مبنای تفکر از نظر شریعتی
بسماللهالرحمنالرحیم
با درود به روح روانشاد متفکر بزرگ علی شریعتی و با سلام و عصربخیر خدمت شما دانشجویان و سروران گرامی که در این جلسه حضور دارید و ضمن تشکر از کانون مطالعات و تحقیقات فرهنگی که این جلسه را برگزار کردند و با ابراز خوشحالی از حضورم در این جلسۀ علمی و فرهنگی. همینطور که دوست عزیزم اشاره کردند ظاهراً یکی از اهداف کانون مطالعات و تحقیقات فرهنگی گسترش فرهنگ تفکر است و در این خلاصه مقالهای هم که من خدمت دوستان دادهام و در این مجموعه چاپ شده یک مقدار در مورد مسئلۀ تفکر و اینکه تفکر چگونه ممکن است صحبت کردم.
محور بحث من بر مبنای تفکر از نظر شریعتی است یا آن چیزی که این روزها تحت عنوان مفهوم سوژه و سوبژکتیویته بیشتر مورد بحث قرار میگیرد و بیشتر به آن اشاره میشود. این سؤال تا حدی فلسفی است و در آثار اندیشمندان متعددی در دورۀ مدرن میتوان این سؤال را پیدا کرد. سؤالی است که دکارت در اثری تحت عنوان «گفتار در روش کاربرد عقل» مطرح کرده و به این موضوع میپردازد که چگونه میتوانیم عقل را به کار ببریم و به عنوان یک انسان عقلانی دارای تفکر و اندیشه باشیم. این سؤال را هایدگر به صورت دیگری مطرح کرده. یکی از مباحث مورد توجه هایدگر بحث تفکر است و کتابی هم تحت عنوان «تفکر چیست» از هایدگر به فارسی ترجمه شده که مقولۀ تفکر را مورد بررسی قرار میدهد. همچنین کانت هم این سؤال را مطرح میکند که علم چگونه ممکن است، اندیشه چگونه ممکن است.
میخواهم عرض کنم که این سؤال یک سؤال نسبتاً فلسفی است ولی شریعتی این سؤال را به گونهای مطرح میکند که من اسمش را فلسفی- جامعهشناختی میگذارم. یعنی صرفاً جنبۀ فلسفی ندارد ولی فلسفی- جامعهشناختی است به خاطر اینکه هم در مورد امکان تفکر سؤال میکند و هم مسئلهی مهم برایش این است که چه جامعهای تبدیل به یک جامعۀ فرهنگزا و تمدنزا میشود؟ در واقع چه اجتماعی بارور است؟ این سؤالی است که به شیوههای مختلف، شریعتی در جاهای گوناگون کتابش میپرسد. یکی از مسائل این است که ما چگونه به یک فرهنگ زایا و پویا بتوانیم برسیم. ظاهراً این برای شریعتی یک مشکل عظیم است که جامعه از نظر فکری در یک نوع تحجر و تقلید قرار دارد. او این تقلید را هم به صورتهای مختلفی صورتبندی میکرد؛ یک مقدار تقلیدی بود که در سنت صورت میگرفت. تقلیدهای سنتی یعنی از میراث فرهنگیمان به شیوهای ناآگاهانه تقلید کنیم و بپذیریم و فرهنگ مقلدواری داشته باشیم؛ تأکید بر سنت دارد. از آن طرف هم تقلیدی است که قشر نسبتاً جدیدی انجام میدادند و آن هم تقلید از اندیشههای غربی بود، بدون اینکه تلاشی برای یک نوع بازتولید داخلی انجام گیرد، بدون اینکه تلاش شود تا تفکر به عنوان یک امر درونی و شخصی صورت گیرد. چون از نظر شریعتی تفکر مقولهای است درونزا و در ذهن هر کدام از شهروندان باید یافت شود و یک فرهنگ باید خلاق شود و از درون بتواند جوششهایی بیابد و جامعه تبدیل به یک جامعۀ فرهنگزا و تمدنزا شود. شریعتی این مسئله را به شیوۀ فلسفی و جامعهشناسی طرح کرد یعنی مسئلۀ تفکر و مسئلۀ اندیشه مسئلهای است که یک جنبۀ فلسفی دارد ولی او یک جنبۀ جامعهشناسی هم به آن میدهد و آن بحث این است که فرهنگ را چگونه میتوان خلاق و متحول کرد.
