“دوره”ی شریعتی تمام شده، اما نه خودِ او!
با سرخگل بر ابلقِ هجرت کشید تنگ
در زین کشید باره بیگاه خفته را
برداشت کولهبار و عصای نهفته را
بانگی به قهر بر سر خیلِ پیاده زد
در سیلِ خون رکاب کشید و به جاده زد
دوشینه باد صبح مرا در چمن نواخت
قاصد که از غبار میآمد مرا شناخت
میگفت آن سوار دو شب با قبیله ماند
بر راه نینوای سحر از نخیله راند
میگفت قطره نیست، نه انسان، نه من، نه تو
آنگاه نامه کرد به “احسان”، به من، به تو:
“آنک عصا و چارق میراث و کولهبار
اینک تو راست، خیز و کمر بند و ره سپار”
با جوی و رود قطره سر از اوج میزند
دریا در انتظار به خون موج میزند…
ابیاتی که خواندید، پارهای بود از یکی از مثنویهای علی معلم دامغانی، در رثای معلمِ شهید، دکتر علی شریعتی، و آن “احسان”، که ناماش، در ششمین بیت، از این پارهشعر، مضبوط است، فرزندِ ارشدِ دکتر شریعتی. مردی با دانایی، متانت، و پیراستهخویی فراوان، که یادگارِ بزرگمردی است، که شگفتانگیز است. احسان شریعتی، فرزند دکتر شریعتی، که اینک، خود، دکتر شریعتی است.
ج : احسان.
ج : شریعتی مزینانی.
ج : پدرم در لحظهی تولدم پیشِ ما نبود. نامهای نوشته بود، و در آن اسامیای برایم انتخاب کرده بود، که خوشبختانه!، دیر به دستِ خانواده رسید! اسمِ “احسان” را داییام برایم انتخاب کرد.
ج : میرزا کوچک، حاج ملاهادی، و…
ج : اسامی انتخابیی او، اسامیی شخصیتهای بزرگ و مهمی بودند، اما خب، “احسان” نوتر و راحتتر بود.
ج : دکترای فلسفه.
ج : تدریس و پژوهش.
ج : خارج از کشور که بودم، در دورهی دانشجویی شغلهای گذرا و گوناگونی را تجربه کردم. از کارهای دانشجویی در کارخانه گرفته، تا رستوران و هتل. اما، کار اصلیام همیشه در حوزهی فلسفه بوده است.
ج : در پاریس بودیم. سه چهار ساله بودم. از خواب بیدار شدم و دیدم والدینم نیستند. آمدم به بالکن اتاق ـ استودیوی دانشجوییمان، خیابان، مردم، و ماشینها را نگاه میکردم.
ج : در دورانِ مشهد، بعد از اینکه به ایران برگشتیم. دکتر آموزگار بود، و بعد استاد دانشگاه شد. برخی تصاویر و بعضی از حرفهایش هنوز در یادم مانده است.
ج : وسایل برقیای که میتوانستم بازشان کنم، و البته نمیتوانستم ببندمشان! دکتر به شوخی میگفت: تجزیهات خوب است، اما نه ترکیبات!
ج : هم به معلمی در رشتهی فیزیک علاقه داشتم، و هم به کارهای فنی.
ج : به اولی بله. دومی هم گاهی هست. گاهی کارهایی در زمینه انفورماتیک انجام میدهم.
ج : اولیناش را یادم نیست. اما، “مسیح باز مصلوب”، و کتابهای دیگری از کازانتزاکیس، جزوِ اولینها بود.
ج : کتابهای استاد شریعتی. دکتر همیشه به مطالعات پایهای ترغیبام میکرد. شاید بیشتر از آنکه بگوید چی بخوانم، به آموختن زبانهای پایه، مثلِ عربی و انگلیسی و… تأکید داشت.
ج : فقط وقتی با او بودیم میشناختندمان. ایشان دوستانی داشت و دشمنانی. هم محبوب بود و هم منفور. و طبیعتاً هم محبوبیت و هم منفوریتاش به ما هم منتقل میشد. البته معمولاً بین بچههای همسن و سال و همسان، خودم را معرفی نمیکردم، نمیگفتم فرزند فلانیام. وقتی میگفتم نوعی احساسِ تمایز و “استثنائی بودن” پیش میآمد، که دوست نداشتم. انتظارات، پیشداوریها، یا سوءتفاهمهایی پیش میآمد، و دیگر نمیتوانستم خودم باشم. البته، نامِ خانوادگیی ما، هم شریعتی دارد، و هم مزینانی، و ما بیشتر در بیرون خودمان را مزینانی معرفی میکردیم.
ج : زادگاه. اقلیمی با خودویژگیهایی فراوان. از حرمِ امام رضا گرفته تا خربزهی مشهدی. دربارهی مشهد کوتاه نمیتوان سخن گفت. مشهد منشأ بسیاری از تحولاتِ فرهنگی ایران بوده، و زادگاهِ بسیاری از شخصیتهای برجستهی ایرانی؛ و البته به قولِ مرحوم حجتیکرمانی، خاستگاهِ شخصیتهای دارای “شذوذات”، یعنی آمیزهی نبوغ و اعوجاج. خودآگاهی به برتر بودن، بهعلاوهی لجاجتهای خاص مشهدی: “مُدُنُم، اما نُمُگُم!”
