شریعتی و پدیدارشناسی تاریخی دین
هدفِ این مقاله، برجسته کردنِ رویکردِ پدیدارشناسانه در تفکرِ شریعتی، در مواجههاش با تاریخ، بهطور کلی، و با مقولهی دین و تاریخِ ادیان، بهطور خاص، و نیز، اهمیتِ این رویکرد، در تخریبِ تفکرِ تئولوژیک، و نیز، در گذر از مواجهههای غیرپدیدارشناسانهی با تاریخ است. نگارندهی این مقاله معتقد است که: تفکر آیندهی بشری، و نیز، تقدیرِ تاریخیی آیندهی ما ایرانیان، از رهگذرِ رویکردِ پدیدارشناسانه، و نه رویکردهای تئولوژیک و ایدئولوژیک، عبور خواهد کرد.
در معنایی عام، پدیدارشناسی را شاید بتوان وصفِ کلیی تفکر و عینِ تفکر دانست، و ریشههای جریانِ فلسفیی معاصر را، شاید بتوان در متفکرانِ گذشته نیز رهیابی کرد. اما، در روزگار ما، با هوسرل، بنیانگذارِ پدیدارشناسی، در معنای اصطلاحی و خاصِ آن، و در جریاناتِ فلسفیی مابعدِ هوسرلی، پدیدارشناسی اثری ژرف در فلسفهی معاصر، و در تفکرِ متفکری چونِ هایدگر، اگزیستانسیالیسم، و حوزههای گوناگونِ روانشناسی، جامعهشناسی، مردمشناسی، فرهنگشناسی، دینشناسی، و… گذارده است. پدیدارشناسی چالشی است با همهی پیشداوریها و نظامسازیهای جزمیی متافیزیکی، ایدئولوژیک، و تئولوژیک. در همهی رویکردها و نظامسازیهای جزمی، پدیدارها در پای مفروضات و موضعگیریهای جزمیی پیشین قربانی شده، لذا، حقیقت میمیرد. پدیدارشناسی رویکردی است که، تاکیدش بر این امر است که، هدایتِ مسیرِ پژوهش باید با پدیدار و موضوعِ موردِ پژوهش باشد، و تفکر محتوای خود را باید از ابژهی موردِ مطالعه، و نه از مفروضات یا مواضعِ جزمیی پیشینِ متافیزیکی، سیاسی، ایدئولوژیک، یا تئولوژیکِ پژوهشگر اخذ کند. پدیدارشناسی بر وصف انکشافیی پدیدارها تاکید داشته، یادآور میشود که، با غفلت از وصفِ انکشافیی پدیدارها، تفکر و پژوهش، مضمون و محتوای حقیقیی خود را از کف میدهد. پدیدارشناسی خواهان است به این امر توجه دهد که، تفکر و پژوهش نباید بکوشد بر پدیدار چیره شود، و پژوهشگر باید بداند که، یک چنین چیرگیای، از اساس امکانپذیر نیست. لذا، نظریه نباید به منزلهی ابزاری برای چیرگی بر پدیدار تلقی شود، بلکه، فقط چشماندازی است تا پدیدار خود را در آن آشکار سازد. عشق و احترام به پدیدارها، شرط ِ تفکر است. ما باید از پدیدار بیاموزیم، و افسارِ هدایتِ تفکرمان را به آن بسپاریم، بیآنکه بکوشیم به آن درس دهیم. البته میتوانیم از پدیدار پرسش کنیم، اما نمیتوانیم پاسخ را به دهاناش بگذاریم. البته میتوانیم پاسخ را به دهان پدیدار گذاریم، لیکن، آنگاه است که محتوای تفکر و نظریهی ما از کف خواهد رفت. این ماییم که خود را با پدیدارها باید هماهنگ کنیم، و نه پدیدارها با ما. به اعتقاد من، فلسفهی معاصر، و به تبعِ آن، تفکرِ آیندهی بشری، و نیز تفکرِ آینده در دیارِ ما، از رهگذرِ پدیدارشناسی میگذرد. پدیدارشناسی، در معنای عامِ کلمه، جایگزینِ همهی نظامهای متافیزیکی، تئولوژیک، و ایدئولوژیک خواهد شد. پدیدارشناسی، نه لزوماً در معنای خاص و محدودِ هوسرلی آن، بلکه، در معنای عام و گستردهای که اینجانب از آن مراد میکنم، تجدیدِ عهدِ تازهای با وجود و حقیقت است.
