شریعتی چگونه شریعتی شد؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنههای پیر
از مردهات هنوز
پرهیز میکنند
…
در کوچه باغهای نشابور
مستانِ نیمشب، به ترنم
آوازهای سرخِ ترا
ترجیعوار
زمزمه کردند
نامت هنوز وردِ زبانهاست…”۱
با وجودِ گذشتِ ۳۵ سال، از خاموشیی صدای شریعتی، و وقوعِ تحولاتِ شگرفِ فکری _ سیاسی، در سطح جهانی و داخلی، که پیشنیهی آن، در خلافِ مسیرِ فکریی وی، و یا دستهِکم، با فاصله گرفتنِ از آن، پیش رفته و میرود نیز، بهرغمِ تلاشهای بسیاری، که در این میان، در راهِ فراموشیی نام و راهِ او، صورت گرفته، و میگیرد، “نامش هنوز وردِ زبانهاست”. و هر کجا، سخن از اندیشه، و بهویژه، نواندیشیی دینی و دین و سیاست، به میان آید، شریعتی، با تمامِ قامت، در برابرِ چشمانِ ما، حاضر میشود.
به راستی، در سخنِ شریعتی، چه رازی نهفته است، که وی را، در زمانِ حیاتاش، در صدرِ روشنفکرانِ زماناش نشاند، و کلاماش را، خاصه، برای آنان که در قالبهای رسمیی “شرقی” و “غربی” نمیگنجند، و در جستجوی “انسان” و “جهان”، یا به قولِ حافظ، “آدم” و “عالم”ی دیگرند، همچنان جذاب و رهگشا ساخته است؟ به بیانِ دیگر، میتوان پرسید که، سرمایهی سخنِ شریعتی چیست، و چه بود، و بهطورِ کلی، چه ویژگیهایی، شریعتی را، شریعتی ساخت؟
در نوشتهی کوتاهِ زیر، کوشش میشود، تا با برشمردنِ ویژگیهایی چند، پاسخی اجمالی به پرسش بالا داده شود.
در ابتدا، شاید یادآوریی یک نکته، هر چند نسبتاً بدیهی، خالی از فایده نباشد، و آن اینکه، شخصیت و نقش و نفوذِ اجتماعیی او، نه صرفاً زاییدهی نبوغ و تواناییهای فردیی او است، و نه حاصلِ صرفِ تاریخ، فرهنگ، و جامعه، بلکه، برآیندِ تعامل و ترکیبِ عواملِ فوق است. به عنوانِ مثال، بعید به نظر میرسد که، کسِ دیگری، هر چند، از هر نظر، بر شریعتی برتر باشد، بتواند، در فضای کنونیی ایران، به چنان منزلت و نفوذی مانندِ وی، دست بیابد. پس از این اشارهی کوتاه، به عواملِ سازندهی شخصیت و نفوذِ آن، به عوامل و ویژگیهای شخصیتِ شریعتی میپردازیم:
آنچه شریعتی را، از بسیاری از تحصیلکردگانِ دانشگاهی، و فرنگرفتهها، و نیز، نمایندگانِ فرهنگِ سنتیی زماناش، متمایز میکرد، دو فرهنگی بودنِ وی بود.
شریعتی، در یک خانوادهی اصیلِ مذهبی، و در سایهی تربیتِ پدری دانشمند، که عالِم و عاملِ به قرآن و نهج البلاغه بود، پرورش یافت. این بود که، از همان آغازِ نوجوانی، اندیشه و احساسِ او، در مسیرِ مذهبی، به حرکت افتاد، بطوری که، دین، دغدغه و مشغولیتِ تمام عمریی وی شد، و در این مسیر، تا بدانجا پیش رفت، که طرحی نو در افکند، و بنیانگذارِ “اسلامشناسی”، به معنیی علمیی کلمه، در ایران، و بهطورِ کلی، در سطحِ “جهانِ اسلام” گردید. اگر بپذیریم، که اسلام، صرفنظر از همهی تفاسیر و جلوههایش، مهمترین عاملِ سازندهی فرهنگِ ایرانی، و فرهنگهای کشورهای مسلماننشین بهطور کلی است، یعنی همان فرهنگی که از آن به “فرهنگِ اسلامی” یاد میشود، به یکی از رموزِ نفوذِ کلامِ شریعتی، و حرکتآفرینیی وی، و درعینِحال، ناکامیی روشنفکرانِ غیرِ دینی، و عدمِ توفیقشان در این خصوص، پی خواهیم برد.
