شريعتی و آزادی
آزادی یکی از متعالیترین و والاترین ارزشهایی است که انسان در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود، در آرزوی آن به جستجو پرداخته است. در طی قرنها سرگذشت، و تکامل بشریت، قتل عامها، اعدامها، شکنجهها و… در جهت رسیدن به این اصل مقدس، تحمل شده است. در مواردی که چندان کم هم نیستند بسیاری از انسانهای آگاه و هوشمند از همه هستی خویش گذشتهاند تا دیگر هم نوعان به آزادی دست یابند. از سوی دیگر نیروهای ضدبشری و ضد انسانی نیز برای استقرار و استمرار حاکمیتهای ننگین و پلید خود، نخستین چیزی را که از انسان سلب کرده و میکنند، آزادی بوده است.
آزادی از جمله مقولاتی است که طی سالیان دراز اندیشه و ذهن انسان را به خود معطوف داشته است. ادیان و ایدئولوژیها، اندیشمندان، فلاسفه، ایدئولوگها، نویسندگان و… در طرح و تبیین نظریات مبتنی بر فلسفه آزادی، و مرزهای آن، بسیار سخن گفته و تئوریهای گوناگونی ساخته و پرداخته اند. علاوه بردیدگاههای ادیان مختلف در زمینه آزادی و محدودیتهای آن، که توسط شارحان آنها، تفسیر و تبیین شده اند، فلسفههای نوین و ایدئولوژیهای ساخته ذهن انسان نیز، بخش مهمی از مبانی خویش را در تلاش برای شناخت و فهم آزادی و چگونه گی ارتباط آن با سیستمهای اجتماعی و سیاسی اختصاص داده اند.
با این همه درک و فهمی که در طول تاریخ بشر، توسط فلاسفه و متفکرین عرضه شده است، پای در زنجیر تقدیر و محدودیتهای خاص زمانی خویش داشته است. امری که به نوبه خود باعث میشده است تا درکی که از آزادی ارائه شود، درکی متناسب با خواستها، آرمانها ونیازهای انسان آن روز باشد.
با توجه به این امر، بدیهی است که تا پیش از رنسانس اروپا و آغاز بیداری و روشنایی، که با فرو ریختن دیوارهای قطور قرون وسطا و اندیشهها و روشهای مبتنی بر مذهب خرافی و کاتولیکی، که به روحانیت اعتبار و اختیار تام بخشیده بود، توام بود، درکی که از دو مقوله آزادی و دموکراسی ارائه میشد، درکی مبتنی بر تواناییهای فکری و شرایط عینی موجود در آن زمان بود. این امر حتی تا پس از رنسانس و بحبوحه انقلاب کبیر فرانسه، باعث شده بود تا درکی که از آزادی و دموکراسی ارائه شود، درکی ناقص، خام و در حد فهم و شعور اندیشمندان و مردم آن روزگار باشد.
با توجه به این موضوع، باید یادآور شد که کسانی نیز که از دموکراسی یونان سخن میگویند و بدین وسیله میخواهند تا زمینه و سابقه تاریخی اندیشه دموکراسی (و آزادی) را به یونان برسانند، کمتر به توضیح این امر میپردازند که دموکراسی ابتدایی یونان، خود به نوعی ضد دموکراسی _ البته با درکی که امروز از آن ارائه میشود_بوده است. چه، در آن شکل از دموکراسی، بندگان(بردگان)، زنان و شهروندان غیر یونانی حق رای نداشتند و آن “دموکراسی” تنها شامل بخش ناچیزی از شهروندان ثروتمند میشده است.
بر این اساس، سخن گفتن از دموکراسی و آزادی و ریشه یابی آن در تاریخ به عنوان فلسفه و متدی جدی و ساختار شکن، نه با واقعیات زندگی انسانها و شیوه اجتماعی و فرهنگی آنان همخوانی دارد و نه با درک و فهم افکار و اندیشههای آنها و نه با نظریه تکامل که برای مقایسه پیشرفتهای امروز بشری با صدها سال پیش نیازی به توجیه و تاویل ندارد!. بر این اساس، به جرات میتوان بر این امر تاکید نمود که مقوله یی که پس از انقلاب کبیر فرانسه به نام آزادی تحت عنوان یکی از دست آوردهای آن انقلاب برجسته شد، با برداشت و بینشی که امروز از آزادی ارائه میشود، نیز بسیار متفاوت بوده است.