ج : به قول دکتر، بهخصوص وقتی زنها به این لهجه صحبت کنند، اصلاً لهجه قشنگی نیست!
ج : آنها که به طالع معتقدند، میگویند: شهریور ماه “باکره” است، و متولدین شهریور کمالگرا و سختگیر و وفادارند. من هم البته بعضی از این خصوصیات را دارم!
ج : یک حلقه از انقلابهای مردمِ ایران در راه آزادی _ استقلال، عدالت، و رشد _ تعالی… اما… نهضت ادامه دارد!
ج : فکری فرانسوی و اجرایی آمریکایی. یعنی فکرِ سازندگان ظریف بوده است، اما شکلِ اجرای نهاییاش کمی ستبر از آب در آمده. زادگاهِ این مجسمه فرانسه بوده، و هنوز هم، در کنار رودِ سن، ماکتِ کوچکی از آن وجود دارد. مجسمهی آزادی نمادِ آزادیخواهیی دورانِ مدرن است.
ج : بر خلافِ تحلیلِ هانا آرنت، که انقلابِ آمریکا را برتر از انقلابِ فرانسه میدانست، معتقدم که، ریشهی آزادیخواهیی انقلابی، در فرانسه است. در تاریخ و روحیهی مردمِ آمریکا خصوصیاتِ مثبتی هست، اما، وجودِ مجسمهی آزادی، بهخصوص، در دورهی امپریالیسم، در آمریکا حضوری پارادوکسیکال داشت.
ج : نمادِ تجددِ سنتِ علمی و عقلی و حوزویی اروپا.
ج : هنوز هم دانشگاهی در حال شدن!
ج : هجومِ انبوهِ اطلاعاتِ دستهبندینشده، تولدِ جهانِ مجازی جدید.
ج : همهی حرفِ شریعتی همین سه تای همبسته است. با تکیهی نهایی بر سومی، تزویر، که در واقع پیکانِ این سه است. “عرفان، برابری، آزادی”، و سایرِ سهگانههای معرفتیی “دکتر”، ریشه در همین سهگانه دارد، که در ریشهشناسیی روانشناختی هم، به “جهل و ترس و طمع” میرسد. سقراط جهل را مادرِ شر میدانست، اما دکتر شریعتی ترس و نفع را نیز وارد ماجرا میکند، تا ابعاد تازهای به آن ببخشد. در تفکر دکتر، صرفِ آگاهی نمیتواند انسان را نجات دهد. از این منظر، اندیشهی دکتر به تفکرِ نیچه نزدیکتر است که انسان را میدانِ جنگِ کششها میداند.
ج : نوعی اعدامِ هراسناک!
ج : حضورِ دکتر شریعتی در کنارِ مرقدِ حضرتِ زینب خیلی معنادار است، و تعبیرِ “خون و پیام” او را تداعی میکند. و البته اینروزها که بر اثر درگیریها در سوریه، زینبیه در محاصره است، مظلومیتِ تاریخیی شیعه در سرزمینِ شام، بیشتر جلوه میکند.
ج : یک سوءتفاهمِ تراژیک.
ج : ارشادِ حسینی. مرکزی برای “چه باید کردِ” فکری. روحِ جاذبی که در حسینیهی ارشاد جاری است، با شریعتی گره خورده است. دکتر میگفت: ارشاد ابتدا یک ساختمان بود، اما حالا یک جنبش است. میگفت به گنبدِ آن رنگِ سرخ بزنید، که در محاصرهی سبزیی آن روزهای شمال تهران، مثلِ گلِ سرخی باشد در باغچهای. الان هم نمادِ نواندیشیی دینی است، اگرچه ساختمان عظیمی مقابلش ساختهاند، که ارتباطش را با شهر قطع کرده است، و یکجا توهینِ مسئولان این کار به همهی این ارزشهاست!
ج : نمادِ مقاومتِ ملیی ایرانیان.
ج : استحمار. این واژه را خودش ساخته بود، بر اساس ریشه حمار یا همان خر فارسی، که از کلمات مهم و پرکاربرد زبان فارسی است، به معنای بزرگ، مثل کلمهی شاه! استحمار در برابر خودآگاهی. دکتر علتالعلل همهی بدبختیهای انسان را استحمار میدانست. مفهومی که از استبداد و استثمار جدا نیست و اتفاقاً با آنها درآمیخته است. استحمار را از جمله شاید بتوان پذیرفتن شر و ظلم از درون معنی کرد.
ج : گذشته از کفش و کوله و لباس، این روزها در تهران حتماً باید مقداری پول همراه داشته باشی تا لنگ نمانی. و گذشته از نیازهای زائدی مثلِ موبایل، نیازهای حیاتیای مثلِ یک قلم و یک دفترچهی کوچکِ یادداشت (البته این روزها یادداشتها را هم با موبایل یا تبلت میشود نوشت). همچنین یک یادگاری، مثلِ تسبیح، یا حلقهی ازدواج (که اغلب فراموش میشود)، و… برای فانتزیِ قضیه. و البته بیش از همه یک کتاب، که در جاهایی که معطل میشوی بخوانی!
