فراسوی نیک و بد : شریعتی در متونِ دانشگاهی
مسئله این است که ما وقتی مؤمن میشویم، میبینیم هیچ فایدهای ندارد؛ روشنفکر میشویم، میبینیم باز هم به هیچ جا نرسیدیم. اینکه ما یک مفهوم واحدی را به نام مذهب یا به نام تصور مذهبی یا جهانبینی مذهبی در ذهن داریم و با این مفهوم ثابت مشترک از مذاهب، در زندگی بشری، مخالفیم یا موافقیم، هردو غلط است است…”
پیش فرض این نوشته این است که شریعتی، ناشناخته مانده است. هدف آن این است که دعوت به شناختن کند. روش آن این است که او را از دسترس دوستان و دشمنانش، از شیدائی و شیادی، و از خیر و شر خارج سازد، تا بدین ترتیب امکانشناسائی میراث او فراهم گردد.
گرچه شریعتی در دانشگاه درس خواند، درس داد، و دانشجویان را امید تاریخ فردا دانست، ولی خود در چارچوب خشک نظام دانشگاهی نگنجید، در بند قضاوت دانشگاه نشد و به مسئولیت خود اندیشید. او از دسترس نفرینها و آفرینها خارج شد. حال که چنین است، چرا این نوشته میخواهد صلاحیت بررسی آراء و نظریات او را در انحصار روش علمی – دانشگاهی بداند؟ جواب به ساده گی این است که راه مطمئنتر دیگری سراغ ندارد. مصلحان و متفکران سیاسی – اجتماعی بسیاری با رویکردهای مشابه شریعتی بودهاند که روح و جوهر پیامشان در عشق دوستان و نفرت دشمنانشان گم شده است. معنی این امر اما این نیست که با روش دانشگاهی چنین اتفاقاتی نمیتواند بیفتد، معنی آن این است که با روشی مشابه میتوان به چنین مواردی پاسخ گفت. به روضه خوان اما که دین میفروشد تا اشک بستاند و به شیاد شادمان که شرف فرو میگذارد تا فقط بخنداند، نمیتوان پاسخ گفت. از این رو هدف این نوشته این نیست که با ردیف کردن چند اثر دانشگاهی نشان دهد که شریعتی انسان خوب و مهمی است. کسی که جنین کند نه شریعتی را، که علیرغمِ زمین و زمان حضور خود را در قلب تاریخ فردا جاودانه کرده است، میشناسد و نه دانشگاه را که ماهیتأ با امور دیگری سر و کار دارد. هدف فقط این است که با روش دانشگاهی، با همه محودیت هایش، کمتر ومشکلتر میتوان هر چیزی را به هر کسی نسبت داد.
از نظر این نوشته اما، حتی اگر همه نظریات شریعتی منسوخ و بی اعتبار شده باشند، هیچ از اعتبار، ارزش و حیاتی بودن دعوت او کم نمیکند. امری که نه دشمنان او به فهم آن نائل آمدهاند و نه دوستدارانش آن را به صراحت اعلام کرده اند. هنوز ما همگان به دعوت او، همچون ماهی به آب محتاجیم. او یک متفکر ملی بود. آخرین تصویر شریعتی، همچنانکه گفتهاند، ” نه گفتن ” به واقعیت نا عادلانه جهان و ایمان او به امکان زیست جهانی انسانیتر بود. همه تلاشهای او در چار چوب این رویکرد قابل بررسی است. او تا همانجا آمد که در آثارش منعکس است، بقیه را به نسل بعد از خود وانهاد. نظریه “دموکراسی متعهد ” او اگر محل اشکال است، و نظریه “بازگشت ” او اگر محل امکان سوء برداشت، باید به جستوجو رفت و نظریات روشن تری آورد. نه اینکه متکی به تئوریهای ما قبل آن، تئوریهایی چون دموکراسی سوارهها و جهان شمولی مدرنیته، به مقابله با این اندیشه برخاست. شریعتی، خود مستند به آثارش، آن تئوریهای پیشینی را خوانده بود، هضم کرده بود و از آنها عبور کرده بود. اوضاع کسی که شریعتی را خوانده باشد، به تعطیلات تاریخ نمیرود، خرسند نمیشود که انحطاط اخلاقی نهادینه شده است، و به واقعیتی شوم سر سپرده نمیشود.
