شریعتی و دورانِ گذار
۱. اصطلاح دورانگذار به خودی خود هم جذاب است و هم مخاطرهآمیز. جذاب است زیرا که مرحلهی تازهای در عرصهی تمدن و روابط زندگی اجتماعی را بشارت میدهد، و مخاطرهآمیز است از آن جهت که در تعارض با بسیاری از سنتها، عادات، و روابط موجود قرار میگیرد، بهویژه هنگامی که دورانگذار به چالشِ با سنتهای دینی میپردازد.
همچنین بهنظر میرسد که اصطلاح نوگرائی دینی هم حاصل فرایندی از همین چالشهای دورانگذار باشد. این اصطلاح نیز برای بسیاری از دینداران و معتقدان به دین، مشکوک و حتی اضطرابآور است. شاید از آن جهت که هر اندیشهی نو، تا حدودی نفیکنندهی اندیشهی پیشین است، و این بدگمانی را پدید میآورد که شاید نوگرائیی دینی در نهایت به نفی اصلِ دین منجر شود. از این جهت بسیار اتفاق افتاده و میافتد که نوگرایانی دینی در مظان اتهاماتی چون ارتداد، بدعت، و کفر قرار گیرند.
اگر از امتیازاتِ طبقاتی، صنفی، اقتصادی، و اجتماعیی سنتگرایان بگذریم، و تنها دغدغهی دینداری را که در مخالفت با نوگرائی ابراز میشود مورد توجه قرار دهیم، بهاینجا میرسیم که شاید نوعی سوءتفاهم به این مخالفتها دامن زده است، و بسا که اگر اصطلاح نوگرائیی دینی تعریف شود و حدود آن مشخص گردد، آنگاه راه برای تفاهم بیشتر هموار خواهد شد.
بحث پیرامون معنای واژه دین در مجال این نوشتار نیست و در اینجا تنها از این منظر میتوانیم دین را مورد تامل قرار دهیم که آیا دین در گوهر خود با عبور و گذار و نوگرائی میتواند هماهنگی و سنخیت داشته باشد یا نه؟ تاکنون اگر هم معنای گذار و عبور در عرصهی دینی مطرح شده، بیشتر عبور و گذارِ شخصِ دیندار از مرحلهای به مرحله دیگر و در نهایت عبور از دنیا به آخرت بوده است، و این معنا با مسئلهی عبور شخص یا جامعه از سنتهای دینی بسی متفاوت است.
از این منظر که مورد بحث ما است، میتوانم بگویم که هم کلمهی دین و هم کلمهی اسلام برای همهی رسولان بهگونهای یکسان آمده است و همهی آنان رسولان یک دین شمرده شدهاند. در حالی که صورت و شکلِ ظاهرِ آداب دینی که هر کدام از آنان بر جای نهادهاند تا حدودی با هم متفاوت است، بنابراین شاید بتوان گفت که دین درعینحال که گوهر یگانهای دارد، اما میتواند صورتهای گوناگون داشته باشد، صورتهائی که هرکدام بهنحوی از آن گوهر یگانه بر آمدهاند، و چندان سیال و زنده بودهاند که حیات و زنده بودن را در عرصهای فراتر از روزمرگیهای معمول برای مردمان پدید آوردهاند.
نشانهی دیگری که صورتهای دین را از یکسو و گوهر آنرا از سوی دیگر تایید میکند، چگونگی کاربرد واژه دین در دو حوزهی معنائیی متفاوت در قرآن است، که در برخی موارد به معنای آداب، رسوم، سنن، عادات، و اعمال آمده است، و در حوزهی دیگر به معنای جزا، پاداش، کیفر، فرجام، و عاقبت میباشد. گوهر اصلی در این دو حوزهی معنائی دغدغهای است که هر انسانی و هر جامعهای نسبت به فرجام و عاقبت خویش دارد، و اعمال، آداب، رفتارها، و قوانین و مقررات که آدمها و جوامع خود را ملزم به اجرای آن میکنند، صورتی از همان دغدغهی درونی، فطری و گاه ناخودآگاه انسان است که میتوان از این دغدغهی بنیادی و فطری، که سر به سوی تعالی دارد، بعنوان گوهر دین نام برد.