ج : دو و گاه چهارتا.
ج : روالی برای اینکار ندارم. بیشتر از بابتِ تصحیحِ اطلاعاتِ غلطی است که در اینترنت میگذارند. یک چیزهایی میگویند و بعد هم خودشان هی کلیک میکنند تا بیاید بالا! در اینترنت، اینفو و اینتوکس، یعنی اطلاعاتِ درست و اطلاعاتِ زهرآگین، و مسخشده، در هم آمیخته است، و البته بیشتر آشغالها است که بالا میآید. در ردیفِ اولِ جستجو کمتر به اطلاعاتِ درجهی یک برمیخوریم، و هرچه هست یا اطلاعاتِ غلط است یا اطلاعاتِ پیشپاافتاده. اطلاعاتِ درست را تا آدرسِ دقیق نداشته باشی نمیتوانی پیدا کنی، و بدونِ آدرسِ دقیق به شایعات و حرفهای بیاعتبار و چیزهای ساده و کلیشه و ساندویچشده میرسی.
ج : پارسال در سیمناری شرکت داشتم در الجزایر. یکی از روشنفکرانِ الجزایری گفت: من اسمِ شما را که سرچ میکردم، به یک احسان شریعتی رسیدم که در سوئد تانگو میرقصد! یکبار هم یک احسان شریعتی در مشهد فوت کرده بود، و باعث شد خیلیها به ما تسلیت بگویند! اخیراً که به کمک دوستان، سایت و صفحههایی نیز در فیسبوک راه انداختهایم، اطلاعرسانیمان قویتر شده، و جستجوها نیز معمولاً به صفحهی اصلیی خودمان ارجاع داده میشود.
ج : متکاملترین شکل دهکدههای گفتگو. فیسبوک، و البته اینترنت به شکلِ کلی، هنوز در کشور ما ابعاد میلیونی نیافته. اما، در کشورهایی مثل ترکیه و کشورهای عربی، ساماندهی بسیاری از حرکتهای اجتماعی از طریقِ آن انجام میشود. فیسبوک در ایران هنوز یک پدیدهی حاشیهای و سرگرمی است. بعضیها از خودشان عکس میگیرند و میگذارند در فیسبوک، بعضیها از آن برای دوستیابی استفاده میکنند، و بعضیها هم اشتباه میکنند و اطلاعات و عکسهای خصوصیشان را در آنجا، که محلی ناامن است، منتشر میکنند. اخیراً، همین جوانی که از دست آمریکاییها فرار کرده، گفته بود که همهی این اطلاعات میرود زیر دستِ سازمانهای اطلاعاتیی غربی، و چهبسا شرقی! فیسبوک، در کنارِ امکاناتِ بینظیرش، آسیبشناسیی خودش را هم دارد.
ج : عکسالعملِ زنده و آنلاینِ مخاطبان. الان فیسبوک دارد از هر نشریه و سایتهای اینترنتیی استاتیک مؤثرتر میشود، بهخصوص نشریاتِ کاغذی، که امروزه با مشکلِ توزیع و ممیزی روبرو هستند. مطلبی که در یک نشریه منتشر میشود، کلی زمان میبرد تا چاپ شود، و برود روی دکه، و کسی از میانِ اینهمه نشریهی اصلاحطلب و اصولگرا و غیره، نشریه را بخرد، و مطلب را بخواند. فیسبوک با واکنشهای زنده و سریعاش میتواند این کمبود را جبران کند. در فیسبوک در آنِ واحد و بی محدودیتِ مرز و حصر و زمان، با هر نقطه از جهان، مرتبط هستی. نه فقط در ایران، که در تمام دنیا، رسانهی مستقل کم پیدا میشود. در فیسبوک اما، هر شهروند میتواند صفحهای داشته باشد، فارغ از تمامِ وابستگیها. از این جهت، شبکههای اجتماعیی مانندِ فیسبوک، یک انقلابِ رسانهای است.
ج : چرا. درست است که سیاست، بهقولِ کارل اشمیت، با تشخیصِ “دوست و دشمن” تعریف میشود، اما، اینکه ما ناتوانیهای خود را به گردنِ تواناییهای دشمن و قدرتِ تأثیرِ او بیندازیم، توهم است. ماهواره و اینترنت و همهی وسایلِ ارتباطیی جدید، در اصل، فقط ابزارند. ابزاری در دستِ قدرتها. اما، ضدقدرتها هم دقیقاً باید از همین ابزار استفاده کنند. در همین میدان است که باید مسابقه داد. جنگِ اطلاعاتی، و جنگِ ارزشها، در این میدان اتفاق میافتد، و تنها، کسی که، احساسِ ضعف میکند، واردِ میدان نمیشود. من البته با ایمنسازی، بهخصوص، از لحاظِ سیستمهای فنیی اطلاعات موافقم. همانطور که فیالمثل یک بانک باید ایمنسازی شود، یک کشور هم باید ایمنسازی شود. ولی، ایمنسازی، با فیلترینگِ تصنعی اطلاعات، و ارسالِ پارازیتِ سرطانزا، امکانپذیر نیست. این فکر که میشود اطلاعات را مسدود و کانالیزه کرد، توهم است.
