فضیلتِ خطابه و کنشِ خلاقانهی سیاسی
چشمانداز ایران: دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی، استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی هستند. آنچه در این یادداشت آمده، متن تصحیحشده سخنرانی دکتر کاشی در میزگرد “شریعتی و فلسفه سیاسی” در سمینار “شریعتی، دیروز، امروز، فردا” است که در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۳۸۶ در حسینیه ارشاد ایراد شده است. پینوشتها توسط چشمانداز ایران و برای سهولت استفاده خوانندگان افزوده شدهاند.
دکتر شریعتی پدیده شگفتانگیزی است. بهرغم آنکه افق روشنفکری در ایران با دکتر شریعتی فاصله زیادی گرفته است، او هنوز هم به شدت دوست داشته میشود و در خاطرات جمعی ما تداوم دارد. ما کسان بسیاری داریم که اثرگذار بودهاند، سخنان بدیع گفتهاند و نوآوریهایی داشتهاند، اما فراموش شدهاند. من میخواهم بپرسم نقطهقوت شریعتی کجاست و اگر بخواهیم به گوهر پدیده دکتر شریعتی بپردازیم، آن گوهر چیست که به او این قدر تداوم میبخشد؟ آن چیزی که من به عنوان گوهر دکتر شریعتی به آن اشاره میکنم عمدتاً بهمثابه نقد و تخفیفشان او انگاشته میشود. اما میخواهم بگویم چرا آنچه به نظر برخی تخفیفشان دکتر شریعتی است، سرمایه هنوز ناشناخته دکتر شریعتی است. آن مفهوم، مفهوم خطیب است. گوهر دکتر شریعتی که او را اینهمه تداوم بخشیده است، خطیب بودن اوست. هستند کسانی که شریعتی را خطیب میخوانند تا او را دانشمند و نظرورز و مولد نخوانده باشند. او را خطیب مینامند تا او را از صف دانشمندان جدا کنند. من در این گفتار، از خطیب بهمنزله چهره رویاروی دانشمند و فیلسوف بهمعنای فضیلتمندانهاش دفاع میکنم. من از خطیب سخن میگویم بهمعنای دقیق یونانیاش.
برای تبیین آنچه مقصود نظر من است باید کمی دربارهی چند و چون این مفهوم و معانی متفاوت آن سخن بگوییم. در تاریخ فلسفه از خطابه و خطیب به سه معنی یاد شده است؛ نخست، دروغپرداز، دوم کارگزار فیلسوف و سوم خطیب بهمنزله آفرینشگر حقیقت. من به معنای سوم شریعتی را خطیب مینامم. خطیب به معنای دروغپرداز، همان کسی است که مزدور بنگاههای قدرت است. به این معنا، خطیب برای پیشبرد اراده و تحریک مردم به هر سمت و سویی، پول میگیرد و زندگی میکند. دروغزنی که فیلسوفان یونان به شدت آنها را مذمت میکنند و آنها را کارگزارن قدرت میدانند. من شریعتی را به این معنا خطیب نخواندم. اما خطیبی دیگر وجود دارد که فیلسوفان آن را میپذیرند. از این حیث که فیلسوف زبان گفتگو با مردم را ندارد، از خدمت یک خطیب استقبال میکند، اگر خود را در خدمت تبلیغ آموزههای او قرار دهد. در معنای اول، خطیب رو در روی فیلسوف و در معنای دوم خطیب در خدمت فیلسوف است.