به تعبیر سادهتر، میتوان گفت که دین دغدغهای درونی و بنیادینی است که ذهن و روان آدمها را معطوف به فرجامِ خود میکند، اعم از آنکه این فرجام در همین جهان گیتیانه تصویر شود یا در فراسوی زندگی کنونی، و در عالمی دیگر. این تصویر چیزی است که متناسب با افق اندیشهی هر کسی یا هر ملتی گسترش مییابد یا محدود میشود. اگر به این پیشفرض وفادار باشیم، میتوانم بگویم که دین دارای دو ویژگی است: یکی صورت یا هیاتی که متنایب با شرایط هر زمان و مکان در رفتارهای فردی و اجتماعی آدمیان تجلی پیدا میکند، و دیگر آنکه دین را گوهری یا معنائی است که در هر زمان و هر مکان، به تعالی و فرجام شایستهای اشاره میکند که انسان در جستجوی آن است.
به سخن دیگر، دین اعم از آنکه وحیانی و قدسی باشد یا ایده و نظری غیر وحیانی و غیر قدسی، بههرحال ذهن را معطوف به آینده و سرنوشت و فرجام میکند، و اینکه هر عملی که اکنون انجام میدهیم، نتیجه و برآیندی متناسب با همین عمل و رفتار پدید خواهد آورد.
بنابه این پیشفرض، همهی اعمال، رفتارها، عادات، آداب، مقررات و ضوابط اجتماعی که امروز داریم، صورت یا شکلِ دین است. اگر این رفتارها و روابط و مقررات به اعتلای انسان و توسعهی انسانی فرد و جامعه بیانجامد، به آن دغدغهی درونی پاسخِ مثبت دادهایم، و اگر به ذلت و ناکامی انسان و جامعه منجر شود، دینی باطل، غیر انسانی و غیر خدائی است، زیرا در تلقی ما از دین و اسلام، خداوند انسان را به رشد، اعتلاء، سلامت، و جهانی بیگزند دعوت کرده است.
بدیهی است که صورت دین، یا آداب و عادات در هر جامعهای، از یک سو متناسب است با ساختارهای موجود آن جامعه و از سوی دیگر متناسب است با اهدافی که مردم آن جامعه برای خود باور دارند، و هنگامی که ساختارهای اجتماعی صیرورت پیدا کند، صورت دین نیز اگر سخت و سنگ نشده باشد، تغییر پیدا میکند، و صیرورت مییابد. به تعبیر دیگر، صورتهای دینی که متناسب با ساختارهای اجتماعی است، مقید به زمان و مکان هستند و با دگرگونی ساختارهای اجتماعی و توسعهی اندیشه در جامعه، صورتهای دینی هم صیرورت مییابند.
اما تغییر ساختارهای اجتماعی هم چیزی نیست که به سادگی و سهولت پدید آید، گاهی هزارهای و یا هزارههائی به طول میانجامد تا یک جامعه شبانی به عرصه جامعه کشاورزی گذر کند، یا جامعهای با انقلاب صنعتی در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی خود تحولی بنیادی پدید آورد، و دوران گذار را از مرحلهای به مرحله دیگر طی کند. همچنین بدیهی است که دوران گذار به نوعی پوست انداختن میماند، و به تلاش و مجاهدتهای بسیاری نیاز دارد. مجاهداتی که هم سبب حفظ گوهر دین شود و هم بتواند با کمترین هزینه از صورتها و سنتهای گذشته عبور کند، بهویژه آنکه در هر دورهای از تاریخ، آداب و عاداتِ مربوط به ساختارهای اجتماعی، در هیات دین در میآید و گاه چنان بر شمایل دین میچسبند و با آن یگانه میشوند، که هرگونه تغییر و دگرگونی در صورت دینی را بسی دشوار و سخت میکنند.
