“زن در گردابِ شريعت”، يا حقيقت در گردابِ تحريف؟
اين مقاله، منطقا و طبيعتا نخست برای درج در هفتهنامه نيمروز_ که پاسخی به مقالهيی بود که در آن نشريه چاپ شده بود_ نوشته شد. و حدود دو هفته پيش همين متن همراه با يادداشت کوچکی برايشان فرستاده شد، که متأسفانه تاکنون هيچ واکنشی از گردانندگان آن نشريه دريافت نشده است. چنين بهنظر میآيد که گردانندگان نشريه نيمروز، آنچه را مینويسند، فاقد ايراد و نقد میپندارند و ظاهرا بيشتر از اين موضوع راضی هستند که خود بنويسند، خود بخوانند و خود نيز برای خويش دست بزنند.
ظاهرا آنان علاقه به اين دارند که درباره ديگران هر جور دوست بدارند و درست بپندارند، بنويسند، و اما در عوض، هيچ جايی هم برای نقد آن نوشتهها در نظر نگيرند… خب اين هم نوع ديگری از اشاعه فرهنگ نقد، تفکيک و تشکيک میباشد.
مدتی است که تصميم گرفتهام، به اتهاماتی که بر شريعتی وارد میکنند، نقدی و پاسخی ننويسم. چرا که در زمانهيی که بازار تهمت، شايعه، فحاشی و تحريف رواج يافته، و حقيقت در پردهيی از ابهام پوشيده مانده است، و غوغاسالاران از هر سوی بر اين ملت محروم، نجيب و رنج کشيده هجوم آوردهاند، و شرايط را به گونهيی جهت دادهاند که حقيقت تنها به تار مويی بند است، دفاع امثال چو منی از ارزشهای انسانی و حق و حقيقت، آن هم در چنين اوضاع و احوالی به کجا میرسد؟ با اينهمه بنا به حساسيتها و علائق فردی و فکری نسبت به نفس حقيقت، و متهم شدن چهرههای عزيزی که در عصر خود کمتر کسی در مقابل افکار و انديشههای بلندشان يارای بحث و جدل داشت_ بدون اينکه زوری داشته باشند و يا نفوذی دولتی، و يا قدرتی مادی مدافعشان باشد_ مرا وادار ساخت تا با قلم خويش، کلامی چند بر کاغذ جاری سازم .
موضوع از اين قرار است که با خواندن مقالهيی از آقای فريدون گيلانی تحت عنوان «زن در گرداب شريعت»، در هفتهنامه نيمروز(۱) و حقکشیيی که در آن مطلب ديدم، عهدشکنی کردم؛ و در نتيجه حاصل آن، همين مطلبی شد که خواننده عزيز، هماکنون با آن رو به رو است.
سرنوشت «نقد» و ارزيابی فکر و انديشه ديگران «دگر انديش» نيز همانند بسياری ديگر از عادات و رفتارهای ما ، آلوده به غرضهای شخصی، کينههای فرقهيی و تحتتأثير احساسات و شرايط اجتماعی_ سياسی و واکنشهای زمانی قرار گرفته است.
