صفویهشناسی شریعتی : کالبدشکافیی یک انحطاط
تشکیل حکومت صفویه در ایران یک نقطه عطف بزرگ در تاریخ ایران است و در حقیقت سرفصل جدیدی در تاریخ ایران آغاز شد تا آن جا که می شود مدعی شد از آن واقعه به بعد تاریخ ایران را باید به دوره ی قبل و پس از صفویه تقسیم کرد و هم از این روست که بسیاری از محققین تاریخ ایران مبدا تاریخ معاصر ایران را از دوران شکل گیری صفویه در ایران می دانند.
مولفه های این مدعا که صفویه آغاز حیات تاریخ معاصر ایران است، در شکل گیری نظمی جدید مبتنی بر تمرکز سیاسی و شکل گیری حکومتی واحد حول دولتی مرکزی از سویی و از سوی دیگر تشکیل حکومتی مذهبی با رسمیت یافتن مذهب تشیع در ایران و همکاری و دخالت و حمایت و حضور روحانیت شیعه در حکومت و هم چنین برقراری ارتباط با جهان جدید و به طور اخص با کشورهای غربی و مراودات و تعاملات حکومت صفویه با اروپاییان – می باشد که در گذشته مسبوق به سابقه نبوده است . به این ترتیب ایران از نظر حیات سیاسی و مذهبی و اجتماعی و فرهنگی به دوران کاملا نوینی قدم نهاد که خود آغاز گر تحولات دیگری در ایران شد که تا به امروز ادامه یافته است.
مناقشه بر سر حسن و قبح این حادثه ی بزرگ در ایران میان اندیشمندان ایرانی از دیر باز سابقه داشته است.
در میان موافقین و تایید کنندگان نظام صفویه ادله ای چون جلوگیری از تجزیه و انحلال ایران در دیگر قدرتها و ایجاد اتحاد و یکپارچگی دینی و سرزمینی در ایران و برقراری امنیت و اقتدار سیاسی و نظامی و رونق اقتصادی و تشکیل یک حاکمیت ملی در ایران از مهم ترین دلایل می باشد .
اما از سوی دیگر نظم دینی و نظامی و سیاسی صفویه منتقدین و مخالفینی نیز دارد که شاید بتوان ادعا کرد مشهورترین آنان علی شریعتی است .کسی که یک کتاب ازمجموعه آثارش به طور کامل نقد صفویه است. وی بی محابا به نقد بی امان و البته بسیار سخت و دشوار نظامی همت گماشت که وفاداران و حامیان سرسختی دارد وآنان نقد شریعتی را یکی از منکرات نابخشودنی شریعتی میدانند (که البته شریعتی از این منکرات به وفور دارد ) و از همین رو این جدال و مناقشه هم چنان از دو سوی این میدان اعتقاد و تفکر- و بعضا نفع و بهره – ادامه دارد .
این نوشتار می کوشد تا نگاهی داشته باشد به صفویه شناسی شریعتی و این که آیا نقد شریعتی بر صفویه جامع و کامل بود یا دارای ضعف ها و نواقص و اشکالاتی است؟ دیگر این که او ازچه زاویه و نگرشی به نقد صفویه پرداخت ؟ و آیا این نقد لازم بود و نیز برای امروز ما هم کارآمدی دارد یا نه ؟
شاید هیچ ناظر بیرونی تصور نمی کرد و یا تصور نمی کند که شریعتی مسلمان شیعه که خود نظریه پرداز گونه ای اندیشه گری برگرفته از دین و به طور اخص شیعه است به نظامی شیعه مذهب و حامی تشیع که از پس سال ها حاکمیت های سنی مذهب در ایران برآمده است این چنین بتازد و با تیغ نقادی خود وارد منازعه ای شود که سال ها پس از رفتن خود او موافقان و مخالفان آن بدان ادمه می دهند و ادله ی خود را برتر و به ثواب نزدیکتر از دیگری می دانند.
برای چرایی این حکایت دراز باید روی به نقد شریعتی نقاد صفویه بیاوریم و ببینیم که ادعای او مبنی بر فرو بردن تمدن ایرانی به دوره ی انحطاط از سوی صفویه تا چه اندازه درست و استوار است و اینکه آیا این نگاه ،نگرشی جامع و کامل و درستی بوده است یا خیر؟
جای پرسشی ذهن سوز است که چرا شریعتی دین دار از میان تمامی حاکمیت های ایران قبل و پس از اسلام به نقد دو سلسله ساسانی و صفوی پرداخت که هر دو یک وجه مشترک داشتند و آن همانا متصف به صفت دینی بودن این دو حکومت و تمرکز سیاسی و مذهبی بود که هر دو حکومت در تاریخ ایران به وجود آوردند؟!
البته شریعتی در این راه نظام صفوی را به طور سیستماتیک و برنامه محور نقد کرد و نظام ساسانی را در تایید ادله ی خود به عنوان نمونه و مثال عینی یک نظام دینی متمرکز مثال زد و بدان پرداخت . بر این اساس به جاست که نخست اشاره ای اجمالی به برخورد شریعتی با حکومت ساسانی شود تا مقدمه ای باشد بر ای ورود به موضوع صفویه.
شریعتی در تحلیل نظام دینی ساسانی و موقعیت مذهب زرتشتی در حکومت ساسانی چنین می گوید : در عصر ساسانیان که خود مدعیان مذهب اند و خاندان روحانی و فرزندان ساسان خوتای ، موبد بزرگ معبد استخر و قیامشان قیام دینی است و رسالتشان احیای مذهب زرتشتی و موبدان ، حتی بر پادشاهان حکومت می رانند و هم مظهر قدرت سیاسی و هم اقتصادی و هم مذهبی شده اند و رژیم مقتدر سلطنت را تکیه گاه و حتی ابزار دست خود ساخته اند و بیش از نیمی از تمامی املاک مزروعی کشور راتصاحب کرده اند و آتشگاه ها از همه وقت گرم تر و روشن تر و آبادتر ، در سراسر ایران تکثیر می شود و بزرگترین امپراطوری جهان ، حامی متعصب این مذهب می گردد و موبد موبدان ، تاج را از جانب اهورامزدا بر فرق شاهنشاهان ساسانی می نهد و خود به نام روحانیت ، بر نیمی از جهان متمدن و مقتدر آن عصرحکومت می کند و برای اولین بار مذهب زردشت مذهب رسمی حکومت می شود ، از درون پوک می شود و متزلزل و بی جاذبه و با تنی نیرومند که به شدت و به زور رشد می کند و چاق و چرب می شود ، اما بی روح و بی اندیشه و بی حیات و حرکت وشور و حرارت ، چه این مذهب که ابتدا یک ایمان بود و یک دعوت و هدایت ، که عشق در دل ها بر می افروخت و حرکت در جامعه می آفرید و در عمق ارواح و افکار مردم رسوخ می کرد ، تبدیل به ” قدرت شد و نظام حاکم ” و مجموعه ای از مراسم و وظایف و اعمال تکراری تقلیدی بی هدف و بی ثمر و بینشی متحجر ، واین بود که دیدیم مذهب زرتشت ، نه یک روح که یک ” مجسمه پولادین ” شده بود و در این عصر شده بود یک گنبد عظیم و زرین بر روی ” هیچ ” توخالی و خلوت که دو فریاد بی دنباله و ناشیانه ی مانی و مزدک ، چه طنینی در آن افکند و بعددر همین روزگار ، یک لگد عرب ، چه آسان این قصر شکوهمند موریانه خورده را فرو ریخت!(۱)
باز گردیم به پرسش نخستین خود : چرا شریعتی به نقد صفویه روی آورد؟
برای پاسخ به این پرسش کلیدی و بنیادی باید به تعریف او از انسان و سپس جبرهای تحمیل شده به انسان در طول تاریخ از سوی شریعتی بپردازیم تا به نظام های سلطه (طبیعت یا تاریخ) برسیم که چگونه از نظر شریعتی مانعی سترگ بر سر رهایی و آزادی او عمل کرده اند.