پاسخی که شریعتی به این سؤال میدهد پاسخی جامعهشناسی و فلسفی است. من به جنبۀ جامعهشناسیاش تقدم دادم به این خاطر که لبۀ جامعهشناسی این پاسخ قویتر از لبۀ فلسفی آن است. سعی کردم مقداری به نکاتی اشاره کنم که میتواند به ما کمک کند در شناخت پارادایم فکری شریعتی که در این مقاله از آن به عنوان الگوی فکری شریعتی نام بردم که این الگو چه ویژگیهایی دارد. یکی از نکاتی که باید به آن توجه کرد این است که امروزه حرف زدن و سخن گفتن جدا از رشتههای علمی که ما به عنوان رشتههای علمی به آن تعلق داریم، یک مقداری غیرممکن است. یعنی هرکدام از ما در درون یک رشتۀ علمی فکر میکنیم و میاندیشیم و این است که این تفاوت و تمایز را مورد توجه قرار دهیم.
الان بسیاری از کسانی که به عنوان اسلامشناس یا به عنوان سیاستمدار در عرض دورههای اخیر صحبت کردهاند، هرکدام تعلقی به یکی از رشتههای مختلف علمی داشتند. به عنوان مثال مهندس بازرگان بیشتر مباحثی که مطرح میکرد بر دانش و علوم طبیعی تأکید داشت و تا حد زیادی هم به دانش ترمودینامیک. در جاهای مختلف آثار بازرگان میبینیم که از مفاهیم و تعابیر مربوط به ترمودینامیک استفاده میکند و این طبیعتاً بر روی نحوۀ تفکر بازرگان تأثیر میگذاشت. و همینطور آقای طالقانی که ایشان در آثارش، در پرتوی از قرآن اگر ملاحظه کرده باشید تا حد زیادی بر روی زیستشناسی توجه دارد. البته این زیستشناسی که من میگویم یک نوع زیستشناسیِ بیشتر معنوی است. در ادامهی بحث دوست عزیزم آقای منوچهری در باره عرفان مدنی، یک نوع زیستشناسی عرفانی و معنوی در اندیشههای طالقانی وجود دارد. او معتقد است جهان زنده است، جهان مجموعهای است مرتبط با هم، مثل یک ارگانیسم، و حتی این زندگی و زنده بودن از جانداران و گیاهان هم فراتر میرود و در واقع موجودات و جمادات و کل جهان هستی را دربرمیگیرد. این نگاه و تمثیلی که این متفکر به کار برده در درک و فهمش از اسلام تأثیر دارد. لذا من میخواهم بگویم که ما مشکل میتوانیم به ماهیت و اصل اسلام نزدیک شویم و با آن ارتباط برقرار کنیم، بهویژه مایی که در یک موضع تحصیلی و دانشگاهی هستیم و معمولاً در چارچوب یک مقدار علایق معرفتی خودمان به درک اسلام و پروژهای که برای جامعه میخواهیم ارائه دهیم نزدیک میشویم.
این بحث من یک مقدار شبیه بحثی است که آقای دکتر سروش مطرح کرده است تحت عنوان قبض و بسط شریعت. البته ایشان در یک موضع کلیتری داوری میکنند. در واقع عنوان میکنند که دین در هر دورهای با توجه به عرصۀ علم و فلسفه و دانشهای گوناگون تخصصی و غیرتخصصی که وجود دارد یک قبض و بسطی دارد و بنابراین یک نوع تفکر خاصی حاکم میشود. اینجا به نظر میآید یک مونیزمی در تفکر- البته این استنباط من شاید ایراد داشته باشد ولی تفاوت فکر خودم را با اندیشۀ سروش اینجا مطرح میکنم- وجود دارد. یعنی در کار هر دورهای بر حسب آن پارادایم غالبی که در زمینۀ علم و فلسفه وجود دارد، دین و دینشناسی هم شکل پیدا میکند. بنابراین مطابق این دیدگاه، دورۀ کنونی که عصر دانش و عمدتاً عصر دانش اثباتی هم هست عمدتاً اسلامشناسی ما تا حدی تحت تأثیر علم به معنای تجربی خود و به معنای همین پارادایم علوم طبیعی قرار میگیرد. ولی من میخواهم این را یک مقدار وسیعتر عرض کنم و در همین دورۀ ما هم بر حسب اینکه تمثیلهایتان را، نگاهی را که به دین دارید از کدام رشته و از کدام علم اتخاذ کردید، این در درک شما از اسلام تأثیر میگذارد. یعنی به هرگونهای هم که اسلام وجود داشته باشد این عینکهای مختلف در ما تأثیر میگذارد.