از سوی دیگر، شریعتی، بهرغمِ نمایندگانِ فرهنگِ سنتیی ما، که نه با فرهنگها و فلسفههای بیگانه آشنایی داشتند، و نه با “روحِ زمان”، پس از رفتنِ به فرانسه، و تحصیل و تحقیق در مکاتبِ جامعهشناختی، هنری، و فلسفی، و نیز با سیاست و جهتگیریهای جهانی، آشناییی بسیاری خوبی به هم رسانده، و با دو مکتبِ فلسفی _ اجتماعیی مطرحِ آن زمان، یعنی مارکسیسم و اگزیستانسیالیزم، شناختِ عمیقی پیدا کرده بود. کوتاهْ سخن اینکه، شریعتی، از گشت و گذاز و جستجوی مستمرِ در فرهنگِ شرقی و غربی، و تامل و اندیشه در مبانیی آنها، به چنان منزلتی دست یافته بود، که میتوانست، بهطورِ نسبی، در هر دو فرهنگ، به دیدهی نقد، نظر کند، و نقاطِ قوت و ضعفِ آنها را، ارزیابی. و ما، امروزه، بیش ار هر زمانِ دیگر، به وجودِ متفکران و روشنفکرانِ “دو فرهنگی”، همانندِ شریعتی، و حاصل و برنهادِ (سنتزِ) فکریی آنها، که زاییدهی رویارویی و برخوردِ خلاق و نقادانهی با دو فرهنگِ شرقی و غربی است، نیازمندیم.
هنگامی که شریعتی فعالیتهای فکری فرهنگیی خود را آغاز کرد، جهان، میانِ دو اردوگاهِ سرمایهداری و سوسیالیستی (مارکسیستی)، تقسیم شده بود. هر دو اردوگاه، از پشتوانهی وسیعِ فرهنگی، سیاسی، و اقتصادی، برخوردار بودند. در آن زمان اما، در تصورِ بسیاری از روشنفکران، جریانِ سرمایه داری، جریانی رو به زوال بود، و برعکس، مارکسیسم، جریانی پیشرو به شمار میآمد، که آیندهی جهان را از آنِ خود میکرد. در سطحِ جهانی، بسیاری از متفکران و دانشمندان، به مارکسیسم روی آورده بودند، و جریانِ مارکسیسم، در همه جای جهان، حتی در خودِ آمریکا، که مرکزِ اردوگاهِ سرمایهداری بود، تغذیهی فکری میشد. در سطحِ داخلی نیز، بهویژه در سطحِ دانشگاهی، بیشینه نیروهای سیاسی، گرایشِ مارکسیستی داشتند. در این رابطه، گزارشِ کوتاهِ آقای طه حجازی، از برخوردش با یکی از محققانِ برجسته و نخبگانِ فرهنگیی کشور، یعنی استاد شفیعی کدکنی، استادِ مدعو دانشگاهِ پرینستون آمریکا، بسیار شنیدنی است:
البته استاد شفیعی در این داوری تنها نبود، بلکه، چنان که گفته شد، اساساً فضای روشنفکریی آن زمان، در سلطهی مارکسیسم بود. اما، شنیدنِ سخنانی اینچنین، از ربانِ مسلمانی آگاه و روشناندیش، همچون استاد شفیعی، برای درکِ فضای حاکمِ بر اذهانِ روشنفکرانِ آن زمان، بسیار درخورِ توجه و تامل است.