ج : بله. اگر فضای تلویزیون واقعی و انتقادی باشد _ مثلِ هفتههای منتهی به انتخاباتِ ریاستِ جمهوری _ توجهها از ماهوارهها به تلویزیونِ ملی برمیگردد. اما وقتی اطلاعات محدود باشد، قضاوتهای نادرست و تعابیرِ نامناسبِ یکطرفه در کار باشد، و مخاطب احساس تحمیل کند، به منابعِ دیگر مراجعه میکند. و البته کاش مردم برای کسبِ خبر به رسانههای دیگر مراجعه میکردند. میروند دنبال جمتیوی و فارسیوان و سریالهای مسخره. آنها از جاذبیتهای دنیوی و زیباییهای اینجهانی خوب بهره میگیرند، و (مقاماتِ ما) عوضِ اینکه با آنها رقابت کنند، دست به دامنِ هک و کرک و فیلتر و پارازیت و…، و عملیاتِ انتظامی میشویم!
ج : به اندازهی تاریخ شخصیتِ تاریخی داریم. و من به تاریخِ رخدادهای بزرگ، مانندِ انقلابها، جنگها، و گسستهای تمدنی، و…، علاقهمندم.
ج : علاوه بر عرفا و فیلسوفانِ خراسان و ایران (مانند ملاهادی سبزواری)، در تاریخِ معاصر، به شخصیتهای دورانِ مشروطه، چون آخوندِ خراسانی، ملکالمتکلمین، ستار، و مصدق در دورانِ نهضتِ ملی علاقه دارم. اما در کودکی که کتابِ “نهضتِ جنگل” را میخواندم، از همان موقع به میرزا کوچکخان تعلقِ خاطرِ ویژهای داشتم، و از همین طریق، به چهرههایی چون شعائیان و…
ج : نیما، دهخدا، و اخوان، که احساسِ خودمانیتری نسبت به او دارم.
ج : پدر طالقانی.
ج : نسبت به شاهان که تعلقِ خاطری ندارم. اما، به فرزانگانی چون زرتشت، مانی، و مزدک سمپاتی داشتم. و به شاعران، و از میانشان، امثالِ ناصر خسرو، و به رهبرانِ جنبشهای انقلابی از بابک تا شیخ حسن جوری و… حتی چهرههایی چون حسن صباح، با اینکه شخصیتِ مرموزی مینمود، همیشه برایم جذابیت داشته است.
ج : سلمان فارسی.
ج : سلمان و ابوذر مکمل هم هستند، ولی برتریی فکری با سلمان است. با سلمان احساس سنخیتِ بیشتری میکنم.
ج : یکی دو تا نیستند. به سقراط. و به پیشسقراطیان بیشتر از پساسقراطیان. به افلاطون. و البته اندیشهورزانِ اگزیستانسیال، به معنای کلی، از اگوستین و اکهارت و پاسکال گرفته تا در دورهی اخیر کرکگوور و نیچه. بعضی شخصیتها هم هستند که هم جاذبه دارند، و هم دافعه، مثلِ شوپنهاور و هایدگر و سارتر. و در ایران امثالِ فردید، که هم نبوغ داشتند، و هم جنون.
ج : فیلسوفِ بنیانگذار، موزیکولوگی در جستجوی هارمونی و همآهنگیی میانِ تعقلِ حکمی و تخیلِ نبوی.
ج : گفتمانِ روش، برای راهبردِ درستِ خرد، شکِ دستوری.
ج : “آسمانِ پرستاره بر فرازم، و قانونِ اخلاقی در من”. آزادی، شرطِ امکانِ هرگونه اخلاق.
ج : جوهرِ متحرک: کوهها را مىبینى، و جامدشان مىپندارى، در حالى که، چونان ابر میگذرند!
ج : “وحدتِ وحدت و کثرت”، “پیشِ عرضِ خیالِ او گیتی، خجل آمد ز تنگِ دامانی”!
ج : “آنکه هستی بشو!”
ج : تأخیر هستیشناختی خدای آینده.
ج : ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد، چشمِ خود بر بست و چشمِ ما گشاد!
ج : حکمتِ نظام.
ج : این “چه” هم، مثلِ آن “چه”، تنها!
ج : آمبیولانسِ شهدِ ظرافت و تلخِ نصیحت.
ج : هنوز جنگِ اصغر. لطفاً کمی هم جهادِ اکبر!
ج : پدرِ پیشگامِ ش.ریعتی م.زینانی ع.لی.
ج : یکی از هفت صدای برترِ جهان.
ج : گریزان از “غربزدگی”، نرسیده به “حکمتِ انسی”.
ج : هر خطِ او خطری (ارزیابیهای شتابزده)، هر قدماش اقدامی(در خدمت و خیانتِ روشنفکران، خسی در میقات)!
ج : شکستِ پیروزی!