در مورد بازرگان و طالقانی عرض کردم، در مورد امام بیشتر ایشان دید عرفانی در مورد اسلام داشتند و برخوردی که با مسائل مختلف میکردند یک نوع تمثیل و برداشت عرفانی وجود داشت. البته یک نوع عرفان خاص و ویژهای که من شاید اینجا میتوانم عرض کنم که آن تکثر را ما میتوانیم در قلمروی این عرفان هم گسترش دهیم. مطمئناً درک دوستان عزیز من، آقای دکتر رضایی و دکتر منوچهری، ممکن است درک عرفانی ویژهای باشد که با این درک عرفانی میخواهند نزدیک اسلام شوند و شناخت اسلام پیدا کنند و این هم متفاوت است. میخواهم بگویم که در عرصههای عرفانی هم اینطور نیست که وقتی با عینک عرفان به اسلام نگاه کردیم فقط به یک برداشت واحدی برسیم. نه. مفاهیم مختلفی وجود دارد. خود دکتر سروش بیشتر با عینک علم و فلسفۀ علم به اسلام نگاه میکنند و در مورد آن دیدگاههای مختلفی دارند.
در مورد دکتر شریعتی میتوان گفت که ایشان برای اولینبار با عینک جامعهشناسی به دین نزدیک شد و در جاهای مختلفی از آثار شریعتی، استناد میکند که من به عنوان یک متخصص جامعهشناسی و تاریخ در این مورد صحبت میکنم و این امکان هم هست که از دید دیگری هم این مسئله را بررسی کرد و به پاسخ متفاوتی هم رسید. علاوه بر این، در کارهای شریعتی شما یک جنبۀ ادبی بسیار قوی پیدا میکنید که هم در سبک نگارش شریعتی و هم در سبک سخنگویی او وجود دارد و یک برجستگی ویژهای به فکر او میدهد. شریعتی در واقع از درون علوم انسانی برخاسته که تأکید من بر رشتههای جامعهشناسی، تاریخ، ادبیات و همچنین با داشتن گرایشهای نسبتاً هنری خاصی است و توجهی که به هنر دارد و به هر حال خودش یک هنرمند است و اندیشهای که آفریدۀ اندیشهای هنرمندانه است. با این نگاهِ خاص، شریعتی به دین نگاه میکند. این نکتهای است که من علاقه دارم دوستان به آن توجه کنند. امروز در جامعه بیشتر بحث است که گویا یک اسلام است با یک تعریف مشخص، یک تعریف روشن که فقط همان تعریف رسمیت دارد و فقط باید از همان دید اسلام را نگاه کرد. من میخواهم بگویم که این یک چیز غیرممکن است. اصلاً بحث من این نیست که این خوب است یا بد است. بنده به عنوان یک جامعهشناس که سالها در این رشته تربیت شدهایم و کار کردیم و ذهنمان به شیوۀ خاصی جامعهپذیری علمی یافته و در درون یک چارچوب فکری خاصی کم و بیش تربیت شدیم معمولاً وقتی به سراغ اسلام میرویم به عنوان یک جامعه، به عنوان یک فرهنگ به آن نگاه میکنیم و سؤالاتی هم که مطرح میکنیم سؤالات کاملاً ویژه خودش است و این سؤالات با سؤالاتی که یک فقیه مطرح میکند نمیتواند یکسان باشد. فقیه در واقع یک حقوقدان است و توجهی هم که به مسائل دین و دینشناسی دارد توجهات