منوی ناوبری برگه ها

جدید

سرحدات اضطرار

 

سوسن شریعتی

 
 
 
نویسنده : سوسن شریعتی
 
موضوع : ـــــ
 
 
می‌بینی چه می‌شود؟ تکنیک غربی که به دست انسان شرقی بیفتد؟ می‌شود رسیدن به سرحدات اضطرار، هشدار. ماشین داری، اما هوا نه. کوه داری، اما دیده نمی‌شود. جاده داری، اما تنگ است. اتوبان داری، اما می‌شود پیاده‌رو. آپارتمان داری، اما می‌شود “فرود”گاه. قرار است زودتر برسی، اما شاید هرگز نرسی. احتمال نرسیدن‌ات بیش‌تر است: یا ذوب می‌شوی در یک لحظه پرواز، یا پودر می‌شوی و “چیز موهومی” از تو به خاک سپرده خواهد شد.
 
و این شرقی‌ی آرام با طمأنینه‌ی دوست‌دار طبیعت و هم‌دل با زمان، که اصلاً رسیدن برایش نوعی تعلیق بود، مطرح نبود، چه رسد به زودتر رسیدن، موفقیت را در هارمونی می‌دید، نه در به‌دست آوردن، و خوشبختی را هم‌نشینی با طبیعت، و نه تسلط بر آن، وقتی می‌رسد به سرحدات اضطرار، وقتی مرگ هم‌سایه و هم‌خانه‌ی همیشگی‌اش می‌شود، و اضطراب مردن در هر لحظه، و هر ثانیه، در هر دم و بازدم، هم‌نفس‌اش می‌گردد، وقتی می‌بیند زمان بی‌اراده، بی‌عقل، یا بی‌عشق او می‌گذرد، برای زنده ماندن‌اش دو راه بیش‌تر نمی‌ماند: یا دم غنیمتی می‌شود، یا عارف.
 
اگر از غنیمت شمردن دم بترسد، استعدادش را نداشته باشد، و امکانات‌اش را، لذت را مسخره بداند و سرخوشی را سبک‌سری، می‌شود عارف. و برعکس، اگر عارف را خسته‌کننده، هراسان از غیرمترقبه، دل‌خوش به نسیه، و گریزان از نقد ببیند، می‌شود دم‌غنیمتی.
 
یکی می‌گوید: مُرد که مُرد. دیگری می‌گوید: همه می‌میرند. و این‌چنین، هر دو مضطرب و ترس‌خورده، در نسبتی که با مرگ برقرار کرده‌اند، معنا پیدا می‌کنند، و نه در تعریفی که از زندگی دارند. هر دو تن می‌سپرند به مردن، و زندگی می‌ماند بی‌متولی. دیگر هیچ‌کس در تدارک زندگی نخواهد بود. زندگی‌ای که بالاخره باید بچرخد، یا بر محور عقلانیت، یا بر محور معنا. انسان غربی که تسلط بر طبیعت و زمان را تجربه کرد، با موشک و هواپیما و بمب هسته‌ای و راه آهن و…، آمد سراغ اکولوژی، سراغ رنگ سبز. زد به کوه و دشت، سرکی حتی می‌کشد به شرق.
 
اما این “ما”یی که همه‌ی نقاط اتکای باستانی‌اش را از دست داده، بی‌آنکه کاملاً بر آن دو هم‌دست قدیمی، زمان و طبیعت، مسلط شود، هر دو در برابرش قد کشیده‌اند، و تمامیت او را تهدید می‌کنند. چه کند؟ تکنیک را از او باید گرفت یا شرق را؟ عقلانیت قرار است اسباب امنیت امروز مرا فراهم کند، و مذهب آرامش فردای مرا. در حال حاضر این دو مشغول یکی به دو کردن بر سر حقوق و وظایف یکدیگرند، تقسیم حوزه‌ی مسئولیت: دنیا مال تو؟ آخرت مال من؟ یا این‌که مثلاً: من هر دو را می‌خواهم. این‌که چه باید کند، امری است. چه می‌کند؟ تا اطلاع ثانوی آنچه امنیت و آرامش می‌دهد جادو است. ما فکر این موقعیت‌های برزخی را نکرده‌ایم. در برزخ است که تکلیف پس از آن رقم می‌خورد. معلوم است: ما در حال گذاریم، اما علم تاریخ نشان داده که حرکت انسان در زمان(همان تاریخ) پلکانی نیست(از ساده به پیچیده)، ژنتیکی است. درنتیجه معلوم نیست ما از چه گذشته‌ایم، و برای رسیدن به کجا گام برمی‌داریم؟ پس از برزخ چه چیز در انتظار ما است؟
 