روز جمعه ۱۴ آوریل ۲۰۰۴، پرفسور شاهرخ اخوی، مهمان انجمن فرهنگی نگاه بود. از او که در دانشگاه تورنتو، دربارهی دولت در نیمه دوم دوره پهلوی و دولت پس از انقلاب سخن میگفت، سئوالی بدین مضمون شد که اندیشههای کسانی مانند آلاحمد و شریعتی تا چه حد با مبانی ایدئولوژیک رژیم جمهوری اسلامی قرابت دارد؟ به عبارت دیگر چه نسبتی میتوان بین این اندیشهها و رژیم پس از انقلاب برقرار کرد؟ اخوی در پاسخ گفت: هرکس که آثار شریعتی را خوانده باشد، میداند که هر بخش از اندیشه او که مبهم باشد، مقابله او با درک روحانیت از اسلام و مبانی ایدئولوژیک رژیم جمهوری اسلامی، امری بیتردید است.
دوستی که خود از دوستداران اندیشه شریعتی است، در پایان جلسه به یاد آورد که سال پیش در آمریکا، سخنرانیای پیرامون دو تلقی متناقض از اسلام سیاسی (شریعتی و خمینی) داشته، که پرفسور اخوی نیز آنجا بوده است و به سخنان او و نحوه تقسیمبندی او از نظراتی که پیرامون شریعتی وجود دارد، ایراد گرفته است. حرف این دوست، این بوده است که عدهای میگویند آنچه پس از انقلاب اتفاق افتاده، تحقق عینی اندیشه شریعتی است و عدهای دیگر میگویند نه تنها چنین نیست، بلکه این اندیشه، در اساس با مبانی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی در تعارض است، و از همین رو است که پوینده گان راه شریعتی، از فردای انحراف انقلاب به ارتجاع، با آن به مقابله برخاستهاند و بهای آن را نیز پرداختهاند. پرفسوراخوی به دادههای این دوست، کسیکه پنج سال حبس به جرم پیروی از اندیشه شریعتی را در کارنامه دارد، ایراد میگیرد و میگوید منبع بدهید که چه کسانی بین اندیشه شریعتی و آنچه در جمهوری اسلامی اتفاق افتاده، قرابتی مییابند؟ بر اساس متون شریعتی، نمیتوان به چنین نتیجهای رسید. آنچه در جمهوری اسلامی اتفاق افتاده، تحقق عینی دیدگاه سیاسی آقای خمینی است. دوست ما که میخواسته است رعایت انصاف لازم علمی را کرده باشد، همه دیدگاهها را گزارش کند و از دیدگاه خود مبنی بر تفاوت جوهری دو نوع اسلام سیاسی، دفاع کند، درمییابد که در بخشی از گزارش خود، روزنامهنگاران بودهاند که مورد استفاده او قرار گرفتهاند، نه محققان. درحالیکه ماهیت عجول کار روزنامهنگاری با ماهیت صبور پژوهش در سنت سختگیر آکادمیک، نتیجه و اعتبار یکسان ندارد. روزنامهنگار منصف و حرفهای از اینرو، یعنی کسیکه به ماهیت کار خود آشنایی دارد، هیچگاه قضاوتهایی فاقد پشتوانه پژوهشی نمیکند، هیچگاه احکام کلی و مغایر با نتایج پژوهشهای انجام شده صادر نمیکند. فرصت و انگیزه لازم اگر برای بررسی مستقیم آثار شریعتی، به روشی علمی، همهجانبه و منصفانه را ندارد، به منابع دست دوم، به کتابهای مستقل، مقالات متعدد و رسائل دانشگاهی زیادی که دربارهی او نوشته شدهاند، رجوع میکند تا حرمت و اعتباری را که به سختی از طریق کار پرخطر روزنامهنگاری به دست آورده است، به سادگی از طریق یک گزینش غیر مسئولانه از دست ندهد.