حقوقی و ویژۀ خاص خودش است و یک نوع داوری و ارزیابی راجع به درست و غلط پدیدهها و رفتارهاست ولی جامعهشناس در واقع با دید متفاوتی نگاه میکند. این به این معنا نیست که جامعهشناس دید خودش را دارد و فیلسوف و عارف و فقیه دید خودشان را. اینها سازمانهای فکری بستهای پیدا می کنند که هرکدام به دیگری ترجمهناپذیر و قابل ارتباط و داد و ستد با دیگری نیست. نباید از این قضیه چنین تلقیای داشت و باید باب گفتگو را بین این چشماندازهای فکری مختلف باز کرد. باید بتوانیم با چشماندازهای فکری مختلف صحبت کنیم بدون اینکه برداشت خودمان از اسلام و سیاست و فرهنگ و جامعه را تنها به یک کدام از این برداشتها تقلیل دهیم یعنی این برداشتهای مختلف امکان تنوعپذیری فکری را فراهم میکند. بماند آن بخشی از تنوعپذیری فکری که مربوط به جایگاه طبقاتی، جایگاه جنسیتی، جایگاه سنی ماست. علیرغم اینکه جایگاه و پایگاه اجتماعی ما و حتی قومیت و زبان و ملیت ما در مورد برداشت دینی و اجتماعی ما تأثیرگذار است در نوع شناختی که ما میتوانیم داشته باشیم رشتههای معرفتی هم دخیل هستند.گرچه من به اسلام خاصی معتقد هستم ولی در عین حال فکر میکنم بخش زیادی از این اعتقاد دینی که داریم به دلیل به این شیوه خاص است. شریعتی اگر یک چنین برداشت دینی خاصی دارد و سعی میکند از تواناییها و ظرفیتهای اسلام شیعی برای ساخت و پرداخت یک نوع ایدئولوژی و ارائۀ یک روش فکری استفاده کند به دلیل این است که در جامعۀ شیعی متولد شده و فرزند محمدتقی شریعتی است و به دلیل این است که متولد خراسان است یعنی به قول خود شریعتی کل تاریخ فکری و اجتماعی و فرهنگی شریعتی پشت سر تفکر و اندیشه او وجود دارد و شریعتی مراجعه میکند به این تاریخ فکری و تاریخ فرهنگی خودش به خاطر خلاقیت.
اینجا به مفهوم دیگری اشاره میکنم تحت عنوان بازیابی فرهنگی که در قالب این مقاله مکتوب کردم و یکی از دیدگاههای مهم دکتر است. بازیابی فرهنگی به نظر من در مقابل امتناع فرهنگی وجود دارد که یک نظریۀ کم و بیش رایجی بوده که در قبل از انقلاب حاکم بوده و در دورۀ بعد از انقلاب هم به شیوههای مختلفی وجود دارد. شنیدهاید که میگویند این فرهنگ به شیوههای مختلف اجازۀ تفکر نمیدهد یا برخی به شکل روشنتر به اسلام و اندیشه اسلامی و شیعی اشاره میکنند و معتقدند که این فرهنگ اجازۀ تفکر نمیدهد بنابراین تفکر ممتنع است. وقتی که تفکر ممتنع است شما باید به الگوهای فکری که به صورت حاضر و آماده و به قول شریعتی به صورت بستهبندی شده وجود دارد میتوانید رجوع کنید و سعی کنید که این نظریات را درونی کنید. این همان بحث ازخودبیگانگی فرهنگی است که از نظر شریعتی ایجاد میشود.