در موقعیت‌های برزخی ما برای تعیین سرنوشت خود سراغ رمال‌ها، جن‌گیرها، فال‌بین‌ها می‌رویم، و در این میان مذهب و عقل هر دو می‌شوند دنیاهایی کم تردد. فال‌بین، صاحب آن فضیلت، آن حکمتی است که دیگران گم‌اش کرده‌اند. او پاسخگوی سئوالات روشن و دقیق من است: می‌روم یا محکوم به ماندنم؟ به دنبالم خواهد آمد یا محکوم به تنهایی‌ام؟
 
ـ خانم، شما را طلسم کرده‌اند. در غذای شما گردی ریخته شده.
ـ چشمان حسود به دنبال شمایند، و کانون خانوادگی‌ی شما را در معرض نابودی قرار داده‌اند.
ـ اجنه به دنبال شمایند. ظاهراً یکی از آن‌ها به شما علاقه پیدا کرده و رهایتان نمی‌کند.
 
اولی را خطاب به یک پزشک گفت. مخاطب دومین جمله یک حقوقدان، و سومی یک ریاضیدان بود. اولی سال‌ها بود می‌خواست به قصد تحصیل به هرجا که اینجا نیست برود، دومی مشکلات خانوادگی پیدا کرده بود، و سومی از زندگی‌ی بی‌اتفاق کارمندی خسته شده بود.
 
نطق بالا ـ بلند، در رثای عقلانیت مدرن، ضرورت نگاه علمی ـ کاربردی و… توسل به جرجیس‌های عالم علم فایده نداشت. ذکر پی‌درپی آیاتی چون: “ان الله لایغیر ما بقوم…،” و دیگر احادیث نبوی هم افاقه نکرد. رمال البته گفته بود این آیات را بخوان، فوت کن، و… تا طلسم زندگی‌ات باز شود. مقصود چیست؟ مقصود این‌که: رابطه‌ی ما را با اکنون، با اینجا، با زندگی، نه جرجیس‌های عصر مدرن، و نه پیامبران عهد عتیق، که رمال‌ها رقم می‌زنند. شاید هم هر سه با هم.
 
حقیقت چیست؟ خیلی معلوم نیست. اما این‌که حقیقت، عقل انسانی باشد یا امر قدسی، در دوره‌های مختلف زندگی‌ی اجتماعی‌ی ما و توسط آدم‌هایی چون ما چگونه زیست می‌شود را باید وارسی کرد. بلایی که ما بر سر هر یک می‌آوریم. حقیقت عقل و مذهب هرچه باشد همه‌ی علمای علوم انسانی، روشنفکران دینی یا غیردینی، و علمای مذهبی اگر نگران عقلانیت مدرن و یا نگران سرنوشت حقیقت دین هستند، باید درباره‌ی شرایط زیست آن صحبت کنند. حقوق‌دان، ریاضی‌دان و پزشک ما را قانع کنند که می‌شود جور دیگری اضطراب‌های خود را پاسخ گویند وگرنه به چه کار می‌آیند؟ به چه درد می‌خورد این همه حرف؟
 
نسبت من با مذهب زمانی سنتی بود، بعد شد ایدئولوژیک، بعد شد فلسفی، بعد شد سیاسی ـ قضایی، و حال شده است جادویی. تا اطلاع ثانوی ما باید هم‌چنان سوگوار و داغ‌دار بنشینیم و ببینیم ایمان ما چه بر سر عقل می‌آورد و بی‌عقلی ما چه بر سر مذهب؟ بشر برای نفس کشیدن یک لقمه هوا “امید” می‌خواهد. این هوا را که به من خواهد داد؟ عقل(تکنیک)؟ مذهب؟
 
این شهر را طلسم کرده‌اند. این را همان فال‌بین، همین دیروز، می‌گفت. راست می‌گفت؟
 
 

pdf

تاریخ انتشار : ۲۰ / آذر / ۱۳۸۴
 
منبع : روزنامه شرق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : شروین یک بارedit
Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهارده + 19 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.