گزینهنویسی مخدوش آقای نبوی از برخی آثار شریعتی، با تیتر روسی دهههای آغازین قرن بیستم و توضیحات متعاقب آن، از نظر این نوشته، اعتبار لازم را برای پاسخ ندارد. جز این توضیح ابتدائی و بدیهی که اگر قرار بر اقتدا به سنت آقای نبوی باشد، بیتردید از متون ستایشگران و فراهمآورندگان مبانی فلسفی آزادی مدرن، کسانی چون دکارت و کانت هگل نیز میتوان نکاتی برکشید، که آدمی جرأت نزدیک شدن به آن متون را بیدا نکند. از خود این فلاسفه و فلاسفه دیگر هم، به استناد برخی نوشتهها و عملکردهایشان، میتوان ستایشگران دولت پروس، روح زیبای ناپلئون و دستان کوچک هیتلر ساخت و کتابهایشان را سوزاند تا دیگر دولتی توتالیتر نروید، ناپلئونی سر بر نیاورد و دستانی کوچک، جنایاتی کلان مرتکب نشود.
برای آقای نبوی پاسخ دیگری جز چند ملاحظه کلی که در پایان این نوشته لیست میشود، ندارم. از این رو اگر خواننده گرامی، فقط به همین دلیل به اینجا آمده است، از همین جا میتواند برگردد. مطلب آقای نبوی اگر قابل پاسخ نیست، بهانه خوبی ولی هست که در ضرورت شناخت دقیقتر شریعتی و جایگاه او در آثار دانشگاهی _ نه جایگاه او در قلب دوستان و در سینه دشمنانش _ سخن گفته شود. بنا اگر بر پاسخگویی به مقاله آقای نبوی بود، بهترین کار شاید این بود که در مقام جدل، قطعاتی از نوشتههای شریعتی نقل گردد که خواننده گمان برد مترقیترین متفکر آزاداندیش امروز دنیا این حرف را زده است. جایزه هم به سبک آقای نبوی میشد برای یابنده آن متفکر تعیین کرد. اینکار عکسالعملی و دفاعی اما نه در شأن شریعتی – که دفاع از خود را کار زبونان میدانستـ است و نه در منش دوستداران و پویندگان راه او.
این نوع تبلیغ و تکفیرها، روزگاری اگر تأثیری در عوامالناس داشت، امروزه حتی همان تأثیر لحظهای و موقت را هم ندارد. امروزه به خوبی شناخته شده است که برای شناخت اندیشه یک متفکر یا باید رنج تحقیق سالیان را بر خود هموار کرد و مستقیم سراغ آثار آن متفکر رفت و همه جنبههای آن را گزارش و تحلیل کرد و یا اگر چنین فرصت و انگیزهای نیست، به سراغ اصیلترین تفسیرها، تفسیرهایی که در مجامع علمی مورد استناد قرار میگیرند رفت. جز این هرچه بیان شود، چه در مخالفت با یک اندیشه و چه در موافقت با آن، از آنجا که بر پایه شناخت صورت نگرفته است، فقط نظر شخصی است. نظری که بر پایه نوع برداشت شخص و تجربهای که او در برخورد با آن اندیشه داشته است، چهره بسته است، و مستند به جوهر، اجزاء و عناصر اندیشه نیست. این نظرات هم در مورد شریعتی تا به امروز به سه شکل بیان شده است: یا در ستایش این اندیشه بوده است که دوستداران اندیشه بیان کردهاند، یا در نکوهش آن بوده است که دشمنان پروژه و منش شریعتی را لذت بخشیده است و یا چیزی بینابین بوده است: آنچه یار او داشته است با آنچه یار دوستداران شریعتی داشته است، تلفیق شده و فراموش شده است که درد از یاراو بوده است و درمان از یار آنان. وجه اشتراک این سه نوع نظر اما این است که فقط در درون مرزهای اعتقادی قابل مصرف است و نمیتواند راهی به سوی گفتگو پیرامون اندیشه شریعتی و مسائلی که این اندیشه به آن درگیر بوده است باز کند.
