سیاست در سرزمین عجایب*
نویسنده : سوسن شریعتی
موضوع : پرنسیب سیاسی
“… سیاست، هنر ایجاد ممانعت برای مردم است تا در اموراتی كه به آنها مربوط میشود دخالت نكنند…” پل والری
موضوع سیاست، بازی باشد یا دعوا، قدرت است و هدفاش توزیع آن. و مثل هر بازی یا دعوایی، قاعدتاً آدابی دارد، آدابی كه به حوزههای متفاوت زندگی اجتماعی مربوط میشود: شكل انتخاب فرماندار، موقعیت فرمانبردار و نسبتاش با فرماندار، طبیعت رقابت برای بهدست آوردن قدرت و… این آداب و عادات همیشگی نیستند، و با زمانهها و در زمینههای مختلف، تغییر وضعیت میدهند.
بازی یا دعوای قدرت، متاثر از فرهنگ، مذهب، تاریخ و جغرافیای هر اجتماعی، شكل و شمایل خود را میگیرد. این كه دعوا خونین باشد یا صلحجویانه، اینكه بازی براساس یك اجماع دو طرفه باشد یا یك طرف قواعد بازی را تعریف كند، طبیعتاً به موقعیت طرفین، حاكم و تحت حاكمیت، و نیز تعریف سلطه در هر فرهنگی بر میگردد. ضرورت تدوین آداب سیاستورزی در جوامع مدرن، منجر به مفهوم قرارداد شد، اعلام یكسری اصول جهانشمول و قابل احترام از سوی همگان، تا در ذیل آن امكان همزیستی، میان طرفینی كه منافع و عقاید مشترك ندارند، ممكن گردد.
در غیبت آن قرارداد مشترك جهانشمول، و به طبع آن، عدم التزام به این آداب، زندگی سیاسی یا میشود جهنم یا بهشتی كه در آن اكثریت، داماند و چند نفری دامدار. هر چه اجماع عمومی بر سر مشروعیت قوانین بیشتر باشد، امكان برقراری آداب مشترك و تقید به آنها برای پیشبرد قوانین بیشتر خواهد بود. برای اینكه بتوان بر سر توزیع قدرت میان شهروندان و دولت به اجماع رسید، و طبق آن آداب سیاستورزی تعیین كرد، طبیعتاً باید طرفین، شهروند و سیاستمدار، دارای موقعیتهای تعریفشده حقوقی ـ نهادی باشند، تا دعوا به جنگ منجر نشود، و بازی به دعوا ختم نگردد.
در غیر این صورت، سیاست همچون هنر یا علم، منتفی به انتفاع موضوع است. میشود قسمتی ازلی بیحضور ما. میشود تقدیر. ما میشویم لعبتكان و آنها لعبتباز، تازه آن هم از روی مجاز. همین ابهام در موقعیت حقوقیِ شهروندان و نبود نهادهایی كه بتوانند در چارچوب آنها به نسبت خود با قدرت بیندیشند، مشاركت كنند و در عین حال نظارت، موجب بدبینی نسبت به آنهایی میشود كه هم مشروعیت حقوقی دارند و هم نهاد قانونی و نامش را گذاشتهاند دولت. دولتمداران با بیاعتنایی به شهروندان و شهروندان با بیاعتمادی به دولتمردان، نمیگذارند قرارداد مشترك و آدابِ مدنی و سیاسی پا بگیرد.
شهروندانِ غیر سیاسی :
پیوند ما، همان رعیتی كه از دمدمای قرن بیستم هوس شهروندی بر سرش افتاد و جرات یكی به دو كردن با قدرت در دلش، با سیاست، درست مثل درامهای عاشقانه است: كوتاه، پر هیجان، و با پایانی غالباً تراژیك، عشق و نفرت توامان. گاه به پایش جان دادهایم و گاه حتی از گوشه چشمی هم دریغ كردهایم. گاه در نكاح با او، چنان سماجت ورزیده كه گویی هیچ عروس دیگری به وصال نمیارزد، و گاه سه طلاقهاش نمودهایم. گاه هنوز خطبه را نخوانده گفتهایم بعله، گاه مكرر میگوییم رفته است گل بچیند.