شریعتی هماره انسان را عبارت می داند از : آزادی ،آگاهی، آفرینندگی و معتقد است که انسان برای انسان شدن و رسیدن به تعریف خود از انسان بودن همواره تحت سلطه ی طبیعت، تاریخ ،جامعه و خویشتن بوده است و در رهایی از این بندها در جبر تحمیلی تاریخ اسیر و برده ی ذلیل و زبونی شده است در دستان صاحبان زر و زور و تزویر یا تیغ و طلا و تسبیح یا استبداد و استثمار و استحمار و از میان این سه گونه شناخته شده ی نظام سلطه در طول تاریخ بدترین و هول ناک ترین و و حشتناک ترین و بی رحمانه ترین و ظالمانه ترین نوع سلطه و حاکمیت را سلطه و اقتدار دینی و مذهبی و یا همان تزویر و استحمار می داند که خشن ترین و سنگین ترین نوع سلطه و اقتدار بوده است.
شریعتی آغاز آگاهی بشر رادر تفسیر دینی و اسطوره ای او که همانا آگاهی انسان به عریانی خویش پس از خوردن میوه ی ممنوعه (به تفسیر شریعتی میوه ی آگاهی ) است می داند و پایان قرآن که سوره ی ناس (مردم ) است را نشانه ی این که بشر برای آزادی از سلطه ی{ زر و زور و تزویر ذکر شده در این سوره ی پایانی قرآن} باید همواره جد و جهد و هوشیاری و مقاومت از خود نشان دهد واز پای ننشیند . به گفته ی شریعتی در سفر حج نیز باز خداوند یادآور می شود که از میان سه سمبل سلطه آن که شقی تر و خطرناک تر و محوری تر و اصلی تر است الهه یا بت فریب و نیرنگ و جهل است که در فریب و مکر دینی در طول تاریخ متجلی بوده و اشکال گونه گون می تواند داشته باشد.
همگان می دانند که یکی از دلایل حملات تند و سخت آیت ا… مطهری به شریعتی در همین تفسیر و روایت او از روند تاریخ بود که سه گانه ی زرو زور و تزویر یا فرعون وقارون و بلعم باعورا را به کل تاریخ تعمیم داده و از همه بدتر این که نقش فریب و نیرنگ مذهبی و دینی روحانیان مذاهب و ادیان را زیر بنای این استبداد و استثمار بر شمرده و به هزاران روایت این سه گانه ی همیشه مسلط تاریخ رابیان کرده و بر آن تاکید ورزیده است.
از همین روی است که شریعتی پای به عرصه ی نقد صفویه می گذارد، عرصه ای که اساتیدی چون استاد محمود حکیمی آن را تونل وحشت تاریخ ایران نام نهاده اند و اساتیدی دیگر چون دکتر جواد طباطبایی علی رغم تفاوت دیدگاه ونگرشی که با شریعتی دارند با او در انحطاط ایران از زمان صفویه اشتراک دارند و دارای اجماع نظر می باشند .چنان که دکتر طباطبایی می نویسند : می توان گفت که دریافتی از تشیع که با ورود علمای جبل عامل به ایران عرضه شد و با محمد باقر مجلسی صورتی مدون پیدا کرد در جهت خلاف تحول مطلوب بود و بدین سان اندیشه ی دینی نیز منحنی زوال اندیشه در ایران را دنبال کرد . مثنوی مکافات نامه نمونه ای از وضعیت زوال اندیشه و انحطاط ایران در پایان دوره ی صفوی است.
و یا در جای دیگر می نویسند :… دوره ی گذار تاریخ ایران که با شکست جنگ چالدران آغاز شد و با شکست ایران در جنگ های ایران و روس و فروپاشی ایران زمین به پایان رسید دوره ی انحطاط تاریخی و زوال اندیشه در ایران بود.
و در نهایت معتقدند که زوال اندیشه و انحطاط تاریخی ایران هم چون دو وجه وضعیتی یگانه بود که در دوره ی گذار موجب شد تا ایران از رتبه ی کشوری زنده و زاینده به درکات هبوط غیر قابل بازگشت رانده شود . نقش ایرانیان در عمل و نظر در راندن کشور خود به سراشیب هبوط بیشتر از آن بود که برای دردهای مزمن ایران به آسانی درمانی پیدا شود.(۲)
حال با این مقدمه باید ببینیم آیا شریعتی توانسته است به درستی و به دور از جفا و خطا ، حاکمیت صفویه را نقد کند یا خیر؟
شریعتی در کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی و در کتاب بازشناسی هویت ایرانی -اسلامی به طور مبسوط در کتاب نخستین و به طور اجمال در کتاب دوم به نقادی صفویه پرداخته است و همگان می دانند که تا پایان عمر بر این ایده و نظر خود وفادار ماند و حتی حملات سنت گرایان یا ارباب دین نیز نتوانست نظر او را تغییر دهد . اگر پوسته ی این کتاب ( تشیع علوی و تشیع صفوی ) را که بخشی از آن مشمول مرور زمان شده و کاربرد مصداقی یامثالی آن تغییر کرده و یا منتفی شده را برداریم جان کلام و جوهر کلام او در این کتاب را می توان این گونه صورت بندی کرد:
۱. صفویه با رسمیت دادن به تشیع و حاکمیت رسمی و حکومتی دین این مذهب را از حرکت و نوآوری و تغییر طلبی و جوشش و آفرینش تهی کرد و تبدیل به یک مذهب حاکم ولی منقبض و منجمد و ایستا و شکست خورده از درون کرد . به طوریکه در این باره طباطبایی از قول ادوارد براون با اشاره به آیه 14 از سوره ی سبا می نویسند که ایران زمین در واپسین دهه های فرمان روایی صفویان مانند کالبد بی جان سلیمان نبی بر عصایی تکیه داده بود که مانع از افتادن آن می شد و لاجرم موریانه ای می توانست عامل سقوط آن شود.(۳)
۲. صفویه با برگرفتن دین و برگزیدن آن به عنوان ایدوئولوژی نظام حاکم آن را ابزاری برای اعمال سلطه و ابزار ی برای قدرت و تسلط برحکومت کردند و دین وسیله و ابزار و عمله ی قدرت و حکومت شد. در این باره شریعتی می گوید: تشیع ضد” وضع موجود ” تشیع ” وفق وضع موجود” می شود تشیعی که به عنوان یک نیرو در برابر حاکمیت بود به عنوان یک نیرو در کنار وپشت سر این قدرت می ایستد و از آن جانبداری می کند ! کارش و نقشش عوض می شود ، تشیعی که حالت انتقادی به وضع موجود حاکم است حالا یک رسالت تازه دارد و آن نقش” توجیهی ” است ! … و در ادامه می افزاید : روحانی و عالم شیعی از کنار مردم برخاست و در کنار سلطان صفوی نشست ُ”تشیع مردمی” تبدیل شد به” تشیع دولتی ”.(۴)
۳. صفویه دین را ابزار حیله و فریب و بهره کشی و تزویر خود ساختند تا بتوانند توجیهی برای اعمال خود داشته باشند .صفویه در این اکسیرشجره نامه سازی و نیرنگ دینی برای تصاحب قدرت نسب خود را که از پدرانی اهل سنت و مادرانی مسیحی زاده بودند (شاه اسماعیل ) به سادات و امامان شیعه پیوند زدند و تشیع را پشوانه ی حکومت خود ساختند .
۴. صفویه با برگرفتن قشر و پوسته ی دین که از طریق فقهای حکومتی آن را اعمال می کردند باعث رونق ریا و تزویر میان مردم و جامعه ی زمان خود شدند و گوهرو جوهر دین در پس پوسته ی ظاهری دین مغفول و مدفون شد و یا به نسیان وفراموشی سپرده شد و دین که باید راهی برای رهایی انسان باشد به وسیله ای بدل شد که از آن جز خرافه و ارتجاع و درماندگی چیز دیگری حاصل نمی شد.
