شریعتی، دموکراسی، و نقدِ آن
نمیدانیم اگر دکتر شریعتی در این روزگار بود، چگونه میاندیشید؟ آیا همان تفکر ایدئولوژیک خود را ادامه میداد و جامعه مطلوب و آرمان او همان جامعه “امت و امامت” بود و از آنسو، بر نظام لیبرال دموکراسی غرب بخاطر پارهای ازسیاستهایش میتاخت و هیچگاه دموکراسی بهمعنای رایج، مسأله اصلی و دغدغه ذهنی او نمیبود؟ اصل غیرقابل انکاری که در اینجا باید منظور داشت، این است که نوابغی چون شریعتی فرزند زمان خویشند و تفکر و ادبیات و احساس آنان در قالب زمان خود شکوفا میشود. اینان در بستر اندیشه هیچ حالت ایستایی ندارند. میتوان گفت اگر علی شریعتی زنده میبود، شاید شاکله فکری خود را نسبت به خیلی از مسائلی که باور او بود، به نقد میگذاشت و از پارهای از اعتقادات خود دست میشست، زیرا او بزرگترین دردشناس زمان خود بود و همواره در پی کاهش درد آدمیان. هر کسی ممکن است در روش دردشناسی و دردزدایی خطایی داشتهباشد و شریعتی هیچگاه منکر خطای خود نمیبود.
در فلسفه سیاسی نظامی را جستجو میکرد که انسانها را از دیو استعمار و عفریت استبداد رهایی سازد و میخواست که آدمیان بر سرنوشت خود حاکم باشند. او میگفت: “دوره غیبت است که دوره دموکراسی است و برخلاف نظام نبوت و امامت که از بالا تعیین میشود، رهبری جامعه در اصل بر تحقیق و تشخیص و انتخاب و اجماع مردم مبتنی است و قدرت حاکمیت از مردم سرچشمه میگیرد.”
نمیتوان گفت شریعتی با نظام دموکراتیک و حاکمیت مردم مخالف است. البته شریعتی نگاه خوشبینانهای نسبت به دموکراسی و آزادیای که در غرب وجود دارد، نداشت. در روزگار شریعتی جنگهای خانمانسوز آمریکا در ویتنام و سرکوب آزادیخواهان الجزایر توسط حکومت فرانسه و استثمار و استعمار غرب در آفریقای سیاه و امثال آن، نگاه هر متفکری را نسبت به نظامهای لیبرالیستی منفی میکرد. نکته دیگری که بین آموزههای شریعتی و مفاهیم دموکراسی و آزادی تا حدودی فاصله انداختهاست، تفکر چپگرایانه شریعتی نسبت به مسائل اقتصادی است. اندیشه او با سوسیالیسم نزدیکتر است تا نظام سرمایهداری لجام گسیخته و لیبرالیسم. در دهههای چهل و پنجاه شمسی، هر روشنفکر دردمندی که درد طبقه کارگر را احساس میکرد و بهرهکشیهای سرمایهداران از طبقه کارگران را مشاهده میکرد، طبیعی بود که به جای طرح دموکراسی و آزادیخواهی به دنبال نجات محرومان و ضعیفان جامعه باشد.
