جزماندیشی و بتپرستی در میانِ تحصیلکردهها
برای شرکت در جلسهی روز چهارشنبه ششم دیماه 1391 از طرف پژوهشکدهی تاریخ اسلام از من دعوت شد تا در پیشهمایش «شریعتی و دانش تاریخ» در کنار بزرگانی چون دکتر هاشم آقاجری، دکتر داریوش رحمانیان، و دکتر سوسن شریعتی -که اگر اشتباه نکنم حوزهی تخصصی هر سه بزرگوار تاریخ است- در بارهی این موضوع سخن بگویم. خانم شریعتی غایب بودند اما من افتخار داشتم در کنار دو استاد ارجمند دیگر سخن بگویم. خدمت دکتر هاشم اقاجری در جلسه هم گفتم و اینجا نیز تکرار میکنم که ایشان برای بنده از نظر مشی فکری و عملی الگو هستند و مایهی افتخار. نشستن در کنار ایشان و گفتوگو با ایشان نیز برای بنده دوستداشتنی و بسیار خواستنی بوده است. با این همه، هیچیک از اینها مانع از این نیست که بنده نگاه انتقادیام را تعطیل کنم؛ نگاهی انتقادی که البته تعطیلشدنی نیست. مایلام برای ثبت خاطره نکاتی دربارهی این جلسه بنویسم. البته، پژوهشکدهی تاریخ اسلام قول داده است که مطالب این سخنرانیها و گفتوگو را پیاده و پس از بازبینی سخنرانان منتشر سازد. در هر صورت، سخن گفتن از تاریخ در میان استادان و دانشجویان تاریخ (از مقاطع مختلف و از دانشگاههای مختلف) و سخن گفتن انتقادی از شریعتی در میان شیفتهگان شریعتی تجربهی فرهنگی بسیار جالبی بود و بسیار خوشحالام که این تجربه را گذراندم و از پژوهشکدهی تاریخ اسلام نیز بسیار سپاسگزار ام. جلسهای که قرار بود سه ساعت طول بکشید (از ساعت چهار تا 7 بعد از ظهر) پنج ساعت ادامه یافت؛ با بحث و گفتوگوهای شورانگیز و متداوم و نقد و انتقادهای متقابل. توجه داشته باشید که همایش «دکتر شریعتی و دانش تاریخ» قرار است در اسفندماه برگزار شود و این جلسه نخستین پیشهمایشِ آن همایش بود. تذکر میدهم که این روایت من از این پیشهمایش است. خوب است به روایت دیگران هم توجه شود.
از ابتدای جوانی که گفتوگوهایی درباره ی آثار شیخ عباس قمی و علامه مجلسی با پدر مرحومام داشتم و در انتهای هر گفتوگو معمولاً تکفیر میشدم (داستانی که در پیشگفتار کتابام دربارهی شریعتی تحت عنوان زیر سقف اعتقاد: بنیانهای ماقبل انتقادی اندیشة شریعتی، 1383 ذکر آن رفت)، موضوع تعصّب و جزماندیشی بهقوّت مرا دلمشغول کرده است. در دانشگاه با همکلاسیها و حتا استادانی روبهرو شدم که بهشدت جزماندیش بودند و بعدها در زمانی که معلم شدم نیز دانشجویانی را دیدم که با هر نوع فکری که با دگمهای آنان مغایرت داشت نه تنها بهشدت مخالفت میکردند بلکه مایل بودند صاحب فکر مخالف را اگر میتوانند از هستی ساقط کنند. آنقدر این موضوع برای من جدی شد که به یک نتیجهی بسیار مهم رسیدم و آن اینکه بهعنوان معلم (و اگر قابل باشم بهعنوان یک روشنفکر)، هرگز وظیفه و رسالتام این نیست که فکر کسی را عوض کنم بلکه میبایست بکوشم انتقادیاندیشی را رواج دهم. هر کسی هر جور دلاش میخواهد فکر کند. مهم این نیست که آدمی چه افکاری دارد، مهم این است که او انتقادیاندیش باشد. خیلی زمان برد تا به چنین نتیجهای برسم. و چه دانی که انتقادیاندیش چیست؟!
