دموکراسیخواهی و جنبش سبز
نویسنده : تقی رحمانی
موضوع : ـــــ
این نوشتار مدعی است که جریانات فکری ایران اعم از سکولار، چپ، و مذهبیی قبل از انقلاب از ویژگیهای آرمانگرایی، کلگرایی و انسانشناسی ایدهآل برخوردار بودند، که این سه ویژگی، نه به دموکراسی بلکه به رهاییبخشی ختم میشود.
بعد از انقلاب جریانهای فکری ایرانی با سه ویژگی انتزاعگرایی فلسفی، کلگرایی، و فلسفه عقلی در شناخت، در صدد نقد گذشته بر آمدند، که این سه ویژگی نیز به دموکراسی ختم نمیشود، ولی به اندیشیدن فلسفی در جامعه یاری رسانده است. اما لازم است که جریانهای فکری ایرانی به سه ویژگی واقعگرایی، مصداقگرایی(خاصگرایی)، و نهادگرایی روی آورند.
جنبش سبز میتواند بستر مناسبی برای جریانهای مزبور باشد. در این نوشتار عمده نقد متوجه روشنفکران مسلمان است.
کل، توهم است. و انتزاعگرایی، ذهنی است. و آرمانگرایی لازم، اما ناکافی است. سالها است که چنین باوری دارم، اگر چه سالها بود که چنین باوری نداشتم. رضا داوری فلسفه را فقط ورزش فکری میداند که میتواند توانایی اندیشیدن را بالا ببرد. او در سال ۱۳۵۸ در این مورد بحث مفصلی دارد. اما اگر فلسفه جای جامعهشناسی و تاریخ را بگیرد، چندان مطلوب نیست. همچنانکه اگر شریعت جای ایمان را بگیرد، ایمان مسخ میشود. شریعت راه رفتن است و ایمان ردایی است که به باور بستگی دارد. پس مشکل انقلاب اسلامی این نبود که فلسفه و فیلسوف نداشت. همچنانکه فلسفه و فیلسوف و عقلانیت فلسفی جریان اصلاحات و اصلاحطلبی را نجات نداد. بلکه اصلاحطلبی را وارد بحثها، ایدهها و ادعاهای انتزاعی کلی کرد، که نوعی آرمانگرایی ذهنی را باعث شد. اندیشه فلسفی با داشتن فکر راهبردی متفاوت است. فلسفهی دموکراسی، با لوازم و اسباب دموکراسی فرق دارد. جامعه روشنفکری به دومی بیتوجه بوده است.
فلسفهی قدرت نیز با جامعهشناسیی قدرت متفاوت است. اولی نوعی نگرش فلسفی به قدرت است، اما جامعهشناسیی قدرت توجه به نیروها و جریانات قدرتمند در جامعهاند که بر یکدیگر اثر میگذارند، و نه فقط بر اساس ایده و ایدوولوژی، بلکه بر مبنای منافع و موقعیت عمل میکتند.
فلسفهی سیاسی و فلسفهی قدرت در جامعه با تلاش حسین بشیریه به جامعهشناسیی قدرت نزدیک شد. اما حلقه کیان و به خصوص حجاریان در نوسان جامعهشناسیی قدرت و فلسفهی سیاسی نتوانست به جامعهشناسیی قدرت در ایران نزدیک شود. در نتیجه، سخنان زیبا و اعمال نصف و نیمه نه چندان دلربا به نام رهبری جریان اصلاحات به وجود آمد که اصلاحطلبی را ناکام کرد.
اما تلاش حسین بشیریه ناتمام بود. چون بشیریه در آموزش الفبایی جامعهشناسیی قدرت گام برداشت اما این آموزش به آموزه اینجایی یا ایرانی تبدیل نشد. حسین بشیریه عنصری آکادمیک بود، اما وی به دلیل مرزبندی ایدئولوژیک با مذهب نتوانست جای مذهب و منافع را در جامعهشناسیی قدرت به خوبی تبیین کند. در نتیجه، به تقسیمبندیهای متفاوت اجتماعی ـ طبقاتی پرداخت. ملاکهایی که گاهی متعارض بودند و در تقسیمبندی اصلاحطلبان جمعیت دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی ری شهری را در کنار جنبش مسلمانان مبارز دکتر پیمان قرار میداد. با این اوصاف بشیریه در آموزش سیاست در ایران گام مهمی برداشت، که باید به آن ارج نهاد.