غوغاسالاران_ در هر لباسی که باشند_ عملکرد مشابهی از خود بروز میدهند. امری که نشان از دو روی يک سکه بودن آنان دارد. برای آنان، هميشه مرزبندیهای صوری «خودی» و «غير خودی»، «ديگران» و «ما»_ که البته اين «ديگران» بايد به هر قيمتی لوث و تحريف شوند_ «مذهبی»ها و «غيرمذهبی»ها، که البته آنهم نه به مفهوم پذيرش و به رسميت شناختن آنان، بلکه صرفا برای جداسازیهای تحقيرآميز_ که تشابهات آخوندی آن نيز به فراوانی ديده میشود_ اينک به يک خطمشی تبديل شده است. متأسفانه اين نوع نگاه به ديگران، هم از سوی آخونديسم حاکم و هم بعضی از مدعيان «اپوزيسيون» مشاهده میشود. در نگاه اين دو جريان، از يک سو آن «ديگران»، عقب مانده، ارتجاعی، واپسگرا، مدافع مناسبات فئودالی و ماقبل تاريخی، و از سوی ديگر کافر، مشرک، محارب با خدا و رسولش، بیتقوا، عاملين فساد و فحشا، عوامل مزدور استکبار جهانی، وطنفروش و… محسوب میشوند. اين نوع نگاه به ديگران، البته پيامدهای اثباتی خاص خويش را نيز دارد:
آخونديسم همه راهها را به قم ختم میکند تا پيشتازترين، برحقترين، سالمترين، باتقواترين، مردمیترين، شريفترين و صدها «ترين» ديگر را به ريش آخونديسم بچسباند، و از سويی ديگر، برخی از «دشمنان» آنان_ که تنها تفاوتشان با آنها نداشتن ريش و عبا و عمامه و برچسب «اسلام» و «اسلامی» میباشد، با يکی ارزيابی کردن همه «مسلمين» و همه برداشتهای «اسلامی»_ که به زعم اينها، همه توطئه و تلاشهايی نوميدانه برای حفظ اسلام میباشد_ تنها خود را پيشگامترين، برحقترين، مترقیترين، روشنفکرترين، چپترين، اصولیترين، علمیترين، ليبرالترين و صدها «ترين» ديگر میدانند! امری که به نوبه خود باعث شده است تا اين نوع «اپوزيسيون» درست عکسبرگردان «پوزيسيون» خود، با تحريف تاريخ، و خود را محور عالم و آدم انگاشتن، به مخدوش نمودن ذهنيت تاريخی تودههای مردم بپردازند… نگارنده تصور نمیکند اثبات تشابهات روشی و رفتاری اين دو جريان، مشکل باشد. کافی است به «ادبياتی» که از سوی هر دو جريان انتشار يافته و میيابد، توجه نمود تا همانندی روش آنان بر فرد کاوشگر مکشوف گردد.
يکیديگر از روشهای اين مدعيان فکر و انديشه، در نظر نگرفتن ظرايف شرايط فرهنگی، تاريخی و اجتماعی میباشد. برای همگان روشن است که بسياری از معضلات و مشکلات فرهنگی و اجتماعی، که امروز به عنوان عمدهترين گرفتاریهای جامعه ما مطرح میباشند، پس از حاکميت غيرمنتظرهی قرونوسطايیِ آخونديسم، که حداقل به اندازهی يک قرن در جامعهی ما پرسش ايجاد کرده است و چه بسا اگر اين حاکميت شکل نمیگرفت، بسياری از اين مسائل هم مورد پرسش قرار نمیگرفتند، رخ نموده و چهره نشان داده است. بر همين مبنا، امروزه میتوان با قاطعيت سينه را سپر نمود، هل من مبارز طلبيد و دليرانه گفت که «من آنم که رستم بود پهلوان»! و به همهی انديشمندانی که آن روز با اين پرسشها مواجه نبودهاند، فخر فروخت! و يا آنها را متهم کرد که چرا پيشگويانی پيشتاز نبودهاند! اما آنهايی که منطقی میانديشند و به «جغرافيای حرف»(۲) توجه دارند، میدانند که اين نوع سينهسپر کردنها تنها و تنها تداعیگر داستان کلمهی مار و نقاشی مار است… آنها که امروز، به شريعتیها و آلاحمدها ايراد میگيرند که آنها چرا چنين و چنان گفتند و چنين و چنان نگفتند، به راحتی فراموش میکنند، که خودشان_ دستکم بيشترينشان_ در زمان حيات و فعاليت آنها زنده بودند و خوشبختانه يا بدبختانه برعکس آندو، از بسياری از امکانات دولتی و غيره هم بهرهمند بودند و در معرض تهديد کسی هم قرار نداشتند؛ اما آن روزها چه کردند و چه گفتند؟ چرا به نقد آنان برنخاستند؟ جز اين که مدعی شويم، که برخی از اين مدعيان امروز، ديروز در چنان وضعی به سر میبردند و چنان سرمست از نشئهی قدرت و رفاه بودند که به هيچ وجه حاضر نبودند وقت خويش را صرف مشکلات و مسائل فرهنگی و اجتماعی بکنند؟ و آيا اينان، خود اگر سخنی میگفتند، امروز چه مقدار از ديدگاههای خود را قبول داشتند؟
ما بايد در همه زمينهها بياموزيم که اگر سوزن جوالدوزی را به ديگران میزنيم، لااقل نوک سوزن خياطی را با پوست بدن خود نيز آشنا سازيم.
