شریعتی و بازسازیی فكری
دکتر شریعتی از آن دسته روشنفکرانی است که بسیار دربارهی وی نوشته و گفته شده، هزاران کتاب و مقاله دربارهی وی و اندیشه هایش به زبانهای مختلف به رشته تحریر در آمده است و این نشان از اهمیت و شخصیت والای اوست به شخصیتی که تاثیرش بر احیای تفکر دینی و جذب طیف عظیم جوانان به دین انکارناپذیر است، حرکتی که در نهایت به انقلاب ۱۳۵۷ منجر شد. گسترهٔ وسیع حوزه هایی که شریعتی بدان وارد شده از تاریخ اسلام، سیره، اندیشهٔ دینی، اصول و کلام گرفته تا علوم نوین غربی از جمله جامعهشناسی و انسانشناسی از شریعتی شخصیتی یکپارچه ساخته که با تمامی ابزارها به میدان آمده تا رسالت خویش را به انجام برساند و مجاهدتها و تکاپوهای خود را به غایتی ثمربخش متصل کند. وجوه مختلف دستگاه اندیشگی شریعتی توسط اندیشمندان بسیاری مورد بحث و تحلیل قرار گرفته است اما آنچه به نظر میرسد شاه بیت کلام و نفخه کالبد دکتر شریعتی است مبحث مهم و اساسی بازسازی اندیشه دینی است که میکوشد اسلام شریعت خواه را به اسلامی پویا و ایدئولوژیک مبدل سازد و آنگاه در عرصه کارزار بر خصم زمان فائق آید. لذا در این نوشتار مختصر من باب تذکار در این باب سخن خواهیم راند.
شریعتی معتقد به احیای دین و اندیشه دینی به مقتضای عصر است که به جنبش نوین اسلامی ارتباط پیدا میکند دیگر اینکه قائل به نحله تحول فکری فرهنگی است و دگرگونی فکری و بینشی را بر تحول سیاسی و اقتصادی مقدم میداند و بیش از آنکه به شریعت و احکام توجه داشته باشد به احیاء و بازسازی فکر دینی و ارایه معرفتی نوین از حوزه دین قایل است.
در ترمیم پیکره ایدئولوژیک دینی شریعتی، ایشان معتقد بودند که اسلام حاصل رسالت اجتماعی است و لذا بهطور طبیعی باید بتواند یک جامعه ویژه در چارچوب اصولی و مبانی ارزشی توحیدی خود بپروراند و نظام احسن در مقایسه با دیگر نظامات اجتماعی را بنیاد نهد بنابراین مسلمانان باید احساس رسالت و مسئولیت اجتماعی کنند و به بنیاد نهادن مجتمع نوین دینی و سیاسی و اخلاقی و اقتصادی اهتمام ورزند.
شریعتی بیش از هر چیز و بیش از هر کار دیگر به بازسازی اندیشه و طرح تدوین مکتب و جهانبینی ایدئولوژی دینی توجه میکرد و دیگر آنکه شریعتی بین ایدئولوژی و فرهنگ فرق میگذاشت و اولی را منطقاً و عملاً بر دومی مقدم میدانست و معتقد بود که همواره اول در جهانبینی و ایدئولوژی تحول ایجاد میشود و آنگاه فرهنگ و تمدن و معارف متناسب با آن جهانبینی و اندیشه و عقاید پدید میآید نه برعکس. شریعتی میکوشید نشان دهد که در دنیای امروز و در شرایط کنونی اول به ابوذرها نیاز است و بعد به ابوعلی ها. به عبارت دیگر باید ایمان و تفکر اصیل و جهتگیری درست به لحاظ عقیدتی و دینی حاصل شود و آنگاه فرهنگ سازان به مقتضای آن جهت گیریها به تولید فرهنگ و تمدن بپردازند. بر همین اساس دکتر شریعتی عنوان میکرد که “مبارزه با مذهب در اروپا ثمرهای که داد آزادی اندیشه، رشد فکر و تمدن درخشان و پیشرفتهای عجیب و سریعی علمی در همه وجوه زندگی بود اما همین عمل مبارزه با مذهب در جامعههای اسلامی و حتی غیراسلامی تنها و بزرگترین و فوریترین نتیجهای که داد، برداشتن سدی بود که در برابر نفوذ امپریالیسم، نفوذ استعمار اقتصادی، نفوذ و هجوم مصرف و هجوم انحطاط و انحراف اندیشه در جامعههای شرقی و امثال این هجومها قرار داشت.” لذا شریعتی نگاهی از برون به معرفت دینی و جامعهٔ دینی داشت؛ آن چنان که بیرونیان میبینند و میشناسند و میسنجند و حدیث خود را از زبان دیگران میشنوند و شخصیت خود را در آیینه دیگران تماشا میکنند این جسارت و این شجاعت در خور هرکس نیست زیرا فاصله گرفتن از خویشتن و از دور در خود نگریستن ولی در غربت نماندن و دوباره این فاصله را پیمودن و به خود پیوستن و خویشتن را فراموش نکردن کار نوادری است که خلع بدن میکنند و قدرت دور شدن از شخصیت خویشتن در عین نزدیکی به خویشتن را دارند و این کاری بود که شریعتی میخواست بکند و کرد. شریعتی از طرفی همین را میخواست و از طرفی میدید که دین در عصر او به وضعی افتاده است که دیگر به منزله یک مکتب آبرومند در جهان مطرح نیست.
