شدنِ جامعهی مدنی و مدنیشدنِ جامعه
کلید-واژهی «جامعهی مدنی» مفهومِ بنیادیِ فلسفهی سیاسیِ عصرِ نو است. سیاستِ مُدرن بر مفهومِ مرکزیِ «سیادت» مبتنی است. سیادت یا حاکمیت در جوامع دموکراتیکِ جدید از آنِ دولت-ملت است. ابهاماتی که هنوز در ایرانِ ما پیرامونِ تعریف و درکِ درستِ این گونه مفاهیم وجود دارد، نشانِ نضجنیافتگی دورانِ گذرای معاصر از شیوهی زیست-و- تولید سنّتی به مُدرن است. «ایدئولوگ»های به ظاهر ایدئولوژیستیزِ ما، بهعکس، میپندارند که سوءتفاهمهای ما، از «مشروطهی ایرانی» تا کنون، در زمینهی اصطلاحشناسی (ترمینولوژی) کلیدی سیاسی، موجبِ قفل شدگی و امتناع روندِ رشد-و-توسعهی جامعهی مدنیِ ما بوده است (ایدئولوژی به معنایِ منفی مارکسی کلمه همین رویکردِ ایدئالیستی است. اینکه ایدهها و سوء فهمِ پیرامونِ آنها است که جامعه را به پیش-یا-به پس میراند).
جامعهی مدنیِ ایران در دورانِ تکوینِ خود است؛ و البته او یکی از شروطِ وجود و نشانِ تشکّل و سامانیافتگیِ او است. در این دورانِ شکلگیری (فرماسیون)، ما شاهد کاستیها، مانعها و تهدیدهای جدی از سویی و فرصتها، نیروها و ظرفیّتهای عظیم از سوی دیگر ایم. ترسیمِ درستِ این دو جنبه برای به دست دادنِ سیمای واقعی جامعهی ایران تا کنون دچارِ اختلال بوده است: گرایشاتِ عقیدتی افراطی از سویی و سیاستزدگیِ تفریطی از دیگرسو، مانعِ درک-و-رسمِ علمیِ جامعهشناسیِ علمیِ بومیِ ما گردیده است. ترسیم و سنجشِ آماری درجه و نرخ ِ رشدِ اقتصادی-اجتماعی جامعهی ایران کار دشواری نیست. این کار را درسطح دولتی نیز اگر سازمانِ «برنامه-و-بودجه»ی معتبری در کار مانده باشد، باید بتواند انجام دهد. مشکل اما بهخصوص آنجا بارزتر میشود که واردِ حوزهی فرهنگ میشویم (زبان، تاریخ، دین، هنر، و ..سبکِ زیست، شیوهی تولید و فنآوری).
جامعهی مدنی در ایران به باور ما، نه به آنچه در روایات رسمی و صدا-و-سیمایی تصویر میشود شباهتی دارد و نه به آنچه در ماهوارهها از سوی مخالفان در انظار جهانی نقش میبندد. جوانبِ نیک-و-بد در اینجا چنان درهم تنیده و درگیراند که جدا-و-مجزاسازیهای یکسونگرانه و گزینشی و..، قادر به ادای امانتدارانهی مطلب نیستند.
از خودویژگیهای مثبت این جامعه، بویژه پس از انقلاب، باز بودن او بر همهی افقها است. اکثریتِ شهروندانش با سایر ملتها و فرهنگها و مکتبها و دینها، نه تنها سرِ جنگ ندارند، بلکه ایرانیان به تصدیقِ ملتهای میزبان در سایر کشورها، از قدرتِ تطبیق-و-ادغامِ نسبی بیشتری برخوردارند. بلافاصله، اما، باید افزود که پای حرفهای عامیانه و کوچه-بازاریِ بسیاری از آنها اگر بنشینی با خود میگویی کمتر ملتی نژادپرستتر، بستهتر، و متوهم-به-خودتر از اینها میتوان در جهان یافت!
از خودویژگیهای منفی این جامعه، چندچهره بودنِ فرهنگی اوست. میگویند مردم ما جوری حرف میزنند، جور دیگری میاندیشند، جوری دلشان میخواهد، اما جوری دیگر عمل میکنند. به همین دلیل در انتخابات ریاستجمهوری معمولا چهار نامزد جور-وا-جور داریم تا هر جور بخواهند رأی دهند. بلافاصله، اما، باید افزود که گولِ این ظاهرِ منافقانه را نباید خورد. زیرا در همه حال و به هر حال، ایرانیان در مجموع یک جور بیشتر عمل نمیکنند. آنها وقتی ملتهای دیگر منطقه خفتهاند، پیشگام بیداری بودهاند و به خیابانها ریختهاند، و هنگامی که سایر ملل خوابشان نمیبرد، یعنی گرفتار بلیهی بیداری دائمی شده باشند، از خانه بیرون نمیآیند!