به علاوه لازم است به این موضوع نیز توجه شود که هنگامی که از آزادی سخن میگوییم، منظور خود از آزادی و چگونه گی و چرایی آن را روشن نماییم. چرا که، آزادی نیز تجزیه شده و در جای _ گاه و مناسبات متفاوتی از آن سخن میرود. برای نمونه هم از آزادی سیاسی سخن میرود و هم از آزادی مذهبی، هم از آزادی جنسی سخن میرود و هم از آزادی فردی و آزادی تجارت، و نیز انواع و اقسام دیگری از آزادی که هم به دلیل جلوگیری از اطاله کلام از آنها در میگذرم و هم اینکه اساسا شاید از جمله مقولات فراگیر و عمومی نباشند.
با این همه، انسان امروز در جهانی میزید که در آن با انکار مطلق گرایی و تمایلات شدیدا نسبی گرایانه، آزادی را با نگاه دیگری مینگرد و برداشتی که از آزادی ارائه میدهد کاملا با آنچه پدران ومادران ما در صد و یا دویست سال پیش میانگاشتند متفاوت است، و اساسا به جهان نیز از دریچه دیگری مینگرد. طبیعی است که آزادی در این میان ودر این “دگربینی”، یکی از مفاهیم عمده، اساسی و کلیدی به شمار میرود. امری که به نوبه خود باعث میشود تا این انسان نزدیکی خود به جریانات فکری، سیاسی و فرهنگی را با میزان دوری و نزدیکی و نیز نوع نگاه آنها به مقوله آزادی بسنجد و ارزیابی کند.
واقعیت این است که راه و اندیشه شریعتی هنوز هم که هنوز است _ و علیرغم تمام جنایاتی که در ایران معاصر به نام “مذهب” و “دین” انجام گرفته است _ هم برای بخش قابل توجهی از روشنفکران جامعه و هم برای جوانان ایرانی مطرح میباشد. با همه این ناملایمات، هنوز هستند جوانانی که، پاسخ بسیاری از پرسشهای خود را از شریعتی میطلبند. چرا که در نگاه او تصویر دیگری از ایمان مذهبی و دینی مشاهده میکنند
بنا بر این و با توجه به این که آزادی، یکی از مسائل به شدت مطرح و مورد نیاز جامعه ما و جوانان اندیشمند و آزادی خواه ایرانی است که هم میخواهد هویت خویش را حفظ کند و هم خود را از قافله تمدن بشری و کاروان دموکراسی جهانی عقب مانده نبیند، نگاه “مذهب” و الگوی “انسان مذهبی” معاصر به مقولاتی چون دموکراسی، آزادی، پیشرفت، مدرنیته و سنت میباشد. جوان روشنفکر و اندیشمند ایرانی حق دارد _ و باید _ بداند که نگاه یک انسان مذهبی عصر مدرنیته با شاخصههای امروزین روشنفکری و ترقی خواهی نسبت به این مقولات چیست؟ به بیانی دیگر نسل مدرن امروز، هر اندیشمند و روشنفکر مذهبی و از جمله شریعتی را در ارتباط با آزادی و دموکراسی و مقولاتی که جزو شاخصههای عصر جدید به شمار میآیند، ارزیابی میکند.
با این مقدمه، به پاسخ این پرسش میپردازم که آزادی در نگاه و تفکر شریعتی چه جایگاهی دارد؟ آیا واقعا آنچنان که برخی معتقدند “شریعتی با آزادی بر سر مهر نبود”؟ (قضاوت آقای عبدالکریم سروش) و او با آزادی میانه یی نداشت، و یا برعکس او یکی از پرشورترین ستایشگران آزادی بود؟
یک مطالعه عمیق و بی غرضانه در آثار شریعتی، ما را با چند واژه و مفهوم کلیدی و مورد علاقه وی آشنا میسازد. اساسا توجه به میزان به کار گیری کلمات و اصطلاحات خاص در آثار یک نویسنده و متفکر، میتواند درصد علاقه و یا بی علاقه گی وی به موضوع مورد بحث و تحقیق را روشن سازد. از این روش میتوان برای نزدیکی و یا دوری یک اندیشمند به مفاهیم و مبانی مورد نیاز جامعه پی برد.