هدف این نوشته، بدین ترتیب، پرداختن به این نظرات نیست، هدف این است که با گزارش بسیار کوتاهی از نظرات کسانی که پیرامون زندگی و اندیشه شریعتی کار دانشگاهی کردهاند، بابی برای شناخت دقیقتر او به عنوان یک متفکر ملی بگشاید تا از آن طریق امکانشناسایی میراث اوفراهم آید. اهمیت این آثار در این است که هیچکدام از مؤلفان آن نه تنها هیچگونه سمپاتی عقیدتی و سیاسی به شریعتی نداشتهاند، بلکه در بسیاری موارد، به کلی با عقاید، دیدگاههای سیاسی و نحوه مواجهه او با غرب مدرن مخالف بودهاند. نحوه رویکرد آنان به آثار شریعتی اما به گونهای بوده است که امکان گفتگو را فراهم کرده است. بدین ترتیب در آئینه این آثار، میتوان به حداقل چیزهایی که میتوان در مورد میراث این اندیشه گفت، دست یافت.
گزارش این متون نیز نمیتوانسته است به تفصیل گراید، به قضاوتهای کلی برخی از این پژوهشگران و متفکران اکتفا شده است تا تفاوت قضاوتی که بر پایه پژوهش است و حکمی که بر پایه طرد چیزی است، روشن شود. نکته قابل تأکید مجدد اینکه هیچکدام از این افراد، جز ادوارد سعید که اشتراکات زیادی با شریعتی دارد، نه تنها هیچگونه سمپاتی ایدئولوژیک به شریعتی ندارند، بلکه برعکس عمیقاً با دیدگاههای او اختلاف نظر دارند.
ادوارد سعید در کتاب فرهنگ و امپریالیسم، پس از بررسی مسئله فرهنگ و مهاجرت در آثار آدورنو، لحن اجتماعی یک روشنفکر اسلامی را در پدید آوردن یک فرهنگ غیر تحمیلی مورد بررسی قرار میدهد. سعید نخست به قطعهای از نوشتههای ترجمه شده شریعتی ارجاع میدهد که:
سعید سپس نتیجه میگیرد که ما در این سطور با یک نیروی خالص در جهت پدیدآوری یک فرهنگ غیرتحمیلی سر و کار داریم که با آگاهی از موانعی سخت، با گامهایی محکم، با درستی و بدون ابتذال، با شناخت و نه فضلفروشی، شرکت در مفهوم آغاز کردن، شروعی که در تمام کوششهای انقلابی برای باز شروعکردنها لازم است، به حرکت درآمده است.(۲)
یان ریشارد، مسئول بخش ایرانشناسی دانشگاه سوربن جدید و عضو مرکز ملی مطالعات علمی فرانسه، در مقالهای تحت عنوان “شریعتی و ماسینیون”، از نوعی تجربه دینی و جذابیتی که مسیحیت برای شریعتی داشته است، سخن میگوید تا با گفتار مسلط و چهره شاخص ایدئولوگ انقلاب ایران آشناییزدایی کند. ریشارد مینویسد شریعتی در نوشتههایش “الگوی غربی، دیکتاتوری از خود بیگانهساز و مطیع غرب شاه و همچنین تفسیر سنتی روحانیان رسمی از اسلام را – که غالباً در جهت منافع قدرت سیاسی بود، رد میکند. حتی برخی از آثار شریعتی از آن رو که نگرشی بسیار انتقادی نسبت به روحانیت داشت و با دگمهای اسلام رسمی در تعارض قرار میگرفت، ممنوع شده بود. قابل توجه است که بر اساس آنچه اخیراً شاهدش بودم، شیفتگی جوانان امروزی ایران، برای این متفکر دست نیافتنی هنوز بسیار زنده است”(۳).