در ميان شخصيتها و چهرههای مطرح، تأثيرگذار و انديشمند معاصر، شريعتی از آن چهرههايی است که بيشاز همه مورد نفرت و کينهی ايننوع از «اپوزيسيون» قرار گرفته است. و جالب اينجاست که وی بيش از هر متفکر ديگری، از سوی روحانيت نيز مورد تنفر، تکفير و انزجار قرار داشته است. که صد البته خود وی در زمان حيات خويش نيز شاهد چنين برخوردهايی بود و به همين مناسبت بارها اين شعر را بر زبان جاری مینمود که:
نه در ميخانه کاين خمار خام است
ميان مسجد و ميخانه راهی است
غريبم، سائلم، آن ره کدام است؟
آری، چرا شريعتی؟ و آن هم چرا با نفرت، تهمت و تحريف؟ مگر طی سالهای حاکميت آخونديسم، پيروان و دوستداران شريعتی در جنگ با ارتجاع حاکم، کم قربانی دادند؟ مگر طی اين سالهای سياه استبداد آخوندی، طرفداران شريعتی در دامن زدن به تضادها، پراکندن انديشه دموکراسی، برابری و آزادی، و مفاهيم ترقیخواهانه، کمتر از ديگران مايهگذاری نمودند؟ مگر حتی در جنگ جناحها، و دامنزدن به اختلافات و تضادهای درونی، انديشهی شريعتی، کم تأثيرگذاری نموده است؟
مگر شريعتی به جز نقشی که در انقلاب تودهای مردم، جوانان و دانشجويان داشته است، دستی در حکومت هم داشته است؟ مگر او هم از ميوه چينانِ بعد از انقلاب بوده است؟ بهراستی او به جز تهمت، تکفير و نفرين، چه پاداشی از سوی آخونديسم نصيبش شده است که بعضی از «جامعه شناسان» و روزنامهنگاران، با وارونه جلوه دادن افکارش، اينچنين و بیمحابا او را ارتجاعی و همسنگ و همرديف آخوندهايی چون خمينی و مرتضی مطهری ارزيابی میکنند؟
مگر شريعتی پيش و بيش از همه نسبت به فجايعی که يک «حکومت مذهبی» میتواند بيافريند، اينچنين پيشاپيش هشدار نداده بود؟:
يک زعيم روحانی خود را به خودی خود زعيم میداند، به اعتبار اينکه روحانی است و عالم دين، نه به اعتبار رأی و نظر و تصويب جمهور مردم، بنابراين يک حاکم غيرمسئول است و اين مادر استبداد و ديکتاتوری فردی است و چون خود را سايه و نمايندهی خدا میداند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هيچگونه ستم و تجاوزی ترديد به خود راه نمیدهد بلکه رضای خدا را در آن میپندارد؛ گذشته از آن برای مخالف، برای پيروان مذاهب ديگر حتی حق حيات نيز قائل نيست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن راه دين و حق میشمارد و هر گونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدايی تلقی میکند…”(۳)
مگر او با صراحت هرچهتمامتر جهتگيریهای سياسی، اجتماعی و فرهنگی روحانيت را، و نيز ناتوانیها و ارتجاعی بودن آنان را به شرح زير بيان نکرده بود؟:
پس به راستی جرم و گناه شريعتی چيست که برخی از مدعيان فکر، انديشه، سياست، جامعهشناسی، مذهبشناسی و… او را آماج حملات غيرمنطقی، و کينهتوزانهی خود قرار میدهند؟
سوءتفاهم پيش نيايد، منظورم نقد شريعتی و انديشههايش نيست، که نگارنده خود نيز به عنوان کمترين شاگرد فکری آن بزرگوار، در مواردی انتقاد داشته و دارم؛ و نيز بسيار کسانی ديگر که شريعتی را نقد کردهاند: نقدهايی منطقی، توأم با انصاف، حقبينی و مبتنیبر پايههای نقد، که در جای خود قابلتقديرند…
… در آغاز مقاله نوشتم که تصميم بر اين گرفته بودم پاسخی بر اين نوع «نقد»ها ننويسم. اما مقالهی آقای فريدون گيلانی را که خواندم، نتوانستم خودداری کنم؛ امری که باعث عهدشکنی من شد. آقای فريدون گيلانی در سه شمارهی نيمروز، در معرفی کتابی که درباره وضعيت زنان در اسلام نوشته شده است، از همان آغاز با يک دورخيز «عالمانه»، ضمن پذيرش همه مسائل مطروحه در آن کتاب، فرصتی يافته است تا شريعتی را مورد تهاجم و تاختو تاز خود قرار دهد!