در این باره طباطبایی نقل قولی دارد از کتاب تاریخ افغانان که به وضوح نمایانگر این ادله ی شریعتی می باشد : فتح علی خان قاجار شاه سلطان حسین را متقاعد کرد که از پیر زنی در استر آباد شنیده است که اگر دو پاچه ی بز را با 325 نخود پخته و دوشیزه ای باکره 1200 بار لااله الاالله بخواند و بر آن فوت کند سپاهیانی که با آن خوراک اطعام شوند از نظرها ناپدید خواهندشد و بر دشمن غلبه خواهند یافت.(۳)
۵. صفویه با تشکیل حکومت اقتدارگرای دینی باعث گسست و تفرقه و تبعیض و خصومت و خشونت میان اقوام و فرق داخل در حوزه ی تمدنی ایران شد وحتی کار به جایی کشید که بر خلاف هدف اولیه ی تشکیل حکومت صفوی که جلوگیری از خطر تجزیه و جدایی بخش هایی از مناطق مرزی ایران از کشور بود خود عاملی اساسی در ایجاد زمینه ی تفرقه و شورش و جدایی در ایران شد . شورش محمود افغان که بعدها زمینه ی جدایی کامل افغانستان از ایران شد یکی از آن نمونه هاست.
شریعتی در این باره نوشته : مجموعه ی این مراسم و شعائر تقلیدی در جهت تحریک تعصب و تفرقه و انجام فرقه بازی سیاسی در میان توده به نام مذهب استخدام شد و بالاخره همه این اشکال و اشیاء فقط احساسات را بر می انگیخت اما کمترین نقشی در شناخت و شعور و بیداری مردم شیعه و تحلیل وتفسیر و بیان روشنگرانه ی حقایق اعتقادی و آموزش درست و وسیع مفاهیم مذهبی و طرح و تجسم روح و فلسفه و آثار رستاخیز کربلا نداشت … هدف صفویه تنها تحریک تعصب ها و احساسات ناآگاهانه توده بود و برگزاری کارناوال های مذهبی و تراژدی های تاریخی به سبک مسیحیت … چه بسا این مراسم و تشریفات ظاهری وعاطفی خود وسیله ای بود که مردم از شناخت حقیقت و تفکر و مطالعه مکتب تشیع و انقلاب کربلا غافل ماندند ُ زیرا هیچ جهلی سنگین تر از جهل مردمی نیست که یک نوع” احساس معرفت کاذب ” پیدا کرده اند.(۶)
هم چنین استاد زرین کوب در این باب نظریه ای دارند که می توان آن را تاییدی بر نظریه ی شریعتی دانست آن جا که می نویسند: عامل عمده ی بلاواسطه ی این از هم پاشیدگی( دوران شاه سلطان حسین ) خشونت و بی تسامحی به اتباع مذاهب و ادیان اقلیت ها بود که از اتحاد دین و دولت پدید آمده بود و سابقه ی آن به عهدشاه تهماسب اول و انتخاب محقق کرکی به عنوان نایب الامام می رسید . لاجرم درحالی که مجلسی در کتاب الرجعه ی خویش روایت می کرد که به حکم اخبار ، سلطنت در خاندان صفوی همواره و تا آخرالزمان ادامه خواهد یافت و آنها آن را به صاحب الزمان تحویل خواهند داد یک شورش ضد شیعی در خراسان به سلطنت شاه سلطان حسین و به سلطنت ۲۳۰ ساله ی صفویه پایان داد.(۷)
۶. و در نهایت صفویه با این بازی بزرگی که به راه انداختند آغازگر انحطاطی شدند که تمدن ایرانی پس از آن نتوانست قد راست کند و تعصب وتصلب و جزمیت و خشک اندیشی و خرافه پرستی چنان دامنگیر جامعه ایرانی شد که دیگر گفتمان نوینی در جامعه ی ایرانی زاده نشد و تکرار و تقلید و اطاعت جای عقلانیت و خرد و زایش و نوزایی را چنان تنگ کرد که از تمدن بزرگ قرن سوم و چهارم هجری فقط یاد و خاطره ای باقی ماند و شاید هم نماند . اندیشه ها خشکید و هر گونه دیگر اندیشی و دگر باشی نفی و طرد شد و با غلبه ی اخبارییون بر اصولیین نه تنها سایر مذاهب و ادیان که مسلمانان اهل سنت و عرفا و صوفیان مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند و همه باید از یک روایت و قرائت از دین پیروی می کردند و آن دینی بود که ملا باشی های صفوی آن را عرضه می کردند.
شریعتی در اقامه ی دلایل خود بر آغاز انحطاط ایران از سلسله صفویه چنین می گوید: تا پیش از صفویه ایران قلب فرهنگی جهان اسلام بود و علمای اسلامی ما از شمال آفریقا تا چین ، در مسیر جنبش های فکری و جریانهای علمی و تبادل و تفاهم فرهنگی مداوم بودند و دایره ی تشعشع اندیشه متفکران ایرانی تمامی شرق را شامل می شد و هم چون سرچشمه ی جوشانی از فکر و فرهنگ ، ایران از غرب تا مصر و از شرق تا چین را سیراب می ساخت و تصادفی نبود اگر در دربار ترکان عثمانی هم به فارسی شعر می سرودند و زبان رسمی و علمی و ادبی شبه قاره ی عظیم هند فارسی بود و در اصطلاحات مذهبی مسلمانان تا خاور دور فارسی بسیار شنیده می شود و حتی نام کوچه ها و خیابان های زنگبار هم اکنون نام های فارسی است و کتابخانه های اسلامی در سراسر جهان از آثار علمای اسلامی ایران انباشته است ، آن چنان که گویی فرهنگ و علوم اسلامی را رسالتی بوده است که متفکران ایرانی بدان مبعوث بوده اند ، اما پس ا ز صفویه که ایران ،به نام تشیع ، درهای خود را به روی دنیای اسلامی بست و تنها یک دریچه باز گذاشت و آن هم به روی اروپای مسیحی ، فرهنگ اسلامی هم چون رودی که در حوضچه ای فرو ریزد و بایستد ، به رکود گرایید واز تکاپو ایستاد و فقیر ماند و جهان بینی تنگ شد و تعصب ها شدت یافت وروحیه فرقه ای شد و بینش قشری و علوم تنها در کار حاشیه نویسی و نقل قول و تکرار مکررات . برخی شکفتن نبوغ هایی چون ملا صدرا و علامه دوانی و میرداماد و شیخ بهایی را دلیل نقض این نظریه می آورند ، این درست است که در این هنگام ما پیشرفت های درخشانی در فلسفه و اصول و سیاست داخلی و تکنیک و هنر داشته ایم ، ولی سیاست “درهای بسته و در گلیم خود پیچیدن ” سیاستی نیست که بی درنگ آثار رکود را ظاهر سازد ، بلکه غالبا تحت تاثیر نیروی روحی اولیه ای که این در خود فرو رفتن هم از مظاهر آن است ، موج های بلندی بر می خیزد که ازعناصر و مایه های موجود که هنوز غنی و متنوع است تغذیه می کند ، ولی هم چون درختی که در گلدان می روید ، این شکوفایی دیری نمی یابد و پس از تغذیه ذخیره ی غذایی اش ، به پژمردگی و مرگ رو می کند … پا در گلیم خود پیچیدن و درها را بر روی هر نسیمی که در جهان می وزد بستن و از هر چه در ورای ” ما” می گذرد بریدن ، نتیجه اش فقر معنوی و مادی و رکود اجتماعی و ناچار جمود ذهنی و توقفی که در آن ، تنها تعصب های ارتجاعی و کهنه پرستی و تنگ نظری های بومی رشد می کند که ثمره نهایی آن ، دور افتادن از زمان و صحنه جهان است.(۸)
شریعتی باز درباره ی این انحطاط یادآور می شود : …اما صفویه از این فرهنگ و از این میراث پر از خون و تلاش و جهاد و ایثار و آگاهی و مسئولیت و حرکت ، دستمایه ای برای ایجاد یک قدرت خشن سلطنتی و قومی و نظامی متعصبانه ، برای تحکیم قدرت حکومتش بر توده و استخدام ایمان توده در مبارزه با قدرت عثمانی ها و هم دستی با توطئه سازان مسیحیت اروپایی که از قدرت اسلام در اروپای شرقی و سلطه اش بر مدیترانه به هراس افاده بود و زخم های کاری خورده بود ، بر گرد ایران و تشیع”حصاری سیاه ” بر افراشت و از ما و فرهنگ ما جزیره ای ساخت که با تاریخ اسلام و با قرآن وبا دنیای اسلامی قطع رابطه کرد و طبیعی است که پس از چند سال درون اینحصار به ” جمود ، جهل و رکود مرگبار و انحطاط وحشتناک” دچار شد و به مرحله ای از “ارتجاع و انجماد” رسید که مترقی ترین دعوت انقلابی تاریخ به شکل یک ” فرقه متعصبانه بسته منجمد و ظاهر پرست ، که تنها به درد” سیاست بازان و قداره سازان” می خورد ،در آمد.(۹)
اما سوالی که پیش می آید این است که آیا این روایت شریعتی از صفویه همه ی صفویه بود ؟ آیا شریعتی به نقد و نظر درباره ی نظام سیاسی و اقتصادی و ادبی و هنری صفویه نیز پرداخته است یا خیر؟
به نظر می رسد که شریعتی نخواسته یا درست تر بگوییم نتوانسته به سایر وجوه نظام حاکم صفویه بپردازد و در نتیجه منتقدین شریعتی از همین نقصان در سست کردن ادله ی او بهره گرفته اند.آنان معتقدند که اگر نظریات شریعتی درباره ی وجه مشروعیت سازی صفویه برای قدرت تراشی برای خود و ابزار انگاری دین برای توجیه سلطه ی خود و دولتی و حکومتی کردن دین که امری انتخابی و باطنی و شخصی است درست باشد ولی نقد او باز دارای اشکال عمده و خلا بزرگی است و آن این که صفویه خدمات و حسناتی داشته است که شریعتی از آنان چشم پوشی کرده و یا نادیده گرفته و آن این که صفویه با تشکیل یک حکومت ملی مبتنی بر تشیع و ملیت ایرانی کشور ایران را از خطر تجزیه و یا پاره پاره شدن و یا انحلال در کشورهای قدرتمند رقیب نجات داد و باعث ایجاد یک حکومت مرکزی و امنیت و آرامش به ویژه امنیت راه ها و ساخت کاروان سراها و در نتیجه رونق اقتصادی وامنیت روانی برای جامعه شده و حتی معتقد به رشد هنر نقاشی و فرش و منسوجات و سفال سازی و معماری و … در دوران صفویه می باشند.