و اما از مسلمانان و روحانیتِ سنتی، و بعضاً وابسته به دستگاهِ آن زمان، که از هیچگونه آزار، تهمت، و افترایی نسبت به شریعتی دریغ نداشتند، که بگذریم، باید گفت که، بخشِ نسبتاً آگاهِ روحانیت هم، پس از اینکه مرحوم مطهری از حسینیه برید، و به شریعتی پشت کرد، دست از حمایتِ نسبیی خود از شریعتی کشیدند.
البته در این میان بودند تعدادی از مسلمانانِ آگاه و نواندیش، همچون مرحومان استادان طالقانی، بازرگان، سحابی، و… که هم پیوسته پشتیبانِ شریعتی بودند، و هم با ایجادِ زمینه و فضای روشنفکریی مذهبی، و پرورشِ نسلی از نواندیشانِ دینی، و پدید آوردنِ آثارِ علمی مذهبی، زمینهی رشدِ حرکتِ شریعتی را از پیش فراهم آورده بودند. زمینهای که، بدونِ آن، شاید شریعتی به آن منزلت و نفوذی که رسیده بود، نمیرسید. با اینهمه، میتوان گفت، شریعتی، در میدانی که پا گذاشته بود، یکه و یکهتاز بود. او در آن زمان، با وجودِ آگاهی و شناختِ عمیق از اقتدار و توانمندیهای فکری، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، و نظامیی هر دو ارودگاه، و بهرغمِ فشار و آزارهای ساواک، و جناحهای سنتی، و بعضاً وابسته روحانیت و بازار، برای شاگردان و مخاطباناش، سورهی روم را تفسیر میکرد، که به قولِ خودش، پیامی بود به “روشنفکرِ آگاه و مسئول”، تا با یادآوریی وضعیتِ مسلمانانِ صدرِ اسلام، و نهضتِ جوانِ توحیدی به رهبری پیامبر، که از سوی هر دو قطبِ قدرتِ جهانیی آن زمان، یعنی ایران و روم، در معرضِ خطر و تهدید قرار داشت، امید را در دلِ آنها شعلهور سازد، و بیم و هراسِ ناشی از کمبودِ عِده و عُده، در برابرِ اقتدارِ دو اردوگاه را، از دلِ آنان بزداید.
به راستی که چنین ایمان و اعتمادِ به نفسی، مایهی حیرت و شگفتی است.
چنین بود که شریعتی، در مدتِ عمرِ کوتاهِ فعالیتِ فکری _ فرهنگیی خود، توانست، اسلام و مسلمانان را، از لاکِ “تدافعی ” در بیاورد، و حتی، در سطحِ دانشگاهی، فضا را از دستِ روشنفکرانِ غیرِ مذهبی بگیرد.
با نگاهی اجمالی، به مجموعه آثارِ سی و پنج (سی و هفت) جلدی شریعتی، و موضوعاتِ متنوعِ آنها، به وسعتِ گسترهی اندیشهی وی، پی میبریم. موضوعاتی همانند: اسلامشناسی، دینشناسیی تطبیقی، عرفان، جامعهشناسی، جریانهای فلسفی _ اجتماعی، انسانشناسی، زبانشناسی، ادبیات، هنر، و… که پرداختن به آنها به قولِ مرحوم سپهری، از نسبت داشتنِ نویسنده (گوینده) “با تمامِ افقهای باز”۳ حکایت دارد، یا به اصطلاحِ دکتر سروش، نشانی است بر “هاضمهای فراخ”. با این همه، در زیرِ این همه کثرت و تنوع، و موضوعاتِ به ظاهر متضاد، از مواردِ جزیی که بگذریم، در کل، با یک وحدتِ اندیشه، رو به رو میشویم. اندیشهای که، گرچه گاه تضاد و تناقضاتی را در برداشته، اما، در کل، در جهتی واحد، طیی طریق کرده، و بالیده است. و بیانگرِ این نکته، که صاحبِ این اندیشه، پیش از اینکه به فرزندش، که برای تحصیل به آمریکا رفته بود، توصیه کند که:
خود، بدین توصیه، جامهی عمل پوشانده بود.
