قطعهای کوتاه از حدیثی طولانی
الف) معلم دخترکم، دخترکی را زده بود. در پاسخ به اعتراض خجالتی تک و توک اولیا، گفت:
این برداشت محصول ذهن مشکلدار برخی بچهها است (البته به این شیکی نگفت. من کسی را نزدم. همهی این حرفها را با قسم به جان ائمهی اطهار و به خصوص امام زمان میگفت.)
گفتم : خانم! این امر که دستی بر گونهای نشسته است، یک اتفاق است. اتفاقی که افتاده و همگان دیدهاند و صدایش را هم شنیدهاند. اما اینکه این نشستن دست بر گونه، سیلی است یا نوازش، البته برداشت است. تنها راه این است که برویم سراغ کسی که کتک خورده و ببینیم احساسش چه بوده. نوازش یا سیلی؟ (دخترک معصوم صدای کتک خوردنش را در نیاورده بود، شهود خبر رسانده بودند.)
جوابم را نداد و رو به دیگران دادش به هوا رفت که من دارم جوسازی میکنم.
ب) معلم دخترکم در پاسخ به اعتراض کودکانی که کتک خورده بودند، گفت :
مدام نروید خبرکشی کنید و بگویید معلم ما را زد، کل ماجرا را تعریف کنید. راستش را بگویید. بگویید شما چکار کردید که من مجبور شدم دست روی شما بلند کنم.
گفتم : خانم! آخر شما که مربی هستید، با تجربه هستید، بر جایگاه مقدس تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش تکیه زدهاید، درست نیست قاطعیت را با خشونت صرف کنید. اینها نوجوانند. فوقش شلوغ هم کنند، اقتضای سن و سالشان است.
روی از من برگردانید. دستش میرسید مرا هم میزد.
ج) معلم دخترکم در پاسخ به خواهش اولیا که اندکی آزادی و شخصیت دادن به بچهها برای رشدشان لازم است، گفت:
مدام میگویند چرا به بچهها آزادی نمیدهید، مثلا مثل خارج. صادقانه باید خدمتتان عرض کنم که متاسفانه بچههای ما جنبه ندارند. در خارج بچهها، همه با ادب، مرتب، متین و فرمانبردار مینشینند تا مثلا نوبتشان شود. برای حرف زدن اجازه میگیرند (طوری حرف میزد که گویی یک دور دو قارهی پیر و جدید را زده است) خوب آزادی به اینها میآید. از آزادی سوء استفاده نمیکنند. با ما فرق دارند.
گفتم : خانم! به امام زمان این طوری نیست. همه جای دنیا، کودک و نوجوان و جوان میل به سرکشی و فضولی و عدم تبعیت و گریز از نظم دارد. حتی در برخی مدارس مسئولان برای برقراری نظم در مدرسه از نیروی انتظامی کمک میگیرند. همهی جای دنیا هم، نیز مسئول و معلم و مربی میل به سوء استفاده از موقعیتش دارد. حتی تا پای سوءاستفاده از حریم نوجوان هم میرود. فقط فرق ما با آنها در این است که همگی، همگان را کنترل میکنند تا خطایی بیمجازات نماند، همین.
خشم همهی صورتش را گرفته بود و آشکارا نشانههای تهدید در نگاهش دیده میشد؛ چیزی شبیه خدمتت خواهم رسید.
د) فردای آن جلسهی گفتوگو، معلم دخترکم خطاب به او که بیش از حد فضولی کرده و ماجراهای مدرسه را برای مادرش و دیگران تعریف کرده بود، گفته بود :
من کار ندارم چه «…» داری میخوری. باید ساکت باشی و گوش کنی.
ه) من دیدم که در این جلسهی کوتاه یک ساعتهی بحث ما اولیا و ان معلم و نیز عوارض بعدی آن، عملا یک دور تاریخ بیست سالهی خودمان را از چندین منظر دور زدهام. از این قرار :
تفاوت امر واقع و تفسیر آن. آیا امر واقع، خارج از ذهن این کودک بیمار و آن معلم دانا وجود دارد و یا امر واقع چیزی جز شکل و شمایلی که در چشم و ذهن و دل این یا آن، شکل میگیرد نیست. ملاک تشخیص چیست؟ احساس سوزشی است که از برخورد دست با گونه تجربه شده و یا تصویری که در اذهان دیگران شکل گرفته؟ برای فهم و شناخت امر واقع باید رفت سراغ کتک خورده، کتک زده و یا سراغ دانشاموزانی که وقوع حادثه را شاهد بودهاند (به خصوص که بعضی از بچهها اصلا صحنه را ندیده بودند یا توجهشان را جلب نکرده بود.)
درک علت و معلولی مکانیکی از حرکت ماشین خشونت (تو کردی، من هم زدم). این شیطنتهای شاگردان است که معلم را وادار به خشونت کرده و یا خشونت معلم است که منتظر فرصت برای کوبیدن و تحقیر است؟
آموزش باید با هراس و ترس از عقوبت همراه شود یا شکل و شمایل یک گفتوگوی صمیمی و دوستانه را میان آموزگار و شاگرد دارد؟
این تجربه آزادی است که آدمها را جنبهدار میکند یا باید اول جنبه داشت تا آزادی در دسترس قرار گیرد؟
شفافیت خوب است یا بد؟ حقیقت را تا کجا، چگونه و تحت چه شرایطی باید گفت. حفظالصحه ایجاب میکند تا هنگامی قادر به پرداخت بهای آن نباشی، سکوت پیشه کنی و دندان روی جگر بگذاری.
و) این که این سوالات فلسفی است، جامعهشناسانه یا از نوع مردمشناسانهاش، نمیدانم. فقط میبینم که بچهی من کتک خورده (مثل خیلی از همشاگردیهای خودم و خودش) و امروز بیزار از درس و مشق شده (مثل خیلی از بچههای این نسل) و حالا حالا هم کتک خواهد خورد (و برای همین هم هست که دوست دارد به قارهای برود که بچههایش جنبه دارند) و معلمش را هم دوست ندارد و دعا میکند هرچه زودتر سال تمام شود و این همه برای اینکه هنوز که هنوز است پاسخ به آن چند سوال روشن نیست.
به امام زمان این گفتوگو که نوشتهام خیالی نیست، بهانه نیست، به در گفتن تا دیوار بشنود نیست. همین هفتهی پیش اتفاق افتاد و بیشک هفتههای دیگر هم اتفاق خواهد افتاد و حالا حالاها نیز. این همه برای اینکه هنوز که هنوز است پاسخ به آن چند سوال روشن نیست، نه برای اولیا و نه برای مربیان. از ما که گذشت. از نسل سومیها هم همینطور. نسل چهارمیها چه خواهند شد؟