باید گفت و اذعان کرد که نظر منتقدین درست است و اقتدار صفویه باعث ثبات و احیای حکومت ملی واحد در ایران گشت به طوریکه ازبکان و دولت عثمانی دیگر از دست درازی به کشور دست برداشتندو شاه عباس توانست با ذکاوت پرتغالی ها را از بندرعباس بیرون براند و جنوب ایران از دست آنان آزاد کند ویک دوره امنیت و رونق اقتصادی همراه با رفاه نسبی نصیب کشور شود که سفرنامه نویسان فرنگی نیز بدان اذعان کرده اند.
پاسخ این پرسش این است که یا او وقت و فرصت این کاررا نداشته تابه همه ی ابعاد حاکمیت صفویه بپردازد و یا اینکه این بعد از ساختار حکومت صفوی برای او اهمیتی نداشته و یا اینکه برای او وجود بستر و اتمسفر و گفتمان آزاد فکری و دینی و فرهنگی به قدری حیاتی و تعیین کننده است که از منظر او حکومتی که فاقد حداقل فضای آزاد اندیشی و صبوری و شکیبایی است و با اختناق و خفقان عقیدتی و فکری که ایجاد کرده دیگر جایی برای بررسی ابعاد دیگر از ساختارحکومت نمی ماند . چرا که وقتی اندیشه و تفکر دچار رکود حبس و جور و خفقان شود آن جامعه در سراشیبی سقوط و تباهی و اضمحلال قرار گرفته است هر چند که علائمی از پیشرفت در سایر ابعاد داشته باشد . البته آن نیز به زودی به مرداب جمود و تحجر و توقف خواهد رسید.
ضعف و اشکال دیگری بر نقد شریعتی سایه افکنده است و البته در سایر آثار شریعتی نیز می توان آن را مشاهده کرد عدم انسجام یک تحلیل یا نقد در گفتار یا نوشتار اوست که باعث سوء فهم از سوی خوانندگان یا منتقدینش شده است (والبته طیفی از منتقدین شریعتی نیز تمامی این آثار متنوع و وسیع شریعتی را مطالعه نکرده و یا فرصت آن را نداشته اند که تورق کنند) .به طور مثال اوصفویه را در همین کتاب تشع علوی و تشیع صفوی از جهت این که باعث تضعیف دولت عثمانی در برابر هجوم جهان غرب به جهان اسلام شده مورد ملامت قرار می دهد و اگر چه بر فساد و تباهی عثمانی تاکید می کند ولی معتقد است که باید دربرابر استعمار غرب از عثمانی دفاع می شد . مسلم است که هیچ ایرانی این دیدگاه را امروزه نمی پذیرد اگرچه زمانی برای خود طرفدارانی داشت . اما جالب این است که در همان زمان نیز شریعتی در اثر دیگری از آثارش (یادداشتی که سال ها پس از انقلاب با عنوان آثار گونه گون منتشر شد ) نظر دیگری در این باره داده است که قابل توجه است و باعث تغییر نظر خواننده نسبت به نظریه ی سابق شریعتی درباره ی عثمانی می شود . او می نویسد : … در یک رژیم حق وقتی انحراف پیدا شد باید از میان برود ُ ولو به وسیله ی یک ناحق این یک قانون کلی است . حکومت عثمانی حکومت حقی است زیرا اسلامی است اماچون فاسد و منحرف می شود باید از میان برود . قانون طبیعت قانون اصالت لیاقت است نه اصالت حق . طبیعت به لایق متوجه است نه به محق. درست است که به نظر من این ها حق تر بوده ولی چون فاسد و انحرافی شده بود و چون وسیله ی هوای و هوس عده ای به نام آبا و کلیسا و پاپ شده بود ناچار هر اصل دیگری ولو کثیف تر و منحط تر حق داشت جانشین شود. (۱۰)
ایجاد جنگ های فرقه ای و مذهبی با دسته های معروف به تولاییان و تبراییان که کارشان دشنام به سه خلیفه ی اول پس از پیامبر بود( به طوریکه در معابر اگر کسی لحظه ای تردید در این لعن نفرین می کرد به گفته شریعتی محتسبان و شحنه گان صفوی با دشنه خنجر و تیزی شمشیر او را از تردید بیرون می کشیدند) باعث ایجاد کینه ها و نفرت ها و خون ریزیها در دوکشور ایران و عثمانی میان شیعیان و اهل سنت شد و حتی درگیری های قومی و مذهبی منجر به شورش ها و تجزیه طلبی ها از سوی مرزنشینان در دوره ی صفوی گردید وبرخوردهای خصومت آمیز با مومنان به سایر ادیان و مذاهب و فرق باعث تشدید تعصبات و بالا گرفتن مجالس لعن و نفرین بر این و آن شد که نتیجه ای جز فرو کاستن فرهنگ و تمدن ایرانی از آن همه عظمت و جهان گشایی علمی و فرهنگی و تمدنی به جویبار خشک اخباری گری بود که خسران بزرگی بر پیکر تمدن ایرانی وارد کرد.