در پس این ملاحظات که به شوخی میماند، این نکتهی جدی نهفته که جامعهی در حال مدنی شدنِ ایران بسیار پیچیده-و-بغرنج تر از آنی است که دوست-و-دشمن فرض و پیشبینی میکردهاند، و میتواند در بزنگاهها همه را غافلگیر سازد. بررسی ریشههای تاریخی، فرهنگی و.. این پدیده، خارج از حوصلهی این یادداشت است. آنچه مسلّم و مهم است و باید در اینجا گوشزد کرد این نکته است که در تحلیلِ جامعهی ایران نه آموزههای انتزاعی جامعهشناسی کلاسیک به کار میآید و نه مشاهده و تجربه و آزمونِ روزمرهی انضمامیِ آحادِ جامعه الزاماً شیوه-و-روشِ مناسب و قانونمندیها یا روندهای ثابت و عام و ضروری را به دست میدهد. زیرا به دلیلِ تلاطمِ تاریخی مستمرِ این خطه و سرزمین در گذشته و مرحلهی گشت-و-گذار و عبورِ پسا-انقلاب، امرِ روزمرّه از هرروزینگیِ خود افتاده و هر روزِ ما بحمدالله با روز پیش متفاوت است.
آنچه در این میان مایهی امید و انگیزهبخش است، بخشِ سالم و نیروی جوان و ظرفیتهای گسترده و سترگ این جامعه است. نه تنها جامعهی ایران به لحاظ نرخِ رشد-و-توسعه کمتر از کشورهای موسوم به «سر برآوردنده» نیست، بلکه در صورتِ راهیابی و رفعِ موانع و مدیریتِ درست منابع انسانی و طبیعی قابلیّت آنرا دارد که به پیشروترین قدرت اقتصادی و فرهنگی و .. منطقه تبدیل شود. این را کارشناسان و سرمایهگذاران و جامعهشناسانِ خارجی میگویند و مرتب تکرار میکنند. با نگاهی از درون اما ما میدانیم که موانعِ ساختاری و فرهنگی را بهیچوجه نمیتوان کوچک انگاشت. این واپسین کارزار برای رفعِ امتناع و انحطاط و ..، همّتی بزرگتر از ارادهی تغییر-و-تحول، در دورانِ انقلاب و مقاومتِ جنگ و… را میطلبد.
در این راستا، ضروریترین پیشنیاز رسیدن به نوعی همرأیی و اجماعِ ملی و دینی و ..سیاسی و فرهنگی است. جامعهی مدنی ایران، بهلحاظِ نظری و روانی و اخلاقی، صلاحیّتِ رسیدن و نیل به چنین وفاق و تفاهمی را برغمِ و بر فرازِ همهی تنوعِ قومی و زبانی و مذهبی و ..طبقاتی (و شکافهای هولناک و عمیق) خویش، داراست. روشنفکران و علما (به معنای عام این کلمات) در انقلابهای گذشته دو گرایشِ مرجع فکری مردم بودهاند و اختلاف این دو نشانِ بُنبست و بحران و انحطاط و قهقرا در تاریخِ معاصر میهن ما بوده است. تفهّم و شفافسازیِ چشماندازِ پویشِ آتیِ جامعهی مدنی ایران و اجماع بر سرِ خطوط و شاخصههای کلی آن، از منظر فرهنگی و سیاسی، و تفهیمِ مرضیالطرفینیِ آن نیازِ مبرمِ برنامهی برونرفت از بحرانهای پیشین است. این همرأیی باید پاسخگوی دو نگرانی، جامعهی دینی و عرفی، باشد:
۱. صیرورتِ جامعهی مدنی بسویِ اهدافِ توسعه و مردمسالاری، نه تنها به معنای تضعیفِ مبانی و معتقداتِ فرهنگیِ مذهبی، حتی در سنّتیترین اشکالِ آن، نیست بلکه تنها تضمینِ حفظِ حرمت و بقاء و حتی تعالی آن است؛
۲. جامعهی دینی نه تنها مانع رشد و شکوفایی جامعهی مدنی و حقوق-و-آزادیهای بشری-و-شهروندی و تحققِ اصولِ عدالت و آزادی نیستند، بلکه احقاقِ این حقوق را در رأسِ برترینِ تکالیفِ دینی و عقیدتی خود میداند.
دو شرطِ به ظاهر ساده و بدیهی، فطری و توحیدیای که برای ایجادِ تفاهم پیرامونش هنوز به چه میزان از جهد و جهاد و اجتهاد نیازمندیم؟