مکاتب دیگر گوی سبقت را از او بردهاند و مدعیاند که در حل مشکلات بشری از او تواناترند و اول میخواست که آن دعوی را بیازماید و بکوشد مگر مکتب محبوب خود را دوباره توانا و گره گشا ببیند. برای شریعتی مسأله اساسی این بود که چگونه میتوان دین را که امروزه چنین خوار شده و رقبایی چون مارکسیسم، لیبرالیسم، اومانیسم پیدا کرده، مطرح کرد به نحوی که از توانایی و سرافرازی کافی و وافی برخوردار باشد و کوشید اسلام را به منزله یک مکتب توانا در عصر حاضر و در جغرافیایی دیگر مکاتب مطرح کند.
این شبهه در ذهن کسانی بوده است که مبادا گرایش و تعهد بی محابا و بی پروا نسبت به توانا کردن پیکر یک مکتب آدمی را وادار تا هر نوع تغذیهای را برای آن پیکر مجاز بشمارد و نهایتاً مکتب را از هویت اصلی خویش بگرداند و گمان این است که در جامعه معاصر ما این شبهه در حق دکتر شریعتی رفته است البته در بعضی از سخنان شریعتی سستیها و کاستی هایی دیده میشود که یکی از دلایلش عدم توجه به تفکر فلسفی و آگاهی عمیق از معارف اسلامی است. و شاید تفاوتش با استاد مطهری در همین باشد که مطهری به دلیل تعلق خاطر به فلسفه و کلام و تربیت ابتدایی در زمینههای فقهی و فلسفی میکوشید تا بیشتر توانایی فلسفی و حقوقی این مکتب را آشکار کند و در برابر آن مرحوم شریعتی در پی نشان دادن توانایی مکتب در حل مشکلات اجتماعی امروز بشر است.
تفکر جامعهشناختی و تاریخی شریعتی بسیار قوی، خوب، عالمانه، و همه جانبه است. حافظه قوی و عطشناکِ او برای کسب معلومات و تجربهی عملی و مبارزاتی او و سری که در مکاتب مختلف کشیده بود، سرمایه او را بسیار غنی کرده بود، اما این غنا در جهت فلسفی به این اندازه و در این سطح در افکار او دیده نمیشد خلاصه کلام آنکه در تبیین، توصیف و تشریح مشکلات از سوی شریعتی خویش، شخصیت، هویت از معانی کلیدی و بنیادی است این مفاهیم که کم وبیش در دیدگاه شریعتی معنی و تعریف یکسان و مشابهی را دارا هستند مجموعهای از سرمایهها در نظر گرفته میشوند که شخص از تاریخ و فرهنگ و مذهبی میگیرد واژگانی چون زر، زور، تزویر، که تنها واژگانی ساده نبودند بلکه عمقی به وسعت یک فرهنگ و ایدئولوژی داشتند که شریعتی با آنها زندگی میکرد و بارها و بارها آنها را تعبیر مینمود شریعتی تجلی شخصیت، هویت و خویشتن را در قضاوتهای انسان میدید و میکوشید این قضاوت را تعالی بخشد و آرمان شهر را در دل مدینه اسلامی که نخستین زیستگاه پیروان توحیدی است از نو بنا کند لذا تمام اهتمام دکتر شریعتی چه در عرصه بیان، قلم و مبارزه کوشش برای ساختن است ساختن بنایی رفیع که سر به آستان توحید میکشد و پای در جان و دل و فرهنگ و تمدن ایرانی و اسلامی مردم این مرز و بوم دارد.