دربارهی ادعاهای پرویز ثابتی و دکتر حسین نصر درباره شریعتی
ج : ادعاهایی که پرویز ثابتی مطرح میکند برای تبرئه و توجیه خود و تخریب مخالفان نظام سابق است. هدف اصلی او این است که در سایه اتهامهای بیپایه و رنگارنگ که علیه مخالفان و مبارزان رژیم پهلوی میتراشد، جنایتهای خود را توجیه کند و در این جریان حوادث مقاطع مختلف را با هم خلط میکند و براساس ذهنیات خود شروع به داستانسرایی میکند. و این نشان میدهد که این کتاب و مصاحبه نه پژوهش تاریخی و نه ذکر خاطرات، بلکه ادامهکاری همان شغل و مقامی است که قبلا داشته و البته دو خدمت کرده: یکی افشای طیفی که میخواهد چنین وانمود کند که از گذشته درس گرفته و دموکرات شده و اگر مردم انتخابش کنند اشتباهات پیش تکرار نخواهد شد، و از سوی دیگر، نشانگر تصویر کاذب و مسخرهای است که مسئولین نظام سابق از اوضاع سیاسی و فرهنگی جامعه داشتهاند و همین چگونه موجبات سقوطشان را فراهم آورده است.
و اما پس از اینکه دکتر شریعتی به ایران آمد و در مرز بازداشت شد و چندی در حبس بسر برد، ابتدا وزارت علوم مدرک دکترای ایشان و همسرش را نمیپذیرد و مجبور میشوند در دبیرستانهای مشهد تدریس کنند و یک سال بعد را یعنی 45-44 به دفتر تحقیقات و برنامه ریزی به تهران منتقل می شود و به عنوان کارشناس کتب درسی در آنجا مستقر میشود. در تهران شریعتی همچنان به دنبال استخدام در دانشکده ادبیات بود. بعد از گذراندن آزمون های کتبی و شفاهی برای استخدام بالاخره از سوی گروه تاریخ دانشگاه تهران با نظارت دکتر زریاب خویی (و به پیشنهاد دکتر فلاطوری) صلاحیت تدریس او در رشته تاریخ مورد تایید قرار گرفت و دکترای ایشان پذیرفته شد و برغم مخالفت جلال متینی پرونده او را به گروه تاریخ دانشکده مشهد فرستاد. بهانهی مخالفت متینی این بود که مدرس ادبیات فارسی باید دکترای خود را در دانشگاه تهران گذرانده باشد و نه در فرانسه و اینکه با دکترای ادبیات نمی شود تاریخ درس داد. به این ترتیب و علی رغم ممانعتهای اولیه دکتر تدریس در دانشگاه فردوسی مشهد را آغاز کرد. مادرم (دکتر پوران شریعت رضوی) هم با چنین مشکلی روبرو بود، اما وزارت علوم هیچ گاه به ایشان اجازه تدریس در دانشگاه را نداد. مواضع و فعالیتهای دکتر شریعتی از همان ابتدای جوانی در ایران و در خارج کشور در مخالفت با رژیم پهلوی و ساواک علنی و آشکار بود، اما در عین حال معتقد بود که از آنجا که چارهی بحران ایران کار بلندمدت و ریشهای فرهنگی است، تا جایی که میشود باید حساسیت دستگاه نسبت به حضور او در دامشگاه و جامعه برانگیخته نشود. اما در نهایت، کار به آنجا میرسد که ایشان در آستانه جشنهای 2500 ساله را از دانشگاه مشهد اخراج میکنند و فقط برای حفظ ظاهر میگویند رفته به وزارت علوم کار تحقیقاتی انجام دهد که عملاً به معنای خانهنشین کردن ایشان و قطع تماس با دانشجویان بود. همزمان با اوج سخنرانیهای شریعتی در حسینیه ارشاد، موقعیت او در دانشکده مشهد متزلزل می شود و از اواخر تابستان 1350 به همراه چهار نفر از اعضای هیئت علمی دانشکده ادبیات از تدریس در دانشکده ممنوع می شوند، هرچند حقوقشان را دریافت می کردهاند. از مهر 1350 شریعتی به تهران منتقل می شود و در بخش تحقیقاتی وابسته به وزارت علوم در تهران آغاز به کار می کند. و سخنرانی ها در ارشاد ادامه می یابد تا بسته شدن ارشاد در آبان 51.