وجودِ این امر، یعنی استفاده از مفاهیم و مکاتبِ فکریی گوناگون، باعثِ بدفهمیی اندیشه شریعتی، هم از سوی جناحِ سنتیی مذهبی گردید، و هم از طرفِ روشنفکرانِ غیرِ مذهبی. شریعتی، خود، این وضعیتِ خود را، با استفاده از شعرِ عطار، “راهی میانِ مسجد و میخانه” نامیده بود:
نه در میخانه، کاین خَمار، خام است
میانِ مسجد و میخانه راهی است
بجویید، ای عزیزان، کاین کدام است؟۵
و البته، این طبیعتِ هر اندیشهی نو و قالبشکنی است، که با بدفهمی رو به رو شود. اما، از این نکته که بگذریم، باید گفت که، در خصوصِ شریعتی، بسیاری از غرضورزیها و حقد و حسدها هم، در کار بود.
روشن است که، نه عمرِ کوتاهِ شریعتی، و نه امکاناتِ محدود و تعهدِ اجتماعی وی، و نه آزار و اذیتهای ساواک، به او چنین امکانی میداد تا بتواند در همهی این حوزهها به صورتِ تخصصی وارد شود. تازه، اگر این موانع هم در کار نمیبودند، با توجه به گستردگیی این موضوعات، به سختی میتوان تصور کرد، که شریعتی، یا هر کسِ دیگری، ولو نابغه، بتواند در همهی این رشتهها، از موضعِ تخصصی وارد شود. با این همه، شریعتی، به سائقهی هوشِ سرشار، و شمِ قوی، و به اصطلاحِ عامیانهی امروزی، با “آنتنِ” بسیار قوی و حساسی که داشت، توانست، بسیاری از نکتهها را بگیرد، که خارج از قلمروِ تخصصیی وی بود.
ویژگیی برجستهی دیگرِ شریعتی، که در این میان رخ مینمایاند، همانا قوهی خلاق و استقلالِ اندیشهی اوست.
برخلافِ بسیاری از روشنفکرانِ آن زمان، و متاسفانه این زمان هم، هر چند با درجهای کمتر، که شریعتی آنها را “روشنفکرانِ ترجمهای”، یا به عبارتِ دیگر، “ترجمهایاندیش” مینامید، از درگیریی نقادانه با هیچکدام از بزرگانِ اندیشهی زماناش، بیمی به دل راه نمیداد، و به جرئت میتوان گفت که، کمتر مطلبی است که وی از کسی گرفته باشد، و در آن دخل و تصرف نکرده باشد. و این، همان چیزی است که، قدمای ما، از آن به عنوان “قوهی تصرف” یا “ملکهی اجتهاد” یاد میکردند. آری، به راستی که، شریعتی، به معنای دقیق و فنیی کلمه، “مجتهد” بود، و نه “مترجم”، هر چند که مقامِ مترجمی هم، در جای خود، درخورِ بسی اهمیت است.
اگر چه این بند را میشد زیرِ بندِ پیشین هم آورد، و در واقع، در همان جا هم اشارهای به این موضوع شد، اما، ذکرِ آن تحتِ عنوانی جداگانه، به خاطرِ اهمیتِ خاصِ آن است، بهویژه، از این نظر که، هنر، به استثنای شعر و خطاطی و نوعی خاص از موسیقی، تا آن زمان، در بینِ مذهبیها، تا حدودِ زیادی مهجور بود، و متاسفانه، هنوز هم، البته با درجهای پایینتر، به همین گونه است. البته، این امر، عللِ دینی، اخلاقی، اجتماعی، و فرهنگیی گوناگونی دارد، که از موضوعِ بحثِ ما خارج است. هرچه بود، نتیجهی این کار، هم به زیانِ دین تمام شد، و هم به زیانِ هنر.
