شریعتی، عقلانیت و اشراقِ فراجنسی
بحثی را که میخواهم ارایه کنم بحثی است با موضویت شریعتی و نسبت اندیشه نو او از دین با مسئله زن، مسئلهای که در این مقطع از زمانی در ایران به مسئلهای بسیار بنیادی درچارچوب حوزههای سیاسی/ فرهنگی/ اجتماعی و حتی درحوزه عمومی/ خصوصی تبدیل شده است.
پیش از هرچیز باید بگویم برای ما خوانش متن و اندیشه شریعتی به عنوان یکی از نواندیشان دینی خوانشی شیفتهوار و متعصبانه نیست؛ زیرا “شریعتی” تافتهای جدابافته از دیگر روشنفکران ما نیست. اما اینکه چرا بهرغمِ این همه نقد و ایراداتی که به شریعتی میشود، و اینکه چرا حتی طیفها و گروههای مغایر و متضاد و متفاوتِ باهم، هرکدام هنوز میان خود و شریعتی نسبتی برقرار میکنند، در عین اینکه هیچکدام به طور جدی شریعتی را به رسمیت کامل نمیپذیرند و این در حالیست که دست از سرش هم برنمیدارند و در مواقع لزوم و نیاز از او و از اندیشهاش هزینه میکنند و هنوز به عنوان اندیشهای نو مطرح است؛ بیشک دلایل ویژه خود را دارد که بهنظر من یکی از آنها “جامعیّتِ درزمانی و خطی اندیشه شریعتی درکنار جامعیّتِ همزمانی و عمقی اندیشه او” و نیز نگاه “انسانوارانه” او به انسان به عنوان واحدی خالی از جنس و نژاد و طبقه میتواند باشد؛ نگاهی فراجنسی.
درباره اندیشه ساختارشکنانه و نوینی که شریعتی از دین، مذهب، امام، امامت، عشق، جهاد، آزادی، دموکراسی و چه و چه و چه ارایه داده است، نقطهنظرهایی هم دربارهی “زن” و در زیرمجموعه انسان دیده میشود. این نقطهنظرها از سر ضرورت و در بخشهایی از سخنرانیها و نوشتههای شریعتی دیده میشود که در نیاز با موضوعات کلانترِ اجتماعی، تاریخی، سیاسی و…، شریعتی ناگزیر از ورود به آنها بودهاست. موضوع زن، کهدر این دو دهه اخیر در ایران یکی از موضوعات محوری و بحثانگیز در حوزه اجتماعی/ فرهنگی/ سیاسی/ اقتصادی ما شده در دورانی که شریعتی به فعالیتهای نواندیشانه دین و اسلامی جامعه ایران مشغول بود، موضوع محوری ما نبود. در حالی که شریعتی در آن زمان به “انسان” میاندیشد، به پدیدهای فرا جنسی.
بنابراین، اکنون که این پدیده یعنی “وضعیت انسانی زن” در ایران به مسئلهای جدی و کلان و بسیار حیاتی در همهی حوزهها بدل شده، و بسیاری از روشنفکران ما براین عقیدهاند که “شرط لازم روشنفکری در ایران امروز دفاع از آزادی زنان و پشتیبانی قاطع از بایستگی برابری حقوق آنان با مردان است.” (نیکفر ۱۳۸۶) (درعین اینکه این روشنفکران هیچگاه نگاه مرد/پدرسالارانه تکساحتی و تکزبانی و تکمحوری خود را، نه تنها به زن که به انسان نقد نمیکنند، و نخست نسبت خود با آزادی و دموکراسی و حقوق بشر را، که اساساً “زن” هم در همان زیرمجموعه قراردارد تعریف نمیکنند)، ما به عنوان کسانی که به ساختارشکنی و نوسازی اندیشه دینی در جامعه دینی ایران باورمند هستیم (چه ایرانِ پیش از انقلاب و چه ایرانِ پس از انقلاب. چه ایرانِ پیش از اسلام و چه ایرانِ پس از اسلام. در همهی این دورانها ایران کشوری دینی، سنتی، و آئینی بودهاست)، میخواهیم نسبتِ خودمان را در حوزهی حقوقِ انسانیی برابر و عادلانهی زن، در یک چنین جامعهای، تعریف کنیم.
من، به عنوانِ یک زن، متاسفم که باید در جامعه جهانی مسئلهای به نام مسئله زن وجود داشته باشد درحالی که براساس همه دادههای اسطورهای، تاریخی، دینی، فلسفی، فیزیولوژیکی، بیولوژیکی، پراگماتیستی، و حتی اندیشواری، یعنی تئوریک…، بر این باورم که، میانِ دو جنس از یک نوع در مجموعهای به نام انسان هیچ تفاوت ارزشیِ انسانی وجود ندارد و این نگاه را در شریعتی که یکی از نوادر انسانهایی بود که این باور درونیِ اندیشه جامع او بود یافتم. در بینش و باور شریعتی پدیدهای به نام جنس، نژاد، رنگ، با ارزشگذاریهای جنسیتیِ، نژادی و رنگیِ غیرانسانیِ مردانه حاکم برجهانِ علم و فلسفه، قران و دین، شعر وادبیات وجود نداشت. در عین اینکه دراندیشه او مذکر/ مونث و کارکردهای متفاوت طبیعی و غیر ذاتانگارانه (بی هیچگونه ارزشگذاری) دیده میشد.