این مقاله، در صددِ آن است که، وجودِ وجوهی از رویکردِ پدیدارشناسانه، در مواجههی با تاریخ، و نیز، مقولهی اساسی و بنیادینِ دین را، در تفکرِ شریعتی، برجسته ساخته، و نشان دهد که، این وجوه، میتوانند ما را، در این تجدیدِ عهد، یاری دهند. به این اعتبار، تفکرِ شریعتی، نه امری دیروزی، و متعلق به گذشته، بلکه، امری فردایی، و در فراروی حیاتِ اجتماعی و تاریخیی ما است. آیندهی حیاتِ اجتماعیی ما، و خروجِ ما از بحرانهای کنونیمان، به رهبری و سرکردگیی رویکردی از سنخِ رویکردِ پدیدارشناسانهی شریعتی با مسائل و پدیدارها خواهد بود، و نه سنتگرایان و اصحاب تئولوژی، و نه روشنفکرانِ سکولار ما، که پدیدارها را، در پای مفروضاتِ تئولوژیک و ایدئولوژیکِ خویش، قربانی میسازند.
به اعتبارهای گوناگونی، رویکردِ پدیدارشناسانه در آثار و اندیشههای شریعتی دیده میشود. این رویکرد را، با توجه به، هم پدیدارشناسیی دینِ نظری _ علمی، و هم پدیدارشناسیی وجودی (اگزیستانسیل) در آثارِ وی، میتوان تشخیص داد. سخن در این نیست که، شریعتی با جریان یا رویکردهای گوناگونِ پدیدارشناسی آشنایی کافی داشت، بلکه، همهی سخن در این است که، وی رویکردهای پدیدارشناسانه را _ آگاهانه یا ناآگاهانه _ آن هم نه به نحوِ کامل و در نهاییترین سطوحِ بحث، در نحوهی تفکرِ خویش به کار برده است. این پرسش که، آیا شریعتی با پدیدارشناسی آشنا بود یا نه، و اگر آری، تا چه حد، در وهلهی دومِ اهمیت است. آنچه برای ما اهمیت دارد، این است که، او رویکردِ پدیدارشناسانه را در پژوهشها و شیوهی مواجههاش با مسائلِ اجتماعی، تاریخی، و تمدنیی ما، از جمله با پدیدارِ دین، اتخاذ کرده است. همچنین، سخن به هیچوجه در این نیست که، تمامِ آثار و اندیشههای شریعتی حاصلِ مواجهههای صرفاً پدیدارشناختی با مسائل است، بلکه، همهی سخن در این است که، رویکردِ پدیدارشناختی، عنصری مهم و اساسی از تفکرِ او را تشکیل میدهد. پدیدارشناسی شریعتی، به پدیدارشناسیی تاریخیی هوسرلِ “بحرانِ علومِ اروپایی و پدیدارشناسیی استعلایی” نزدیکتر است، تا پدیدارشناسیی اصالتِ ماهیتیی کتابِ “ایدههای پدیدارشناسی” و “تاملاتِ دکارتی”. همچنین، رویکردِ شریعتی به دین، با پدیدارشناسیی دینِ وجودی و اگزیستانسیلِ کییِر کِهگور، همسوییهای فراوانی وجود دارد.