یك دم بیهیچ مهریهای و تحقیقی به عقدش درآمدهایم، و دمی بعد برای رد و بدل نگاهی حتی با او هكتارهكتار زمین خواستهایم و سكهسكه بهار آزادی… گاه بازیچهاش شده و زمانی بازیاش پنداشتهایم. سیاسی نبودن میشده گناه كبیره و سیاسی بودن كمی بعد، حماقت عظمی. گاه به بودناش چنان تظاهر میكردهایم كه گویی بند نافمان را با آن بریدهاند، و گاه به نبودناش چنان مباهات كه گویی موهبتی است. گاه كمر همت به انهدام نظم موجود میبستهایم، و زمانی امكان هر گونه تغییری را كودكانه خواندهایم.
هل من ناصر ینصرنی میشده ورد هر زبانی، و بعد دست رد میزدهایم بر سینهی هر دعوتی. فریاد بر میداشتیم كه برخیز و گامی فراپیش بنه، و چند صباحی نگذشته به زمزمه میخواندهایم كه از اینجا ره به جایی نیست. نوید میدادهایم كه كسی میآید، كسی میآید، كسی كه مثل هیچ كس نیست، و اندكی بعد مدعی هستیم كه: رفتهایم این راه را، نه بهرام است و نه گورش. و این حكایت عاشقانه همچنان باقی است و مثل همه قصههای عاشقانه متنوع و متعدد، و هر یك با طعم و بو و شكل و شمایل خاصی.
این پیوند و همدلی، هیچگاه، پیوسته و منطقی و بر حسب حساب و كتاب و قرارداد و آیندهبینی استوار نبوده، و هر بار همچون جوانی بیتجربه پای به مجلس تعیین سرنوشت خود گذاشتهایم، و باز سرخورده و دلزده با احساس تلخ خیانت، كار را از نیمه رها كرده و گذاشتهایم برایمان ببرند و بدوزند. این گسست و پیوست ممتد و موسمی، حضور مكرر در صحنه اما با حافظههای پاك شده، مانع از شكلگیری امری به نام وجدان اجتماعی و یا مثلاً مدنی گشته است و چیز دیگری سر زده به نام بینشهای داییجان ناپلئونی، “خود ـ ملعبه”پنداری مستمر، ملعبه داخلی یا خارجی.
این آگاهی نیمبند، كه بخشی از حقیقت را با خود داشته، فقط به این كار آمده است كه ما، رعیت، خود را كنار بكشیم و این كنارهگیری را نفس رندی و آگاهی بنامیم. یا به میانه آمدهایم و شدهایم بازیچه، یا به حاشیه رفتهایم و شدهایم قربانی. هر دو موقعیت افتاده است به گردن موجود مخوف و مشكوكی به نام سیاست و موجودات قدرتطلبی به نام سیاستمداران یا مردان سیاسی. همین تقسیمبندی میان ما و آنها، این بدبینی نسبت به قدرت و صاحبان آن، طبیعتاً موجب شكلگیری چیزی شده است كه علمای علم سیاست نامش را “مدنیگراییِ امتناع” میگذارند.(Civisme du refus)
پرهیز از قدرت و صاحبان آن. در جامعه ما سیاستورزی مختص صاحبان قدرت و پویندگان آن دانسته میشود، و به این ترتیب، یك طرف مناسبات قدرت كه شهروندان باشند، حذف میشوند. در نتیجه، مسئله قدرت میشود ملكطلق نخبگان، كسانی كه همچنان در میانه میدان سیاست ماندهاند و به نسبت و ربط خود با قدرت میاندیشند، هر یك با نیتی و قصدی.
آدمهای سیاسی :
در غیبت یك طرف دعوا یا بازی، همان شهروند، توزیع قدرت فقط مربوط میشود به كسانی كه به كسب آن میاندیشند(حتی اگر به قصد خدمتگزاری باشد)، چه به عنوان فرد، چه در مقام حزب. چه در مقام حاكم، چه درمقام اپوزیسیون. چه بر سر یكسری اصول اولیه اجماع داشته باشند، چه برعكس، تضاد. در هر دو صورت نتیجه یكی است. اگر اجماع نداشته باشند، كه خب نتیجه معلوم است: بحران است و تنش و آنارشی و اولین قربانیان آن، مردم. اگر اجماع داشته باشند، بدتر است: ملال و نومیدی از امكان تغییر و تحول. زد و خورد یا زد و بستی كه به منِ شهروند مربوط نیست.
