شريعتی و دموکراسی ۲
در نوشتههای شريعتی میتوانيم سه دسته نظر دربارهی دموکراسی ببينيم :
۱. نفی دموکراسی
۲. نکوهش دموکراسی
۳. ستايش دموکراسی.
از ارتباط و فهم و نقد اين سه نظر است که میتوانيم به نظر واقعی شريعتی دربارهی دموکراسی برسيم. شريعتی در نامهای، متعلق به سال ۵۴ به بعد، مینويسد:
قرار گرفتن نام “دموکراسی” در کنار “سقيفه” بايد ما را به اين پرسش رهنمون شود که چرا او اين دو و نيز تعدادی از نامها و مفاهيم اسلامی ديگر را در کنار يکديگر قرار میدهد؟ برای فهم اين نکته بايد به جای ديگری نيز رجوع کنيم تا ببينيم چرا شريعتی “نفی دموکراسی” و “نفی شوری” و “نفی خلافت” را کاری در عرض سخن گفتن از علی و فاطمه و… قرار میدهد.
شريعتی در “تشيع علوی و تشيع صفوی” صفحه ۵۸ از اعلاميهای سخن میگويد که برخی از روحانيون آن زمان، يعنی آيةالله سيدصدرالدين جزايری، و آقازادهاش سيدمرتضی جزايری، و سيدمرتضی عسکری، متخصص معروف مذهب تشيع صفوی، منتشر کرده و در آن حسينيهی ارشاد و شريعتی را متهم به اشاعهی افکار و اعمالی کردهاند که يکی از آنها “دموکراسی” است. شريعتی آن اعلاميه را بهطور کامل میآورد و نقل میکند تا نشان دهد که مخالفاناش دارای چه اخلاقیاند. آن اعلاميه با اين انذار آغاز شده بود (ص۶۱):
آن اعلاميه سپس به مواردی اشاره میکند که در کتابهای منتشرشدهی ارشاد ديده شده است. يکی از آن کتابها، “محمد خاتم پيغمبران” است: اينک اجمالاً به يکی از هزار آن نوشتهها اشاره میکنيم:
شريعتی که از اين سخن برآشفته شده است، در حاشيهی همان صفحه به دفاع از خود بر میخيزد :
در اينجا بهوضوح مشخص میشود که مراد شريعتی از “نفی دموکراسی” چيست و چرا او همهی عمر خود در راه آن کوشيده است: او کوشيده است اثبات کند که در صدر اسلام امکان نداشت “دموکراسی” پديد آيد. شريعتی، برخلاف آنچه گاهی رندانه ادعا میکند، در مسألهی دين بیطرف نيست و صرفاً به تحقيق علمی نمیپردازد. شريعتی در مقام “دفاعيهنويس” (آپولوژيست) و “رديهنويس” نيز ظاهر میشود. از همين روست که مرحوم مطهری نوشتن مهمترين بخش “محمد خاتم پيغمبران” را به او واگذار می کند. مطهری در نامهای در خصوص همين کتاب به شريعتی مینويسد:
اکنون میبايد پرسيد چرا در بحثهای مذهبی و مشروعيت خلافت پای “دموکراسی” به ميان آمده است؟ به گفتهی شريعتی برخی روشنفکران (عرب و سنی) در بحث از ماجرای سقيفه و معاويه، از راه استناد به “دموکراسی” (ارزشی مقبول در جهان امروز) حربهی مؤثرتری برای محکوميت شيعه يافتهاند، از همين جاست که شريعتی مصمم میشود به “نفی دموکراسی” برخيزد. بحث قابليت تعاليم مذهبی سنی و شيعه برای پذيرش “دموکراسی” و “ليبراليسم” البته امروز بسيار تازهتر شده است. شيعه همواره خود را مذهبی “ولايی”(authoritarian) نشان داده است و سنی خود را مذهبی اهل “جماعت” و “اجماع”. از همين رو، اسلامشناسان غربی مدعیاند که “مذهب سنی” بيش از “مذهب شيعی” استعداد پذيرش دموکراسی را دارد. به اين بحث اکنون نمیپردازيم، اما ببينيم شريعتی چگونه به “نفی امکان تحقق و وجود دموکراسی” در صدر اسلام و در نتيجه دفاع از شيعه میپردازد.
استدلال جامعهشناسانه و نيز ايدئولوژيکی که شريعتی میآورد بدين گونه است :
چگونگی برگزاری انتخابات سه خليفه نشان داد که “دموکراسی غربی” که ملتهای نوخاسته، ايمان خويش را در سالهای اخير نسبت بدان کمابيش از دست دادهاند، (زيرنويس از شريعتی: بهويژه پس از جنگ دوم که انقلاب سراسر آسيا و افريقا و امريکای لاتين را فرا گرفت و ملتهای جوانی در اين سه قاره پديد آمدند، رهبران انقلابهای اجتماعی و ضداستعماری، بر اساس تجربههای تلخ، معتقد شدند که دموکراسی در اين مرحلهی تاريخی نه عامل (جلوگيری از) رکود و ضعف و برقراری سنتهای انحرافی و کهنهای که سخت ريشهدار است خواهد بود، بلکه از آن، دشمن نيرومند خارجی و عمال داخلیاش بهرهبرداری میکنند و بیدرنگ همهی ثمرات انقلاب تباه میگردد يا به کلی آنچه به دست آمده نابود میشود و يا مسخ. دموکراسی در جامعهی انقلابی جوان، بازی فريبندهای است که در آن هميشه برنده دشمن دموکراسی است و آنچه باخته میشود انقلاب است. ظهور فاشيسم در قلب دموکراسیهای غربی عامل ديگری است که برخلاف قرون ۱۸ و ۱۹ که دموکراسی مذهب همهی روشنفکران انساندوست بود، امروز “دموکراسی متعهد” را بر آن ترجيح دهند.) در جامعهی آن روز عرب تا چه حد قادر بوده است که مردم را از دخالت شخص پيغمبر در تعيين سرنوشت سياسی آنان بینياز سازد.
پيغمبر يکايک چهرههای برجستهی امت خويش را که احتمالاً زمام حکومت را پس از وی به دست خواهند آورد، بررسی میکند. وی خوب میداند که فکر برابری انسانی و برادری اسلامی و اصالت تقوی و علم و فداکاری، گرچه در مغزهای مسلمانان و حتی اصحاب بزرگ وی رسوخ کرده است و بدان سخت اعتقاد يافتهاند، اما هنوز در احساس و وجدان اخلاقی آنان راه ندارد و با سرشت روحی آنان عجين نگشته است، چه، همواره احساس، ديرتر از اعتقاد تغيير میيابد…”
در اين استدلال شريعتی میتوانيم چون و چرا کنيم، اما آن را به وقتی موکول میکنيم که بحث را اندکی ديگر پيش برده باشيم.