مواجههی شریعتی با سنتِ تاریخی، غرب، و مدرنیته، نه مواجههای تئولوژیک است، و نه مواجههیی ایدئولوژیک، بلکه، وی میکوشد به مواجههای پدیدارشناسانه با سنتِ تاریخیی خودمان، و نیز، جهانِ غرب و مدرنیته بپردازد. آنچه، شریعتی را شریعتی میکند، تلاشِ او برای تعیینِ معنای سنتِ تاریخی در جهانِ کنونی، از طریقِ کوشش در جهتِ ایجادِ دیالوگ و گفتوگو میانِ سنتِ تاریخی و عقلانیتِ مدرن است. یک چنین سعی و کوششی، توسط بسیاری دیگر نیز صورت گرفته است، لیکن، آنچه جایگاهِ شریعتی را در این مسیر ممتاز میسازد، قدرتِ او در برقراریی یک دیالوگ میانِ “سنتِ تاریخی” با “عقلانیتِ مدرن” است، بیآنکه، بر اساسِ مفروضاتِ پیشینِ تئولوژیک یا ایدئولوژیک، یکی از آن دو را بر دیگری چیره سازد. هم سنتگرایانِ ما _ در معنای عام کلمه _ به دلیلِ غلبهی رویکردِ تئولوژیک و ایدئولوژیک، و لذا، ناتوانی در فهمِ عقلانیتِ مدرن، از قدرتِ دیالوگ و همسخنیی با آن ناتوانند، و هم نوگرایان ما، در معنای عام کلمه، به دلیلِ سیطرهی رویکردِ روشنگرانه و ضدِ سنت، و نیز، به دلایلِ سیاسی و ایدئولوژیک، و لذا، ناتوانی در فهمِ عقلانیتِ سنتی و ماقبلِ مدرن، از امکانِ دیالوگِ با سنتِ تاریخی، بیبهرهاند. لذا، هر دو جریان، از مواجههی پدیدارشناسانه با سنتِ تاریخی و غرب، ناتواناند. اما، تفکرِ شریعتی، کمتر به مقابله و مواجهههای تئولوژیک، ایدئولوژیک، و غیرپدیدارشناسانه منتهی شده، و سبب نادیده گرفته شدنِ ارزشها، عظمتها، و دستاوردهای سترگی میشود که با سنتهای گوناگونِ تاریخی، از جمله، با سنتِ تاریخیی خودمان، و نیز، با عقلانیتِ مدرن و تمدنِ جدید، حاصل شده است.
یکی از شالودهها، یا هستههای مرکزیی اندیشههای شریعتی را، تمایزگذاریها و مفاهیمِ دوگانهی بنیادینی تشکیل میدهند، که بدون آنها، بسیاری از آموزهها و بصیرتهای اصلیی وی، بدونِ پشتوانه میگردند، چنانچه، اگر این تمایزگذاریها پذیرفته نشوند _ آن چنان که توسط بسیاری، اعم از روشنفکران و شیفتگانِ عقلِ مدرن، و سنتگرایان و متولیانِ رسمیی سنتِ تاریخی، پذیرفته نمیشوند _، پیکرهی تفکرِ او فرو میریزد. لذا، بحث از این تمایزات و مفاهیمِ دوگانه، و ارزشگذاری دربارهشان، چه در فهمِ آثار و اندیشههای شریعتی، و چه در قضاوتِ دربارهی آنها، از نقشی بسیار اساسی برخوردار است. یکی از مهمترینِ این تمایزگذاریها، تمایزِ میانِ “حقیقت” و “واقعیت”، بهطور کلی، یا، “حقیقتِ سنتِ تاریخی” و “واقعیتِ سنتِ تاریخی”، بهطور خاص، و مفاهیمِ دوگانهی “حقیقت _ واقعیت” است. شریعتی، این تمایزگذاری را، با مفاهیمِ دوگانهی متعددی، نشان میدهد، مفاهیمی مثلِ “مذهبِ حقیقت و مذهبِ واقعیت”، “اسلامِ حقیقت و اسلامِ واقعیت”، “مذهبِ اسلام و تاریخِ اسلام”، و… به اعتقادِ اینجانب، این تمایزگذاری، برخلافِ برخی از تفسیرها، نه نوعی ثنویتگراییی افلاطونی (عالمِ واقع و