شریعتی، خود، نه تنها هنرمند، بل، هنرشناس و نظریهپردازِ هنر هم بود. با شناختِ عمیقی که از هنر و مکاتبِ هنری داشت، دریافته بود که، هنر نیز، در کنارِ علم، فلسفه، و دین، نگاه و زبانِ خاصِ خود را دارد، که البته، با دین خویشاوند است. درنتیجه، طردِ هنر، و یا حتی، کم توجهیی بدان، محروم کردنِ انسان، از یکی از زبانهای ویژهی خویش، در رابطه با فهمِ خود و جهان است. چنین بود که، وی، هنر را، یکی از موضوعاتِ مهمِ سخنرانیها و نوشتههای متعددِ خود قرار داد، و در این راستا، به نظریهپردازی هم دست زد.۶چیزی که، او را، نه تنها در میانِ متفکرانِ مذهبی، بل، در میانِ روشنفکرانِ غیرِ مذهبیی ایران هم، در موقعیتی ممتاز، قرار میدهد، چرا که، از میانِ این متفکران، کمتر کسی، اگر نخواهم بگویم هیچکس غیر از او، دست به نظریهپردازی در خصوصِ هنر نزده است. با این همه، شریعتی، به صرفِ سخن گفتن در موردِ هنر اکتفا نکرد، بلکه، در مقامِ عمل هم، علاقه و وفاداریی خود را به هنر نشان داد. برای نمونه، باید از اجرای نمایشنامهی ابوذر در حسینیهی ارشاد، همراه با موسیقی، یاد کرد، که بهرغمِ فشارهای متعددی، حتی از جانبِ دوستان، که بر وی وارد آمد، حتی حاضر به اجرای تئاترِ بدونِ موسیقی نشد. کاری که، در آن زمان، و البته، تا حدود زیادی در این زمان نیز، یک نوع تابوشکنی و بدعت، و در حکمِ یک خودکشیی معنوی به شمار میرفت. خب، چنین بود که شریعتی توانست، در روی آوردنِ شاگردان و مخاطبانِ خود، به مسائل و موضوعاتِ هنری، و در پرورشِ روحیهی هنر در آنها، سهمِ درخورِ توجهی ایفا کرد.
روزگاری که شریعتی فعالیتهای فکری _ فرهنگیی خود را آغاز کرد، فضای سیاسیی ایران بسته بود، و جریانهای سیاسی، یا به حاشیه رفته و کنار کشیده بودند، یا به مبارزهی مسلحانه روی آورده بودند. به لحاظِ استراتژیک هم، این پرسش مطرح بود که: ریشه و عواملِ ناکامیی جامعهی ایران چیست، و به اصطلاح، تضادِ اصلی چیست، و چگونه میتوان با آن مقابله کرد؟ در آن زمان، بسیاری استعمار یا امپریالیزم را تضادِ اصلی میدانستند. برخی هم، مانند مرحوم مهندس بازرگان، ریشهی درماندگیی ایرانیها را، در استبدادِ درازدرنگ میدانستند.