ما به عنوان روشنفکر نواندیش، با توجه به شرایط زمانی خود برخی از مؤلفههای اندیشواری او نمیتوانیم با او همدلی و همراهی کنیم بنابراین در آن حوزهها منتقد شریعتی خواهیم بود. اما منتقدی سازنده.
نگاه شریعتی به جهان هم نگاهی تاریخی اسطورهای بود که و هم نگاهی اجتماعی. این هردو نگاه در تجمیع زیستی خود در شریعتی او را به “انسانی” چند بُعدی تبدیل کرده بود. او انسان را بیرون از طبیعت و طبیعت را جدا از انسان مفهوم نمیکرد. نوعی توحیدنگری یا یک پارچهنگری در بینش او مشهود بود. یعنی آن دو انگاری و دو آلیسمی را که در جهان طبیعی وجود دارد موجود او توحیدی و یک پارچه میدید. شریعتی مانند همه روشنفکران دورانهای تاریخی، از جمله پیامبران بر این باور بود که باید میان این شقاق و دوگانگی فرهنگی ـ تاریخی ـ اسطورهای و در پی آن شقاق در ارزشگذاری نسبت به پدیدههای برآمده از قدرت (که من آن را اقتدار مردپدرانه مینامم) ایجاد وحدت و یک پارچگی نمود، زیرا این دو آلیسم موجود در طبیعت چون به گونه دیالکتیکی عمل میکند و هیچگاه ایستا و متصلب نیست و بلکه پویا و دینامیک است در نمودش در هستی یگانه و یک پارچه و توحیدی است. پس شریعتی نواندیشی را در واسازی و بازسازی دوباره از هر پدیده میدانست.
فراموش نکنیم که، شریعتی در دوران تاریخی زیستیاش، هم به مسایل درزمانی (diachronic)، و هم به مسائل همزمانی (synchronic) میپرداخت. شریعتی و متنِ او، باید با همان ابزارِ ساختشکنی و بازسازی، تفسیر و تأویل شود.
شریعتی به عنوان نواندیشی دینی که به ساختشکنی متن (deconstruction)، آنسان که دریدا میگوید، و بازسازی و نوسازیی اندیشهای متن (reconstruction)، آن گونه که اقبال لاهوری میگوید، در زیرمجموعهی فرهنگی، که خودآگاهی دادن به جامعه است، بر مبنای اصلاحِ دینی، به نوعی، به پروتستانتیسمِ اسلامی در جامعهی دینیی ایران باورمند بود.
در اندیشهی او، نگاهِ تشکیلاتی، که نوعی نگاهِ متصلب است، بسیار ضعیف بود. شریعتی نواندیشیدینی را با تولیدِ اندیشه و نقدِ سازنده (constructive criticism) روشنفکری است، مدنظر داشت.
شریعتی، همیشه از “انسان” سخن میگفت، انسانِ همیشه سوژه،به قول خانم ژولیا کریستوا فیلسوف معاصر فرانسوی که انسان را “سوژه سخنگو” میخواند و میگوید انسانها، زبان را بهکار نمیگیرند بلکه توسط استفاده خود از زبان شکل میگیرند. و اینجاست که زن به دلیل ابژهشدن از سوی حاکمیت مردانه، فرصت بهرهگیری از زبان و ارایه وجود و اندیشه خویش به عنوان یک سوژه سخنگو را از دست میدهد. صدایش باید شنیده نشود، از این رو میبایست انگشتهایش را به هنگام حرفزدن در دهان بگذارد، اندیشهاش باید بارور نشود، فیلسوف نشود تا نتواند اینچنین که کریستوا میگوید به سوژه سخنگو تبدیل شود، تا بتواند در ابژگیِ خویش ابزاری شود برای بهرهگیری منافع جهان مردانه، که اینک البته شمول این جهان مردانه هم زناناند. مانند کلئوپاترا، مهد اولیاء، آلبرایت، تاچر، کوندالیزا رایس و… هم مردانی چون نرون، هیتلر، صدام و … در جهان سوژگی نیز زنانی داریم چونان ملکهسبا، مریم، آسیه، خدیجه، فاطمه، زینب و…مردانی چونان ابراهیم، موسی، عیسا، محمد، علی، حسین و….
شریعتی از آزادی و برابری و دموکراسی و عدالت و عشق و هنر و زیستنِ “انسانِ فراجنسی” سخن میگوید. اگربه سه نوع “زن” در فاطمه فاطمه است اشاره میکند، مقصود زنانیاند که درحاکمیت مرد/پدر سالارانه پس از دوران کشاورزی جهانی به ابژه تبدیل شده و با خویشن انسانی خویش بیگانهاند، چه زنانی که گونیپیج شدهاند و چه آنان که برهنه؛ هر دو را ساخته و برساخته استعمار و استثمار و استحمار و امپریالیسمِ جهانی مردانه برای فربهکردن انبانشان میداند. اینجاست که به زن نوع سوم اشاره میکند.