پناهی سمنانی در این مورد می نویسد : مسئله ی جدال بین شیعه وسنی ، بار دیگر در نتیجه تلقینات محمد باقر مجلسی و جانشین وی که نواده ی او نیز بود (میر محمد حسن خاتون آبادی ) تازه شد و تعذیب و آزار سنی مذهبان شیروان و داغستان ، به موازات آزار عیسویان گرجستان و ارمنستان ، دستاویزهای مناسبی را در اختیار دو همسایه طمع کار شرق و غرب ، یعنی روسیه و عثمانی قرار داد . همان طور که عیسوی مذهبان گرجستان و ارمنستان از ستمعمال صفوی می خواستند خود را زیر پرچم تزار بکشانند ، سنی مذهبان مناطق غربی نیز چشم امید به عثمانی دوخته بودند.(۱۱)
هم چنین آمده است که در کارخانه های کوزه گران هر جا سبوی دهن تنگی به نظرشاگردان ملا محمد باقر مجلسی درآمد شکستند و تاویلش چنان کردند که در هنگام وزیدن باد از دهن کوزه ها ، آواز هو بر می آید و این آواز ، یا هو زدن شیوه ی صوفیان است . حتی کسی یارای پوشیدن جبه پشم شتر یا لباس پشمینه را نداشت ، متبعان فاضل مجلسی می گفتند که این لباس ها ، پوشش صوفیان است.(۱۲) کار بدانجا کشید که در شب 12 ژانویه 1706 (شاه سلطان حسین ) با حضور درباریان در عمارت چهل ستون در ضیافت مجلل به صرف شام مشغول بود که ناگهان یکی از ستون های بلند چوبین آتش گرفته شعله ی آن به پاره ای از ستون هاو قسمتی از سقف سرایت کرد . از قراری که نقل می کنند شاه به کسی اجازه ی اطفای حریق را نداده و گفته بود چون مشیت اللهی تعلق به سوختن این تالار گرفته او با خواست خداوند ستیزه نخواهدکرد.(۱۳)
شریعتی درباره ی برگزاری مراسم ها و آیین های جدید سوگواری که صفویه در ایران رواج داد و شکل نوینی از مذهب را ترویج کرد می گوید : وزیر امور روزه خوانی و تعزیه داری رفت به اروپای شرقی و درباره ی مراسم دینی و تشریفات مذهبی آن جا تحقیق کرد ، مطالعه کرد و بسیاری از آن سنت ها و مراسم جمعی مذهبی و تظاهرات اجتماعی مسیحیت و برگزاری و نقل مصیبت های مسیح و حواریون و شهدای تاریخ مسیحیت و نیز علائم و شعائر و ابزارها و وسایل خاص این مراسم و دکورها ی ویژه محافل دینی و کلیسا را اقتباس کرد و همه را به ایران آورد ودر این جا به کمک روحانیون وابسته به رژیم صفوی آن فرم ها و رسوم را با تشیع و تاریخ تشیع و مصالح ملی و مذهبی ایران تطبیق دادند . مراسمی از نوع تعزیه گردانی ، شبیه سازی نعش و علم و کتل و پرده داری و شمایل کشی و معرکه گیری و قفل بندی و زنجیر زنی و تیغ زنی و موزیک و سنج زنی و تعزیه خوانی و فرم خاص و جدید و تشریفاتی مصیبت خوانی و نوحه سرایی جمعی که همه شکلش اقتباس از مسیحیت است و هر کسی با آن آشناست به سادگی تشخیص می دهد که تقلید است …قفل زنی و زنجیر زنی و تیغ زنیحتی هم اکنون به همین شکل در لورد (LOURDES ) سالیانه در سالروز شهادت مسیح برگزار می شود … حتی گاه به قدری ناشیانه این تقلید را کرده اند که شکل صلیب را که هم در مراسممذهبی مسیحی ها جلو دسته ها می برند ، صفویه بدون آن که کم ترین تغییری در آن بدهند به ایران آوردند و همین الان هم بدون توجه به شکل رمزی و مذهبی آن در مسیحیت جلو دسته ها راه می برند و همه می بینند که شاخصه نمایان هردسته ی سینه زنی همین صلیب یعنی جریده است و عین حال در نظر هیچ کس معلوم نیست برای چیست ؟ جریده اصولا تلفظ فارسی ” جروئیده ” و GROIX یعنی صلیب است و حرف G در ایتالیایی و لاتین صدای ج می دهد.(۱۴)
با این حال اگر سخن منتقدین درباره ی نقد صفویه درست باشد می شود این گونه گفت که نقد شریعتی دارای نقص و ضعف است ولی این بدان معنا نیست که نقد او بر صفویه باطل است بلکه می شود گفت که نقد او کامل و جامع نیست و باید که که در فرصتی مناسب از سوی دیگر محققین کامل شود.
از منظری دیگر، به نظر نگارنده، نقد شریعتی دارای نقص است، و آن این که، اگر شریعتی به نقد سیاسی نظام صفوی نیز می پرداخت انبانی از ادله محکم و استواری می یافت که چگونه حکومتی که با نام کلب آستان علی یا کلب آستان رضا خود را میخوانده دست به چه جنایت های هولناک و درند ه گی ها می زده به طوری که حتی این سلسه قتل و جنایت و خیانت به پدر و فرزندرا به درجهای از حد رساند که در هیچ حکومتی نمی توان سراغ گرفت!!
نمونه ای از این اعمال مشمئزکننده را یادآور میشویم تا تاکید کنیم که شریعتی از نقد سیاسی صفوی غافل شد و یا زمانه و مرگ فرصت را از او ستاند وگرنه باید که بدین مهم نیز میپرداخت.
استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب در این باره می نویسد : شاه اسماعیل که به قولی او را نخستین فرد مقتدر این سلسله می دانند در همان ابتدای کار در تحکیم اقتدار خود از قتل عام مردم به ویژه زنان در مواقع تسلط بر شهر خودداری نمی کرد وبا این که خود را فردی مذهبی به حساب می آورد با این حال از کشتن زنان آبستن نیز ابایی نداشت ، او در تبریز بسیاری ازمردم شهر را قتل عام کرد و سربازانش زنان آبستن را با جنینی که در شکمشان بود کشتند .شاه اسماعیل سیصد زن را که گفته می شد روسپیگری می کرده اند دستور داد به صف در آوردند و هر یک را به دو نیمه کردند ، او حتی در ارتکاب به این جنایات به مادر خود نیز رحم نکرد . او مادر خود را فرا خواند و چون معلوم شد که به عقد یکی از امیران حاظر در نبرد دربند در آمده است پس از طعن وی فرمان داد تا او را در برابر ش سر بریدند .و به قول لرد استانلی در سفرنامه های ونیزان گمان نمی رود از زمان نرون تاکنون چنین ستمکاره ی خون آشامی به جهان آمده باشد.(۱۵)
درباره ی شاه عباس اول و مشهورترین سلطان صفوی می نویسد :عده ی زنان حرم شاه عباس از چهارصد تا پانصد نفر نوشته اند ، بیشتر این زنان ، زیبا رویانی بودند که امیران و حکام گرجستان و ارمنستان و ولایات دیگر برای شاه هدیه می فرستادند و با گرفتن پست و مقامی بر می گشتند . پیترودلاواله در سفرنامه ی خود اشاره دارد به این که شاه عباس به خاطر تصاحب زنی که همسر تهمورث خان گرجی بود { جنگی به راه اندخت } و با وی جنگید و او را از کشورش بیرون کرد و با این که خواهر این زن قبلا به ازدواج شاه در آمده و از جمله ی زنان سوگلی حرم بود ، خواهر دیگر را نیز بدین وسیله تصاحب کرد… شاه عباس در تمام سفرهای خود ، حتی سفرهای جنگی بیشتر زنان حرم را همراه می برد ، در سفرهای جنگی ، خواجه سرایان دستور داشتند که اگر دشمن غالب و شکست سپاه مایه ی فرار شد ، سر زنان حرم را ببرند تا به دست دشمن اسیر نشوند … او پسر خود صفی میرزا را کور کرد و به دست نابودی سپرد ، دو پسر دیگر خود سلطان محمد میرزا و امام قلی میرزا را هم کور کرد و از حیات نومید ساخت.(۱۶)
گرچه این اعمال و رفتار در تاریخ دراز ایران بی سابقه نیست و بلکه بسیار هم به وفور دیده می شود ولی از سلسله ای که با داعیه ی برپایی دین بر سریر قدرت نشسته است و پادشاهی که برای عرض ارادت به امام رضا با عنوان کلب آستان علی چکمه بر دوش از اصفهان تا مشهد را پیاده می پیماید بسیار حیرتآور است!