طرفدارانِ نظریهی نخست، عواملِ اصلیی شوربختیی جامعهی ایران را، در دخالتِ بیگانگان جستجو میکردند، و برای عللِ داخلی، اهمیتِ بسیار کمتری قائل بودند. این نظریه، دارای ضعفِ اساسی است، هر چند، بر خلافِ نظرِ نافیانِ “تئوریی توطئه”، یکسره اشتباه نیست، چه اینکه، دخالتهای غربیان، در امورِ کشورهای غیرِ غربی، از جمله ایران، چیزی نیست که قابلِ انکار باشد، و با ترفندهای تئوریک بتوان وجودِ آن را ابطال کرد. با وجودِ این، ضعفِ اساسیی این نظریه، این بود که، نقشِ “خود” _ چه مثبت و چه منفی _ را، بسیار کمرنگ میکرد، و در مواردِ افراطی، حتی آن را نادیده میگرفت. چنین بود که، در مقابلِ این پرسش که: چرا غربیان توانستند در مقررات و سرنوشتِ ما دخالت کنند؟ در میماند. به قولِ مرحوم سید اشرفالدین قزوینی (نسیم شمال):
پس چرا زود، به یک تیر، بخفت؟
نظریهی دوم، یعنی نظریهی استبداد، ضعفهای نظریهی نخست را نداشت. اما، از پسِ پاسخگوییی درستِ به این پرسش، برنمیآمد، که: علتِ خوگیریی ایرانیان به استبداد چه بوده و چیست؟ به عنوانِ مثال، جای این پرسش باقی است که: چرا ما، بعد از مدتِ کوتاهی از سرنگونیی استبدادِ شاهنشاهی، به استبدادی دیگر، دچار شدیم؟
این بود که، شریعتی، با وجودِ آگاهی از نقشِ منفیی استعمار و استبداد، قدمی فراتر گذاشت، و علتالعلل را در استحمار جستجو کرد، هر چند نمیتوان نقشِ استعمار و استبداد را در پیدایش و رواجِ استحمار نادیده گرفت، و متناسب با آن، خطِ مشی “آگاهی بخش” را برگزید، و بر این بود که، برای استعمارزدایی و استبدادزدایی، نخست باید استحمارزدایی کرد. به نظر میرسد که، سیرِ جریاناتِ بعد از انقلاب، در جهتِ تاییدِ برتریی نظریهی شریعتی بر دو نظریهی فوق بوده است.
و اما، خطِ مشیی شریعتی، در حوزهی اندیشه، از این هم آگاهانهتر و هوشیارانهتر بود. در میانِ متفکران و نواندیشانِ مسلمانِ ایرانی، شریعتی، نخستین کس، یا دستهِکم، یکی از نخستین کسانی بود که، به درستی پی برده بود، که فلسفه و علومِ انسانیی مدرن، که در واقع روحِ مدرنیتهی غربی را نمایندگی میکنند، دیگر در بندِ اثباتِ وجود یا عدمِ وجودِ خداوند، یا بهطورِ کلی، امورِ ماورایی و متعالی، همان گونه که در فلسفه و کلامِ قدیم مرسوم بود، نیستند. بلکه، مسالهی محوریی آنها، تفسیری است که از جهان و انسان بهدست میدهند. تفسیری که، پایه در خودسامانیی انسان و جهان دارد. البته، این بدان معنا نیست که، پدید آوردگانِ اندیشهی مدرن، انسانهایی بیخدا بودند، خیر، اما، نوعِ نگاهِ آنها به جهان، انسان، و جامعهی انسانی، به گونهای بود که، جای چندانی برای خدا و امورِ ماورایی و متعالی باقی نمیگذاشت. به عبارتِ بهتر، خدای آنها، خدایی خصوصی بود، که به گوشهی کلیسا پناه جسته، و یا در خلوتسرای خانه منزوی شده بود. و اما شریعتی، با طرحِ توحید، به عنوانِ یک جهانبینی، و با تاکید بر این نکته که، اسلام یک اصل بیشتر ندارد، و آن اصل، توحید است، چنان تفسیری از آن بهدست داد، که هستی، با همهی مظاهرِ آن، یعنی طبیعت، انسان، جامعه، و تاریخ، بیانگرِ حضورِ خدا، و نیازِ به وی بود. و اما، سیرِ تاریخ در غرب، نشان میدهد که، تصورِ انسانِ غربی، از رابطهی بینِ انسان و خدا، پیوسته رابطهای مبتنی بر غلبه و تسلیم، یا حکایتِ “دو پادشه اندر یک ولایت” بوده است. هر گاه خدا غلبه و مرکزیت مییافته است، انسان به حاشیه میرفته است، و بر عکس، هر وقت انسان مرکزیت مییافته است، جای را بر خدا تنگ میکرده است. برای نمونه، در قرونِ وسطی، با مرکزیت یافتنِ خدا، توجهِ به انسان و حقوقِ انسانی، کمتر و کمتر شد، و بر عکس، در دورانِ مدرنیته، انسانِ دایر مدارِ عالم شد، و خدا را به گوشهی تبعید فرستاد.