شریعتی، مانند همه ما، در جهانی دوقطبه میزیست، جهانی با ارزشگذاریهای دوقطبه، و تمامِ تلاشِ شریعتی، در واسازیی (deconstruction) دریدایی، بازسازیی (reconstruction) اقبال لاهوری، بازاندیشی و نواندیشی دینی، و وحدت این جهانِ دوقطبه و دوشقهشده، بود.
اینک، در این جهان تکزبانی، تکساحتی، و تکجنسی، که مؤلفهی “زنان/مادرانه” جایی ندارد، و همه نیروها و تواناییهای زنانه درونِ انسانها نیز، به دلیلِ عدمِ حضورِ فیزیکی و اندیشهای زن، مغفول و مفقود مانده، (آیه قدافلح من زکاها و قدخاب من دساها را بهیاد بیاوریم که سرنوشت زن همان خاب است که با دسیسه حاکمیت مردانه شکل گرفته است) ناگاه انسانهای روشنفکری ظهور میکنند که “حوّا”ی درونشان آنان را بیدار میکند و برمیانگیزاند تا این شقاق دوگانه و این دوآلیسم حاکم بر جهان مردانه را به هم بیامیزند و وحدتی میان آن دو بیاندازد. اینان انسانیهایی هستند که درونه “مادینه/نرینه” توامان خود را بهکار گرفتهاند و برای احقاق حقوق انسانها (زن و مرد تواما) ندا سر میدهند. پیامبران از این گروهاند و پس از آخرینشان که خاتم انبیاءست، آنچنان که شریعتی میگوید:
محمد، دنباله راه روشنگری رسالت ابراهیم و موسی و عیسا را پیگرفت و پس از او، دیگر انسانهای روشنفکری که از درونه واحد مادینه/نرینه خویش هزینه کردند. شریعتی یکی از این انسانها بود که به خویشتنِ خویش بازگشت کرد و “حوّا”ی درون خویش را با مرد درون خود به هم آمیخت.
این بینش و نگاه در کویریات شریعتی بهویژه در کتاب “هبوط” که نخست ناماش “رنجبودن” بود کاملاً مشهود است. آنجا که با مهراوه خویش حرف میزند.
من به دلیل آشنایی و مراوده و زیستنی عارفانه و کویری که با همسر و دخترم که شریعتی ناماش را مهراوه گذاشت (که داستانی دیگر است در رابطه با کتاب “رنجبودن” یا “هبوط”) و نیز حس حضور و درک تجربیاتی که با شریعتی داشتم هرگز نگاه او به “زن” را نگاهی ابژهگونه ندیدم. زیرا او زن و مرد را یک سوژه میدانست. درحالیکه در بسیاری از آرای فیلسوفان بزرگ، از سقراط و افلاطون و ملاصدرا و کانت و دکارت و هگل تا سارتر و فوکو همیشه نگاه به “زن” نگاهی از بالا به پایین و اگر نه اُبژهگونه، اما هیچگاه نگاهی برابر، یکسان و عادلانه نبوده است.
شریعتی که نام مهراوه را برای دختر من برگزید در تعریف مهراوه (نقل به مفهوم) میگفت: در محراب معبد میترائیسم روزنه بسیار کوچکی بود که عابد آن معبد از آن روزنه که نور آفتاب میتابید خدایش را ستایش میکرد و میدید. شریعتی مهراوه را روزن باریک سرشار از نور انسان به هستی بیرون، یعنی به خدا میدانست و آن را نمادی از درون زنانه خویش میدانست که به خدا متصل است.
این دو سایق و درونه انسانی آدم همان است که از دوران کنفسیوس به یین و یانگ معروف بوده و نیچه آن را به صورت آپولون و دیونیزوس میدیده و یونگ هم آن را انیما و انیموس مینامد. این دو نیرو و این دو سائق در آدمی که “انسان” شده است هردو با هم حضور دارند. علت نرینه مادینه پنداشتن آن هم، به نظر من تشابه و تمثیل و استعارهایست که زن و مرد در زندگی این جهانی ودر آمیزش جسمی/ روحی که با یگدیگر دارند.
در متون مقدس مثلاً در تورات، آدم، به وسوسه “حوّا”، که از پهلوی چپاش آفریده شده بود، به آگاهی و شعور رسید. متاسفانه خوانش متون مقدس سامی، از آنجا که اغلب از سوی مردان تفسیر و تاویل شده است، خوانشی سخت “مردانه و مردمحور” است.