شریعتی در مقابل این بحث امتناع فرهنگی مسئلهای را در یکی از سخنرانیهای خودش مطرح میکند تحت عنوان استخراج و تصفیه منابع فرهنگی. شما بهطور مکرر این بحث را شنیدید و جالب است که این بحث را در دانشکدۀ صنعت نفت آبادان مطرح میکند. میدانید آنجا دانشجویان مهندسی بودند که تربیت میشدند برای استخراج و پالایش نفت و شریعتی این مفهوم را آنجا مطرح میکند و یک نوع مشابهتی میان منابع مادی و منابع فرهنگی برقرار میکند. همانطور که یک مهندس منابع مادی را استخراج میکند و تصفیه میکند و از مواد خامی که حتی تعفنزا هم هستند یک انرژی سازنده تولید میکند که میتواند به زندگی ما گرمی ببخشد و میتواند حیات مادی ما را تأمین کند، در مورد فرهنگ هم، شریعتی چنین دیدگاهی دارد. بازگشت به فرهنگ و به خویشی که شریعتی اشاره میکند این نیست که ما تاریخ و فرهنگی داریم که برتریهایی دارد و بسیاری از چیزها در آن حاضر و آماده است و ما میتوانیم به آن مراجعه و از آن استفاده کنیم، نه؛ مجموعهای از مصالح و منابع خام است و در واقع انبوهی از مسائل متحجر و متجسم و حتی متعفن و مصالحی که جنبههای مثبت هم دارند. اینجا مفهوم روشنفکر از نظر شریعتی که سومین مفهومی است که من در مقالۀ خودم به آن اشاره کردهام مطرح میشود که همانطور که وظیفۀ مهندس این است که به سراغ منابع مادی برود و سعی کند از آن چیزی که در طی قرنها در قعر زمین و زیر طبقات فشرده و متراکم شده و بر اثر شرایط خاص تبدیل به یک مادهای شده، آن را استخراج کنند، به همین ترتیب وظیفۀ روشنفکر هم این است که به منابع تاریخی خود مراجعه کند و آن چیزی که در طی قرنها در این کشور به صورت تاریخ و ادبیات و میراث فرهنگی و دریافتهای دینی و آثار مکتوب و حتی آثار غیرمکتوبی که سینه به سینه به صورت شفاهی به ما رسیده، بتواند تمام اینها را به صورت منابعی بر روی آنها کار کند و استخراج کند، فرآیندی در آن انجام دهد و اندیشهسازی کند. این آنجایی که تفکر ممکن میشود، دقیقاً مثل آنجایی است که مهندسی ممکن میشود. مهندسی کجا ممکن میشود؟ جایی که انسان بتواند این مواد و مصالح اولیه را تبدیل به مواد قابل استفادهای کند. به همین طریق هم وظیفۀ روشنفکر این است که به تاریخ و فرهنگ خودش مراجعه کند و بتواند در صورتهای جدید با بازیابیهای جدید با معنادهیهای جدید آنها را هم استخراج و هم تصفیه کند.
من اینجا میخواهم تفاوت نظریۀ بازگشت به خویش شریعتی را از یک نوع نظریات بومیگرایانه متفاوت کنم. بر مبنای یک نظریۀ بومیگرایانه فرهنگ بومی معیار حق و باطل است یعنی شما میتوانید این فرهنگ را به عنوان ملاک و استاندارد ارزیابی به کار ببرید و در مورد همه فرهنگهای دیگر هم داوری کنید و در موردشان نظر دهید. ما در جامعهشناسی و علوم فرهنگی چیزی تحت عنوان اتنوسنتریزم داریم به معنای قوممداری است. قوممداری به این معناست که بسیاری از اقوام و ملیتها در طول تاریخ معتقد بودند که در مرکز زمین قرار دارند و جهان بر مدار جامعه و اندیشه و معیارها و ارزشهای آنها میچرخد. این یک چیز بسیار طبیعی است. در همۀ جوامع با چنین قوممداریهایی مواجه هستیم. اگر شما به اندیشههای ایرانیان قدیم که معتقدند که جهان هفت اقلیم دارد مراجعه کنید میبینید که وقتی صحبت از اقلیم پارس میشود میگویند اقلیم پارس در مرکز جهان قرار دارد یا در برخی از منابع ایرانی گفته شده که ایران ناف زمین است. به دلیل مرکزیت و تقارنی که ناف در بدن دارد ایرانیان قدیم هم چنین اعتقادی داشتند که ایران در مرکز زمین است. من یک کتاب مردمشناسی را در مورد یکی از قبیلههای استرالیایی مطالعه میکردم دیدم نوشته مردم این قبیله معتقدند که این قبیله در ناف زمین واقع است.