ج : دکتر شریعتی به همه اعلام کرد که این کار رژیم دستبرد به آثارش بوده برای تخریب وجهه او. در متن وصیتگونهای که در پشت جلد مجموعهآثار یک، با مخاطبهای آشنا هم چاپ شده مینویسد در برابر توطئهها و .. بیشرمی کیهانها.. حاضرم خود را در برابر دانشگاه تهران، مشهد سه آذر اهورایی، به آتش بکشم. حتی توسط آقای دکتر احمد صدر حاجسیدجوادی که وکیل ایشان بود علیه این اقدام روزنامه کیهان به دادگستری شکایت کرد. در آنزمان بسیاری از نوشتهها و سخنرانیهای دکتر که همه جا پراکنده شده بود، بدون موافقت و تایید خود وی منتشر میشد. قبل از این گفتم که آقایان کاظم متحدین و پرویز خرسند سخنرانیهای ایشان را پیاده و ویرایش میکردند. بعضی از اینها با موافقت دکتر پخش میشد، اما بعضیهای دیگر هم به انحاء مختلف پراکنده و پخش میشد. به عنوان مثال نامهای که دکتر به من نوشته بدون اینکه ما موافق باشیم پخش شد. من نامه را به دوستی داده بودم که دست به دست شده بود و بعدها در سطح وسیع پخش شد.
ج : ازآنجا که آقای احسان نراقی جزو روشنفکران نزدیک به قدرت بود، اصلاً دکتر شریعتی رابطهاش با ایشان در حدی نبوده که بخواهد به خانه او رفت و آمدی داشته باشد. پس از تعطیل ارشاد دکتر مدتی مخفیانه زندگی کرد و بعد به خاطر گروگانگیری پدرش و برادر خانم وی دکتر شریعت رضوی، بناگزیر خود را معرفی کرد و یکسال و نیم در سلول انفرادی زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری شهربانی-ساواک بسر برد و پس از آزادی خانهنشین و ممنوعالتدریس و ممنوعالقلم و .. بود تا آن زمان که توانست از کشور خارج شود.
ج : آقای نراقی دبیر موسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی بود و دکتر شریعتی هم پس از اینکه به تهران منتقل شد تا بجای تدریس به تحقیق بپردازد، شاید یکدیگر را در این مؤسسات یکدیگر را دیده باشند، اما شریعتی هیچگاه با ایشان رفت و آمدی نداشت.
ج : قی کردن چنین اراجیفی از «گندگاوچالهدهانِ» سخنگوی اساسهای آریامهری، دور از انتظار نیست. ایشان احتمالا از روانگردانهای شیمیایی جدید در امریکا و اسراییل مصرف کرده که پس از چهل سال به فکر طرح توطئههایی افتاده که از زمان رضاشاه با زندانیان میکردند و باصطلاح چیزخورشان میکردند (اخیرا در بازدبد از بقایای زندان قصر که دارد موزه میشود شنیدیم و دیدیم). دکتر شریعتی تمام مدت هجدهماه در شکنجهگاه کمیته در بازداشت بود. مبارزانی را که میگرفتند معمولاً اول به کمیته مشترک میبردند برای شکنجه و تخلیه اطلاعاتی و بعد از بازجویی و کسب اطلاعات به زندانهای دیگر منتقل میشدند، اما دکتر شریعتی تمام مدت بازداشتش را در این شکنجهگاه گذراند و از این نظر به او سخت میگذشت در فریاد دایمی زندانیان زیر شکنجه. بعد از چند ماه چون حضور او در آنجا طولانی و دایمی شد اجازه میدادند که برای ایشان غذا و لباس و سیگار ببریم. و البته دکتر با آنکه سیگاری بود سهمیه خود را به شهادت زندانیان بین همبندیها تقسیم میکرد. حالا اگر شکنجهگران آقای ثابتی به ایشان مواد دیگری تزریق کردهباشند نمیدانیم و جالبتر اینکه میگوید به خاطر خوردن زیاد مشروب اوردوز کرده و فوت! و به این وسیله میخواهد بر نقش مشکوک ساوک در قتل شریعتی سرپوش گذارد. دکتر شریعتی قبل از اینکه از ایران برود نزد دکتر فرهودی، در بخش بیماریهای داخلی دانشگاه علوم پزشکی مشهد میرود و ایشان چندی پیش گفتند که دکتر پیش ما چکآپ کامل کرد و کاملاً سالم بود و هیچ مشکل جسمی و قلبی نداشت. سوال دیگر این که ساواک تا چند هفته پس از خروج دکتر از کشور از نحوهی گریختن ایشان خبر نداشت (چون دکتر با پاسپورت «علی مزینانی» رفته بود و حال آنکه ساواک او را با نام «علی شریعتی مزینانی» ممنوعالخروج کرده بود)، چطور ثابتی مدعی میشود که ایشان بر اثر اوردوز آنهم در اثر افراط در مصرف مشروب فوت کرده؟ حتی تلاش نکرده چیزی ببافد که بقول عوام «مرغ پخته زیر لحاف خنده»اش نگیرد!