اما حلقه کیان که میان فلسفهی تحلیلی و گرایش آنگلوساکسونی و جامعهشناسیی قدرت سیاسی بشیریه در نوسان بودند، توانستند در پیشبرد اصلاحات از این دیدگاهها یاری بگیرند، اما در میانه راه از ادامه مسیر بازماندند. آنها در سادهترین فرق حکومتها دچار تعارض شدند. چرا که ملاک لیبرالی باعث شد که اصلاحطلبان مشارکتی و حلقه کیان، با سادهسازی، جامعه پیشرفته بلوک شرق که نیازمند دموکراسی بود را با جامعه ایران یکسان فرض کنند و فرق جامعه تودهوار سنتی و مدرن را به خوبی درک نکنند. و منافع این جریان، که با موقعیت در حکومتبودن پیوند خورده بود، مزید برعلت شد تا از این طرق ناکامی اصلاحات دوره خاتمی رقم بخورد. روشنفکری مسلمان با گرایش دینی و حتی روشنفکرن عرفی با باور فلسفی در نهایت نتوانستند از انتزاعگرایی به واقعیت، از فلسفه به جامعه، و از جامعهشناسی عام به جامعهشناسی خاص(ایران) پل بزنند.
اما انتزاعگرایی همه مشکل ایران نبود. انتزاع فلسفی با گرایش تحلیلی پاسخ به آرمانگرایی قبل از انقلاب بود که روشنفکران ایرانی در دل شیفته آن بودند و اندیشهشان در بند چنین شیفتگی بود. این شیفتگی آنگونه بود که جان در کف میگذاشتند و به قول شاملو آذرخش میشدند و خانه را روشن میکردند و در برابر تندر میایستادند و میرفتند، اما باز تندر میآمد و آذرخش کم میآورد. مشعل راه میشدند، اما نقشه راه در دستشان نبود. فلسفه بعد انقلاب قرار بود که نقشه راه شود، که البته خود راه را گم کرد. جامعهشناسیی قدرت بشیریه نویدی بود که باز به نتیجه مطلوب نرسید.
آرمانگراییی روشنفکران مذهبی، جریانی که در خانواده روشنفکران ایرانی و در گرایش مسلمان آن جای میگیرد، از بازرگان تا شریعتی و طالقانی، با تاکید بر اینجاییکردن اندیشه و عمل، در کلگرایی خود گرفتار شد. آزادی امری کلی است اما آزادی و دموکراسی و آزادی و جامعه مدنی امری جزیی، معین، و مشخص است. آرمانگراییی روشنفکران مذهبی مانند انتزاعگرایی روشنفکران دینی، اسیر مشکلات خاص خود شد. روشنفکران مذهبی مسلمان، آرمانگرا، و کلگرا بوده، و در انسانشناسی به شدت به اراده و آگاهی اصالت دادند. همانگونه که روشنفکران دینی مسلمان، انتزاعگرا و خاصگرا بوده، و در انسانشناسی فقط به عامل اندیشیدن فلسفی توجه داشتند.
روشنفکران مذهبی در موقعیت قدرت نبودند و در موقعیت کاربردیکردن باورهای خود قرار نداشتند. این روشنفکران با مفاهیم آرمانی و اخلاقی بر سنگلاخ واقعیت تاختند، و برداشت آنها از آگاهیبخشی به معنای آگاه کردن انسان بر اساس ذات پاک انسان بود. آنها گزاره انسان گرگ انسان است را باور نداشتند و به عبارتی عقیده را بر منافع و موقعیت برتر میدانستند. در حالی که انسان سیاسی و اجتماعی، ترکیبی از عقیده، منافع، و موقعیت بوده است. آنان به سرنوشت امام علی دچار شدند و اکنون مدت ۳۱ سال است که استخوان در گلو، و خار در چشم، زیر انواع فشارهای خردکننده قرار دارند.