با توجه به موردی که در جمله پیشین ذکر شد، نگارنده با جرات هر چه تمام تر مدعی است که یکی از مهم ترین اصولی که شریعتی سخت بدان پای بند و دل بسته بود، اصل “آزادی” و بعد آزادی خواهی و آزادی طلبی انسان است. وی نه تنها در بیشتر نوشتهها و آثار خود به این اصل به عنوان یکی از پیش زمینههای اصلی تکامل و پیشرفت انسان مینگرد، بلکه به دلیل اهمیت جایگاه آن در زندگی انسان، چندین نوشته مستقل را نیز به آن اختصاص میدهد.(١) به علاوه، وی “آزادی” را یکی از سه سرچشمه اصلی تکامل و ترقی انسان میداند و با قراردادن آن در کنار “عرفان”(آگاهی) و “برابری”، علاوه بر اینکه توجه بشر به این سه مقوله را یکی از رسالتهای پیامبران الهی و توحیدی معرفی میکند، نبود هر کدام از این سه بعد را کمبود یکی از نیازهای اساسی و حیاتی جوامع بشری میداند. وی حتی در مبحثی که در آن از معنای زندگی سخن میگوید، در تعریف زندگی، که زندگی خود چیست، آزادی را پس از “نان” دومین نیاز ضروری آدمی بر میشمرد.(٢)
یکی “آزادی” به مثابه مقوله یی اجتماعی و سیاسی، و دیگری “آزادی” به مثابه مقوله یی فلسفی _ وجودی که از نیازی درونی سرچشمه میگیرد. انسان آگاه و دردمند که در تلاش و کوششی مستمر برای رهایی خود از قفس تن و رسیدن به “نیروانا” و جهان ناشناخته پیرامون خویش است، قرنها میباشد که با خود سازی، یا همان جهاد اکبر که جهاد با نفس سرکش انسانی است، به نبردی مداوم با آن من خودمحور فردگرای منافع طلب خویش، برخاسته است. این انسان که اکنون از زندان طبیعت، تاریخ و جامعه، به یاری علم و دانش و آگاهی تا حدی رهایی یافته است، همچنان در مبارزه با زندان “خویشتن” به سر میبرد. و میدانیم که رهایی از هر زندانی به معنای رسیدن به آزادی است. این احساس متعالی درونی انسان همان کشش عرفانی _ درونی بشری میباشد که این موجود دو پای را از دیگر موجودات زمینی متمایز میسازد. دغدغه و اظطرابی درونی که هر کسی در حد درک، توان و فهم خویش از محصور بودن در آن در رنج است. با چنین نگاهی است که میتوان گفت، آزادی در نگاه شریعتی، صرفا به منزله شعارهای سیاسی و روزمره تبلیغاتی که بسیار طرح و تکرار میکنند نیست، بلکه یک حقیقت جدا نشدنی و ذاتی وجودی بشر است، که انسان به میزانی که کمبود آن را حس میکند و در جستجوی آن به تلاش بر میخیزد، معنی مییابد:
با چنین نگاه عمیق، جدی و اندیشمندانه به آزادی است که او وجود آزادی در یک جامعه را علامت متمدن بودن آن جامعه میداند:
به علاوه، همانطور که پیش از این نیز اشاره شد، ” آزادی” در نگاه وی، یکی از پنج نیاز عمده و اساسی تشکیل دهنده “زندگی” انسان به شمار میرود. و این بدین معنی است که نبود “آزادی”، یعنی ناقص بودن معنای زندگی. از نظر شریعتی اگر آزادی انسانی را از او سلب کنند، عزیزترین نیاز وجودی وی را از او گرفتهاند:
“آزادی” در اندیشه شریعتی به طور باور نکردنی و شور انگیزانه یی ستایش میشود. او درباره آزادی کلماتی را بر زبان جاری میسازد که تنها و تنها از یک پارتیزان و ستایشگر پر شور آزادی بر میآید. کلماتی که از عمق جان و ایمانش برمی خیزند:
و این خود به خوبی نشان دهنده این واقعیت میباشد که سیستم و رژیم مورد قبول و ایده آل وی _ تحت هر نام و عنوانی _ بر پایه آزادی، تساهل و پلورالیسم سیاسی و فرهنگی استوار خواهد بود. سیستمی که از جمله تعهداتش پای بندی به آزادی واقعی و راستین خواهد بود. و این آزادی، نه تنها برای “خودی”ها و یا منتقدین ملایم و یا حتی مخالفین سیاسی، بلکه برعکس، این آزادی به همان میزان معنی و مفهوم خواهد یافت که برای “دشمن فکری” و سیاسی نیز باشد:
چنانکه دیده میشود، برداشت و تعبیر وی از آزادی، با تعبیر و برداشتهای بسیاری از کسانی که سالها از آزادی چماقی ساخته بودند و سالها بر سر مخالفین خود میکوبیدند و در واقعیت نیز خلاف آن عمل کردند، چه تفاوتهای کمی و کیفی دارد. تفاوتهایی ماهوی که در سطر سطر آثار و نیز عملکردهای شخصی و رفتاری وی، خود را نشان داده و میدهند. آزادی مخالف، و دشمن فکری! عشق او به این نوع از “آزادی”، اعجاب بر انگیز است :
توجه به آزادی راستین انسانی است که باعث میشود تا یکی از دلایل عشق وی به علی، به عنوان انسان نمونه، در این باشد که وی نیز به آزادی انسان حرمت مینهاد و در قلمرو خویش زندان سیاسی و زندانی سیاسی نداشت :
نگاه شریعتی به آزادی، نه نگاهی مصنوعی، ذهنی و همراه با توهم، بلکه نگاه انسانی است که آزادی را برای دیگری میخواهد. نگاهی، صریح، شفاف و بدون هیچگونه ابهام. و این نگاه یک روشنفکر مذهبی عصر مدرنیته و پسامدرنیسم است. هر کس جز این ببیند و جز این عمل کند، بدون شک در صف دوستان علی قرار ندارد. چرا که دین او عین آزادی است.