اصطلاحات و ادبياتی که مورد استفادهی آقای فريدون گيلانی قرار گرفته است، پرخاشجويانه و مطلق گرايانه، فاقد قواعد نقد به معنای علمی و اصيل آن، و مبتنی بر همان تفکر ابسولوتيسم و خودمحورانهيی است که آخونديسم از آن بهره میبرد: از نظر ايشان« انديشه شريعتی، ارتجاعی، ضد علم، ضد هنر، ضد پيشرفت و ضد برابریِ جنس در جامعه است. »!! میبينيد که که با چه قاطعيتی سخن میگويد و برای اثبات اين امر هم از جملاتی گزينشی از کتابِ معرفیشده بهره میبرد؛ که تحريف سادهلوحانه آن را در زير به خواننده نشان میدهيم.
آقای فريدون گيلانی درست به سبک ملاهای قرونوسطای اروپا و ملاهای کنونیی جامعهی ايران، با قاطعيتی که ويژه اين نوع تيپ میباشد، بدون اما و اگر حکم صادر میکند و شريعتی را به همان چيزهايی که خود دوست میدارد، متهم میسازد. حال اگر کسی برود و از شريعتی صدها فاکت و نمونه در رد افکار ارتجاعی، و تجليل علم و انسان مدرن و… ارائه دهد، آقای فريدون گيلانی، چه توجيهی خواهد کرد، خدا میداند. اما واقعيت اين است که هرگز نمیتوان يک متفکر و نويسنده را با نزديک به ۴۰ اثر تاريخی، اجتماعی و مذهبی، آن هم با تأثيری شگرف که بر يک نسل آگاه گذارده است، با چند جملهی مونتاژی، تحريف شده و بد فهميدهشده، نهتنها مورد «نقد»، که مورد«اتهام» قرار داد و قاطعانه به وی برچسب زد. اما چه بايد کرد که زمانه اينچنين اقتضا دارد. زمانهيی که آخونديسم به آن سمت و سوی داده است! آخر مگر نه اين است که با غلتيدن در دام مطلقنگری، و همه را يکسان ارزيابی کردن و همه را با يک شيوه مورد تهاجم قرار دادن که عمل آخوندها و خواست آنهاست، ناخودآگاه به دام آنها افتادهايم؟ از همه اينها گذشته، وقتی مطالب آقای فريدون گيلانی را میخوانيم، با «مغرضانه» بودن طرف نيز مواجه میشويم.
آقای گيلانی، شما و نويسندهی آن کتاب از کجا و بر چه مبنايی مخالفت با دکترِ مرد برای زنان را در انديشهی شريعتی کشف کردهايد؟ شريعتی به نقل از مرتجعين آن زمان و ايراد بر آنان که اجازه نمیدهند زنان سواد بياموزند، به دانشگاه بروند، دکتر و استاد و… بشوند و… ، برای اينکه خودشان را مقصر جلوه دهد، و به آنان يادآوری کند که در انقياد نگهداشتن زنان باعث شده است تا همه امور در دست مردان قرار بگيرد، وضعيت اين «مومنان» را که دچار بحران و تناقض شدهاند، چنين تشريح میکند:
صرفنظر از اينکه انتقاد به همهی اينها در آن دوره درست يا غلط بوده باشد، شريعتی همهی اينها را در علامت نقلقول آورده است تا پيشاپيش يادآوری کند که اينها همه نقل قول است و نه سخنان خود او. بهراستی از کجای اين مطلب، انتقاد بر قوانين بر میآيد که جامعهشناس محترم بهيکباره مدعی میشود که شريعتی” حتی قانون خانواده ۱۳۴۶ را که در نوع خود رويدادی به نفع زن بود، به يکباره محکوم میکند و… ”
بهعلاوه اين از کجا برمیآيد که اگر کسی به کليت و چارچوب اساسی يک نظام اجتماعی و يا ارزشهای کلی حاکم بر آن اعتراض کند، همهی اجزای آن را_ که در مواردی میتوانند مفيد و مثبت هم باشند_ نفی کند؟ ظاهرا منتقد اين کتاب تفاوت برخورد و انتقاد به يک روند کلی را با بعضی از اجزای آن اشتباه گرفتهاند.