در متون مقدس مثلاً در تورات، آدم، به وسوسه “حّوا” که از پهلوی چپاش آفریده شده بود به آگاهی و شعور رسید. متاسفانه خوانش متون مقدس سامی، از آنجا که اغلب از سوی مردان تفسیر و تاویل شده است، خوانشی سخت مردانه و مرد محور” است. من اینک میخواهم اولین زنی باشم که به خود جرات و جسارت خوانش زنانه از متنهای مقدس را بدهم و در همینجا با اشارهای کوتاه به تفسیر و تاویل خودم از قصه خلقت آدم و بقیه ماجراهایش… بپردازم و با ارایه نمونه خوانش شریعتی از قصه آفرینش آدم، تا روشن شود که “حوّا” از کجا آمدهاست و چیست؟
در تورات سفر آفرینش آمده است :
“و خدا گفت آدم را به صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و…… حکومت نماید”، “پس خدا آدم را به صورت خود آفرید”.
در قرآن : خدا گفت : “میخواهم برای خود در زمین خلیفهای بسازم”.
در تورات : “او را به صورت خدا آفرید، ایشان را نر و ماده آفرید”.
در قرآن : “انا خلقناکم من ذکرو و انثی”.
در تورات : “خداوندخدا پسآدمرا از خاک زمین بسرشت”.
در قرآن : “خدا انسان را از تراب، حماء مسنون و صلصال کالفخار آفرید”.
تورات : “و در بینی وی روح حیات دمید و آدم نَفسِ زندهشد”.
در قرآن : “نفخت فیه من روحی” و یا “انا خلقناکم من نفس واحده”.
در تورات: “و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت از همه درختان باغ بی ممانعت بخور”، “اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن خوردی هرآینه خواهی مُرد”.
در قرآن: به درخت ممنوعه نزدیک نشو که از خواهی بود
در تورات: “و خداوند خدا گفت خوب نیست که آدم (نر و ماده، که پیشتر گفته بود) تنها باشد پس برایش معاونی موافق وی بسازم”.
در قرآن: و برای شما زوجهایی از خود شما قرار دادیم.
در تورات : “پس آدم همه بهایم و پرندگان آسمان و همه حیوانات صحرا را نام نهاد لیکن برای آدم معاونی موافق وی یافت نشد”، “و خداوند خدا خوابی گران بر آدم مستولی گردانید تا بخفت و یکی از دندههایش را گرفت و گوشت در جایش پُرکرد”، “و خداوند خدا آن دنده را که از آدم گرفتهبود زنی بناکرد و وی رابهنزد آدم آورد”، “و آدم گفت همانا ایناست استخوانی ازاستخوانهایم و گوشتی ازگوشتم ازاین سبب نساء نامیدهشود زیرا که از انسان گرفته شد”،
“از این سبب مرد پدر و مادر خود را ترک کرده با زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهد بود”،
“و آدم و زنش، هر دو، برهنه بودند، و خجالت نداشتند”…
تفسیر و تاویل من از این متن تورات اینگونه است که آدم (نر و ماده) که از خاک آفریده شده و همه اسما را به او آموختهاند هنوز تنهاست و نیاز به معاونی دارد لذا در یک بیخبری خداوند از درون خود او (از سمت چپ او – که چپ نزدیک به قلب و نمادین است) و از جنس خود او (یعنی آدم نر و ماده) حوّا را که زن است میآفریند. اینجا آدم (یعنی نر و ماده) نام او را نساء که از انسان میآید میگذارد. بیشک اینجا “انسان” صفتیست برای آدمِ نر و ماده. به همین دلیل، مرد (که اینجا دیگرصفت انساناست، مانندman’s body” پدرمادر خودرا که اینجا نماد وابستگی فکری و ایمانیست ترک میکند (زیرا هیچ دینی توصیه به ترک والدین و زیستن با همسر نمیکند که خلاف همه روابط انسانی است) و با زن درون خویش که بهزعم من همان آگاهی و هوشیاری انسان است میپیوندد و یکتن (یعنی انسان) میشود. حوّا بهوسوسه مار که نماد پوست اندازی و هرلحظه نوشدن است و معادل شیطان قرآن است که او هم همیشه با شرایط متغیر انسانها رنگ میبازد، انسان را میفریبد و به خوردن میوه ممنوعه که جاودانگی را از انسان میگیرد و مرگ را به او هدیه میکند اغوا میکند. و آدم (نر و ماده) با میل اراده خود بهرغم توصیه خدا این میوه را میخورد از بهشت به زمین هبوط میکند و در مسیر بازگشتِ دوباره از زمین به آگاهی میرسد.
این خوانش که بهگونهای در فلاسفه و دانشمندان هم تفسیر و تاویل شدهاست از جنس زن، بهعنوان اُبژهای غیرفعال و آفریدهشده از پهلوی چپ مرد اعادهی حیثیت میکند.
میدانیم ادیان توحیدی هریک مکمل دیگریاند تا اسلام که با نبوت محمد و خاتمیت او همه آگاهیها داده میشود و همانگونه که اشاره شد ادامهدهندهی راه او روشنفکران و دانشمنداناند.
در اوستا نیز آدم چونان دو شاخه پیچیده درهم که میانشان آنچنان جفت است که معلوم نیست کدام نر و کدام ماده است آفریده میشود و اهورامزدا از روح خویش در آنان جان میآفریند.