شریعتی اما به هیچیک از دو معنای مذکور خطیب نیست. معنای دیگر خطیب این است که خطیب رقیب فیلسوفان است. گویی دو مفهوم از حقیقت وجود دارد. حقیقتی که فیلسوف کشف میکند و حقیقتی که خطیب خلق میکند. خطیب با این معنا، آفرینشگر حقیقت است، اما حقیقتی کاملاً متفاوت با حقیقتی که فیلسوفان از آن سخن گفتهاند. در متون یونانی، به هر سه معنایی که عرض کردم خطیب وجود دارد. من از ایسوکراتس۱ یاد میکنم. او دقیقاً به همین معنای سوم، روبروی افلاطون میایستد و مدعی میشود که فلاسفه فقط یک مجموعه زریبافان و نازککاران علافاند که خدمتی به مردم نمیکنند. این مفهوم در پیشاسقراطیان ریشه دارد، اما ارسطو آن را به خوبی بازسازی میکند. بنابراین محور صحبت من مقایسه حقیقتی است که حاملانش خطیبانند و حقیقتی که حاملانش فیلسوفانند. من به این معنای سوم، شریعتی را خطیب نامیدهام. دستکم با چهار محور میشود از حقیقت خطیبان در مقابل حقیقت فیلسوفان دفاع کرد:
۱. چیستی حقیقت : فیلسوفان حقیقت را امری عینی و موجودی مستقل از ذهن ما میپندارند. در حالیکه خطیبان، حقیقت را زاده خلق و ابداع میدانند. خلق و ابداعی معطوف به تحقق خیر عمومی. بنابراین فیلسوف مدعی است گزارشگر حقیقت است. اما خطیب مدعی است حقیقت امر پیشاپیش موجود نیست. اساساً حقیقت، مفهومی خواندنی و دیدنی نیست. حقیقت، مفهومی نوشتنی است. حقیقت، نوشته و خلق میشود. حاصل نگاه گزارشگرانه به جهان نیست، حاصل نگاه خلاقانه به جهان است. این مفهومی است که ارسطو آن را به درستی سازمان میدهد و میگوید سیاست از جنس حکمت عملی است و رویاروی فیلسوفانی میایستد که حقیقت را به منزله حکمت نظری دنبال میکنند. حقیقت در واقع در خدمت آرمان خطیب است و در خدمت اراده عملی که برای تحقق یک خیر عمومی دارد. خطیب، عالم را قرائت میکند و مفهومی نه در خدمت یک مفهوم نظری، بلکه در خدمت یک حکمت عملی میآفریند. پس حقیقتِ خطیب اصیل و از جنس آفرینش است نه از جنس گزارش بیطرفانه.
۲. روش وصول به حقیقت : نزد فیلسوفان، وصول به حقیقت از طریق سلوک عقلانی امکانپذیر است. حقیقتی موجود است. حقیقت، امر پیشاپیش موجودی است که فیلسوفان، گزارشگرانِ صادق آن حقیقتِ پیشاپیش موجودند. در حالیکه نزد خطیب، حقیقت رویدادی است که با حضور خطیب در صحنه آلام انسانی، آغاز به حیات میکند.
۳. خاستگاه و محل برآمدن حقیقت : فیلسوف، حقیقت را در عزلت و تنهایی، در دوری از عرصه عمومی جستجو میکند و با آن ملاقات میکند. فیلسوف افلاطونی تنها هنگامی امکان سلوک به سمت حقیقت پیدا میکند که از غار بیرون میآید و در عزلت و تنهایی خود حقیقت را کشف میکند. اما حقیقت خطیب از طریق مشارکت در عرصه عمومی متحقق میشود. درست در میدان حضور و نظارت و مشارکت همگان. عرض کردم که حقیقت خطیب نه از جنس گزارش بلکه از جنس نگارش است، نوشتن است، خطیب آن را آغاز میکند وگرنه این نوشتن در عرصه عمومی آغاز میشود. نوشتن حقیقتی که در خطابه تحقق پیدا میکند در عرصه عمومی زاده میشود. خطیب آن کسی است که تنها قادر است تمام اسطورهها و باورهای فرهنگی، تمام خاطرهها، تمام انگیزههای جمعی مردم را بازخوانی و بازآفرینی کند. آن را در یک موقعیت معین زمانی چنان میخواند که راهگشای افق جدیدی در ساحت امر سیاسی باشد. بنابراین شما میتوانید از نسبت ارکستر و خطیب یاد کنید. چنانکه ارکستر و پیانو مجموعه سازهایی است که در خدمت یک ساز مرکزی قرار میگیرد، خطیب چیزی را مینوازد ولی پیرامون خودش مفاهیم و پدیدههای کثیر فرهنگی و تاریخی را در یک موقعیت خاص زمانی چنان فشرده میکند که انرژی لازم را برای گشودن افق در عرصه سیاست مهیا میکند. خطیب در همین معنای سوم در تلاقی بین خرد، حس و عاطفه پدیدار میشود. مفهوم صرفاً سخنپردازانه و عقلانی نیست. مفهوم پیچیدهای است در تلاقی این پدیدهای که عرض کردم.