قل یا ایهاالکافرون… من نمیپرستم آنچه را که شما میپرستید * و شما نیز نمیپرستید آنچه را که من میپرستم * و نه من آنچه را که شما پرستش کرده اید میپرستم * و نه شما میپرستید آنچه را که من میپرستم * بنابر این دین شما برای خودتان و دین من برای خودم. (١١)
و او پیرو چنین دینی است. دین او آزادی است و آزادی در نگاه او بی نیاز از تفسیر است. آزادی تا آستانه جنگ!
شیفتگی شریعتی به آزادی، در همین جا پایان نمییابد. او برای آزادی شعر میسراید. آزادی را میپرستد و به آن عشق میورزد. تا حدی که گویی وجود خویش را با آزادی در هم ادغام کرده است. به گونه یی که اگر آزادی نباشد و او خود را آزاد نبیند، خویش را تهی و بی معنی خواهد یافت. و طبیعی است که آزادی یی که او از آن سخن میگوید، نمیتواند آزادی شخصی باشد. تلقی وی از آزادی سیاسی و اجتماعی را در سطور بالا بازخوانی کردیم و دیدیم که او از آزادی و آزادی خواهی چه برداشتی دارد. او به زیبایی هر چه تمام، دشمنان آزادی را نیز ترسیم مینماید. و با همان ظرافتی که آزادی را میستاید، پدیدههای متضاد آن را نیز ترسیم و نفی مینماید :
به راستی چه تعداد “آزادی” خواه آزادی پرست آزادی طلب، چنین ستایشهای پر شوری از آزادی به عمل آورده اند؟ و چه کسی و با تکیه بر کدام کلام و گفتار و حتی رفتار وی، میتواند او را به بی مهری با آزادی متهم سازد؟
و کلام آخر اینکه ; او در سالهای آخر عمر خویش، تزی را مطرح کردکه به نوعی میتوان مدعی شد، فشرده تمامی آثار فکری _ اجتماعی وی در آن تجلی یافته است : عرفان، برابری و آزادی.
آزادی یکی از سه ضلع این مثلث اهورایی میباشد که در مبارزه یی دائمی و بی امان با آن مثلث شوم حاکم بر تاریخ به سر میبرد : مثلث ضد مردمی “استحمار، استثمار و استبداد”.
١. از جمله : “آزادی، خجسته آزادی”، “عرفان، برابری، آزادی”، “انسان آزاد_ آزادی انسان”، و…
٢. در نگاه او زندگی عبارت است از: “نان، آزادی، فرهنگ، ایمان، و دوست داشتن” مجموعه آثار ١ / با مخاطبهای آشنا / ص ١۵٠
٣. مجموعه آثار ٢۴ / انسان / ص ٢١۹
۴. مجموعه آثار ١۷ / اسلام شناسی٢ / ص ٣٠۶
۵. مجموعه آثار ٢۵ / انسان بی خود / ص ٣۵۹
۶. مجموعه آثار ٢ / خودسازی انقلابی / ص ١۴۹
۷. مجموعه آثار ٢ / خودسازی انقلابی / صفحات ١۴٨ و ١۴۹
٨. به نظر میآید اشتباهی سهوی در استناد این جمله توسط دکتر رخ داده باشد. چرا که گفته میشود که گوینده این جمله ولتر میباشد و نه روسو.
۹. مجموعه آثار ٨ / نیایش / ص ١٠١
١٠. مجموعه آثار ٢ / خودسازی انقلابی / ص ١۴۴ و ١۴۵
١١. قرآن / سوره کافرون / آیات ١ تا ۶
١٢. مجموعه آثار ٢ / خودسازی انقلابی / ص ١١٨