شريعتی قبل از طرح مسائلی که در سطور پيش آورده شد، به شيوه برخورد «سنت»گرايان، انفعال و جهالت آنان و نيز تبعيضی که در حق زنان روا میدارند، چنين اشاره میکند:
در برابر اين سيل عالمگير صنعت و تغيير نظام جهان و اين سرمايهداریی هفت خطی که «به اسکيموها يخچال می فروشد»! ايستادند تا از آن جلوگيری کنند و از «وضع سابق» تماماً دفاع نمايند، و برای عقب راندن حملهی غرب، تمام صلاح و سرمايهشان هم دو چيز بود و بس:
يک «لفظ» همراه يک «حرف»:
اولی: «حرام»!
دومی: «نه»! …”(۷)
شريعتی، در مورد تبعيضهايی که عليه زنان به نام مذهب به کار میرود، در موارد ديگر نيز به انتقاد برمیخيزد و به عملکردهای آخوندی_«طالبان»ی به شدت اعتراض میکند:
آنگاه شما مدعيان «علم جامعهشناسی»، ناگهان معنی عکس آن را کشف میکنيد و جامعهشناسِ صددرصد علمی و موردتأييد شما مدعی میشود که:
_ تحصيل و کار کند،
_ معيشت خود را ، خود به عهده بگيرد،
_ مستقل و تنها زندگی کند،
_ از قبول “آقا بالاسر” سر باز زند و بالاخره آن کند که هر انسان مستقل، آزاد، عاقل و بالغی میتواند و حق دارد انجام دهد،
به همان سرنوشت شومی دچار میآيد که زن مستقل، آزاد، فردگرا، و منطقیی اروپايی گرفتارش است…”
_ “عقل يافتن،
_ صاحب منطق شدن
_ مستقل و بدون آقا بالا سر شدن
_ واقع گرايی، حسابگری و فردگرايی و بالاخره
_ به مصلحت و منافع خود انديشيدن، باعث گمراهی است” و بايد از آنها دوری گزيد…”
جالبتوجه است که در بخش دوم اين نمونه، آقای ناقد، برداشتهای خود را در علامت نقلقول(گيومه) آورده است تا به خواننده بقبولاند که اين نقلقول مستقيم از شريعتی است!
و آنگاه بر اساس حرفهای خود و انتسابشان به شريعتی به چنان کشفی نائل میگردند که بر اساس نظريات شريعتی:
«زن “صاحب اختيار”، “مستقل” و “آگاه”، هم خود و هم ديگران را به ضلالت و گمراهی میکشاند. » !!!