ریشارد که در مقالهاش سعی دارد رابطه شریعتی را با مسیحیت توضیح دهد و قاعدتاً باید مستنداتی برای کشش شریعتی به مسیحیت عرضه کند، تأکید میکند که وقتی پای آزادی و حقوق بشر در میان است، شریعتی دلبسته به معنویت، به مسیحیت مرسوم اعتنایی ندارد: “همانطور که میشل کویپرس به درستی اشاره کرده است، در آثار شریعتی قضاوتهای تندی بهویژه نسبت به کلیسا و هم مسیحیت در شکل عامش یافت میشود. او اغلب قدرت روحانیتی را که با آزادی و حقوق بشر به مخالفت برمیخاستند، افشا میکرد و در برابر آنها به این قضاوتهای تند رو میآورد. مثلاً در مورد سارتر میگوید: “این قربانی کلیسا و سرمایه! بیزار از دنیا و دین که در آنجا (غرب) دو رویه یک سکه قلباند”(۴)
ریشارد سپس به جغرافیای زمانی – مکانی حرف شریعتی توجه میدهد و فرا میخواند که در شناخت شریعتی باید محدودیتهایی که او با آن مواجه بوده است، در نظر گرفت: ” شریعتی محصول شرایط اجتماعی و فرهنگیای است که مانع از آزادی بیان بودهاند و به خاطر تعقیب مدام از جانب قدرت سیاسی و نیز آزار قطب روحانی، تا مدتها آثارش به شکل پلی کپی یا اوراق دستخطی که بهوسیلهی کاغذ کاربن تکثیر میشد، پخش میگردید. دو سال بعد از مرگ وی، در تهران هنوز جزوات وی را منسوب به نویسندهای به نام علی خراسانی،،مزینانی، سبزواری و غیرهـ به فروش میرسانیدند و وی فقط با استفاده از این هویت دوگانه بود که توانست در سال ۱۳۵۷/۱۹۷۷ از حیطه قضایی ایران بگریزد.”(۵)
نقی یوسفی در کتابی تحت عنوان “مذهب و انقلاب در دنیای مدرن: اسلام علی شریعتی و انقلاب ایرانی”(۶)، که پایاننامه دوره دکترای او در دپارتمان جامعهشناسی دانشگاه نیویورک است، اظهار خوشوقتی میکند از اینکه توانسته است از طریق شریعتی با مفاهیم خرد و حقانیت در مذهب به طور عام و اسلام به طور خاص آشنا شود. یوسفی معتقد است که شریعتی با توجه به تجارب تاریخی، همگرایی دو گروه سکولار ملی، و مذهبی را در یک حرکت بزرگتر اجتماعی تعقیب میکرد: “پاسخ خلاق شریعتی با استفاده از جامعهشناسی به عنوان عنصر اصلی نظریاتش، توانست این امکان را در فراهمسازی چنین وحدتی متحقق گرداند. شریعتی با تکیه بر دانش اجتماعی و تاریخی خود، نیاز جامعه ایران را به همگرایی دو گروه فوق تشخیص داده بود و میدانست که تکیه انحصاری به نیروهای ملی و سکولار از یک سو و حمایت تودههای مذهبی از سوی دیگر، هیچکدام به تنهایی قادر نیستند یک تحول انقلابی را به سرانجام مطلوب خود برسانند.”(۷)
یوسفی، هدف شریعتی را از این همگرایی، تقویت حس اعتماد به نفس ملی میداند و مینویسد: “شریعتی در صدد بود تا از طریق ایدئولوژی شیعی، عظمت و اعتماد به خود را به جوامع مسلمان بازگرداند. حمایت شریعتی از علما بانفوذی مانند آیتالله طالقانی، محبوبیت بسیار بالای خود او و طبیعت انقلابی پیامش، عواملی بودند که از یک سو به بسیج تودهها انجامید و از سوی دیگر، رژیم پهلوی را در مقابل عملکرد یک روشنفکر تحصیلکرده غربی، ناباور و سرگردان ساخت.(۸)
آبراهامیان با استناد به آیتالله طالقانی مینویسد: شریعتی یک مکتب جدید ایجاد کرد. مکتبی که ابعاد مختلفی داشت و فقط به نقد مارکسیسم منحصر نمیشد”
شریعتی متعجب میشد اگر میدید که پس از درگذشتِ او، گروهی از مریدانِ وی در کالیفرنیا آن مقالات را تحتِ عنوانِ مارکسیسم و سفسطههای غربی ترجمه و منتشر کردهاند و باعث شدهاند که بسیاری از خوانندگانِ انگلیسی، او را فقط از طریقِ همین اثر بشناسند”(۹)
در حالی که، از نظر آبراهامیان، رویکردِ شریعتی به مارکسیسم، پیچیده، و مبهم بود. نگرشِ وی نسبت به علمای سنتی، مستقیم و روشن بود. در ما و اقبال، او مطرح ساخت که، ایران، به یک رفرمِ پروتستانیستی، بیش از هرچیز دیگر، نیازمند است، و این کار نیز، منحصراً، از طریقِ نجاتِ اسلام از انحطاطِ دائمی، و آزاد ساختنِ آن از دستِ روحانیت، و طبقهی خردهِ بورژوازیی وابسته به آن قابل تحقق است.(۱۰)
با اینهمه آبراهامیان معتقد است که تحلیل آثار شریعتی کار سادهای نیست و در جریان آن همواره دو دسته مشکل سر بر میآورند: دسته اول مربوط به محبوبیت اوست. این محبوبیت باعث شده است، همه او را از خود بدانند و آثار او را به صورت گزینشی نقل کنند. رژیم شاه حتی پس از درگذشت وی، خواهان انتقال پیکرش به ایران شد. رژیم جمهوری اسلامی، خیابانها و اماکن زیادی را به نام او کرد و اجازه داد که آثارش به تصور اینکه علیه غرب و مارکسیسم است، انتشار یابد و این همه در حالی است که همسرش باور داشت که اگر شریعتی زنده بود، امروزه در زندان جهموری اسلامی به سر میبرد.