در این صورت، آدابی هم اگر شكل بگیرد و التزامی، آداب بزرگان است و به كار خودشان میآید، و در كار فروبسته منی كه میگویند شهروندم و نه رعیت، گشایشی نخواهد بود. به حاشیه رانده میشوم و این حاشیهنشینی، دیر یا زود، خود آغاز بحرانی جدید میشود، تنشی دوباره و باز روز از نو، روزی از نو. در میدان سیاستِ ما نیز، همان میدانی كه اهل سیاست در آن غالباً با رقبای خود مشغولند و بیحضور شهروندان، آدابِ مستقر، فراگیر، و مشتركی كه طرفین را ملتزم ساخته باشد، نمیتوان سراغ گرفت. سیاست یا سیاسی است (ماكیاولی)، یا تربیت است و تادیب و نجات خلق(توماس موری).
آنهایی كه سیاست برایشان سَیاسی است و زد و بند، شنیدهاند كه طبق رهنمودهای ماكیاول و فلاسفه مدرن، اخلاق را نباید با سیاست در هم آمیخت. نصف حرفهای آن مرحوم را شنیدهاند و باقیاش را نه. مثل همه حرفهای نصفهكاره دیگر. اگر ماكیاول خواهان اجتماعی بود اخلاقی، جایی كه در آن قدرت، اعتبار و بقای خود را به یمن احترام به حقوق دیگران بهدست میآورد، و وظیفهاش حذف و انهدام هر گونه آثار قومیتگرایی، فئودالیزم، و اقتدار متولیان سنت. این دسته فقط آن قسمتی را شنیده كه: پرنس میتواند برای حفظ قدرت خود، هر وسیلهای را به كار بَرَد و حسابها را از كتابها جدا كند. آنها برآنند كه پایبندی به اصول حرف مفت است و كار معلمان اخلاق و تعلیمات دینی.
چه شد، كی رفت و كی آمد مرثیهخوانی است و به سیاست كاری ندارد. در چنین نگاهی، جامعه لابراتوار است و آدمها هم موشهای آزمایشگاهی، و برای رشد و پیشرفت و فهم درست و غلط عمل و نظم اجتماعی، باید بها پرداخت، و مرگ این یا آن موش از الزامات اكتشافات علم سیاست است. با همه كس، در همه جا، و در همه وقت، میتوان نشست و برخاست. رئآلپلیتیك ایجاب میكند و سیاست خودش علم است و فن است و باید شناخت و دانست و…و به همین نام و با همین لباس قیام و قعود میكنند.
مردانی برای همه فصول قدرت
در كنار اینها و حتی در برابر اینها، البته هستند كسانی كه سیاست برایشان تربیت است. قدرت را میخواهند به قصد تادیب… پلهپله میآیند تا برسند به عرش كبریایی اقتدار، با كمك مردم یا بدون آنها، و در هر دو حال آن بالا كه رسیدند، بود و نبود آنها دیگر علیالسویه است. تبعیت میخواهند و نه مشاركت، تا كشتی خلق را به ساحل نجات برسانند. دنیای ایدهآل و جهانشمول خود را نه فقط برای خود كه برای دیگران نیز، حتی بهرغم خودشان، میخواهند. نتیجه اینكه، در تعلیق میان رئآلپلیتیك و اتوپیا، معلوم نیست به این زودی آدابی شكل بگیرد و التزامی.
ضد سیاست :
در برابر بیاعتنایی بدبینانه غیرسیاسی شهروندان از یك سو، و سیاسی سیاستمداران از سوی دیگر، باید به اعاده حیثیت از سیاست اندیشید، و اَشكال ممكن و موجود قدرت و توزیع آن. در برابر اجماع پرملال سیاستمداران، به تكثیر قدرت اندیشید، به امكان قدرتمند شدن شهروندان. شهروندانی كه در دعوا یا بازی قدرت، نهتنها تماشاگرند كه مشاركت نیز میكنند(observationparticipante)، با این امید كه قدرت را بر سر جایش بنشانند، و به رعایت آدابِ جهانشمولِ مشتركِ ضروری برای همزیستی ملتزم سازند. این همان چیزی است كه ژرژ كونراد، متفكر مجاری نامش را “ضدسیاستگ مینامد: نه غیرسیاسی، نه سیاسی، بلكه ضدسیاسی. پرداختن به قدرت، نه به قصد كسب آن، بلكه با این نیت كه جا برای غیرِ آن بازشود.
پاورقی :
* نام كتابی به زبان فرانسه به همین نام / اثر ژ.بوردو / La politique au pays des merveilles. G.Burdeau
تاریخ انتشار : ۱ / اردیبهشت / ۱۳۸۷
منبع : هفتهنامه شهروند امروز / شماره ۴۳
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