ج : انقلاب مرد! زندهباد انقلاب!
ج : صورتبندیی مسائلی که شریعتی مطرح کرده، عوض شده است. در واقع، “دوران” عوض شده، و گفتمانِ دوران هم به سر آمده. به این معنی، بله، دورهی شریعتی تمام شده. اما، خودِ شریعتی تمام نشده. شریعتی ابعادِ متنوعی دارد، که در برخی از این ابعاد، از دورهی خودش فراتر هم رفته. خیلی از پیشبینیها و تشخیصهای شریعتی درست بوده، و بعدها مصداق پیدا کرده، و همین او را زنده نگه داشته است. مثلاً خیلی حرفهایش در اسلامیاتاش، و در نقدِ سنت، و نقدِ تجدد، که مظاهرش را همین امروز میبینیم. کویریات شریعتی هم که اصلاً فرادورهای است، و به دورهی خاصی منحصر و متوقف نمیشود. حتی بعضی مسائلی که شریعتی طرح کرده، دورهاش هنوز فرانرسیده است. این ابعادِ “نیاندیشیده” ماندهی شریعتی، او را، از دورهی خودش، فرا میبرد.
ج : تصورِ غلطی است. خشنترین جملهی دکتر به ظاهر این است که: “اگر میتوانی بمیران، و اگر نمیتوانی بمیر!”، که به شهادت اشاره دارد. اما، این جمله، دعوت به قتال و جهادِ مسلحانه نیست. کسانی که تفکرِ شریعتی را خشونتگرا معرفی میکنند، در واقع، اساسِ تز او را نفهمیدهاند. اصلاً بحث بر سرِ مردن و میراندن نیست. شریعتی میگوید حتی در عصرِ “نتوانستن” نیز بایستنی هست، که همان گواهی دادن (شهادت) باشد. شهادت گواهی دادن به نفعِ ارزشها است. در عمل، از خود دفاع میکنی، و کشته میشوی، و این، درست ضدِخشونت است. و توجه داشته باشیم که، شریعتی اتفاقاً در دورهی مبارزهی مسلحانه است که این سخن را میگوید، و استراتژیی آگاهیبخشِ غیرخشونتآمیز را تبیین میکند. باید گفت شریعتی از این منظر درست فهمیده نشد.
ج : شریعتی اصولاً با “نهاد” مخالف بود، و همچنین با واژه _ ایدهی “روحانیت” (به معنای مسیحیی کلمه). شریعتی میگفت: تقسیمِ روحانی _ جسمانی در اسلام جایی ندارد. درنتیجه، نهادی به عنوانِ روحانیت هم، آنچنان که در مسیحیت هست، در اسلام معنا ندارد. کما اینکه پیامبر نیز یکی از امّیون، یعنی از مردمِ عادی بود، که وحی به او نازل میشد. بسیاری دیگر از اسلامشناسان هم، اسلام را، دینی مردممحور، و نه روحانیمحور، تعریف کردهاند. شریعتی، به این معنی، منتقدِ نهادِ روحانیت بود. اما، برای عالمان و طلبههایی که خودشان و زندگیشان را وقفِ علم میکنند، و به تعبیرِ ونسان مونتی “پرولترِ علم” هستند، حرمت و رسالتی خاص قائل بود. شریعتی متذکرِ رسالت اصیلِ علما بود، و همین بود که اندیشهی او برای بسیاری از علما و طلاب، که به باطنِ رسالتِ عالمانِ دین میاندیشند، جاذبه داشت و دارد.
ج : بیشترین گرایش به اندیشهی شریعتی از سوی طلاب و روحانیون اتفاق افتاد. واکنشی توأم با عشق و نفرت. شریعتی از سویی دغدغهی باطنِ اسلام را داشت، که موردِ علاقهی روحانیتِ آگاه و مبارز بود، و از سویی، انتقاداتِ شدیدی به روحانیت، که طبعاً خوشایند آنها نبود.
ج : با این تفاوت که شریعتی با این تکفیرها حذف نشد. البته، بخشی از تکفیرها هم، هدایتشده بود، و دستگاهِ سابق از برخی آیات میگرفت. اما، اثر نکرد، و به طردِ شریعتی نینجامید. بهخصوص که، با وقوعِ انقلاب، شریعتی بهعنوانِ “آغازگرِ بیداری” مطرح شد، و رو آمد، و خیابانها به ناماش شد، و گذشت از مرحلهای که بتوان حذفش کرد. این توفیق، به همین دلیل بود که، شریعتی، با هرمنوتیکِ خاصی که داشت، روح و باطنِ اصلیی معنویتِ دینی را پیشِ روی نهادِ رسمیی روحانیت گذاشت. روحانیت اگر میخواست شریعتی را نفی کند، روحِ اسلام را نفی کرده بو،د و این، به نفیی باطنِ خودش منجر میشد، و اگر شریعتی را کاملاً میپذیرفت، باز از جهتی در جهتِ نفیی بخشی از ضعفهای خودش گام برداشته بود. این احساسِ پارادوکسیکالِ نسبت به شریعتی، هنوز هم وجود دارد.