عالمِ حقیقت)، و لذا، مضاعف کردنِ بیهودهی جهانِ واقع، انقطاعِ حقیقت از واقعیت، و لذا، نقدناپذیر کردنِ تاریخیی مذهب است، و نه کاربردِ تمایزِ کانتیی میانِ نومن و فنومن در حوزهی دین است، آنچنان که، در اندیشههای دکتر سروش دیده میشود. این تمایزگذاری در اندیشهی شریعتی، چیزی جز کاربردِ روشِ “تقلیلِ پدیدارشناختی”، یعنی، حذفِ نمودهای غیرِضروری از هر پدیده، برای نیلِ به ثقلِ ماهویی آن، و به حوزهی خالص و محض، یا “تقلیلیافته”ی آگاهی از یک امر نیست. برای مثال، قیمتِ کتاب، نوعِ کاغذ، یا جلدِ کتاب، و… نمودهای زاید و غیرِضروری برای پدیدارِ محضِ کتاب، یعنی، آنچه کتاب را کتاب میسازد، یعنی، مضمونِ فرهنگی و منطقی و… کتاب است، و با حذف نمودهای غیرِضروری، میتوان به پدیدارِ کتابِ محض، یا، کتاب بماهو کتاب، نزدیک شد. دربارهی پدیدارِ دین نیز، در بسیاری از مواقع، واقعیتِ تاریخِ سیاسی و اجتماعیی جوامع، ما را از مواجهه با حقیقتِ دین دور میسازد، لذا، با تمیزِ پدیدارشناختیی میانِ آن دو، میتوان به گوهر و حقیقتِ دین نزدیکتر شد. همچنین، رویکردِ پدیدارشناختیی وجودیی (اگزیستانسیلِ) به دین، و تمایزِ میانِ امرِ وجودی (اگزیستانسیل) و امرِ غیرِوجودی، آنچنان که در تفکرِ کییِر کّهگور دیده میشود (تمایزِ میانِ تفکرِ آفاقی و تفکرِ انفسی)، در آثارِ شریعتی، بهخوبی هویدا است.
شریعتی، همچنین، به جای “توجیه بهاصطلاح الهی”، یعنی، تلقیی دین به منزلهی امری الهی و آسمانی، یعنی، به جای تکیه بر منطقِ درونیی تفکراتِ تئولوژیک، و به جای تکیه بر نص و متونِ مقدس و منابعِ دینی، از روشِ پدیدارشناسی، در مواجهه با تاریخِ ادیان، بهره میگیرد (برای نمونه، به مجموعه آثارِ “تاریخِ ادیانِ” او رجوع کنید). در درسگفتارهای تاریخِ ادیان، شریعتی، برخلافِ نظامهای خودبنیاد و خودمحورِ تئولوژیک، سرچشمهی همهی مذاهب را، نحوهی هستیی انسانی دانسته، و در تحلیلهای پدیدارشناسانهی خویش، ادیان را، اعم از بدوی و پیشرفته، سامی و غیرسامی، به منزلهی پدیدارهای تاریخی، و نه آسمانی، تلقی میکند، و مقولهی دین را، در کنارِ دیگر مقولات، همچون هنر، عرفان، اسطورهها، خرافات، علم، و تکنولوژی، نشانده، آنها را احوالاتِ گوناگونِ انسانی، و برخاسته از نحوهی هستیی خاصِ آدمی برمیشمارد. تحلیلهای تاریخی و پدیدارشناسانه، و نه تئولوژیک و الهیاتی، از خودِ اسلام و تشیع نیز، از جمله دیگر مواردی است که، رویکردِ پدیدارشناسانهی شریعتی را نشان میدهد.
تخریب تئولوژی، برقراریی دیالوگِ میانِ غرب و شرق، و میانِ سنتِ تاریخی و عقلانیتِ مدرن، و ایجادِ امکانِ دفاع از سنتِ تاریخی، و تفسیری معنوی از جهان در روزگارِ سیطرهی عقلانیتِ مدرن، بدونِ صورتِ مدرن بخشیدن به مادهی سنتِ تاریخی به واسطهی رویکردِ پدیدارشناسیی تاریخی، از جمله مهمترین دستاوردهای رویکردِ پدیدارشناسانهی شریعتی است.