داستان شریعتی و طرفداران آن نیز برای من این مسأله را برجسته کرد. بسیاری از آنان چنان شیفتهی شریعتی هستند که هیچ انتقادی را به او برنمیتابند؛ درست مثل شیفتهگان آیتالله خمینی، شیفتهگان آیتالله مطهری (که برخی از آنها در سال 1374 در همایش «اندیشهی مطهر» در دانش کدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران اجازه ندادند که سخنرانی من به انجام برسد و تقریبا از همان ابتدای سخنرانیام مرا وادار کردند که نوشتهام را از رو بخوانم و سخنرانی نکنم؛ جالب است بدانید که یکی از قطعکنندهگان سخنام در این همایش خود اش استاد دانشگاه و زمانی استاد خود بنده بود) شیفتهگان سروش، شیفتهگان فردید و الخ. از همین روی بود که کتاب زیر سقف اعتقاد (محدثی، 1383) را در نقد شریعتی نوشتم. در صفحهی تقدیمنامهی این کتاب (که به شریعتی تقدیم شده بود) نوشته بودم که «خداياني كه ميخواستند موجودات كاملي بيافرينند هرگز چيزي نيافريدند!» در پیشگفتار این کتاب نیز نوشته بودم که پیروان شریعتی از کسی که دستکم در مقام گفتار –و نه لزوماً در نتایج گفتار- مروج انتقادیاندیشی بوده است یک اسطوره ساختهاند.
چهارشنبهی گذشته (ششم دیماه 1391) در پیشهمایش «شریعتی و دانش تاریخ» دوباره این پدیده را تجربه کردم. دوباره سخنام را قطع کردند و چندین بار مانع از تداوم سخنرانیام شدند. دانشجویان و دیگر تحصیلکردههای دانشگاهی را دیدم که آمده بودند تمجید دکتر شریعتی را بشنوند و دکتر هاشم آقاجری استاد ارجمند تاریخ به این نیازشان پاسخ داد. ایشان برخی از منتقدان را محکوم کرد به ناآشنایی با آرا و آثار شریعتی و برخی را نیز فاقد دقتهای روششناختی. سخنی که بهطور کلی درست است (چون بالاخره از میان خیل منتقدان برخی از منتقدان همیشه همین مشکلات را دارند) اما برای دفاع از تمامی آرای شریعتی کافی نیست. مدافعان شریعتی بهجای دفاع خردپذیر از آرای شریعتی میکوشند بههر ترتیبی که میتوانند منتقداناش را (آنهم معمولا با طرح ادعاهای کلی مثل این که شما برو آثار ایشان را کامل مطالعه کن!) محکوم کنند. برخی از مخاطبان نیز منتقد حاضر در جلسه را متهم کردند به بیصداقتی. درست مثل آنانی که میگویند اول نشان بده که با حکومت عناد نداری بعد انتقاد کن، از من خواستند که اول صداقتام را اثبات کنم! آنها حتا نمیتوانستند دریابند که مواجههی من با دکتر علی شریعتی انتقادی است و یکسویهی سلبی و یک سویهی ایجابی دارد و سویهی سلبی مواجههی من، برخی از آرای او را رد میکند و سویهی ایجابی مواجههام پارهای از آرای او را برجسته و تأید و بازخوانی میکند. آنان فقط مایل بودند از شریعتی تمجید شود. جالب این بود که دکتر هاشم آقاجری در مقابل انتقادهای مختصر بنده یک ساعت در دفاع از شریعتی سخن میگفت اما وقتی که قرار بود من پنج دقیقه نقد ام را دنبال کنم، سخنانام قطع میشد تا جاییکه مجبور شدم به آنان تذکر بدهم که «میتوانید سخنان مرا نپذیرید اما خواهش میکنم تحمل شنیدناش را داشته باشید!» شاهد من هم همهی حضار حاضر در جلسه و نیز استاد ارجمند و محترم و منصف دکتر داریوش رحمانیان است که هم سخنران بودند و هم مدیر جلسه. خوشبختانه این جزماندیشی و بتپرستی کاملاً فراگیر نبود و بودند دانشجویان و مخاطبانی که انتقادیاندیشی را میشناختند و آن را ارج مینهادند. به همین دلیل هم جلسه به نفع جزماندیشی به پایان نرسید و همان پنج دقیقه سخنگفتنهای انتقادی برای هزیمت جزماندیشی کافی بود. لذا آنان که مایل به تداوم اسطورهپردازی از شریعتی –متفکر بزرگ و ارجمندی که خود تا حد زیادی مروج انتقادیاندیشی بود- بودند، چندان کامیاب نگشتند. چیزی که برای من خیلی جالب بود این بود که یکی از دانشجویان رشتهی تاریخ بعد از جلسه از من پرسید که چهگونه میتوان تعصب و جزماندیشی را از بین برد؟ پرسشی که من نیز چند دهه است که بدان میاندیشم و پاسخ طنزآمیز ام نیز این است: بهسختی!