بهنظر میرسد اگر در هر جامعهای به “گوهر” دین توجه داشته باشند، میتوانند بیخطر از افتادن در ابتذال، از “صورت” سنگشدهی پیشین عبور کنند، و به صورتی تازه و متناسب با ساختارهای کنونی جامعه دست یابند. صورتی که صیرورت و دگردیسیِ انسان و جامعه را به سوی فراروندگی و اعتلاء برتابد.
۲. از دیر باز تاکنون، در جوامع بشری، دو جریان دینی را به موازات هم میبینیم که در یک سیر دیالکتیکی پیش آمدهاند. یکی جریان فقه و فتوا است که به میراث کهن و آنچه از پیشینیان برجای مانده میاندیشد، و دیگری رویکردهای عرفانی است که به آینده نظر دارد و به آنچه هنوز آفریده نشده و در پرده غیب آماده میشود تا در موقعیتی مناسب زاده شود. به تعبیر دیگر، اولی به آن صورتی که پدید آمده اشراف دارد و در تلاش است تا آن صورت را تثبیت کند و خود را و جهان را مطابق آن صورت بسازد، و دومی با اشراق به گوهر دین، سودای جهانی انسانی و جامعهای متعالی و بیگزند را دارد، که هنوز پدید نیامده است. از جریان اولی عالم و فقیه پدید میآید، و از دومی هنرمند و عارف. حضور موازی هر دو جریان در یک جامعه میتواند سبب حرکتی موزون و عمیق در جامعه شود، و نبود هر کدام از این دو جریان در عرصه اجتماعی، سبب ایستائی، جمود، و تحجر میشود، یا سبب بههمریختگی، آشوب، و نابسامانی.
به نظر میرسد که، درخشانترین و پویاترین دوره تمدنی که مسلمانان به آن افتخار میکنند، مربوط به همان دورهای میشود که هر دو جریان در جامعه حضور داشتند. یعنی قرنهای سوم تا هفتم هجری.
۳. اندکی پیش از گیرودارِ مشروطه، به دلایل بسیار و پیچیدهای، ساختارهای اجتماعی ایران، تغییر بنیادی خود را آغاز کرد، و بهویژه با ورودِ دستآوردهای انقلاب صنعتی غرب، این تغییرات ساختاری شتاب گرفت. نتیجه آن شد که اندک اندک صورتِ دین با ساختارهای جدید تعارض و ناهماهنگی پیداکرد، و از آنجا که بسیاری از عوامل تغییردهنده در ساختارهای اجتماعی، درونزا نبودند، ایرانیان نتوانستند اشراف خود را به وضع موجود حفظ کنند. یعنی نتوانستند صورتی تازه از دین را که متناسب با شرایط و ساختارهای کنونی جامعه باشد، پیداکنند. این بود که بسیاری از دینداران و علمای دینی یا صراحتاً با دورهی تمدنی تازه از در مخالفت آمدند، یا خود را از این دورهی تمدنی جدید برکنار نگه داشتند، و روز به روز با وضع موجود بیگانهتر شدند و همان صورت دینی گذشته را برای خود حفظ کردند.
از سوی دیگر، روشنفکران و تحصیلکردههایی که با تمدنِ امروز جهان آشنائی یافته بودند، صورتِ دینی گذشته را ناکارآمد و بلکه مانع توسعهی اجتماعی میدیدند. این بود که در خوشبینانهترین حالت، بیآنکه به گوهر دین توجه کنند، چشم بر آن فروبستند و برای جبران خلاء دینی، دانسته و ندانسته، مکتبهای سیاسی و ایدئولوژیهای جدید را جایگزین آن کردند.
بعد از شهریور بیست، که آزادیهایی نسبی در ایران پدید آمد، شاهد انواع صورتها و صورتکهایی هستیم که هر کدام به نوعی داعیهدارِ سامان دادن به هویت و خویشتنِ انسان و جامعه امروز بودند. از نحلهی پاکدینی که احمد کسروی داعیهدار آن بود، تا انواعِ ایدئولوژیهای چپِ وارداتی. و جوانان تحصیلکرده ایران که در جستجوی شکلی و صورتی برای زندگی کردن بودند، گروه گروه به این نحلهها و ایدئولوژیها روی میآوردند.