به گفته ی استاد نصرا… فلسفی : شاه عباس یک دسته جلاد نیز داشته به نام چیگیین یا گوشت خام خور . کارایشان آن بود که مقصران را به فرمان شاه زنده زنده می خوردند و این مجازات وحشیانه ی نفرت انگیز ظاهرا از دوره ی حکومت مغول و تیمور و به واسطه ی شاه اسماعیل اول به شاه عباس رسیده بود … روزی خباز و کبابی فروشی را به جرم کم فروشی اولی را در تنور افکند . دومی را به سیخ کشید.(۱۷) کور کردن ، گوش و بینی و زبان بریدن، زنده پوست کندن ، در آب جوش سوزاندن ، دست و پای بریدن، قطعه قطعه کردن ، در خام گاو کشیدن، شکم دریدن و گردن زدن و کباب کردن و سرب در گلو ریختن و… از متداول ترین شیوه های مجازات در دوره ی شاه عباس و دیگر سلاطین صفوی بود .او خوشنویس معروف دوره ی صفوی یعنی میرعماد قزوینی را به اتهام گرایش به اهل سنت به قتل رساند اگرچه دلایل دیگری هم چون رقابت بین علیرضا عباسی و میرعماد را در این واقعه دخیل می دانند . از جمله تصفیه های خونینی که شاه عباس در عرصه ی سیاسی بدان دست زد قتل عام و سرکوب نهضت حروفیه و نقطویه بود که با نیرنگ خاص شاه عباس صورت گرفت و تمامی مخالفان را از میان برد.
سایر سلاطین صفوی نیز از این گونه نبوغ و شگفتی ها بی بهره نبودند : شاه اسماعیل دوم برای آن که سلطنتش از هر گونه شورش و مخالفتی ایمن بماند در همان آغاز فرمانروایی عده ی زیادی از طوایف استاجلو را کشت و بدین گونه چهار تن از برادرانش را کشت و پنج تن از اعمام و بردار زادگان را که می ترسید به صورت مدعیانش در آیند هلاک کرد … دوران سلطنت شاه صفی نیز دوره ای خونین ، هول انگیز اما کوتاه بود . در حال مستی که برای او تقریبا دائم بود خشونت طبع او غالبا به نحو موحشی بی نقاب می شد و به حد جنون و جنایت می رسید . در پاره ای از این موارد ، امرا ، درباریان ، خوجه سرایان و حتی همسران خود را به طور بی رحمانه ای به مرگ و شکنجه محکوم می کرد . امام قلی خان فاتح هرمز و بیگلربیگی فارس را به خاطر آن که برادرش داود خان در قراباغ سر به شورش برداشته بود بی هیچ دلیلی با تمام فرزندانش در قزوین به قتل آورد. …شاه صفی دوم یا شاه سلیمان نیز مانند شاه صفی اولیک پادشاه نیمه دیوانه بود .قسمت عمده ای از اوقات عمرش را در شراب خواری ، بد مستی و بی رحمی گذشت و به اقتضای هوس شاهانه در این لحظه های شوم و تاریک خشونت های خویش طی سال ها چشم ها بیرون آورد ، گوش ها برید ، بینی هاکند و زندگی ها بر اد داد و این همه فقط خشم زود گذر او را فرو می نشاند . به قول شاردن یکی از درباریانش گفته بود که هر وقت از حضورش مرخص می شدم دست بر سرم می بردم که آیا سر جای خود هست یا نیست ؟ 18و شاه سلطان حسین همو که تمامی عصاره ی آن سقوط به اسفل السافلینی بود که آیینه ی تمام نمای انحطاط صفویه شد . خرافات ، ترس و جبن ، دره ندگی و زن بارگی ، بی لیاقتی و بی خردی کا او را بدانجا کشاند که اطراف او را تار عنکبوتی از منجم باشیها و حکیم باشی ها و ملا باشی ها تنیده بودند و او حیات و ممات خود را در دستان آنان می دید.
نگارنده از این نوع نقد شریعتی به نتیجه ای دیگر هم رسیده است و آن این که در پاسخ به بسیاری ازمنتقدین شریعتی که او را متهم می کنند بابرگزیدن ابوذر و فرو گذاشتن ابو علی دچار خطای فاحشی شده و سیاست را بر فرهنگ ترجیح داده ، معتقدم شریعتی به دلیل اعتقاد به فرهنگ وآزادی فرهنگ بوده که ابوذر را بر ابوعلی ترجیح داده است. دلیل این مدعا این است که شریعتی همیشه از واقعه ی نهضت شعوبیه و ایجاد رنسانس فرهنگی سخن می گوید که پس از حمله ی اعراب به ایران پس از دو قرن سکوت( به قول مرحوم استاد زرین کوب ) به وقوع پیوست که ایران را دگرگون کرد و باعث آفرینش نبوغ و نوزایی و خلاقیت وزایش متفکرین و اندیشمندانی شد که تا پیش از آن در هیچ دوره ای ازتاریخ ایران بدین گونه سابقه نداشت و این مهم را از تعداد اندیشمندان و شاهکارها و نبوغ های آنان می توان فهمید که فضای آن روز ایران و جهان اسلام رادگرگون کرد و تمدنی آفرید که به عصر طلایی ایرانیان شهرت یافت . شریعتی معتقد است این مهم به وقوع نپیوست مگر به دلیل بذر شکوفایی که نهضت عدالت خواهی و آزادی خواهی و نوجویی و پیشرفت و شکست تفکر ارسطویی و برپایی اندیشه استقرایی که دانش تجربی و تعقل و خرد ورزی را جایگزین فلسفه ی ذهنی ارسطویی کرد که تمدن غرب را دچار درماندگی و ایستایی کرده بود و بارش باران وحی و کلام خداوند در قرآن که در جای جای آن دعوت و تشویق به جستجو و فهم تفکر و تعقل و دیدن و گشتن و تجربه کردن داده بود و سفیرانی چون ابوذر و سلمان و بلال حاملان آن بودند زمینه و بستر ی فراخ برای همگان گسترد تاهر اندیشه و تفکری در آن بروید و بجوشد و ببالد و ابوعلی و ابوریحان و رازی و فارابی و خواجه نصیر و خو اجه رشید و نظام الملک و محمدغزالی و احمد غزالی و ابن خلدون و سهروردی و فردوسی و حافظ و مولاناو رودکی و خیام و خوارزمی و ناصرخسرو نمونه ای از این بذرهای شکفته در دشت آزادی و عدالت و خردورزی است که مجاهدان اصلاح گری چون ابوذر و سلمان افشاندند و از اینروست که زمینه و زمین آماده ی کشت است که دانه در خود می پروراند و می شکوفاند.
و این چنین است که شریعتی نخست از ابوذر سخن گفت تا ابوعلی که اگر فضا و زمانه ی آزاد تنفس و روییدن باشد ابوعلی ها در آن خواهند رویید و از نقد صفویه سخن گفت که اگر بهار آزادی و آزاداندیشی فراهم باشد علم و پیشرفت و نوزایی و دین داری نیز هست و اگرآن گوهر نباشد آن دگر نیز نخواهد بود. اگر بخواهیم از تمثیلی امروزین برای فهم کلام استفاده کنیم می توانیم از حکومت های خودکامه و استبدادی عربی چون تونس و مصر و عراق و لیبی و بحرین و یمن و … نام ببریم که در این کشورها همه چیز بود و آن چه نبود آزادی وحق انتخاب و حق نقادی و اعتراض بود که گویی هیچ نبود یعنی امنیت و نان و توسعه ی سرکوبگرانه و اقتدارگرانه منهای حق بنیادین آزادی بود واین بود که بهار عربی و خیزش عرب برای کسب این حق مسلم و حیاتی بود که اگر این باشد همه هست و اگر این نباشد آن داشته ها هم بر باد خواهد رفت .اگر فضای تنفس آزاد برای رویش هر اندیشه و تفکری باشد در این سفره ی پهن آزادی همه چیز می روید و می بالد و ابوذر سمبل و نماد حق آزادی و نقد و اعتراض بود تا در پناه این نعمت بزرگ ُ عدالت و پیشرفت و تمدن و دانش و فرهنگ هم به بار نشیند و نه این که زبان نقد و اعتراض ابوذر بریده شود و در تبعید و تنهایی جان سپارد و انحراف و اختناق و انحطاط چونان موریانه پیکره ی تمدن تازه تاسیس اسلام را فرا بگیرد و ماحصل آن برپایی حکومت سلطنتی و موروثی و سرکوبگر و غداره بند اموی باشد که تبعیض و سرکوب را جایگزین عدالت و آزادی اسلام نخستین کرد!.