ج : از همان ابتدا یکی از احتمالهای قوی در این زمینه نقش ساواک بوده و هنوز هم مطرح است. اما در آن زمان چون تقاضای کالبدشکافی پروسهی طولانی اداری چند ماهه داشت و بیم آن می رفت که ساواک جسد ایشان را برای سوءاستفاده بدزدد، با مشورت دوستان اروپا و خاورمیانه از جمله امام موسی صدر و دکتر چمران تصمیم گرفتیم که از کالبدشکافی صرفنظر و به سرعت پیکر ایشان را در زینبیهی دمشق به امانت بسپاریم. حتی اگر ساواک در مرگ «طبیعی» او در چهل و چهارسالگی مستقیما دست نداشته باشد، با فشارها و پیگردهایش در از میان بردنش نقش مستقیم داشت. فقط برای ذکر یک نمونه کوچک نهایی، پس از خروج دکتر مادر و خواهرانم نیز قرار بود بروند، اما ساوک مانع از خروج آنها شد و به نوعی آنها را گروگان گرفت تا شاید دکتر شریعتی باز مجبور شود برای نجات آنها به ایران بازگردد. مجموعه این فشارهای چهارسال پایانی برای از پا درآوردن وی کافی بود. هرچند گزارش متناقض پزشک قانونی شهر ساتمپتون نیز بسیار شکبرانگیز است.
ج : اسناد ساواک در مورد حسینیه ارشاد را ٫مرکز بررسی اسناد تاریخی٬ به چاپ رسانده و نیز «شریعتی به روایت اسناد ساواک» که از سوی ٫مرکز بررسی اسناد تاریخ انقلاب اسلامی٬ به چاپ رسیده، نشان می دهند که آقای ثابتی از همان سالهای پایانی چهل، پرونده شریعتی را به عنوان عنصر مشکوک و ناراحت گام به گام پی گیری می کرده و بر خلاف صحبتهای نصر اثری از سمپاتی نسبت به شریعتی و یا حسینیه ارشاد در آنها دیده نمی شود. نصر اخیراً ادعا کرده است که بودجه حسینیه ارشاد را ساواک می داده و ثابتی طرفدار شریعتی و شریعتی مشاور وزیر علوم بوده و… هیچ اثری از این مدعیات در اسناد ساواک دیده نمی شود. نصر مدعی است که ثابتی، شریعتی را مفید می دانسته چون جوانان را از مارکسیسم دور می کرده و نصر اصرار داشته که برعکس، شریعتی همه را چپ میساخته و بعد ابراز خوشحالی می کند که بالاخره با اوجگیری مبارزات چریکی و کشف خانههای تیمی ادعای او درست در آمده و شاه به اشتباهش پی برده و او را بازداشت کرده است. اسناد اما نشان می دهند که ثابتی به خصوص از سال 48 به بعد سایه به سایه شریعتی در حرکت است. نصر ضمن توضیح اینکه در جلسات وزارت دربار این حرف ها زده می شده، ظاهراً متوجه تناقض این نوع استدلال نمی شود. به گزارش کتاب ٫خاطرات علم٬، دکتر نصر هر هفته به دربار میرفته و منجمله دربارهی خطر رشد «مارکسیستهای اسلامی» و نقش شریعتی در ارشاد به شاه هشدار میداده است.
تا جایی که ما به عنوان خانواده اطلاع داریم دکتر شریعتی هیچگاه مستقیماً با وزیر علوم سر و کاری نداشته و نمیتوانسته داشته باشد، بلکه این خود دکتر نصر بوده که با درباریها و وزرای رژیم گذشته حشر و نشر داشتهاند و بعنوان رئیس دفتر فرح پهلوی، فرافکنی فرمودهاند. همانطور که قبلاً اشاره کردم بعد از اینکه دکتر شریعتی را از دانشگاه فردوسی مشهد اخراج کردند، به عنوان انجام کارهای پژوهشی و تحقیقاتی خانهنشین شد. البته آنها نه کار تحقیقاتی که ایشان انجام میداد را قبول داشتند و نه احتیاج داشتند و فقط یک کار صوری بود که حفظ آبرو کنند. با اینهمه دکتر رساله «مکتب، فلسفه تعلیم و تربیت در اسلام» را که پژوهشی مقایسهای بین دو سیستم پداگوژیک قدیم و جدید است را در همین ایام نوشت.