حالا نگاهی کوتاه میاندازیم به روایت قصه خلقت آدم از نگاه شریعتی: (به نقل از “هبوط در کویر” م.آ.۱۳ صص آغازین تا۶۲که هنگام هبوط آدمی است):
بعد میگوید:
در دنباله آن :
و بسیاری از اینگونه تمثیلها و اشارات تا آنجا که به جام تهی وجود خویش به عنوان انسانی نگاه میکند که خدا بعد ان را با کرامت خویش پُر میکند (لقد کرمنا بنی آدم) و تا جایی که میرسد به:
و بعد:
توجه کنیم به (لیس للانسان الا ما سعی) و به یادآوریم بار امانت را که کوهها نتوانستند بکشند، اما انسان کشید: آسمان بار امانت نتوانست کشید…
این گِل، همان درونهی زنانهی آدم (نر و ماده)، یعنی حوّا است، زیرا بعد میگوید:
حالا ما هم میتوانیم این دو را، دو پارهی جانِ آدمی بدانیم. انیما و انیموس، یین و یانگ، عقل و اشراق، و یا میتوانیم دو جنسِ نر و ماده بپنداریم. هر کدام را که بیانگاریم، میتوانیم حالا گوش کنیم به زمزمههایی که، این روح، یعنی آدم (نر و ماده)، (از زبان شریعتی) برای آن نیمه سیبِ سقراطیاش میکند:
با تو، من در روحِ طبیعت پنهانام، در رگِ… جاریام،
با تو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانیِ پاک خداوند را، مینوشم…
آری، از سفرِ خواب باز میگردند (روایت آن دو را میگوید) و در پای چشمهی جوشانِ فلق، که میعادگاهِ پس از هر شبشان است، یکدیگر را دیدار میکنند… و روز آغاز میشود.
و مرد که پیداست دیری است بیدار بوده است (اینجا، هم، مردِ جنسی موردِ نظر میتواند باشد، و هم، مردِ درونِ آدم)، و به بازی، چشم را بسته، و لب را بسته، و خود را به خواب زده بوده است، تا همسرش، با او تنها ماند، و او نیز، با همسرش، تنها ماند، و هر یک، بیدیگری، با هم باشند، و در حضور، همدیگر را، بیاد آورند [ذکر]، و آزاد و فارغ از دیگری، بگویند و بیندیشند و احساس کنند… چشم در چشمِ همسر، ترانهی نیمهِ تمامِ او را، دنبال میکند…
از “بی اویی” او نیز مینالد :
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم…
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانیی پاکِ خداوندی را، از یاد میبرم…
و خلاصه، در روایت بعدی، از سوی مرد (نیمهی مردانهی درونِ آدم):
دو روحِ ثروتمندِ هنرمند، میتوانند، برای همیشه، هم را استخراج کنند، بسازند، دوست بدارند، هر روز کشفی تازه در عمقِ ناپیدای اسرارآمیزِ دیگری…”
از ادامهی خواندنِ نوشته خودداری میکنم، که وقت نیست.
بنابراین، خلقتِ آدم (در تورات) یعنی نر و ماده، که بعد انسان میشود، در یک زمان است، و دیدیم قصهی خلقتِ انسان را در کتابهای مقدس.
بُعد غیرحیوانی آدمی از خدا گرفته میشود، آنگاه که حوّای درونش زاده میشود، و آدم او را نساء مینامد، و تورات میگوید: “زیرا که از انسان میآید” و شریعتی نیز، در سرودِ آفرینش در کویر، همین تشبیه و استعاره را به کار میگیرد و میگوید:
در ادیان سامی و توحیدی که به زعم من پس از دوران کشاورزی و باور به چندخدایی (و آن هم بانوخدایان و الهگان) ظهور میکند همیشه استعارهای از وحدتِ دوگانهی ازهمگسیخته، یا دوآلیسم دیده میشود.
نوح را ببینید از هر نوع یک جفت برمیگزیند؟ موسی را آسیه (آنتیتز فرعون) نجات میدهد و نگاه میدارد. عیسا از مریم باکره بیپدر زاده میشود، آن هم در دورانی که میترائیسم یا مهرپرستی در سرتاسر منطقه گسترش یافته، که آئینی سخت مردانه بوده و زن هرگز در آن حضور نداشته است.
در مسیحیت روحالقدس همان کلمهالله است که در قرآن آمده است. یعنی همان لوگوس.
در اسلام هم هیچ آیهای که نشاندهنده تفاوت آفرینشی یا ارزشی جنسی زن یا مرد باشد وجود ندارد مگر آیههایی که در زمان و مکان خودش برای مسالهای درزمانی (diachronic) مطرح شده است.