این اتنوسنتریسم بحثی است که پیامدهای منفی بسیاری هم در تفکر خواهد داشت و یکی از مقولاتی است که تفکر را غیرممکن میکند. میخواهم بگویم که شما باید نوع مراجعۀ شریعتی به منابع فرهنگی را با این نوع اتنوسنتریسم متمایز کنید. این به معنای این نیست که فرهنگ بومی ایرانی میتواند به عنوان یک معیار و یک استاندارد نهایی برای تعیین حق و باطل اندیشهها به کار رود. شریعتی این نوع بازیابی فرهنگی را وظیفۀ تمام روشنفکران میداند یعنی این را به عنوان یک راهبرد عمومی برای روشنفکران جهان سوم مطرح میکند. نه تنها روشنفکران ایرانی بلکه روشنفکران آسیایی و آفریقایی هم باید برای ممکن ساختن فرهنگ خودشان به بازیابی فرهنگی بپردازند. یعنی میخواهم عرض کنم که این یک نوع راهبرد عمومی است و خطاب شریعتی به همۀ روشنفکران کشورهاست. اگر قرار است که تفکر صورت گیرد نمیتوانم فکر کنم مگر اینکه در درون چارچوب فرهنگی خودم فکر کنم. منتها این تفکر یک نوع تفکر نقادانه و خلاقانه است که در عین حال من به عنوان یک کردار فرهنگی به این فرهنگ شکل و صورت مجدد میدهم و با نیازهای خودم و وضعیتی که در آن ایستادهام با شرایط جهانی، با شرایط ملی خودم و نیازهای تودههای مردم و مشکلات سیاسی و فرهنگی که با آن مواجهم در رابطه قرار میدهم و یک نوع بازخوانی از فرهنگ میکنم.
هر روشنفکری چنین وظیفهای دارد حتی روشنفکران قبایل آفریقایی اگر قرار است که به آزادی و خلاقیت فکری برسند از نظر شریعتی باید به یک نحوی به مبانی و منابع فکری خودشان مراجعه کنند و بتوانند این منابع فرهنگی را نقد و بازسازی کنند، شکل مجددی به آن دهند و خلاصه بر روی آن کار کنند. اگر نمیتوانند این کار را انجام دهند خلاقیت فرهنگی نخواهند داشت. همینطور که اگر مهندسان آن قبیله نتوانند از محیط زیستی که در آن زندگی میکنند پردازش جدیدی داشته باشند و منابع غذایی مناسب را برای خودشان به دست بیاورند دچار گرسنگی خواهند شد، روشنفکران یک جامعه هم اگر نتوانند این منابع را پردازش کنند دچار یک نوع فقر فرهنگی در جامعه میشوند و طبیعی هم است که پردازش این منابع فرهنگی هم در یک دیالوگ و گفتگو با منابع جهانی صورت خواهد گرفت. یعنی از نظر شریعتی شما از یک سو بر فرهنگ خودتان متمرکز هستید و به فرهنگ و منابع فرهنگی درونی خودتان توجه دارید و میپردازید، و از طرفی دیگر به منابع علمی و منابع جهانی و منابع اندیشه که وجود دارد. به این خاطر است که شریعتی در جایی میگوید من در مثلث اسلام، اگزیستانسیالیسم و سوسیالیسم میاندیشم. یعنی شریعتی خیلی مشکلی ندارد که بگوید تفکر من در فضای مثلثگونهای هست که این فضای مثلثگونه فضای فکری در قرن بیستم را یعنی دورهای که شریعتی در آن کار میکند ساخته است. در این دوره از یک طرف دیدگاههای اگزیستانسیالیستی در فضای روشنفکری وجود دارد که این دیدگاههای اگزیستانسیالیستی یک مقدار به دغدغههای فردی و وجودی انسان توجه دارند و دغدغههای زیباشناختی یک نوع فرهنگ طبقۀ بالاست که به آنها میتوان گفت روشنفکران وجودی که مسائل و دغدغههایشان نوعی دغدغههای وجودی است و شریعتی یک مقداری از این متأثر میشود و در کویر میتوان این نوع اندیشههای شریعتی را پیدا کرد، اندیشههایی که