ج : شاید. استاد شریعتی، پدر دکتر، که صادق بود، گاهی به دکتر میگفت: “ما اینهمه کتاب خواندیم، ولی به این برداشتها که تو داری، نرسیدیم. تو اینها را از کجا میآوری؟”! و دکتر پاسخ گفت: “دقیقاً به همین خاطر که آن کتابها را نخواندهام”!
ج : شعرهای ع. معلم، “سیه بپوش برادر، سپیده را کشتند”، و “همانکه رودخانه را به خون تازه رنگ زد”، شعر دکتر رضا براهنی، “ما را هوای اوست که ما را هواست او”، شعرِ “هرگز بزرگ” آقای سعید شهرتاش، که آنروزها جوان بودند، و الان استاد ادبیاتند، و… در مجموعهای که به نام “شریعتی در سرودِ شاعران” منتشر شده، شعرهای خوبی هست از طیفهای مختلفِ شاعران، از سنتی تا متجدد. مانندِ زندهیاد طاهره صفارزاده، میرزازاده، دولتآبادی، گرمارودی، سبزواری، و…، از شاعران حرفهای تا جوانترها.
ج : اینجا یک سوءتفاهمِ واژگانی پیش آمده است. ایدئولوژی دو مفهومِ متفاوت و متضاد دارد. کسانی که “ایدئولوژی” را ساختند، در واقع در پیی طراحیی “مطالعهی چگونگیی زایشِ ایدهها” بودند. معنای اولیهی ایدئولوژی هم همین بود: دانشی که ایدهها را نقد میکند. اما مارکس آنجا که میخواست به ایدهآلیسمِ آلمانی بتازد، از واژهی ایدئولوژی استفاده کرد. برای خودم، همیشه سؤال بوده که، چرا مارکس چنین کاری کرد، و این تفاوتِ معنایی را پدید آورد. از آن زمان، ایدئولوژی، معنایی منفی پیدا کرد. تا اینکه، خودِ لیبرالها، که اولین و آخرین “ایدئولوژی” را ساختند، وقتی خواستند به مارکسیسم و فاشیسم حمله کنند، به ایدئولوژی حمله کردند، در حالیکه، لیبرالیسم، بهخصوص الان که به صورت نرم و سافت درآمده، و به قولِ میشل فوکو، بر جهان حکومت میکند، و “حکومتمندی”ی جدید را به وجود آورده، بدترین ایدئولوژی به معنیی منفیی آن است. اما، همانطور که گفتم، معنای اولیهی ایدئولوژی “نقدِ ایدهها” است. ایدئولوژی علمِ تکوین یا ژنتیکِ ایدهها است، و شریعتی، وقتی از ایدئولوژیزاسیونِ سنت حرف میزند، ایدئولوژی را به این معنای انتقادی به کار میگیرد، و مقصودش این است که، ما باید سنت را نقدِ ایدئولوژیک کنیم، و دین را، از رسومِ موروثی و خرافاتِ سنتی، به تفکرِ آگاهانه و راهنمای عملِ اجتماعی، تبدیل کنیم. این تعبیر از ایدئولوژی، در آن زمان، مرسومتر بود، و شریعتی این معنای ایدئولوژی، یعنی، نقدِ مدرنِ سنت را، رسالتِ همهی نواندیشانِ دینی میدانست. و البته، بعدها، معنای منفیی ایدئولوژی مرسوم شد، و ایدئولوژی به معنای دستگاهِ جزمیی حکومتهای توتالیتر، به کار رفت، و اتفاقاً، نقدِ شریعتی به مارکسیسم، همین بود که، میخواهد از ایدههایش یک دستگاهِ جزمی، و یک کمیسیونِ ایدئولوژیک بسازد، و بر اساسِ آن، حکومت کند. او این را “استحمارِ” مدرن میدانست، و بر اساسِ این تعریف، با “ایدئولوژی”(به معنای منفی) مخالف بود.
ج : خودسازی انقلابی را.
ج : اگر فلسفه را به معنای لغویاش در نظر بگیریم، که دوستیی حکمت، و حکمتِ دوستی است، بله. کارِ فلسفه پرسشگری است، و پرسشگری به آزادی منجر میشود، و انسان را از جبرهای طبیعی، یا بهقول دکتر شریعتی، چهار زندانِ بشر، یعنی طبیعت و تاریخ و جامعه و خویشتن آزاد میکند، و بنابراین، نقشی انقلابی دارد. اما، اگر به معنای علمِ خاصی در نظر بگیریم، که با افلاطون مدون میشود، و بعد تبدیل به متافیزیکِ ارسطو میشود، و بعد در عالَمِ اسلامی میشود مابعدالطبیعه، نه الزاماً.
ج : مهمترین آفتِ فلسفه، ذهنیتگراییی انتزاعی است. به قولِ نیچه، جداسازیی بینِ ذهن و زندگی با دوگانههای متافیزیکی. این، انحرافِ درونیی فلسفه است، که باعث میشود، راهِ فلسفه از تفکر خارج، و تبدیل شود به دستگاهی از ایدهها. این ذهنیتگرایی و جدا شدنِ از واقعیت، و غرق شدن در دستگاههای ذهنیی دوگانهساز، مهمترین آسیبِ فلسفه است. که به فرار از تعهد و مسئولیت میانجامد، و به قولِ دکتر شریعتی، میتواند فلاسفه را به پفایزهی بیتفاوتِ تاریخ و توجیهگرِ قدرتها تبدیل کند!