در نگاه شریعتی رابطه خدا با انسان رابطهی مادر و فرزندی است. خصلت اصلی خدا رحمن و رحیم است، که از نظر اتیمولوژی واژگانی هر دو واژه از رَحِم میآید در عین اینکه خدا خصلت و صفاتی سخت مردانه نیز دارد: جبّار، مکّار، و…
قرآن متنی فرا جنسیست. قرآن متنی درزمانی/ همزمانیست. آن چه در رابطه با حقوق شهروندی انسانها آمدهاست همه و همه مربوط به همان تاریخ و مربوط به همان جغرافیاست و اگر بخواهیم آنها را الگو کنیم میبایست که متن را با ابزار امروزهمان اما در تاریخ و جغرافیا خودش تاویل و تفسیر کنیم درغیراینصورت پاسخ نمیگیریم. کما اینکه اندیشه شریعتی را نیز با ابزار علم و تکنولوژی امروز باید تاویل و تفسیر کنیم. متن را نمیتوان به امروز منتقل کرد، ابزار امروزه را اما باید به تاریخ و جغرافیای متن ببریم و در آن صورت مجاز به تفسیر و تاویل متن هستیم.
در اقوام سامی مارمحوری و مادرتباری نسبت به اقوام هند و اروپایی بیشتر دیده میشود. در اسلام نخستین مسلمان خدیجه است و ذریهی اسلام و شیعیان از فاطمه. هاجر درفرهنگ دینیِ سامی نقش برجستهای دارد.اُمیین.
اوج اندیشه فراجنسی شریعتی را در داستان عشق ابراهیم و هاجر در ساختن بنای کعبه میبینیم. دامن هاجر در خانهکعبه نماد طواف بر مادر است. دردامن هاجر توحید بهطرف مادر شکل میگیرد و حجرالاسود که یک الهه یعنی یک ایزدبانو بودهاست و بعدتبدیل به سنگسیاه میشود نمادی از زن/مادر محوریاسلام و ادیان توحیدیاست.
آیا انسان به معنیی خاص و انیس با خدا بودناش فراجنسی نیست؟
درحج همه این نشانهها را خواندهایم و میدانیم. ما، در حج زندگی هاجر را دوباره تکرار میکنیم تا انسان بودن خویش را بیآزماییم و در مقام ابراهیم نماز میگذاریم و اسمعیل خود را قربانی. فرزند ازدواج درونه زنانه و مردانه خویش را. خود را!
شریعتی با این نگاه است که عقلی نه مذکر که فراجنسی دارد و اشراقی نه مؤنث که فراجنسی دارد. این نگاه بهآفرینش انسان و نگاه به خدا و هستی چگونه میتواند انسان یا آدم را “مرد” بیانگارد و “زن” را زائدهای از او؟
این نگاه منفی به زن بیشک از دوران شکلگیری نظام کشاورزی و پیداشدن طبقه بهوجود آمده است. طبقات سهگانه کشاورزی، ارتشتاری، و موبدی، که هریک دیگری را حفظ کند برای چاپیدن مردم و خوردن حق همنوع، آنچه امروز جهان مردانه ما با آن درگیر است: امپریالیسم، استعمار، استثمار، استحمار و استضعاف.
اینک زن، سیاه، کودک، ندار و فقیر….. همه و همه تحت ستم و ظلم باصطلاح همنوع خودِ آدمیزاده قرارگرفتهاست. سرمایهداری جهانی برای فربهکردن خود نیاز به تحمیق زن و آزار و بهرهکشی از کودک و گرسنه نگهداشتن مردم جهان دارد.
از ویژگیهای اندیشواری جامعنگر شریعتی که در بحث امروز، در مورد “زنان” میتواند بسط پیدا کند بحث سنت و مدرنیسم است و برزخ میان این دو. شریعتی هم سنت را نقد میکند و هم مدرنیتسم را. اوسنتهای متصلب دین و دینداری همزمان با عقلانیت مذکر مدرنیته نقد میکند. در عین اینکه در همان حال متهم به ایدهئولوژیک کردن دین، گونیپوشکردن زنان، خرابکردن وضعیت اقتصادی ایران، بیتوجهی به جنبش مشروطیت، رمانتیک بودن وخلاصه بسیار اتهامات دیگر نیز میشود. این نیست مگر آنکه شریعتی از عقلانیت خود همراه با اشراق درونه خویش که در او فعال و زنده است و حیات دارد نیز هزینه میکند.
شریعتی را چه در حوزه اجتماعی چه در حوزه دینی و چه در حوزه کویری و نیز اجتماعی هرگز نباید از زمانی که در آن میزیسته است جدا کنیم.
دغدغه اصلی شریعتی “انسان” بود. او یک امانیست بود امانیستی خداپرست زیرا انسان را یک، شدن میدانست، یک صیرورت. بنابراین آن نگاه ارزشگذاری دوآلیستی جنسی و جنسیتی را نمیتوانیم در او سراغ بگیریم. انسان، برای شریعتی مجموعه واحدی از زن و مرد انگاشته میشد. او، در تفسیر و تأویل خود ازداستان خلقت انسان در متنهای مقدس ادیان توحیدی مانند تورات و قرآن از انسان بازخوانی و تفسیری فراجنسی میدهد. او شقاق میان زن و مرد، سفید و سیاه، بالا و پایین و امثال اینها را ارزشگذاریهایی در چارچوب اجتماعی و اقتصادی میداند و انسان را که بهزعم متون مقدس زن و مرد هستند یک سوژه میداند.