با این حال شریعتی درتقابل با دموکراسی نبود. او آرزوی تحقق نظام مردمسالاری را در سر داشت و هیچگاه حکومتهای موروثی و استبدادی را بر آن ترجیح نمیداد، اما نگاه جامعهشناسانه او به دموکراسی چنین است:
در این نوع اندیشه به نگاه پست مدرنیستها در نقد دموکراسی نیز نزدیکتر باشد، یعنی جوامعی که از عقلانیت و منطق به دور بوده و سالها سایه استبداد بر سر آنان سایه افکنده. بدون هیچگونه فعالیت فرهنگی و طی یک انقلاب، جامعه استبدادی را به سوی دموکراسی بردن، ممکن است چندان مطلوب نیفتد. یعنی انتخابات و گزینش مردم به گونهای باشد که دوباره جامعه را به اسم دموکراسی، در عمل به استبداد سوق دهد که این اتفاق را در بعضی از جوامع شاهد بودهایم. ممکن است گفتهشود به هر حال، عبور از استبداد به دموکراسی هزینه دارد که این سخن جای تأمل دارد. درهرصورت، دکتر شریعتی جامعه مطلوب خود را جامعه دموکراتیک میدانست. در جایی میگوید:
هرچند نمیتوان در این چند سطر، اندیشه سیاسی شریعتی را بیرون کشید، ولی میتوان گفت که او به دنبال حاکمیت برآمده از رأی مردم است تا حقوق مردم در آن جامعه زنده بماند، اما شریعتی به عنوان کسی که غالب مفاهیم سیاسی و حتی دینی را به بوته نقد میکشاند، دموکراسی را نیز در نقادی خود رها نمیکند و همانند فیلسوفان بزرگ غرب چون هگل، نیچه، هایدگر و کسان دیگر، دموکراسی را در قالب حکومت مطلوب و آرمانی خود نمیبیند. دموکراسی موجود را حکومت مطلوب و آرمانی خود نمیبیند و دموکراسی را در قالب فعلی خود که در دنیای غرب حاکم است میبیند. شریعتی به همان اندازه که اسلام موجود را، به خاطر بیحرکتی، به نقد میکشاند، غرب را نیز به خاطر عدم رعایت حقوق انسانها، دستکم در جهان سوم (به اصطلاح آن روز) مورد انتقاد قرار میدهد. از اینرو، یک نوع غرب ستیزی در ادبیات شریعتی راه پیدا میکند. غرب ستیزی او به معنی دموکراسی ستیزی نیست، بلکه به این معناست که از دل دموکراسی ناپخته، حاکمان شایسته بیرون نمیآیند و زیاد اتفاق افتادهاست که در جوامع دموکراتیک، حاکمان با رأی مردم انتخاب میشوند، اما حاکمان ناشایست و مستبد از دل این انتخابات برکشیده میشوند. شاید زیباترین نقد به دموکراسی را شریعتی کرده باشد، آنجا که میگوید:
امروزه در برخی کشورها شاهدیم که با تبلیغات یکسویه و انحصاری کردن رسانهها و در دست داشتن ابزارهای مالی و توزیع پول در هنگام انتخابات، تودههای مردم با تحریک احساسات کسی را برمیگزینند که هیچ مقبولیتی نزد نخبگان جامعه ندارد. یعنی از دل آرای مردم، دولتهایی شکل میگیرد که در راه تضییع و تخریب منافع ملت گام برمیدارند. البته این به معنای محکومیت و طرد دموکراسی نیست و در برابر شیوههای انتخاب حاکمیت، بهترین راه، دموکراسی و انتخاب آزاد است، اما باید به نقدهای وارد بر آن نیز توجه داشت. شریعتی بر این باور بود که لیبرالیسم و دموکراسی، کالای وارداتی غرب است و در جوامعی که کلاس عقلانیت رشد نیافته، شاید نتیجهای ندهد. او همواره میکوشید فرهنگ و فکر جامعه را متحول کند. شعار “بازگشت به خویشتن” از شعارهای محوری او بود که از روح فرهنگ اقبال لاهوری گرفتهبود و در نهایت میگفت در یک جامعه جوان و انقلابی دموکراسی، بازی فریبندهای است که در آن همیشه برنده، دشمن دموکراسی است و آن چه در این بازی بازنده میشود انقلاب است. سرانجام اینکه، شریعتی را مخالف دموکراسی قلمدادکردن و درنتیجه او را طرفدار حکومت استبدادی شمردن، جفای بزرگی به وی خواهد بود؛ زیرا شریعتی خود قربانی استبداد شد.