۴. عرصه تجلی حقیقت : حقیقت فیلسوف در مارواء زندگی روزمره و زندگی سیاسی تحقق پیدا میکند. در حالیکه حقیقت خطیب در عرصه سیاست، تجلی و حضور پیدا میکند. به این معنا، فیلسوف قائل به تقدم حقیقت بر سیاست است، در حالیکه خطیب به تقدم سیاست بر حقیقت باور دارد. حقیقت از نظر فیلسوف، امر کلی نامشروطی است که تنها در حوزه سیاست تجلی پیدا میکند. دقیقاً به همین معناست که میتوانیم از فضیلت خطابه همانطوری دفاع کنیم که مونتسکیو از فضیلت سنت دفاع میکرد. مونتسکیو میگفت سنت، امر پیشاپیش موجودی نیست و از سنت بهمثابه یک میراث، به هیچمعنا نمیتوان دفاع کرد. سنت به معنی میراث، حاوی هیچ فضیلتی نیست اما خانه فضیلت به یک معنا سنت است. به چه شرط؟ به شرط آنکه مرد سیاسی بتواند چنان خوانشی از سنت ارائه کند که راهگشای افق تازهای در عرصه سیاست باشد و گشودن افق تازه در عرصه سیاست جز با این تکیه شاعرانه و خلاقانه به منظومه سنت از نظر مونتسکیو ناممکن است. فقط به این معنا این افقگشایی امکانپذیر است. خطابه به همین معنای فضیلتمندانهاش، به همین معنایی که عرض میکنم، تنها شرط گشودن افق در عرصه سیاست است.
شریعتی با وجوه تمایز گفته شده، یک خطیب و رویاروی فیلسوفان و دانشمندان است. خطیب بیش از آنکه مولد آگاهی باشد، مولد انرژی و نیرو است، همزمان مولد یک سرمایه جمعی نیز هست. آنکه تولید سرمایه میکند، هوس و میل مصادره را تولید میکند. شریعتی میراث بزرگ جمعی ماست، به همینجهت قابلیت مصادره نیز پیدا کرد و در همانحال که سرمایه یک جنبش اجتماعی بود، به خمیرمایه ساماندهی به یک نظم سیاسی نیز تبدیل شد. این تمایز مهم فیلسوف و خطیب است. فیلسوف با مدل افلاطونی به خودی خود افقی نگشوده است تا سرمایهای بیاندوزد. اما خطیب با گشودن افق، خود به یک سرمایه بزرگ تبدیل شده است. چنین بود که دکتر شریعتی و میراثی که آفرید از جمله بزرگترین سرمایههای مشروعیتبخش به نظم سیاسی پس از انقلاب بود. شریعتی البته برای مدتی کوتاه، به ویترین قدرت فراخوانده شد و آنچه افق میگشود، اینک عامل کنترل نظم سیاسی شد.
نقد شریعتی در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد از همین منظر معنادار بود. کسانی که رقیب علیالاصول این خطابه محسوب میشدند، حالا در مقام گشودن و شالوده شکستن این منظومه برآمدند. فیلسوفان به جنگ و تسویه حساب با خطیبان آمدند. منصفانه این است که نگاههای فیلسوفانهای که برای شالودهشکنی میراث شریعتی بعد انقلاب ظاهر شد، گامی در جهت باز کردن فضای سیاسی در ایران برداشتند. آنها لازم بود که این شالوده را بشکنند و شکستند، اما چگونه شکستند؟ فضیلت را از حوزه سیاست به بیرون سیاست بردند. به حقیقت، جوهری غیرسیاسی بخشیدند. به جای اینکه حقیقت را در عرصه عمومی بنویسند در عرصه خصوصی نوشتند و حوزه نظر را به کلی از حوزه عمل جدا کردند. این منظومه و پارادایمی که پس از انقلاب زاده شد، این پیامد ناخواسته را داشت که به جد، افق عمل سیاسی را در ایران به نحو دیگری گشود. اما همان نقدهایی که میتوان به سازمان فکری شریعتی عرضه کرد، همان نقدها را میتوان به سازمان فکری که حاصل این پارادایم جدید پس از انقلاب است، عرضه کرد. چنانکه من لزوماً از گزارههای معرفتی شریعتی دفاع نکردم، از عنصر خطابیش دفاع کردم.