خانم ژولیا کریستوا فیلسوف معاصر فرانسوی انسان را “سوژه سخنگو” میخواند و میگوید انسانها، زبان را بهکار نمیگیرند بلکه توسط استفاده خود از زبان شکل میگیرند. و اینجاست که باید بپذیریم که زن به دلیل ابژهشدن از سوی حاکمیت مردانه، فرصت بهرهگیری از زبان و ارایه وجود و اندیشه خویش به عنوان یک سوژه سخنگو ازدست میدهد. صدایش باید شنیده نشود، از این رو میبایست انگشتهایش را به هنگام حرفزدن در دهان بگذارد، اندیشهاش باید بارور نشود، فیلسوف نشود تا نتواند اینچنین که کریستوا میگوید به سوژه سخنگو تبدیل شود، تا بتواند در ابژگیِ خویش ابزاری شود برای بهرهگیری منافع جهان مردانه، که اینک البته شمول این جهان مردانه هم زناناند. مانند کلئوپاترا، مهد اولیاء، آلبرایت، تاچر، کوندالیزا رایس و… هم مردانی چون نرون، هیتلر، صدام و…. در جهان سوژگی نیز زنانی داریم چونان ملکه سبا، مریم، آسیه، خدیجه، فاطمه، زینب و….مردانی چونان ابراهیم، موسی، عیسا، محمد، علی، حسین و…
چون سوژه و اُبژه پدیدههای مدرنیسم و مدرنیته هستند، من ناگریز برای اُبژه، واژه قرآنی آن یعنی استضعاف را به کار میبرم.
شریعتی در دورانی میزیست که کمکم مدرنیته گفتمان مسلط میشد. این مدرنیته که بر عقلانیت مرد محور استوار بود انسان را از منشاء قدسیاش جدا میکند و خودبنیاد میشود. اینجا عقل غربی و مدرن، عقلی مذکر میشود و به همین دلیل است که از درون عقلانیت مذکر مدرنیته، که پاسخ سرگشتگی انسان را نمیدهد پستمدرنیسم بیتعریف بیرون میجهد.
شریعتی، همیشه از “انسان” سخن میگفت، انسانِِ همیشه سوژه. لوگوس یعنی زبان و منطق، که اساساً پدیدهای زنانه بوده ولی وقتی در غرب مسلط میشود به لوگوسانتریسم بدل میشود. در حالی که لوگوس که زنانه است در یونان و بهنظر من بهدلیل حاکمیت مردمحور، مردانه میشود. دریدا گفتار را مردانه و نوشتار را زنانه میداند.
میتوانیم این فرضیه را بیان کنیم که زن، بهدلیل حذف درگفتار همانگونه که در تاریخ دیدهایمـ از سوژگی به اُبژگی تنزل پیدا میکند. اینجاست که زبان زن بسته میشود.
شهرزاد قصهگوست. میگویند قصه از قصاص میآید. شهرزاد، با درونه زنانه خود از طریق قصه، شاه را که هرشب با دوشیزهای باکره همبستر میشده و در بامداد او را میکشته قصاص میکند.
شریعتی از آزادی و برابری و دموکراسی و عدالت و عشق و هنر و زیستنِ “انسانِ فراجنسی” سخن میگوید.
به نظر من شریعتی به دلیل تجمیع درونه عقلی ـ اشرافی خویش که هرکدام با صفت مردانه و زنانه تعبیر میشوند، اساساً نگاهی فراجنسی به جهان و طبیعت و جامعه و انسان بهویژه به “زن”ی که ابژه شده بود داشت. او این نگاه فراجنسی را درخویش درونی ساخته و بینشاش درحقیقت بینشی دوجنسه و یا فراجنسی بود.
شریعتی، انسان را سوژهای دینامیک، پویا و درحال شدن میدید؛ الیالله المصیر ـ شدن به سوی خدا به سوی کل هستی…… اگربه سه نوع “زن” در فاطمه فاطمه است اشاره میکند، مقصود زنانیاند که درحاکمیت مرد/پدر سالارانه پس از دوران کشاورزی جهانی به ابژه تبدیل شده و با خویشن انسانی خویش بیگانهاند، چه زنانی که گونیپیج شدهاند و چه آنان که برهنه؛ هر دو را ساخته و برساخته استعمار و استثمار و استحمار و امپریالیسمِ جهانی مردانه برای فربهکردن انبانشان میداند. اینجاست که به زن نوع سوم اشاره میکند.
شریعتی یک ژرف ساخت ـ زیرساخت اندیشهای کلی و هم زمانی دارد که در حوزههای در زمانی از این ژرف ساز یا زیرساخت استفاده میکند. از ویژگیهای بسیار کلان و مهم این اندیشه کیفی زیرساختی اصلی شریعتی رهایی انسان از همان چهار زندان معروف طبیعت ـ تاریخ ـ جامعه و خویش است که در نهایت به آزادی و آزادگی انسان. شریعی انسان را با همین مجموعه زن و مرد تعریف میکند به عنوان خلیفه خود یا به قول تورات “خدا آدم را بر گونه خود و شبیه خود ساخت” منجر میشود.