دسته دوم مشکلات از نظر آبراهامیان به متن آثار خود شریعتی برمیگردد. از آنجا که به نظر آبراهیمیان، او در صدد بود که روحانیت را آرام نگاه دارد، با توسل به تمثیل و تشبیه و اجتناب از ارجاع مستقیم و حتی با استفاده از سنت شیعی تقیه، بیانات خود را سامان میداد و این سبب ایجاد پارهای از ابهامات میگشت.(۱۱)
علی رهنما، استاد دانشگاه آمریکایی پاریس، که کاملترین بیوگرافی شریعتی را تا به امروز نوشته است(۱۲)، معتقد است که شریعتی را نمیتوان در هیچ قالبی گنجاند. از نظر رهنما، “حداقل یک خط با یک اثر در افکار هر روشنفکری وجود دارد که مظهر یا نمادی از فردیت اوست. شریعتی اما به عنوان یکی از متمایزترین روشنفکران قرن بیستم ایران، آمیزهای بینظیر و خاص را نمایندگی میکند. او در قالب هیچ کلیشهای نمیگنجد. آنها که تلاش میکنند او را به نحوی در قالبی بگنجانند، راه به جایی نمیبرند. او علیه خودش، جامعهاش، مذهبش، گذشته و حالش عصیان میکرد. شریعتی سنتشکنی آرمانگرا بود که علیه آنچه بود مبارزه میکرد.”(۱۳) شریعتی فردی باورمند و مصمم به اجتنابناپذیری تغییر بود. مدرنیستی که معمولاً از مقاومت سنتها، عادات و نهادهای کهنه، بیزاری میجست. نمونههای نمایشی او، قهرمانان، ارجاعات و افراد محبوبش تنوع بسیار گستردهای را در آثار او نشان میدهند. آنها از دورههای مختلف، ایدئولوژیها، رنگها، مذاهب، فرهنگها و ملیتهای گوناگون گزینش شده بودند. او سنتزی از سنتهای فرهنگی – سیاسی شرق و غرب بود. به شرق با چشمانی غربی مینگریست، اسلاماش را با ارجاع به منابع غیر مسلم حفظ میکرد و تشیعاش را با ارجاع به منابع غیر شیعه. (۱۴)” شریعتی به مکتب شکاکان نزدیکتر بود. از اینکه او را در قالبی از پیش تعریف شده قرار دهند بیزار بود، چرا که رسالت خود را در قالبشکنی میدانست، چه قالب سنتی و چه قالب مدرن.”(۱۵)
این لیست را میتوان گسترش داد و به محققین و منتقدینی مانند شاهرخ اخوی، مهرزاد بروجردی، علی میر سپاسی، علی قیصری، فرزین وحدت، حمید دباشی که از زوایای مختلف به بررسی اندیشه شریعتی پرداختهاند، اشاره کرد. گرچه برداشت پژوهشگران موضوع این نوشته و آنانی که بحثی از آثارشان به میان نیامده است، توسط کسانیکه آشناییهای بیشتری با اندیشه شریعتی دارند، نقد شده است، ولی نوع رویکرد به گونهای بوده است که امکان نقد وجود داشته است. برخلاف گزینشهای آقای نبوی که به قصد تخریب لیست شده است. کسانیکه سری در کتاب و دستی در نوشتن دارند، میدانند که قصد نکوهش یا انگیزه ستایش اگر در کار باشد،میتوان در آثار هر متفکری مصادیق و مستنداتی در جهت موردنظر عرضه کرد. قصد شناخت اما اگر در کار باشد، حکایت دیگری پیش میآید: رنج تحقیق، سوگند به قلم و مسئولیتی که دارد و ترس از قضاوت، بهویژه قضاوت دربارهی کسی که میگفت : “به همان اندازه که به وزوزیستها گوشم بدهکار نیست، چشمام در انتظار صاحب نظری است که با انتقاد درست، عیبم را به من بنماید. اگر کسی حرف حساب داشته باشد، ولو آن را با دشنام و اهانت هم بیامیزد، با سپاس بسیار میپذیرد. آنچه را گوش نمیدهم، فحاشی و دروغ و تهمت خالص یکدست است.” (۱۶) با اینهمه و شاید از همین رو:
۱.گیر دادن به آقای نبوی و رو کردن پرونده شخصی او کار خوبی نیست. این کار اگر لازم بوده است باید تا به حال صورت گرفته باشد و اگر به تازگی ضرورت یافته است، باید در گفتاری مستقل بدان پرداخته شود. جای آن در پاسخ به نظر او در مورد شریعتی نیست. چرا که این سئوال را پیش میآورد که آیا اگر او همچون آغاجری، شریعتی را متفکر فردا میخواند، پرونده سازمانی او، سازمانی که او همچنان خود را به آن متعلق میداند رو میشد؟ رو شده است؟ پیروان شریعتی نشان دادهاند که به واقعیت باج نمیدهند و اهل مصلحتاندیشی مرسوم سیاسی نیستند،که اگربودند،باید به بازگشایی پروندههای بزرگتر از نبویها، کسانی مانند اکبر گنجی،می پرداختند. با اینهمه نباید با پرداختن به پرونده سیاسی اشخاص، این تصور را پیش آورد که مادام که از شریعتی تمجید میکنی در امانی، آنگاه که به ضد او شدی، باید بدانی که افرادی، هر یک با انگیزهای علیه تو میشورد. این نوع شیوههای نخ نما، هیچ ربطی به جوهره عمیقأ اخلاقی اندیشه شریعتی ندارد.
۲. شریعتی به اعتبار تجربه ربع قرن گذشته، احتیاج به دفاع ندارد. خود از خود دفاع کرده است و میکند. آنچه ولی همگان محتاجند، شناخت شریعتی است. پیروان پروژه و منش شریعتی از این رو تنها وظیفهای که به عهده دارند، فراهم آوردن اسباب این شناخت است. شناخت واقعی نیز نه با عزم نفی حاصل میآید و نه با اراده اثبات. شناخت واقعی، مستلزم حدی از بیطرفی و فاصلهگیری عاطفی (عشق و نفرت) است. از اینرو، پیروان اندیشه شریعتی مبرمترین وظیفهای که پیش رو دارند، دعوت به شناخت شریعتی و اندیشیدن به مسائلی است که او مطرح کرده است. کسی که نظریه ایدئولوژی شریعتی و یا درک او را از مبنای فلسفی مدرنیته (سوبژکتیویته)، نقد کرده و سبب شده است تا به مسائلی که شریعتی داشت، اندیشیده شود، به جوهر این اندیشه بیشتر خدمت کرده است تا کسی که در درون مرزهای اعتقادی، اصل یا اصولی از افکار شریعتی را فقط تبلیغ کرده است.
۳. جوهر اندیشه شریعتی از نظر این نوشته ناظر بر توجه به دیگری است، امری که اخلاقی است. از این رو پیروان این پروژه، نمیتوانند برای تحقق امری اخلاقی، روشی سیاسی به مفهوم رایج کلمه پیشه کنند. گاه شنیده میشود که میزان حرمت و ارزش و اعتبار یک شخص به فایده او برای این پروژه سنجیده میشود. نمیتوان ولی به اعتبار اخلاقی بودن پروژه، با انسانی که به یک اعتبار حامل اخلاق است، برخوردی غیراخلاقی و ابزاری کرد و اعتبارش را به فایده او برای یک پروژه فرو کاست. حداقل چیزی که پیروان این اندیشه باید در دستور کارخود قرار دهند، اندیشیدن به این مسئله و شفاف کردن رابطه سیاست و اخلاق است که دیگر هدف، هر هدفی میخواهد باشد، وسیله را توجیه نکند.