شریعتی حتی در تعریف و تعبیری که از تمدن دارد نیزبر امر بنیادین آزادی و فضای آزاد حق اندیشه و بیان و امنیت آزاد اندیشه ها تاکید می کند . وی پس از نقل قول هایی از تعریف تمدن ها که حاصل مشترک آن ها را این گونه بیان می کند که تمدن مجموعه ی تجربیات، اطلاعات، ذخائرو آثار معنوی و مادی یک گروه انسانی است به تعریف و دریافت خود از تمدن می پردازد و می نویسد :… به عقیده ی من تمدن عبارت است از “زمینه ی مساعدی که درآن هر استعدادی مجال شکفتن و رشد آزادانه را داشته باشد و هم چنین جهتی که به این استعدادها می دهد و عواملی که در تحریک این استعدادها در شکفتن و تکامل آن موثر است . بنا به تعریف اول ( نقل شده از دیگر صاحب نظران ) مردانی مانند موسی ُ زرتشت ُ عیسی ُ محمد ُ و مارکس و پرودن و روسو به هیچوجه دخالتی در تمدن نداشتند ُ زیرا نه چیزی کشف و اختراع کرده اند و نه بر تجربیات علمی و ادبی و هنری و صنعتی چیزی افزوده اند . ولی در مطالعه ی آغاز تمدن ها نقش این شخصیت ها به خوبی محسوس است . پس این شخصیت ها طرح این زمینه ی مساعد را برای شکفتن هر گونه استعدادی ریخته اند و هنگامی که طرح ریخته شد و زمینه مساعد گردید خود به خود استعدادها در این زمینه می شکفد و رویدادها و ثمرات عینی تمدن خودنمایی می کند.(۱۹)
شریعتی به هوشمندی و ذکاوت تمام دریافته بود که صفویه اگرچه در ظاهر برای ایرانی امنیت و آبادانی و دین واحد به ارمغان آورده بود ولی آن را که باید بیاورد نیاورده بود و آن همانا گوهر گران بهای اختیار و آزادی و و آگاهی و حق تفکر آزاد و خلاق و گوناگونی افکار و ایده ها و تضارب آرا و اندیشه ها بود که بدل به یکسان سازی اندیشه ها شده بود و هیچ اندیشیدنی را بر نمی تابید گرچه او حتی ملاصدرا باشد ! . اگرچه در تاریخ ایران وجود سرکوب و خفقان و اختناق امری بدیهی به شمار می رود که مختص صفویان نیست ولی شریعتی از حاکمیت تفکری سخن می گوید که ایران را چونان قرون وسطی دچار تصلب و تحجری کرد که استقلال اندیشه و خرد را از جامعه و مردم ستاند که تا آن زمان بی سابقه یا کم سابقه بود . به طور مثال: در زمینه ی دانش البته به علوم غیر شرعی توجه زیادی نمی شد . پزشکی با وجود فایده ی عملی آن توسعه یی نیافت و گه گاه حتی در خارج از حوزه ی اعتقاد وذهنیات عامه هم با تمسک به سحر یا دعا انجام می شد . ریاضی به علت آن که در بعضی امور شرعی مثل تعیین قبله و تقسیم ارث مفید بود مورد تعلیم یا رجوع می گشت . اما در مورد نجوم علاقه یی که اظهار می شد غالبا میراث تقالید بدوی و مبنی بر اعتقاد خرافه آمیز به تاثیر اجرام آسمانی در سرنوشت انسان بود.(۲۰)
در ادبیات و شعر و فرهنگ کار به جایی کشید که کلمات و واژگان به نازل ترین مرتبه ی خود سقوط کردند و کاربرد کلمات و عبارات غلو آمیز و سراسر تهی از محتوا که انسا را به شگفتی وا می دارد . در متنی که عده ای از روحانیون به شاه سلطان حسین صفوی که ذلیل ترین و ناشایست ترین و خوارترین سلاطین صفوی بود به عنوان وثیقه ی آنان در حمایت از حرکت او در بر پایی امر به معروف و نهی از منکر نوشته اند(البته پس از مقدمه ای و مواخره ای طولانی که دارد و مجال آوردن آن در این نوشتار نیست ) این چنین از شاه صفوی یاد کرده اند : … اعلیحضرت کیوان رفعت مریخ صولت مشتری سعادت والاجاه انجم سپاه ، سلطان دین پرور و خاقان معدلت گستر ، جم نشان فریدون فر ، سلیمان مکان خورشید افسر ، نبوی حسب مرتضوی نسب ، جعفری مذهب موسی ادب ، زیبنده ی تاج و تخت کیانی ، وارث مرتبه ی سلیمانی ، طرازنده ی افسر و اورنگ ، نگارنده ی دانش و فرهنگ ، خسرو جم قدر فلک اقتدار داور دین پرور والاتبار ، برگزیده ی کردگار آسمان وزمین و قهرمان مطلق العنان ماء و طین غلام با اخلاص امیرالمومنین،ملاذاهاظم السلاطین ، ملاذاکارم الخواقین ، حامی حوزه الدین حارس شریعت سیدالمرسلین ، مروج طریقه الائمه الطاهرین ، ظل الله فی الارضین ، السلطان بن السلطان بن السلطان ، و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ، ابوالمظفر شاه سلطان حسین الصفوی الموسوی الحسینی بهادر خان … و الی آخر 21 و نمونه ی چنین ادبیاتی را نیز در مقدمه ی کتاب زادالمعاد محمدباقر مجلسی خطاب به شاه سلطان حسین می بینیم که شریعتی در کتاب خود عینا آن را نقل کرده است.
حتی این وضعیت ادب و شعر در دوران صفویه موجب شده است که ادوارد براون نسبت بهاین مسئله که چرا هیچ شعر بزرگی در ایران دوره ی صفوی ظهور نکرده است تعجب کند و علت را از استاد محمدقزوینی جویا شود و قزوینی در جواب می نویسد : علی ای حال شکی نیست که در عهد صفویه ادبیات و شعر فارسی به پایه ی پستی افتاده است و حتی یک شاعر درجه اول هم در این عصر به ظهور نیامده است ودلیل آن را نخست در وحدت مذهبی ایران می داند که مخالف شعر و تصوف و عرفان بوده است و دیگر این که به جای شعرا و حکمای بزرگ ، فقهایی مانند مجلسی ، محقق ثانی ، شیخ حر عاملی و شیخ بهایی به ظهور رسیدند.(۲۲)
در تحلیل نهایی که استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب از عصر صفویه دارد به لحاظ دارا بودن مرتبه ی علمی و آکادمیک این بزرگ فرهیخته و هم از این رو که به قول محققین بی طرف ایشان وجهه ی ایدئولوژیک ندارد و یا بسیار کم دارد ضروری دانستم که به جای استناد به شریعتی به او استناد کنم تا اثبات شود که داوری شریعتی در باب صفویه تا چه حد درست یا نادرست است. دکتر زرین کوب می نویسند : جامعه ی عهد صفوی جامعه یی سنتی ، غالبا بی تسامح و احیانا آکنده از تضادهای ناشی از اتحاد دین و دولت و مخصوصا از اکراه و الزام در امور مربوط به وجدان بود . التزام تقلید در جزئیات امور هرروزینه ی زندگی ،دنیای قزلباش را از تحقیق و واقع نگری دور می کرد و شیوع تعصب بین شیعه و سنی ، همزیستی صادقانه ی فریقین را که صلح و امنیت و ترقی مملکت بدون آن ممکن نمی شد ، غیرممکن می کرد _ در بسیاری موارد هم در بین هر دو طرف همه چیز را تحت حکمیت و حکومت شمشیر و خون قرار می داد … حاصل رواج شکنجه هایی چون آدم سوزی ، مثله کردن و نظایر آن قبایح که از جانب حکام اعمال می شد و وسیله ی تنبیه و تعزیر و موجب استقرار امن عام به شمار می آمد تدریجا آن شد که رافت و اخلاق انسانی روز به روز در تمام طبقات تنزل پیدا کرد و تقریبا درنده خویی حکام عرف و غیر عرف در مردم عادی هم شایع گشت . بدین گونه قتل عام یک شهر ، در قفس انداختن و آتش زدن یک متهم ، و زنده زنده خورده شدن یک دشمن که پادشاه یا صاحب قدرت دیوانه ای آن را وسیله تشفی خود می یافت امری عادی گشت این که در بین طبقات عام از میر غضب و سرباز و قراول و قاضی و شحنه همواره کسانی هم پیدا می شدند که بدون کراهت و با آسودگیخاطر به بهانه ی اجرای یک حکم سلطانی یک شهر ، یک فرقه یا یک دشمن را با چنین شکنجه هایی نابود نمایند و آن گونه عقوبت های وحشیانه و غیر انسانی را در حق هم نوعان خود اعمال نمایند ، نشان می داد که تکرار لفظی یا فکری آنگونه تنبیهات در ضمن ذکر مصائب اولیا قباحت آن اعمال را در اذهان از بین برده بود و روحیه ی عامه را در التزام تعصب های جاهلانه ای که به آن ها تلقین شده بود مثل روحیه همان حکام از محتوای عطوفت و رافت انسانی خالی شده بود.(۲۳)
به نظر می رسد نتیجه ی فراخواندن روحانیان و علمای بلند پایه از لبنان و عراق به ایران و اقتباس از عزاداریها و مراسم سوگواری مسیحیان در شهادت مسیح باعث حاکمیت و هژمونی قرائتی فقهی و قشری و ظاهر گرا در دین شد ، به حدی که دایرت المعارفی از ادعیه و احادیث توسط مجلسی و دیگران جمع آوری شد که برای هر لحظه و هر ساعت و هر روز و هر ماه و هر مناسبت و هر کار و فعل و عمل و رفتاری ادعیه ای خاص به وجود آمد و حتی تعیین نوع جنسیت فرزند و شفای بسیاری از بیماری ها به خواندن وردی تنزل پیدا کرد و گویی که عقل و اندیشهو دانش و تجربه و علم و خرد در انسان عصر صفوی جایگاهی ندارد و قرآن این کلام زنده کننده و زندگی بخش که جای جای آن دعوت به کشف و تجربه و تعقل و تفکر و جستجو و عمل صالح است کاملا از این بخش از تاریخ ایران رخت بر بسته است و گویی که خداوند انسانی فاقد خرد و عقلانیت خلق کرده که فقط و فقط باید تماشاگر کز کرده و یک جا منجمد و متوقف شده ای است که باید برای او دعایی خواند شاید که مرگ لحظه ای بر او رحم آورد و او بیشتر بزید.