با این وصف، روشنفکران مذهبی که همهی زندگی خود را بر سر تفسیر و تحقق آیه معروف انا الله لایغیر ما بقوم حتی یغیرو ما بانفسهم گذاشتند، این آیه را به ذهنیترین وصف ممکن آگاهیبخشی و اراده و ایمان تفسیر کردند، چرا که قرار بود وضع قوم و اقوام زمانی تغییر کند که آنان انفس را تغییر دهند و انفس نیز با آگاهی و اراده ایمانی تغییر میکرد. در حالی که انفس اکثریت انسانها با منافع و موقعیت نیز ارتباط دارد. نفس انسانها فقط عقل دانایی نیست، بلکه شور، غریزه، و فکر توامان نیز هست. آنزمان آرمانگرایی در پیوند با کلگرایی به برقراری جامعه مطلوب آزاد یا توحیدی تعبیر میشد و قرار بر آن شد که “جمع برگزیده”، “جامعه نمونه” خلق کند، و آنگاه حقوق افراد، اقوام، و اصناف و جنسیتها در عمل تامین خواهد شد، و با اصلاح کل، جز نیز بهتر خواهد شد. روشنفکران مذهبی در گرایش دموکرات خود، دولت ملی را متشکل از مجموعهای از انسانهای پاک و متخصص میخواستند و در گرایش رادیکال خود مجموعهای از انسانهای پاک، متخصص، و طرفدار درویشان را باور داشتند.
از سوی دیگر، نقد شریعتی بر گذشته این بود که نهضت ملی ایدئولوژی نداشت. بازرگان در عمل زودتر از شریعتی بر ضرورت داشتن ایدئولوژی تاکید کرد. اما نقد شریعتی بر نهضت ملی درست نبود، چنانچه نقد فیلسوفانه به انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ نادرست بود. نهضت ملی ایدئولوژی داشت، اما مشکل نهضت ملی از ایدئولوژی نبود، همچنانکه انقلاب اسلامی با ایدئولوژی کامیاب نشد، یا اصلاحات و فلسفه تحلیلی راه به جایی نبردند. به عبارتی دیگر مشکل در نحوه فهم و درک و جاانداختن آگاهی بود. آگاهی امری عینی است که با موقعیت، منافع، و باور انسان ارتباط دارد. به عبارتی آگاهی پایدار با زندگی روزمره آینده پیوند پیدا میکند. آگاهی خاص یا انتزاعی یا آرمانی متعلق به افراد معین و مشخصی است که میخواهند در برابر تندر و ظلم و ستم بایستند و خانه را روشن کننند و بروند، یا اینکه در سودای مقام و شهرت حاضرند که جان دهند و سر بگذارند تا سروری و شهرت بیابند، که البته این هدف متفاوت است.
مشکل نهضت ملی و مشروطیت برخلاف نظر شریعتی نداشتن ایدئولوژی نبود، بلکه نداشتن نهادهایی بود که جامعه بتواند ناتوانی خود را در آن تبدیل به توانایی کند. جاهطلبیها، خصلتهای فردی و جمعی، و منافع حاکمان و شخصیتها میتواند هر ایدئولوژی را مهار کند، همانگونه که عقل فلسفی حتی اگر درست تشخیص دهد که چه باید کرد، اما این تشخیص با منافع افراد و شخصیتها مهار خواهد شد. در دوران اصلاحات نیز شاهد تاثیر منافع و موقعیت بر رفتارها بودیم.
راه رفتهی کلگرایی، کلاننگری، آرمانگرایی، عقیدهگرایی و عقلگرایی فلسفی را که روشنفکران مسلمان و ایرانی رفتهاند را نباید دوباره پیمود.
در نتیجه، کل، به تعبیر آدورنو، کاذب، و انتزاع، به تعبیر نگارنده، سراب است. آرمان مطلوب است، اما آرمانگرایی فاجعه است. عقلانیت مفروض است، اما جستجوی عقلانیت لازم را باید مورد توجه قرار داد.
در پرتو چنین منظری از نقد گذشته، لازم است که جنبش سبز را مرور کرد و از آسیبهایی که روشنفکران بر آن وارد میکنند، بهوسیله روشنفکران، ممانعت کرد.
