ز هر طرف کشته شود…
چه نسل نازنینی است این نسل سوم. چقدر خوب است که حوصلهاش از دست حب و بغضهای قدیمیها سر رفته. از کینههای کهنه، از صف و صفکشیهای قدیمی. چقدر خوب است که به رانتخواری نسل گذشته، رانتخواری آقازادهها از هر طیف و قماشی معترض است. چه خوب که هیچ باجی به هیچ شأنی نمیدهد، تا گفتوگو برابرانه باشد. چه خوب که یک “از کجا معلومی” را میچسباند به هر ادعایی. چه خوب که به آرمانها مشکوک است، و حقیقتها را مشروط میخواهد. چه خوب که اینقدر صلحطلب است، و از خشونت بیزار. از زبان سین گفته شود، یا بر زبان شین رفته باشد. حرف بیتربیتی را برنمیتابد، و نازکیی طبعِ لطیف دارد. اهل تساهل است و تسامح، اما با سلاح نقد. چه خوب که نگاه ثنویی سیاه و سفید، بد و خوب، زشت و زیبا را به کناری گذاشته، و مثلاً فهمیده خاکستری هم رنگی است، و میتوان نه این بود و نه آن، هم این بود و هم آن. از همه بهتر، چه خوب که تاریخ و اسطوره را میخواهد دو به دو به کناری بگذارد، اسطوره را شکسته میخواهد، و تاریخ را انتقادی.
اشکال این نسل فقط در این است که، بهرغمِ میل و ارادهی به گسست، فراموش میکند که، ادامهی همان نسل قبلی، همان خاطرهها و حافظهها است، و آن دیروز را هنوز دارد با خود یدک میکشد، حتی اگر منکر آن باشد، یا واکنشی در برابر آن…
ای عزیز! تو هنوز ادامهی منی. ادامهی بغضهای من، و حبهای من، حتی اگر دهنکجی باشی. تو خود را قربانیی نسل من میدانی، و قربانی نمیتواند قاضیی خوبی باشد. اینکه گفته میشود فعلاً صدور حکم تاریخی زود است، از همین روست. باید قصه را به آن بعدی واگذار کرد، که برای بازسازیی دیروز قادر است خونسرد باقی بماند. دعوای تاریخی، دعوای خاطرات آقازادهها و پیروانشان نیست. ماجرا قدیمیتر، و بنیادیتر از این حرفها است. اینکه میگویم حب و بغض خودش از مولفههای اصلیی بازسازیی امر تاریخی است، باور کن از سر بیسوادی نیست. این دعوای لااقل ۱۰۰ سال تاریخنگاری میان پوزیتیویستها و مکاتب جدید تاریخ است. نام این حب و بغض را علما گذاشتهاند حافظه، که قرار است در کنار سند و مدرک و رقم لحاظ شود، و به کمک نگاریدن تاریخ بیاید.
ای نسل نازنین! چه خوب که اسطوره را شکسته میخواهی، اما افسوس که دوباره به بازگشت به زیر اسطورهای شکستهشده دعوت میکنی. عزیز جان! بخشی از نسل من، قرنها است به تاریخ پیوستهاند و خبر نداری. کجای تاریخ؟ البته قضاوتاش با آیندگان است.