ج : در هیچ یک از سخنرانیها و نوشتههای دکتر شریعتی شما نمیتوانید ببینید که ایشان امام حسین را با چهگورا مقایسه کرده باشد. الان هم فایل صوتی و هم متن «حسین وارث آدم» در دسترس است و اصلاً چنین حرفی در آن وجود ندارد. ماجرای جدایی مرحوم مطهری از حسینه ارشاد هم به آن سخنرانی ارتباط ندارد. ایشان بتدریج بر سر برخی مسائل با مسولان حسینیه ارشاد اختلاف پیدا میکند و از حسینیه جدا میشود و این که گفته میشود دلیل اصلی جدایی ایشان اختلاف فکری با دکتر شریعتی بوده چندان دقیق نیست. مرحوم مطهری حتی پس از آزادی دکتر از زندان به خانه ما آمد و پیشنهاد میکرد که دکتر در رد مسائل کتاب «تاریخ 23 ساله» منتسب به علی دشتی مطلبی بنویسد و این نشان میدهد که مرحوم مطهری دکتر را لااقل بهعنوان یک مورخ و جامعهشناس تاریخ اسلام قبول داشته که چنین پیشنهادی به او داده است. سالها بعد از انقلاب بود که اختلاف فکری مرحوم مطهری با دکتر شریعتی بیشتر نمایان شد و مشخص شد که ایشان بر حاشیه کتاب اسلامشناسی نقدیادداشتهایی نوشته است. اما این نکته که آقای نصر میگوید ثابتی طرفدار شریعتی بوده از جنس همان ادعاهای ثابتی است. اگر ثابتی طرفدار دکتر شریعتی بود که برای او این همه مشکل و محدویت بهوجود نمیآورد و حداقل اگر مثل دکتر نصر ریاست یک دانشگاه را به ایشان نمیدادند، میگذاشتند با خیال راحت در دانشگاه تدریس کند تا جوانان جذب ایدئولوژیهای دیگر نشوند.
ج : این هم اعای مضحک دیگری است. هزینههای ساخت حسینه را مرحوم همایون داده بود و در طول این سالها همیشه با کمکهای مالی افراد خیر بوده که احتیاجات مالی حسینه تامین میشه و از مسولان کنونی حسینه درباره جزئیات امور مالیاش میتوانید سئوال کنید. آقای میناچی از ابتدای تاسیس حسینیه تاکنون حضور داشته و بهتر از هر کسی در این مورد میتواند نظر بدهد. اسناد موجود نشان میدهند که ساواک اتفاقا بسیار روی مسایل مالی حساس بوده و گزارش میداده که چه کسانی کمک کردهاند.
ج : باید به ایشان تبریک گفت که شم پلیسی و اطلاعاتیشان از ساواکیها قویتر بوده و قبل از همه خطر شریعتی را کشف کرده بودند. اما واقعیت نهایی این است که بالاخره سنتگرایان که نصر از شریعتی به آنها نزدیکتر است آلترناتیو رژیم گذشته شدند و حامیان ایشان هم غافلگیر.
کسی از امثال ثابتی انتظار ارائه تحلیل و حرفهای دقیق و عمیق ندارد و معلوم است که او فقط انجام وظیفه میکند و کار خود را توجیه و به راحتی به دیگران اتهام میزند و شکنجه و ترور میکند. اما از فیلسوف و متأله مدعی علم و عرفان انتظار میرفت به جای رقابت با ثابتیها در تحلیلهای امنیتی وارد بحث و نقد فکری و عقیدتی علیه شریعتی و چپ مسلمان میشد. ایشان که مدعی سنتگرایی است و خود را «در جستوجوی امر قدسی» میداند چطور به این راحتی بجای تفکر و تامل، بلحاظ اخلاقی به دگراندیشان و نواندیشان دینی تهمت میزند و مستظهر به دستگاههای دیکتاتوری پلیسی و امپریالیستی هنوز برای شرکت در یک کنفرانس در پاریس با چندین بادیگارد جابجا میشود. معنای امر قدسی و باطنی و سنت و حکمت خالده را هم فهمیدیم. با چنین تناقضات وجودی بین قول و فعل خود دیگران را «منافق» میخوانند. فاعتبرو یا اولی الابصار!
نکتهای که در پایان مایلم به آن اشاره کنم این است که لازمهی قضاوت درست درباره اشخاص و چهرههایی که پیش از انقلاب فعال بودهاند این است که همهی اسناد آزادانه و برای استفاده علمی در اختیار همگان و بویژه پژوهشگران باشد تا بتوان بر اساس کلیه شواهد و سنجش آنها با شاهدان درباره مورد و موضوعی قضاوت عینیتر و چندجانبه یافت و با ارائه یک یا چند قول و سند پراکنده نمیتوان درباره اشخاص و جریانات حکم کلی صادر کرد. چون فرد ممکن است در شرایط خاصی حرفی زده باشد و یا تحت فشار کاری کرده باشد. باید همه اسناد در دسترس باشند تا بتوان بطور نسبی به تحلیل و داوریهای درستتر تاریخی رسید.