در این حال و هوا، برخی از تحصیلکردهها و روشنفکرانی که دغدغهی دینی داشتند، تلاش کردند تا با توجه به گوهر دین، صورتی علمی و عقلپذیر از همان صورت سنتی ارائه دهند، تا از ریزش نیروهای جوان در ایدئولوژیهای غیر دینی و غیر اسلامی پیشگیری کنند. استاد محمدتقی شریعتی مزینانی، پدر دکتر شریعتی، در مشهد، یکی از نخبهترین آغازگران این حرکت بود. همزمان با او درتهران نیز مهندس مهدی بازرگان، آیتالله طالقانی، دکتر یدالله سحابی، و برخی دیگر از بزرگان به این کار سترگ آغاز کردند.
نتیجهی کار این بزرگان به هیچ روی پدید آوردن صورت تازهای ازدین نبود، بلکه با علمی کردن همان صورتهای سنتی، در صدد پاسخ به شبهاتی بودند که روشنفکران و تحصیلکردههای آن روزگار بر دین وارد میکردند.
اما با شتاب گرفتن دگرگونیهای اجتماعی، اندک اندک به آنجا رسیدیم که آن صورت در همه موارد هم نمیتواند با شرایط تازه تطبیق کند، بهویژه آنکه جامعهی در حال گذار ما نمیتوانست حتی برای یک نسل هم که شده از ثباتی نسبی برخوردار باشد و ساختاری نسبتاً مشخص داشته باشد. مثل رودخانهای پر شتاب که هیچ تصوبری نمیتوان بر آن نقش کرد و هر نقشی که بر آن افکنیم، چند لحظهای بیشتر دوام نمیآورد.
در عرصهی روشنفکری غیر دینی نیز همان میرفت، یاس و سرخوردگی روشنفکران غیر دینی بعد از سالهای ۱۳۳۰، حاصل نقش بر آب شدنِ صورتهائی است که پیش از آن رقم زده بودند.
۴. شریعتی روشنفکرِ این روزگار است، روزگاری که همه چیز پر شتاب در حال دگرگونی است و اگر چه همزمان با او بسیاری از اندیشمندان دیندار به کار سامان دادن اندیشهی دینی در نسل جوان بودند، اما همانطور که گذشت، زمان هم نشان داد که سخن آنان از گسترهی زمان حیات خود آنان فراتر نرفت.
به گمان من آن بخش از نوشتهها و سخن شریعتی که امروز مورد توجه قرار گرفته، چیزهائی هستند که لازمهی دوران گذار است، و نه چیزهائی که به عنوان سر پناه بتوان لحظهای در آن آرام گرفت. این است که در این مرحلهی پر شتاب کنونی، او اهل ایمان است و نه اهل اعتقاد، عارف است و نه فقیه، او هم مانند مولوی و گاهی مانند نیچه به افق دور دستی اشاره میکند که ابر انسان را نشان دهد، آزادی از نگاه او بسی مقدستر از بسیاری مقدسات است، و بههیچ روی آزادی را برای یله کردن و رها شدن خود نمیخواهد. آزادی یعنی امکان سرپیچی از جبر حاکم، اعم از جبرهای اجتماعی سیاسی، جبر سنت، جبر طبیعت و… تا با این ودیعهی مقدس، خود را و جامعه خود را از گذشته و حال عبور دهد، و به آیندهای ارزشمندتر و دلپذیرتر برساند.
حتی نامهائی که تا پیش از شریعتی معنایی معطوف به گذشته داشت، در کلام او با یک چرخش حیرتانگیز، ذهن را معطوف به آینده کرد، مانند مذهب به معنای راه و نه به معنای هدف.
در پایان اضافه میکنم که شریعتی یک مسافر بود و ما از این جهت دوستاش داریم که چگونه سفر کردن را در این هنگامهی گذار به ما میآموزد.