۴. جامعه ما نیازمند یک مسیح است. مسیحی اغماضگر و خطاپوش که دعوت به تأمل و بازنگری کند. رو کردن پروندهها، کار دادگاه عادل است. کار روشنفکر دعوت است. از این رو از آقای نبوی دعوت باید کرد که اگر توصیه شده است که چنین مطالبی بنویسد، به قلم سوگند خورد که دیگر چنین توصیههایی را نپذیرد، اگر مرعوب جو ضد مذهبی خارج از کشور شده است، بداند که حداقل در این سوی مرز فقط برای کسانی اعتبار قائل میشوند که حرفی برآمده از سینه فرهنگ خود دارد، اگر میخواهد با گذشته خود تسویه حساب کند، و شریعتی هم بخشی از آن گذشته است، مختار است، ولی بداند کسانی هم هستند که شریعتی برای آنها، گذشته، حال، و آیندهی دیگری رقم زده است. و اگر هیچکدام از اینها نیست، و اندیشهی شریعتی را، در همان نکاتی که لیست کرده است، خلاصه میبیند، نخست باید از او به خاطر این خطورهای ذهنی عذرخواست، و سپس باید از او دعوت کرد که، بار دیگر به نوشتههای شریعتی باز گردد، بخواند، تأمل کند، و یا اگر فرصت آن را ندارد، به متونِ معتبری که دربارهی شریعتی نوشته شده رجوع کند و حاصل هرچه بود را با زبانی دقیقتر، لحنی منصفانهتر، نگاهی همه جانبهتر بنویسد و منتشر سازد تا هم نوشتهاش اعتبار اینکه نقد شود را پیدا کند! و هم نقد او به شریعتی، اعتبار اینکه به آن اندیشیده شود را بیابد.
۵. و نهایت اینکه در انجیل متنی آمده است: “ایشان را از میوههایشان بشناسید”. میوه اندیشه شریعتی، مشی سیاسی و منش اخلاقی فرزندان فکری او است. فرزندانی که چون به تفاوت جوهری تفکر او و کسانی مثل آقایان خمینی و مطهری واقف بودند، از فردای انحراف انقلاب، به قدرت رسیدگان، به دینداران بی دین نه گفتند و بهایش را نیز پرداختند و میپردازند.اینان که به طور رسمی خود را پویندگان راه شریعتی میدانستند، هیچگاه دچار این توهم نشدند که میتوان شریعتی و خمینی و مطهری را یکجا گرد آورد و از آنها تحت عنوان کلی معماران انقلاب نام برد، یکی را معلم خواند، یکی را رهبر دانست و دیگری را متکلم مدافع اصول دین. اینان چون به تعارض جوهری این مذهب با آن مذهب واقف بودند، در مقابل مذهب حاکم قرار گرفتند و از همه چیزشان نیز گذشتند، از نانشان و از نامشان، نه به دانشگاه اجازه یافتند راه یابند، نه خود به خارج رفتند، نه درب خانه به روی خود بستند تا مثل مرحوم دهخدا، سرخورده از سیاست، فرهنگنامه بنویسند و نام خود را در فرهنگ این سرزمین جاودانه کنند. ایستادند، مبارزه کردند، جان دادند و به زندان افتادند و نگران این نشدند که علمای اعلام، آنها را در زمره خود به حساب نیاورند. نمونه میخواهید؟ رحمانی و علیجانی. آیا کسی آنان را که امروز، همچون دوازده سال دیروز، در زنداناند، به یاد میآورد؟ تا جائیکه دیدهام، فقط خانوادههایشان و گاه دوستانشان و به ندرت رقبایشان. چه بینیاز مردماناند اینان و چه نیازمند است این نوشته که اعتبار این را بیابد تا پیشکششان شود!