ج : ایشان این جمله را در جدلی با کسی که به تعرض از او پرسیده بود: “چرا پیامبران را بر فلاسفه ترجیح میدهید؟” گفته، یعنی، در قیاسِ میانِ فلاسفه و پیامبران یا مبارزانِ مصلح. اما، تحصیلِ من در رشتهی فلسفه، به توصیهی خودِ او بود. جای دیگر هم گفته: آنچه عطشِ درونیی مرا سیراب میکند، فلسفه و هنر است. مخالفتِ شریعتی با فیلسوفانی بود که توجیهگرِ قدرتها هستند، و اگر دنیا را آب ببرد، آنها را خواب میبرد. با بادمجان دورقابچینها و زینتالمجالسها. فیلسوفِ واقعی کسی است که مستقل میاندیشد، و به امپراطورهای سایهافکن میگوید: کنار روید تا آفتاب را ببینم! فیلسوفی مثلِ سقراط، که آزادی و تفکر را انتخاب میکند، شهادت میدهد، و به شهادت میرسد. فلسفه هم اخلاقِ خود را دارد.
ج : اینکه میگویند فقط باید “تفسیر” کرد، و نباید “تغییر” داد. این، حرکتی ضدِ فلسفی است، که البته از درونِ فلسفه و توسط حتی فیلسوفانِ بزرگ شکل میگیرد. افلاطون، که رئیسالفلاسفه است، میرود پیش یک جبار، به این خیال که او را به خدمتِ تحققِ آرمانشهرش بگیرد. یا هایدگر، که تصور میکرد، میتواند فیلسوفِ انقلابِ ناسیونال _ سوسیالیستی بشود. اینها توهماتی فلسفی _ سیاسی است، که گاهی بزرگترین حکیمان هم داشتهاند. و البته باید توجه داشته باشیم که، آن جملهی معروف دکتر، تعبیرِ تندِ جدلی است، که با کلِ تفکرش چندان همخوانی ندارد. دکتر در تعابیرش گاهی از این عکسالعملهای احساسی هم داشت.
ج : فیزیکدان!
ج : خیلیها میگویند: تو چطور پسر آن پدر هستی؟! من ظاهرم به دکتر شریعتی نمیخورد. مثلاً او خوشبیان بود، و کلامی آتشین داشت، اما من میکوشم بیانام منطقی، استدلالی، و غیراحساسی باشد. اما، سعی کردهام در نسبتِ با او، وفاداری و نوآوری را همزمان پی بگیرم.
ج : آن وقتها باید بیدار میشدیم و حرکت میکردیم. الان زیاد بیدار شدهایم و خیلی حرکت کردهایم! شاید الان به جای “عزم” باید به “حزم” بیندیشیم. باید در جهشها و جرقههای شریعتی تأمل کنیم. شاید، این حزم، و آن عزم، در ظاهر، با هم متفاوت باشند، اما، در ادامهی همدیگر معنا میشوند. صورتبندیی معرفتیی گفتمانِ او، و مسالهشناسیی او، متعلق به دورانِ دیگری بود. ما الان در دورهی دیگری هستیم، با نیازها و مسایلِ دیگری.
ج : من، برخلافِ همشیرهام، که خوشبینانه به این موضوع نگاه میکند، قدری به ماجرا مشکوکام. در روزگاری که پیامکها قابلِ پیگیری و ردیابی است، چگونه نمیشود فهمید این موج از کجا شروع شده است؟ مدتی پیش، بینِ برخی دوستدارانِ دکتر شریعتی، مرسوم شد که، جملاتِ انتقادیی او را، که تمِ انتقاد از وضعِ موجود داشت، نقلِ قول میکردند. چندی بعد، بهتدریج، و بهشکلی سیتماتیک، موجی به وجود آمد، که به نظرم مصنوعی و هدایتشده بود، برای مقابله با نقلِ قولهای جدیی از دکتر. شریعتی کم مخالف ندارد. لذا، شروعِ این حرکت، از نظرِ من، مشکوک بود، و هست. اما، در ادامه، تبدیل شد به آمیختهای از آنچه در افکارِ عمومی رایج است، و طنزهایی که روحِ ایرانی دارد، و در بینِ این جملات، هم چیزهای سخیف و موهن وجود داشت، و هم نکات بامزه. شخصیتِ ساختگیای به نامِ شریعتی طراحی میشد، و چیزهای مختلفی به او نسبت داده میشد. بعدتر، البته در رسانهها هم، اعتراضاتی درگرفت. کسانی مثلِ دکتر افروغ، و یا وزیر ارشاد، صحبتهایی در ناخرسندی از این موج، در بالا، بیان کردند.