خرافات اندام دین و اندیشه را در نوردید و تشیع مبدل گشت به مذهب سوگواری و عزا وحتی ما را بدان جا کشاند که بیش از آن که به شادی میلاد پیامبر و امامان بپردازیم به برپایی عظیم عزا برای آنان بنشینیم و این نگرش در فرهنگ و لباس و آداب و کلام ما نیز سرایت کرد. نمونه نمادین و عبرت آموز این گفتمان عصرصفوی تمام و کمال در رفتار و تصمیمات شاه سلطان حسین صفوی متجلی است آن جایی که وقتی خبر محاصره و نزدیک شدن افغان ها برای تصرف پایتخت را می شنود از روحانیان می خواهد که استخاره کنند تا او تصمیم بگیرد که مقاومت کند یاتسلیم شود که نتیجه ی آن هم در تاریخ روشن شد و او سر خود و دودمانش را بر باد داد تا همگان شاهد برپایی ستون هایی از انحطاط در خاک تاریخ و فرهنگ ملتی باشند که بیش از دوهزار سال قبل از آن پیامبری یکتاپرست و توحیدی از آنجا ظهور کرد و شهریار خردمند و نیک اندیشی اولین منشور حقوق بشر را به گوش جهانیان رساند تالقب ذوالقرنین را از قرآن بگیرد و اولین و شاید تنهاقومی باشند که کلام وحی قرآن و دعوت رهایی بخش و انسان نواز دین محمد(ص) را و عدالت انسانی و زیبای پرمهر علی(ع) را ( در نامه به مالک اشتر که مردم یا در دین با تو برادرند و یا در انسانیت ) به گوش جان سپردند و تمدنی خلق کردند که سرایش شاهنامه کار حماسی حکیم یکتاپرست فردوسی بزرگ و مثنوی و معنوی مولانای عظیم تنها نمونه ای از این جهش بزرگ و آفرینش تمدنی و فرهنگیاین ملت بوده است که نظایر آن در هیچ کجای جهان عرب و جهان اسلام دیده نشده و پدید نیامده است.
کار شریعتی پایان نیافته است .او سال هاست که از میان ما رفته ، اما داوری درباره ی زبان و قلم و کردار او ادامه داشته و دارد. اینک باید همه ی صاحبنظران در باب این انحطاط و به ویژه نوع صفوی آن بکاوند و بکوشند تا ابعاد ناگشوده ی این سقوط روشن شود تا چراغ راهی باشد برای آیندگان . حتی به جاست که محققین این به بار جای نام تشیع صفوی که شریعتی بر صفویه نهاد از انحطاط صفوی بگویند و بنویسند و کتاب ها تالیف کنند . اما شریعتی از هم میهنانش و از همه صاحبان قلم و فکر و آزادگان و آزادی جویان این انتظار کوچک را دارد که در قبال قلب و نفس و جانی که او برای تعالی و ترقی و بالندگی و زایش و آفرینندگی و پیشرفت و توسعه میهن و ملتش هدیه کرد درباره ی او منصفانه قضاوت کنند و حتی المقدور قبل از هر رایی درباره ی او تمامی آثار قلمی و شفاهی او را پیش چشم تیزبین و نقاد خود بنهند و آن گاه داوری کنند.
شریعتی و بسیاری از بزرگان اندیشه وفرهنگ این مرزو بوم هم چون استاد جواد طباطبایی ( که بنده به عنوان یک منتقد نوع نگاه و داوری دکتر طباطبایی نسبت به شریعتی) ، با همه ی ضعف ها و خطاها و اشتباهات خود از گنجینه های فرهنگی و تاریخی این کشور هستند و نفی و طرد و حذف یکدیگر و خود مطلق بینی و تیشه ی انتقام گیری به دست گرفتن و متهم جویی و صدور احکام نابودی و اعدام ( اندیشه ها ) نه تنها کمکی به علاج این انحطاط تاریخی نخواهد کرد که زخمی دیگر بر پیکر به انحطاط رفته ی این سرزمین خواهد زد و خواهد افزود .
۱. تشیع علوی و تشیع صفوی علی شریعتی صفحات 34 و 33
۲. دیباچه ای بر نظریه ی انحطاط ایران سید جواد طباطبایی نشر نگاه معاصر 1381 صفحات 520و 422
۳. همان منبع صفحه 439
۴. تشیع علوی و تشیع صفوی صفحه 183 و 196
۵. دیباچه ای بر نظریه ی انحطاط ایران صفحه 85
۶. تشیع علوی و تشیع صفوی صفحه 179
۷. روزگاران تاریخ ایران از آغاز تا سقوط پهلوی دکتر عبدالحسین زرین کوب انتشارات سخن 1384 صفحه 712
۸. بازشناسی هویت ایرانی اسلامی علی شریعتی م آ27 انتشارات الهام صفحه 156 تا 154
۹. همان صفحه 236
۱۰. آثار گونه گون جلد اول علی شریعتی انتشارات مونا 1364 صفحه 250
۱۱. شاه سلطان حسین صفوی تراژدی ناتوانی حکومت پناهی سمنانی ناشر کتاب نمونه 1374 صفحه 118
۱۲. همان صفحه 67
۱۳. همان صفحه 82
۱۴. تشیع علوی و تشیع صفوی صفحات 173 تا 170
۱۵. روزگاران تاریخ ایران صفحه 231 تا 230
۱۶. همان صفحات 697 و 262 و 256
۱۷. زندگانی شاه عباس اول جلد دوم تالیف نصرا…فلسفی صفحه 127 انتشارات دانشگاه تهران 1344
۱۸. روزگاران تاریخ ایران صفحه 707 و 702
۱۹. آثار گونه گون جلد اول صفحه 261
۲۰. روزگاران تاریخ ایران صفحه 715
۲۱. کیهان اندیشه شماره ی 82 بهمن و اسفند 1377صفحه 88
۲۲. ایران عصر صفوی راجر سیوری ترجمه کامبیز عزیزی نشر مرکز 1374 صفحه 202
۲۳. روزگاران تاریخ ایران صفحه 724