مقصودم بهطور مشخص، موجی است که از اوایل دهه هفتاد و با ظهور جریان لیبرال و با دکتر سروش ظاهر شد. دکتر سروش به نقد دکتر شریعتی بهمنزله یکی از سرچشمههای بازتولید مشروعیت ایدئولوژیک تاخت. این تاخت، تا جاییکه به گشودن فضای سیاسی ایران کمک کرد، یک یورش مبارک بود. اگرچه میتوان وجه مثبت و تاثیرگذار آن را خطابه دانست. هنگامی که منظرگاه صدق و کذب را وانهیم و به کارکرد نقد ایدئوژی شریعتی بنگریم، و کارکرد آن را مثبت قلمداد کنیم، از یک خطابه به معنای فضیلتمندانهاش سخن گفتهایم. اما تا جاییکه به مضمون فیلسوفانه این نقد توجه کنیم، چرخش دهه هفتاد، به معنای خالی کردن عرصه عمومی از مقوله فضیلت و هنجارمندی اخلاقی است. حال میتوان همان منظومه نقدکننده را از منظری بازسازی شده از فضیلت خطابه، موضوع نقد و داوری قرار داد. اینک میتوان با همان قدرتی که منظومه شریعتی قابل نقد است، این منظومه را هم به نقد کشید. مانند آنکه مردم را به منظومه بیتاریخ، بیفرهنگ، بیسنت، بیمیراث بدل میکند که فقط متکی بر نفعشان عمل میکنند و میخواهند دموکراسی را از جمع جبری این منافع استخراج کند. بهعلاوه این روایت، تا حدودی تحتتاثیر مفهوم عرصه عمومی هابرماس، سیاست را به گفتگوی نخبهگرایانه روشنفکران و دانشمندان وانهاد. (دست کم در روایت ایرانی از هابرماس در دهه هفتاد) بزرگترین هنر روشنفکرانی که در این عرصه عمومی حضور دارند، نقد رادیکال است و متوقع یک دولت گوش به فرمان این گروه نخبه است. بنابراین منظرگاه، مناسبات دموکراتیک چیزی نیست جز اریستوکراسی روشنفکران. اما شما ببینید این تصور الیتیستی که امروز نقش خطیبان را کنار نهاده، و مدال و دسته گُلش را بر گردن دانشگاهیان و متفکران و فیلسوفان نهاده، به کجا انجامیده است.
به نظر میرسد نیازمند سنتز تازهای از نسبت میان فیلسوفان و خطیبان هستیم. آزمون خطیبان فضیلتمند و دانشگاهیان و فیلسوفان خردمند، هر دو بهرههای مثبت و منفی فراوانی به بار آورده است. اینک جامعه ما بیش از هر زمانی مستعد سنتز تازهای میان دو افق مذکور است. جامعه ایران امروز، نه به دهههای چهل و پنجاه شباهت دارد که خطیب قادر باشد به همان اندازه شریعتی توفیق حاصل کند، و نه به اندازه ایران دهه هفتاد، به تاملات نظری و فیلسوفانه دل خوش میکند. آنچه مهم است، تلاش برای ترکیب این دو تجربه تاریخی است. گفتگو از این سنتز، خود مجالی دیگرطلب میکند.
۱. ایسوکراتِس : (۳۳۸–۴۳۶ پیش از میلاد) از خطبای نامدار و اساتید بلاغت در یونان باستان بود و در زمره ده خطیب برجسته آتیک جای داشت.