یک نوع حدیث نفس است، یک نوع گفتگوی شریعتی با خودش است و دغدغههای وجودی خودش را منعکس میکند و از طرف دیگر هم سوسیالیسم است که دغدغۀ نان دارد. اگر بخواهیم تفکیک دیگری هم انجام دهیم سوسیالیسم که دغدغۀ نان دارد و اگزیستانسیالیسم که دغدغۀ آزادی دارد و دنبال آزادی است، دنبال حق انتخاب است و تأکیدی که روی حق انتخاب میکند و اینکه انسان باید ماهیت خودش را بسازد و یک کنشگر خلاق باشد و میخواهد انسان را آزاد کند، او را به یک اندیشهای که دغدغۀ نان دارد پیوند میدهد. بعد سعی میکند به اسلام بُعد ایندویدوالیستی و فردگرایانه اگزیستانسیالیستی دهد که به مسائل فرد میپردازد و به دغدغههای وجودی انسان؛ اسلامی که برایش مسئله تنهایی و مرگ و دغدغههای وجودی مطرح است و به نحوی با روح سروکار دارد. البته اگزیستانسیالیسمی که شریعتی به آن توجه دارد یک نوع اگزیستانسیالیسم بیشتر دینی است تا اگزیستانسیالیسم سکولار و از آن طرف هم سعی میکند بر مسئله فقر، مسئله جنگ طبقاتی، دغدغۀ نان و مسائلی مثل این تأکید کند و یکچنین بازخوانی را در فضای سهگانه انجام میدهد. در رابطه با اندیشههای شریعتی فکر میکنم شریعتی تفکر کردن را به ما آموخت. یکی از بحثهایی که در مورد خود دکتر میشود این است که در ارزیابیهایی که صورت میگیرد برخی میگویند شریعتی حرفهای خوبی زد ولی اشتباهاتی هم داشت ولی من میگویم ما در مورد همۀ متفکران میتوانیم این حرف را بزنیم و بگوییم که حرفهای خوبی داشتند ولی اشتباهاتی هم کردند. در مورد چه کسی نمیشود این حرف را زد؟ بهترین شیوه برای خنثی کردن یک متفکر این است که بگوییم حرفهای خوبی در بحثهایش دارد ولی اشتباهاتی هم کرده است. ولی آن پارادایم فکری ویژۀ شریعتی را اگر بخواهیم پیدا کنیم به نظر من مسئله تفکر است و تأکیدی که بر روی خلاقیت داشته است و تأکیدی که بر روی باززایی فرهنگی در این جامعه و فکر کردن روشنفکران داشته است.
بعد از انقلاب خیلی از روشنفکران شریعتی را نقد کردند ولی جالب این است که بسیاری از اینها شاگردان شریعتی بودند و از دل سنت شریعتی برآمدند. شریعتی طبیعتاً اشتباهاتی داشت. شاید بتوان گفت شریعتی برخی از جاها اشتباهات سهمگینی داشت ولی در آنچه که پارادایم فکریاش بود و آن هم ایجاد تفکر و خلاقیت فردی در یک جامعه و در بین روشنفکرانش و حتی در بین تودههای مردم موفق بوده است. این پارادایم ویژۀ شریعتی پارادایمی است که ما هنوز به آن نیاز داریم حتی اگر خود شریعتی در تحقق این پارادایم دچار مشکلات یا اشتباهاتی هم شده باشد و نتوانسته باشد آن طور که باید و شاید آن را پیاده کند. این تعبیر مهندسی فرهنگ که من البته چندان از این واژه خوشم نمیآید ولی به این دلیل که در آنجا از این تعبیر استفاده میکند و این دو را با هم مقایسه میکند و میگوید روشنفکر مثل مهندس است که باید این منابع فرهنگی را فعال و بازسازی کند . واقعاً اگر شریعتی در بخشی از این مهندسی فرهنگی اشتباهاتی هم انجام داد ولی الگویی که ارائه میدهد الگویی زنده و قابل استفاده است. شریعتی در کویر در داستان آن مرغی را تعریف میکند که بچههایش را زیر پروبال خود نگه میدارد و پرورش میدهد و بعد از یک مدتی این جوجهها میخواهند به این مرغ نزدیک