و اما شریعتی، با تفسیری که از انسانشناسیی توحید بهدست داد، نشان داد که، در ادیانِ توحیدی، بهویژه اسلام، رابطهی انسان با خدا، رابطهی دو “خویشاوند” یا دو “همدم ” است. و بر این اساس بود که، انسان را “خداگونهای در تبعید ” خواند. مطابقِ این دیدگاه، هر چه انسان به ارزشهای وجودیی خود، برخلافِ دیدگاهِ غالبِ بر اومانیسمِ غربی، بیشتر آگاه شود، به خدا نزدیکتر میشود، یا به عبارتِ دیگر: انسان، هر چقدر ” خود آگاه “تر میشود، به همان میزان، “خدا آگاه “تر میشود، و احساسِ نیازِ او به خدا بیشتر و قوی تر.۷
به باورِ من، توحیدشناسی و انسانشناسیی شریعتی، پادزهری است قوی در برابرِ سمِ نفیگرایی (نیستانگاری)، که همهی مکتبهای غیرِ مذهبی، بیش و کم با آن دست به گریبانند. از این رو، توسعه و تعمیق، و احیاناً، جَرح و اصلاحِ آن، یکی از مسائلی است که، میتواند، و باید، وجههی همتِ کسانی قرار گیرد، که به استمرارِ اندیشهی شریعتی باور دارند.
در اینکه آیا زبان است که مرزِ اندیشه را تعیین میکند، و یا بر عکس، اندیشه است که مرزِ زبان را، میانِ زبانشناسان و صاحبنظرانِ حوزهی فلسفهی زبان اختلاف وجود دارد. اما شاید همهی آنها بر سرِ این نکته، که میان آن دو پیوندی تنگاتنگ وجود دارد، با همدیگر توافقِ نظر داشته باشند. به هر حال، شاید بهطورِ کلی بتوان گفت که : هرچه اندیشهی انسان فراختر باشد، زبانِ او نیز گشادهتر خواهد بود، و بر عکس.
در این میان، اندیشمندانِ نوآور وضعیتی خاص دارند. آنها برای بیانِ اندیشههای جدیدِ خود، نیازمندِ به خلقِ مفاهیمِ جدیدند. از این رو، میبینیم که، متفکرِ نواندیشی همچون شریعتی، به خلقِ دهها مفهومِ تازه دست میزند، که برخی از آنها، مانندِ “زر و زور وتزویر”، زبانزدِ خاص و عاماند.
استفادهی فراوان و به جا از صنعتِ جناس، یعنی بکار بردنِ کلماتِ هماهنگ و آهنگین، مانند “نداشتن و نخواستن”، “مکنون و معنون”، و… که همگی بارِ فرهنگی _ اجتماعی دارند، و همچنین، پسوندهای خوشتراشی مانندِ “وار” و “گونه”، در ترکیباتی مانند: پیامبروار و علیگونه، و خلق تشبیهات و استعارات، و بهطورِ کلی، پیرایهها و آرایههای ادبیی نو و گونهگون، نثرِ وی را از جذابیتی خاص برخوردار کرده است. به گونهای که، برخی از آثارِ او، همانندِ “توتمپرستی”، “هبوط در کویر”، “نیایش”، و… را در ردیفِ شاهکارهای نثرِ معاصر قرار دارده است. اما، با وجودِ نو بودنِ اندیشهها، مفاهیم و سبک و شیوهی بیان، زبانِ شریعتی از سادگی و شفافیتِ خیرهکنندهای برخوردار است. گویی زبانِ فارسی در دستانِ وی همچون خنگِ راهواری است، که آن را، به هر کجا که بخواهد، کوه، دره، دشت، و دریا، میتازاند، بی آنکه نشانهی اندکی ناهمواری در آن دیده و احساس شود. این است که، بهرغمِ بکارگیریی جملاتِ طولانی، که گاه از یک صفحه تجاوز میکند، خواننده با شتاب و اشتیاق، و بدونِ احساسِ خستگی و تنگنفسی، به دنبالِ وی میدود، تا به او برسد، و سخنِ نهاییاش را بشنود.