با چنين نقدی و چنين تحليلی، نتيجهگيری شما و جامعهشناس موردنظرتان هم منطقاً نه عجيب است و نه غيرمنطقی. آری،
جنابعالی و آن استاد جامعهشناس که به زعم شما «نقد علمی» نوشتهاست، چنين نتيجه میگيريد که شريعتی از خمينی هم ارتجاعیتر میانديشيده است!، چون وضعيت بحرانی «مومنين سنتگرا»ی آن روز را تشريح میکند!! اين است «نقد علمی» استاد جامعهشناس و «نقد» تأييدآميز جنابعالی؟ آيا هرکسی که چند صباحی با ادبيات سروکار داشته باشد، به اين نوع «نقدهای علمی» نخواهد خنديد؟
آيا اين است مفهوم «نقد علمی»؟ اين است روش «علمی»_انتقادی و بازسازیی تاريخ؟ آيا با اينچنين روشی میخواهيد به اين ملتی که سالهاست در محاصرهی دروغ، فريب و ظلم قرار گرفته است، راه نشان دهيد؟
بهعلاوه بر اساس کدام متد و نقد علمی، اگر کسی به تشريح شرايط تاريخی و فرهنگی دوران پيامبر بپردازد و در واقع گزارشی تاريخی از وضعيت آن روزگار، شرايط، قوانين و مناسبات آن زمان ارائه دهد، میتواند اين گونه تفسير شود که اين يعنی تجويز همهی رفتارها، روشها، و قوانين آن روزگار برای ۱۴۰۰ سال بعد؟
شما و آقای جامعهشناسِ مزبور از کجا به چنين کشف عميقی نايل شدهايد؟ آخر در کدام اثر شريعتی تأييد شده است که با دختر ۹ ساله ازدواج کنيد؟ در کدام کتاب شريعتی از جداسازی زن و مرد سخن رفته است که جنابعالی و جامعهشناس موردتأييدتان، شريعتی را بدان متهم میسازيد؟ از کجای افکار شريعتی مخالفت با مدرنيته و حقوق زنان را دريافتهايد؟ اين موضعگيری که نبايد از زنان به عنوان ابزار تبليغاتی و… استفاده کرد، آيا بدان معنی است که زنان نبايد آزاد باشند؟ مگر فمينيستهای اروپايی، برای نمونه در يکی از پيشرفتهترين کشورهای اين قاره، مثل کشور سوئد، که بارها بر روی تابلوهای تجارتیی لباسهای زير زنانه و… رنگ میپاشند و يا پاره میکنند، و يا در نشريات عليه آنان مطلب مینويسند، مخالف با آزادی زنان هستند؟ مگر فمينيستهايی که امروزه برای حقوق زنان مبارزه میکنند و با استفادهی ابزاری از زن مخالف هستند، با استقلال زنان مخالف هستند؟ شريعتی در کتاب خود، دو چهرهی متفاوت از زن غربی ارائه میدهد: زن روشنفکر، مستقل، محقق، انديشمند؛ و زن مصرفی_ابزاری. آيا حقيقت و به ويژه «نقد علمی» حکم نمیکند که ما هر دو نگاه را بياوريم و آنگاه به نقد بپردازيم؟
عجيب است، شريعتی به جداسازی زن و مرد… ، اعتراض میکند و شما آقايان «علمی»انديش به تحريف حقيقت میپردازيد و آن را وارونه جلوه میدهيد تا نتيجهی عکس بدهد، تا حکم قطعی عليه متهم صادر کنيد که؛ آری وی خواهان جداسازی زن و مرد است؟!!
آيا اين است نقد علمی، جامعهشناسانه و بيان حقيقت که مدعی آن هستيد و ديگران را به نداشتن آنها متهم مینماييد؟ آيا اينچنين میخواهيد به پيشرفت حقيقت کمک نماييد و به مبارزه با تزوير و تحريف آخوندها بپردازيد؟
به راستی که سرنوشت انديشه، فرهنگ و نقد، وقتی آلوده به اغراض شخصی و تعصبات فرقهيی و سياسی میشود، چه عاقبت شوم، غم انگيز و تهوعآوری میيابد.
۱. فريدون گيلانی، زن در گرداب شريعت، نيمروز، شماره ۶۹۰، ۷ تير ۱۳۸۱، ص ۱۸
۲. اصطلاحی وامگرفته از شریعتی
۳. شريعتی، م. آ. ۲۲، ص ۱۹۷
۴. شريعتی، م. آ. ۱، ص۲۱۴
۵. شريعتی، م. آ. ۲۷، ص ۲۴۳ و ۲۴۴
۶. شريعتی، م. آ. ۲۱، ص ۶۶
۷. شريعتی، م. آ. ۲۱، ص ۶۵
۸. شريعتی، م. آ. ۲۲، ص ۲۸۶ و ۲۸۷