شوند و زیر پروبالش قرار گیرند مرغ بر سر آنها تک میزند و آنها را از خود میراند. شریعتی این را اینطور تعبیر میکند که یک بلوغی است که مادر علاقه دارد که فرزندش بیابد یعنی با وجود اینکه زیر پروبال خودش رشد داده ولی این تُکها را میزند که آنها را از خود دور کند. شریعتی به خیلیها تک زده است. از خیلی از کسانی که با شریعتی کار کردند اگر بپرسید میبینید که همان دورۀ حیات خودش سعی کرده خیلیها را از خودش دور کند به این خاطر که به خلاقیت و پیدایش اندیشۀ خلاق در بین روشنفکران بسیار توجه داشته و اهمیت میداده. همین جسارتی را به ما میدهد و باید این جسارت را داشته باشیم که همین کار را در قبال خود شریعتی انجام دهیم. یعنی حالا که روشنفکران نسل نو در شرایط ویژهای قرار دارند و بسیاری از فضای اجتماعی سیاسی و فرهنگی ما تغییر کرده و دگرگون شده، نباید شریعتی را مانند یک پکیج و دستورالعمل آماده بخواهیم مصرف کنیم. خود دکتر هم این را گفته که «من در پی دادن یک جواب تستی و ارائه چند فرمول تند و تیز و طرح همۀ راهها و بیراههها و تفسیر و تشریح یکایک آنها برای مردم نیستم». کسانی که دنبال تفکر نباشند وقتی با اندیشۀ شریعتی برخورد میکنند انتظار دارند بهطور تستی مجموعهای از جوابها و فرمولهای تند و تیز را که به راحتی به شما میگوید چه بکن در اختیار شما قرار دهد. ما نباید انتظار داشته باشیم شریعتی در زمانه و دورۀ خودش دغدغه و اضطراب انتخاب را خیلی کشید و یکی از عواملی که این مرد بزرگ را خیلی زود از پا درآورد شاید همین دغدغه و اضطراب و نگرانی بود که برای انتخابهای خودش داشت. شریعتی یکی از ویژگیهای انسان را آگاهی، انتخاب و آفرینشگری میداند و روی مقولۀ انتخاب بسیار تأکید دارد. یک مقدار نزدیکی و خوشامدش از فکر اگزیستانسیالیستی هم به همین دلیل است که اگزیستانسیالیسم روی انتخاب انسانها بسیار تأکید میکند. شریعتی انتخاب میکرد و معتقد بود که این انتخاب او نیز ممکن است پیامدهایی داشته باشد. ممکن است به جاهایی برسد که معلوم نیست چه باشد ولی تنها راه ممکن را انتخاب میدانست. ما چارهای جز انتخاب نداریم. اگر بخواهیم انسان باشیم باید انتخاب کنیم پیش از آنکه اجازه دهیم برایمان انتخاب کنند. حتی اگر این انتخاب همراه با اشتباه باشد ما پیامبرانی نیستیم که حقایق را به تمام و کمال و به روشنی و دقت از وحی مستقیماً بگیریم و نه امامانی که صیانت و هدایت عصمت ما را از ذلت و ذلالت نگه دارد؛ مردمی هستیم مثل همه و در سطح همه. خطا میکنیم، میلغزیم در راه سکندری میخوریم، تحت تأثیر ضعفهای بشری هستیم و ناچار حقیقت را با رنج و فکر و جستجو و سؤال و تحقیق و کمک کتابها و یاری دانشمندان و بهرهگیری از کار پژوهشگران و راهنمایی محققان سراغ میگیریم. این کاری است که باید به تدریج انجام دهیم. باید اندک اندک آن را به چنگ آوریم باید بپذیریم که هر گامی که برمیگیریم اگر مطمئناً از گام پیش جلوتر است از گامهای بعدی نسبت به حقیقت کامل و حق مطلق عقبتر است و باید بپذیریم که در عین حال در هر گام ممکن است خطا کرده باشیم و در هر لحظه ممکن است گامی به عقب برگرفته باشیم.
من این سخن شریعتی را پایان بحث خودم قرار دادم. از توجهتان متشکرم.