جنبش سبز، واقعگرایی، مصداقگرایی، و نهادگرایی
دموکراسی امری جزیی و خاص است. حقوق مدنی ـ صنفی، قومی یا هویتی افراد امری عینی و روزمره است. به تعبیر شریعتی اقتصاد زیربنا نیست، اما اصل است. اما نه اصل طبقاتی، بلکه به عنوان اصلی که به زندگی و زیستن و عزت آدمی بستگی داد.
حقوق مدنی و صنفی و هویتی افراد و جریانها است که به دموکراسی و حقوق بشر معنی میهد. و تجربه صد ساله به ما آموخته است که باید از زود خواستن، زیاد خواستن، و کلان خواستن پرهیز کرد. در نتیجه، باید به جای زود خواستن حوصله کرد. و به جای زیاد خواستن، مشخص، معین، و محدود طلب کرد. و به جای کلان خواستن، خاص، و معین طلب کرد. و بر خواستههای معین مقاومت و ایستادگی فراوان کرد. به عبارتی، طلب کردن را به جای خواستن گذاشت. آدمی “حق” و “مسوولیت” است، نه صرفاً مسولیت دوران آرمانگرایی، و نه حقداشتن دوران اصلاحطلبی.
در نتیجه، جنبش سبز میتواند غصه و قصه آزادی در جامعه ما را به دموکراسی به معنای امکانی مشخص و معین تبدل کند، و لبخند شادمانی به همراه آورد. جنبش سبز میتواند قصه پر درد و دنبالهدار عدالت را به حقوق مدنی، قومی، و صنفی نزدیک کند، و در نتیجه، رضایت ایجادکند.
جنبش سبز آرمان دارد، اما اتوپیاگرا نیست، ولی به واقعیت توجه دارد. زیستن در سپهر آرمان، برای ایجاد شرایط مطلوب، جنبش سبز را مطلوبگرا میکند. جنبش سبز کلگرا هم نیست، چون کل، کاذب یا توهم است. امر کلی یکسره درست یا نادرست است. پس جنبش سبز خاصگراست، در نتیجه، به اجزا هم توجه دارد. جنبش سبز انسان را باور دارد، اما باور ندارد که انسان خیر مطلق است، بلکه آمیزهای از خدا و شیطان است و چنین نیز خواهد ماند.
پس هر انسان دارای “حق” و “مسولیت” است و باید در امور اجتماعی نظارت بیرونی بر انسانها و جریانها وجود داشته باشد. در نتیجه، به نهادگرایی هم توجه ویژهای میکند.
جنبش سبز با این ویژگیها از ویژگیهای روشنفکری مسلمان قبل و بعد از انقلاب خود را متمایز میکند، و تلاش میکند با احترام به هویتهای گوناگون،، انواع جریانهای روشنفکری ایرانی را در نظر بگیرد. زیرا این جنبش به محو ایدئولوژیها باور ندارد، بلکه به وجود آنها و عملکرد راهبردی ایدئولوژی توجه دارد.
ویژگی واقعگرایی، خاصگرایی و نهادگرایی جنبش سبز، آن را متفاوت با آرمانگرایی، کلگرایی، عقیدهگرایی، و آگاهیبخشی به نوع انسان قبل از انقلاب، و انتزاعگرایی، کلگرایی، و عقل فلسفیی بعد از انقلاب جریان روشنفکری میکند.
به عبارتی روشنفکری مدنی میتواند مذهبی و غیرمذهبی باشد. اما اهدافی روشن و معین را با ایدئولوژی خود توضیح و تبیین میکند.
نباید تردید کرد که برخی عقاید، دیدگاهها، جریانها و اشخاص موجه و معتبر در جامعه ما، در مسیر تقویت جامعه مدنی در جامعه ما حرکت نمیکنند، و به راحتی نمیتوان این باورهای آزادیخواهانه دولتمحور را با نگاه جامعهمحور هماهنگ کرد، اما مخرج مشترکها میتواند به اتحاد عمل بینجامد و راهگشا شود.
راه دموکراسی در جامعه ما از جامعهمحوری، توجه به واقعگرایی، خاصگرایی، مصداقی بودن، و نهادگرایی میگذرد.
راه جدید به تئوری، راهبرد، و تاکتیک مناسب خود نیاز داد.
تاریخ انتشار : ۲۲ / فروردین / ۱۳۸۹
منبع : سایت روزآنلاین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