اگر همهی ویژگیهای شریعتی را، که در بالا از آن یاد شد، در یک کفه ترازو بگذاریم، و صداقت، صافی، و شیدایی، و شیفتگی وی را در کفهی دیگرِ آن، شاید مبالغه نکرده باشیم.
اگر کسی به دقت به نوارهای صدای شریعتی گوش بسپرد، میبیند که، لحن و موسیقیی کلامِ وی، به تناسبِ وضعیتِ زمانِ ایرادِ سخنرانی، تغییر میکند. گاه، با لحنی حماسی و شورنده رو به رو میشود، و زمانی، با لحنی ملایم و مغموم، و یا، نغمههای خسته و شکسته. گویی، آنچه از دهانِ گوینده بیرون میآید، دیگر الفاظ نیستند، بل، پارههای وجودِ وی هستند، که آنها را در جهتِ تحققِ رسالتِ خویش، که چیزی جز دریدنِ پردههای جهل در همهی عرصههای فکری، دینی، فرهنگی، و اجتماعی، و همچنین، مبارزه با صورِ گوناگونِ ستمگری نیست، نثار کند. آری، ترکیبِ اندیشه و احساس، از شریعتی، چنان شخصیتی ساخته بود، که وی را، در شمارِ یکی از بزرگترین مدافعانِ فکور و پرشورِ محرومان در آورده بود. و بی جهت نیست که، وی، در نزدِ مردمی که از شکافِ میان دل و زبان، و سخن و عمل، بسیار رنج برده و میبرند، اینهمه محبوب باشد. به قول حافظ:
محبوبِ طبعِ مردمِ صاحبنظر شود.
قصدِ من در اینجا، چنان که از عنوانِ مقاله پیدا است، نه نقدِ شریعتی، یعنی برشمردنِ نقاطِ قوت و ضعفِ وی، بلکه، تنها برشمردنِ نقاطِ قوت وی بوده است، که شاید بتوان، با بررسی و دقتِ بیشتر، نقاطِ دیگری هم بدان افزود.
خواستم نشان دهم که، خلاف آنچه که برخی از مخالفان و معاندانِ وی میگویند، محبوبیتِ او، زاییدهی صرفِ “شاعری”، “نطاقی”، ” هنرمندی”، و “شورآفرینی” نیست، بل، بر آمده از دلِ ترکیبی از ویژگیهای گوناگون است، که در بالا بدانها اشاره شد. ویژگیهایی که، حتی یکی از آنها، میتوانست، البته در سطحی پایینتر، وی را به شهرتِ نسبی برساند.
آری، “چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد” (حافظ)
۱. بخشی از شعر حلاج / از کتاب در کوچه باغهای نشابور / ص ۴۹ـ۴۸ سرودهی شفیعی کدکنی.
۲. طه حجازی، تاثیرِ نوگراییی دینی بر ادبیات / سایت ملی _ مذهبی / ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
۳. بر گرفته از شعری بهنامِ دوست که گویا در رثای فروغ فرخزاد سروده شده است. نگاه کنید به سپهری، هشت کتاب، چاپ دوم، ص ۳۹۹٫
۴. مجموعه آثار ۱ / با مخاطبهای آشنا / ص ۹۲
۵. دیوان عطار، حواشی و تعلیقات از م. درویش، چاپ چهارم، ص ۱۹۴
۶. در این رابطه مراجعه کنید به مجموعه آثار ۳۲ / هنر
۷. در این خصوص نگاه کنید به م. آ. ۱۶و م. آ. ۲۴٫