ج : چرا. مثلاً، در همین ایامِ انتخابات، از قولِ دکتر شریعتی نقل میشد که: “بیمعرفتها، سرتان به انتخابات گرم است، یادی از ما نمیکنید!”. یا اینکه، شریعتی به مطهری میگوید: “تو اگر کارت درست بود، یکطرفه نمیشدی!”. اینجا شریعتی دیگر دکتر شریعتی هم نیست، خیابانِ شریعتی است! یا یکبار، یکی از اقوامِ یکی از همکاران، در اتوبوس مرا دید، و همصحبت شدیم، و من به او گفتم: “به فلانی بگو یک زنگ به من بزند”. او هم برایش پیامک کرده بود: “یک زنگ به من بزن / پسر دکتر شریعتی در اتوبوس!”
ج : عجب! گفتم چهرهتان یککم آشنا است!
ج : چرا. موافق و مخالف، معترفند که، شریعتی، زنده و مطرح و مؤثر است، و بر ذهنیتِ ایرانیان (و همهی مسلمانان کشورهای دیگر)، تأثیر دارد. این موضوع، اگر بهشکلِ طبیعی اتفاق افتاده باشد، حتی جنبههای مثبت هم دارد. البته، به شرط آن که، تبدیل به جنگِ تبلیغاتی نشود. شریعتی و خیلی دیگر از شخصیتهای تاریخی، معنای نمادینِ مقاومت دارند، و سمبلِ ملیت و مذهب و انقلاباند. خیلی از کسانی که میخواهند از این مفاهیم عبور کنند، به این نمادها حمله میکنند، و اتفاقاً، در قدم اول، به سراغِ حاشیهها هم میروند. مسائلی مثلِ اینکه مدرکاش چی بوده، و نحوهی مرگاش چطور بوده، و زن و بچهاش چگونهاند. در موردِ دکتر شریعتی هم که مسائلِ متناقضی مطرح میکنند. یکی میگوید: عضوِ سیا و ساواکی بوده است. و یکی میگوید: مسببِ سقوطِ نظامِ پهلوی! و این موجها میتواند به پیشداوریها دامن بزند، و در راهِ شناختِ درستِ شریعتی مانع ایجاد کند. من از این نظر است که با این ماجرا مشکل دارم.
ج : به قول نیچه، انسان باید “بهموقع” بمیرد. نه مثل عیسی که زود مرد، و معنای زندگی را نچشید، و نه مثلِ کشیشها که آنقدر میمانند، و پیر میشوند، که دیگر دندانهایشان حرفهایشان را تصدیق نمیکند! کشیشهایی که از مسیح حرف میزنند، اما نمیدانند چطور زندگی کنند. من البته دوست دارم بدانم کِی باید مرخص شوم!
ج : زیرِ پنجاه سال جوانمرگی است، و بالای هفتاد سال کهولت و از کارافتادگی. شاید بهترین مقطع مرگ بین پنجاه سالگی و هفتاد سالگی باشد.
ج : رضایتِ خاطر، آرامشِ وجدان، و آزادیی عمل. وقتی بعد از سالها به ایران برگشتم، و محبوبیتِ دکتر شریعتی را بینِ مردم دیدم، بیاندازه خوشحال شدم، و احساسِ رضایت کردم. فکر میکنم بهعنوانِ خانوادهی دکتر شریعتی، دچارِ خطا و انحراف و تقلبِ احوالی که بعضی دوستانمان دچارش شدند، نشدیم. حفظِ این تعادل، در روزگاری که ارزشها به ضدِ ارزش تبدیل شدهاند، کار دشواری است. با همهی کاستیها و کمکاریها و اشتباهات، دچارِ خبط و خیانت و آلودگی نشدیم. مخالفِ فکری داریم، اما شاکیی خصوصی نه. کسی با ما عناد و کینهی خونی و تعارضِ سیاسی، به معنای مرسوماش، ندارد. فکر میکنم به خاطرِ همین آرامش و آزادی است که الان میتوانیم، در ایران و خارج از ایران، و در میان پوزیسیون و اپوزیسیون، همینطور که هستیم، حاضر شویم.
ج : در روایات داریم: جوری زندگی کنید که گویی امروز روزِ آخرتان است. یعنی، آنطور که دوست دارید، و آنطور که شاید و باید، زندگی کنید. خیلی وقتها شرایط و محدودیتها و مشغولیتها موجب میشوند آنطور که میخواهیم زندگی نکنیم. من اگر بدانم یک روز بیشتر زنده نیستم، سعی میکنم به ذوقیترین شکلی که میشود زندگی کرد، زندگی کنم. با بهره گرفتن از دیدنیها و شنیدنیها و چشیدنیها و بوییدنیها، تا خواندنیها و اندیشیدنیها، یعنی به “هنرمندانه” شکل ممکن.
ج : طولانی شدنِ اقامت در اروپا.
ج : انتشارِ کتابهایم.
ج : آمادهی بارگشت به ایران میشدم.
در قسمتی از مقاله سوال کننده دو بار تکرا شده , به این صورت
« س : س : آمپولِ هوا؟ »
اگر اشتباهی پیش آمده لطفا اصلاح کنید
بسیار سپاسگزاریم.