در این روند انسان خود مسئول ساختن “سرنوشت” انسانی خود است همان که قرآن میگوید “لیس للانسان الا ما سعی” و شریعتی هم، در هبوط در خوانش خود از آفرینش آدم آنجا که که خدا به او میگوید: این گِل را خودت بساز نشان داده است.
اندیشه ژرفساز کلان و عمده شریعتی بر پایههای “دین” یعنی اسلام استوار است و او از این مؤلفه ـ که در جامعهاش گفتمانی نه تنها غالب بلکه فراغالب است ـ استفاده میکند. اینجاست که متهم به ایدئولوژیک کردن دین یا اسلام میشود. در حالی که اساساً شریعتی چون نگاه دینامیک و پویا و زنده به دین یا به اسلام دارد، این اتهام در چارچوب ساختار اندیشهای شریعتی جایی برای توجیه ندارد مگر آنکه اتهامی عکسالعملی reflective در رابطه با زمان حال باشد. در غیر این صورت ایستا کردن دین که از پایه پدیدهای دینامیک و روشنگرایانه است ناگزیر به ذهنیت و تفسیر و تأویل خوانش گوینده بازمیگردد و بیشک ناشی از عدم درک نگاه سیال و غیرمتصلب شریعتی بههرپدیدهایست.
شریعتی از نمادهای متصلب دینی در جامعه دینی ما ساختارشکنی میکند، و کارکرد و خوانش تازه و نو و روزآمد از آن میدهد. نظریه مرگ و شهادت که شریعتی به آن متهم است، در نگاه اندیشه سیال و پویای شریعتی به مفهوم مرگ و مرگاندیشی نیست زیرا کسی که در پی آزادی و رهایی و قدم نهادن در راه شدن انسانی خود به سوی خداست با مرگ (به مفهومی که در فرهنگ شرقی ما جا افتاده است) پارادکس دارد. جهاد به زعم شریعتی دفاع است از ظلم و ستمی که جامعهای وارد میشود (ما جهاد با نفس را هم در دفاع از شکست دادن درونمان داریم). شهادت، گام برداشتن به سوی مرگ نیست. شهادت کشته شدن از طریق مقاومت در برابر دفاع از حق جامعه یا خویش است. با شهادت، شهید پیام میدهد و این پیام به دلیل آگاهیبخشی و هوشیارسازی جامعه است.
زینب، به عنوان یک زن ـ که خواهر حسین بوده است، برای رساندن این پیام (از ۴۰۰۱۳۰۰ سال پیش) آگاهیبخشی از شوهرش جدا میشود و میآید و در حضور جمعیتی از زن و مرد با صدای بلند خطابهای ایراد میکند. اینجا، سوژگی “زن” را در اسلام و در دفاع از آزادی و برابری خواهی انسانی میبینیم.
شریعتی به این مسئله نگاهی انسان وارانه دارد و نه بیولوژیک. شهادت، آگاهی خوردن میوه ممنوعه است که مرگ به دنبال دارد. مرگ، در بینش شریعتی امری دیالکتیک است. مرگ حیاتی دیگر را به دنبال دارد. بنابراین وقتی شریعتی میگوید اگر میتوانی بمیران یعنی به جنگ و دفاع برو و پیروز شو و اگر میگوید اگر نمیتوانی بمیر یعنی جهاد کن و شهادت را انتخاب کنی زیرا شهادت تو پیام آگاهیبخش را در پی خواهد داشت.
شریعتی، در دیدگاه نواندیشی دینیاش از عشق میگوید، از رویش و زایش. عشق زن و مرد را شریعتی در هاجر و ابراهیم و بنای کعبه – همانگونه که گفتم – چنان شگفتانگیز بیان میکند که هیچ دینداری شهامت بیان آن را ندارد. شریعتی به ابراهیمِ پس از گلستان شدن آتش بر او و به زندگی سرد و بی امید پس از آن اشاره میکند و بعد میگوید:
“عشق”، سائق هستی شریعتی است. اما چگونه است که او را مرگدوست میخوانند؟ اگر میگوید بمیران یا بمیر نه که میگوید: موتو قبل تموتو؟
این دوگانه درونه انسان در شریعتی در حوزه ایمان و عشق مفهوم میشود، آنجا که میگوید: ایمان پیش از عشق، به چیزی نمیارزد و… بعد میگوید عشق بی ایمان، یک جوشش غریزی کور است… آنگاه میگوید: ایمان بی عشق اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان اسارت در خود… کوری متعصب.
شریعتی عقل و عشق را با هم میآمیزد و برآیند هر دو را در انسان تجمیع میکند. اینجاست که عقل و اشراق در شریعتی فراجنسی و فراجنسیتی میشود و “انسان”، که مجموعهی عقل و اشراق است، پدیدهای نه مرد و نه زن، بلکه پدیدهی دوگانهی واحد تلقی میشود.