود. حال از این میان چه کسی قرآن‌شناس است و از شناخت و آگاهی شایسته از قرآن برخوردار است؟


تاریخ انتشار : ۲۸ / خرداد / ۱۳۸۷
انتشار در : نشریه همشهری
منبع : لینک از دست رفته است.

ویرایش : . بار / شروین / ایندیزاینedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

17 + 8 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.